درآمدی بر مباحث علم و دین

جان پالکینگهورن

علم و الهیات، هریک برای دیگری حرفهایی برای گفتن دارند، چرا که هر دو به دنبال دستیابی به حقایقی هستند که از طریق باورهای انگیخته به دست می آید. موضوعات مهمی که در گفتگوی میان علم و دین مطرح است، شامل الهیات طبیعی، مساله خلقت، مشیت الهی و معجزه است . این مقاله مروری خلاصه دارد بر وضعیت فعلی مباحث مطرح شده در این زمینه.

بر اساس آنکه افراد به هماهنگی میان علم و دین اعتقاد داشته باشند یا اینکه معتقد به تضاد میان علم و دین باشند، رویکردهای مختلفی را در مباحث علم و دین پیش می‌گیرند. هر آینه در این بحث مقدماتی، اولین موضوع این است که فهرستی از مسائل واقعی را برای بحث بازشناسی کنیم.

طبیعتاً، طرف مقابل علم در مباحث علم و دین، الهیات است. منظور از الهیات، رویکردی عقلانی است که درباره تجارب دینی تامل می‌کند، در مقابل، علم نیز درباره تحقیقات بشر در زمینه جهان فیزیکی تأمل می‌کند. هم علم و هم الهیات، هر دو مدعی‌اند که به دنبال کشف ماهیت جهان واقع هستند، هر چند بدیهی است که در سطوح متفاوتی دست به این اکتشاف می‌زنند. موضوع پژوهش برای علوم طبیعی، جهان فیزیکی و موجودات زنده ای است که در این جهان زندگی می کنند. مواجهه علم با چنین موضوعی، یک مواجهه عینی است، مواجهه‌ای که در آن امور شخصی دخالتی ندارند، بلکه صرفا از ابزار تحقیق تجربی استفاده می‌شود. در رویکرد علمی، طبیعت بر اساس آزمایش‌های تکرارپذیر، که در ذات خود به هر میزان که محققان علمی بخواهند تکرارپذیر خواهد بود، مورد آزمون قرار می‌گیرد. حتی توان تبیین کنندگی علومی که با گذشته سروکار دارند، کیهان‌شناسی فیزیکی و زیست‌شناسی تکاملی نیز مبتنی بر علومی مانند فیزیک و ژنتیک است، علومی که مستقیما دارای رویکردی آزمایشگاهی هستند. هدف علم، فهم دقیق این نکته است که رخدادها چگونه اتفاق می‌افتند و دغدغه آن فهم فرآیند جهان است.
آنچه برای الهیات اهمیت دارد، دستیابی به حقیقت درباره ذات خداوند است، یکتایی که مواجهه صحیح با او از طریق خوف از او و بندگی او حاصل می‌شود و نه از طریق آزمون‌های تجربی. همانند هر تعلق شخصی دیگری، مواجهه با حقیقت فراانسانی الهی، باید بر اساس واسپاری و توکل باشد، امری که ذاتاً ویژه و یگانه است. تجربه دینی امری نیست که بتوان به سادگی از طریق مهارت های انسانی به آن دست یافت، بلکه الهیات مبتنی بر آنات انکشافی تجلی خداوند است. به طور خاص، تمامی سنت‌های دینی به حوادث بنیادینی نظر می‌کنند که این سنت‌ها از آنها نشئت گرفته‌اند، اموری که نقشی منحصر به فرد در شکل‌گیری مفهوم الوهیت در این سنت‌ها بازی می کنند. هدف اصلی الهیات در زمینه تاریخ کیهانی این است که پرسش از چرایی وقوع حوادث را پاسخ دهد. مسئله مهم برای الهیات، معنا و مقصود از حوادث است. باور به خداوند خالق، پس زمینه ذهنی یک انسان الهی است و همین باور در پس هر اتفاقی که در جهان می‌گذرد وجود دارد.

وجود چنین تفاوت‌هایی میان ویژگی‌های علم و الهیات برخی را بر آن داشته است که علم و دین را دو امر کاملا مجزا از یکدیگر فرض کنند که به امورات متفاوتی می‌پردازند که هیچ زمینه‌ای هم برای گفتگو میان این دو وجود ندارد. بر این فرض، هیچ بحث واقعی‌ای میان علم و دین صورت نمی‌گیرد. چنین دیدگاهی در میان دانشمندانی عمومیت دارد که در عین حال که دین را به عنوان یک فعالیت فرهنگی انسانی نامحترم نمی‌شمارند، برای ادعاهای معرفتی آن درباره شناخت خداوند اهمیتی قایل نیستند. اگر چنین رویکردی اتخاذ شود، مقایسه میان علم و دین اغلب به گونه‌ای است که مورد پسند دین نیست. عموماً گفته می‌شود که علم با حقایق عینی سرو کار دارد و دین با پندار و عقیده، که این دیدگاه از نظر دین، اشتباهی مضاعف است.

بررسی‌های فیلسوفان علم در قرن بیستم نشان داده است که پژوهش‌‌های علمی برای فهم جهان مبتنی بر اموری است که بسیار پیچیده‌تر از صرف مقایسه بدون مشکل داده‌های تجربی مسلم، با تئوری‌های واضح و پیش بینی کننده است. تئوری و آزمایش اموری هستند که به شکل پیچیده‌ای در هم تنیده‌اند و بنابراین هیچ داده علمی مهمی وجود ندارد که از پیش توسط تئوری‌های علمی تفسیر نشده باشد. رجوع به تئوری‌ها برای توضیح اینکه در حقیقت چه چیزی را توسط دستگاه‌های پیشرفته اندازه می‌گیریم امری ضروری است. از منظر الهیاتی، الهیات هم مبتنی بر صرف ادعاهای غیر قابل پرسش درباره حقیقت که از جانب مقامات به گونه‌‌ای بی‌چون و چرا صادر شده باشد نیست. باور دینی هم انگیزش‌های مناسب خودش را دارد و بازگشت باور دینی به وحی با توجه به تفسیری از وحی است که آن را تجلی الهی در موقعیت‌های منحصر به فرد و ژرف می‌داند و نه اینکه وحی را صرفا گزاره‌هایی خبری بداند که به طریق مرموزی منتقل شده‌اند.

ملاحظات متعددی نشان می‌دهد که این دیدگاه که علم و دین دارای نابستگی‌های دوسویه به یکدیگر هستند، ناپخته‌تر از آن است که مورد پذیرش قرار گیرد. “چرایی و چگونگی” دو پرسشی هستند که می‌توانند همزمان درباره پدیده‌ها پرسیده شوند و عموماً هم برای آن که درک درستی از واقعیت پیدا شود، هر دو باید پاسخ داده شوند. کتری آب درحال جوشیدن است به این علت که گرمای شعله‌های آتش، آب را گرم می‌کند و هم چنین به این علت که کسی بنا دارد یک قوری چای درست کند. یقیناً این دو پرسش از نظر منطقی از هم متمایز هستند و نمی توان یکی را شامل دیگری دانست، هر چند حدی از هماهنگی شکلی نیز، میان پاسخ‌ها وجود دارد. گذاشتن کتری در یخچال به نیت درست کردن چای، معقول به نظر نمی‌رسد.

الهیات باید به روایت های علم در مورد تاریخ کائنات گوش سپارد و مشخص کند که چگونه چنین توصیف‌هایی، با این اعتقاد که جهان مخلوق خداست مرتبط می‌شوند و اگر ناهمگونی مطلق مشاهده شد، نوعی بازبینی مورد نیاز است. بنیادگرایان دینی معتقدند که چنین بازبینی‌ای همیشه باید در سوی علم صورت گیرد، و بنیادگرایان علمی هم بر این باورند که اساسا فهم درست کائنات امری است بی‌ربط با دین. چنین مواضع افراطی‌ای منجر به دیدگاهی می‌شود که معتقد است میان علم و دین تعارض وجود دارد، لذا، یکی از دو گروه باید پیروز مطلق میدان باشد. رویکردی کاملا نادرست که رابطه مکمل میان دو روش دستیابی به حقیقت را نادیده می گیرد. دیدگاه متعادل‌تر و درست تر این است که گفته شود که هر دو توصیف، شایستگی آن را دارند که در رابطه با دیگری مورد ارزیابی قرار گیرند. چنین رویکردی، زمینه مناسبی را برای گفتگوهای میان علم و دین فراهم می کند.

پست‌مدرن‌ها، معتقدند که روایت‌های جامع ارائه شده توسط هم علم و هم دین، قصه‌های ساخته شده‌ای بیش نیستند که به صورت همگانی مورد پذیرش قرار گرفته‌اند. علم و دین در پاسخ می‌گویند که باورهایشان دارای خاستگاه‌های تجربی است و هر دو مدعی‌اند که عبارت ”رئالیسم انتقادی”، بهترین توصیف برای رویکردهایشان است. این بدان معنا است که هیچ کدام از دو روش، قادر به ارایه معرفت جامع نیست- چرا که پژوهش در جهان طبیعت، مستمراً بینش‌های جدیدی را نمودار می‌سازد و حقیقت نامحدود خداوند نیز، همواره فراتر از آن است که در سیطره فهم انسان محدود قرار گیرد- اما هر دو معتقدند که رویکردشان واقع‌نماست، بدین معنا که طرح‌هایی که برای برخی از جنبه های واقعیت ارایه می‌کنند، برای برخی مقاصد، و نه همه مقاصد، مناسب است. با چنین ادعایی – رئالیسم انتقادی- علم و دین درجه‌ای از وابستگی به یکدیگر را نشان می‌دهند و همین میزان وابستگی کافی است که زمینه گفتگوی میان این دو را فراهم نماید.

علم بخش زیادی از موفقیت خود را مدیون عدم بلند پروازی خود است، به این معنا که خود را محدود به مواجهه عاری از جنبه های انسانی با طبیعت نموده است و صرفاً به جستجوی پاسخ برای سوالاتی محدود درباره فرآیندها می‌پردازد. حقیقت این است که علم، تجربیات این جهان را با توری درشت-بافت صید می‌کند؛ به طور مثال، توصیف علم از موسیقی، درقالب پاسخ‌های عصبی به تأثیرات امواج بر پرده گوش محدود شده است، درحالی که ژرفای شگرف موسیقی – اینکه چگونه ترتیب زمانی‌ای از اصوات می‌تواند سخن از قلمرو بی‌پایان زیبایی بگوید – مطلقا به صید علم نمی‌آید. عنصر مهم در مباحث معاصر علم و دین، توجه به اهمیت “پرسش‌های مرزی” است، پرسش هایی که هنگام تحقیق علمی ایجاد می شوند، ولی از محدوده ای که علم برای خودش تعریف کرده است فراتر می‌روند. چنین پرسش‌های مرزی‌ای، پایه مباحث جدیدی از الهیات طبیعی می‌شود که عمدتا توسط خود دانشمندان علمی – شامل کسانی که به هیچ سنت ایمانی ای هم پایبند نیستند – توسعه پیدا کرده است.

 الهیات طبیعی

 

الهیات طبیعی، تلاشی است برای آموختن درباره خداوند از طریق برخی ملاحظات کلی، از قبیل به‌کارگیری عقل و وارسی جهان. اَشکال کلاسیک چنین رویکردی را می‌توان به متفکرانی چون آکویناس(قرن سیزدهم میلادی) و ویلیام پالی (۱۸۰۵-۱۷۴۳) نسبت داد. آنان سخن از “اثبات” وجود خدا می‌گفتند و اغلب به دنبال تبیینهای الهیاتی از عملکرد مناسب موجودات زنده، به این معنا که این کنش ها، نتیجه طراحی های خداوند کاردان است، بودند. الهیات طبیعی معاصر، ادعاهای بسیار فروتنانه تری دارد. هدف آن، دسترسی به الزامات منطقی برای اثبات وجود خدا نیست، بلکه صرفا به دنبال برداشت‌های الهام‌گر است و لذا ادعایش این است که خداباوری نسبت به خداناباوری توان تبیین کنندگی بیشتری دارد. رابطه الهیات طبیعی با علم، از نوع رابطه مکمل است و نه رقیب. لذا می‌پذیرد که که پرسش های علمی ممکن است پاسخ‌های علمی دریافت کنند، بنابراین الهیات طبیعی جدید، نقطه تمرکزش بر پرسش‌های مرزی‌ای است که از دل علم به‌وجود می‌آید، ولی از محدوده‌ تبیین کنندگی علم فراتر می‌روند. دو نوع از این فرا-پرسش‌ها، دارای اهمیت ویژه هستند.

اولین ملاحظه این است که اساساً علم – با همه گستردگی و عمق آن – چرا میسر است. بی‌گمان الزامات تکاملی برای بقاء می‌تواند توضیح دهد که چرا انسان می تواند فهمی دم دستی از پدیده های هر روزه داشته باشد. با این حال، بسیار مشکل است که بگوییم توان ما در فهم جهان مادون اتمی فیزیک کوانتم و قلمرو کیهانی منحنی مکان-زمان – که هر دو قلمرو، فاصله بسیاری از تاثیرات مستقیم بر پدیده های روزانه دارند و برای فهم هر دو به درکی کاملاً غیر شهودی احتیاج است – صرفاً محصول شانس ناشی از لزوم بقاء است. و نه تنها جهان، از منظر استدلالی برای علم، روشن و هویدا است، بلکه عمیقاً زیبا نیز هست و این زیبایی شگفت‌انگیز، گهگاه به عنوان هدیه‌ای مسرت‌بخش به دانشمندان علمی در ازای تلاش‌ها ومرارت‌های پژوهشی‌شان اعطا می‌شود. در مباحث فیزیک بنیادین، این تکنیک اکتشافی اثبات شده است که باید در جستجوی نظریه هایی بود که فرمول‌بندی آنها در قالب معادلات ریاضی دارای ویژگی غیر قابل تردیدِ زیبایی ریاضیاتی باشد، زیرا ثابت شده است که فقط چنین نظریه هایی هستند که در درازمدت کارآمد‌اند و ما را متقاعد می کنند که واقع نما هستند. یقینا این که چرا علوم بنیادین میسر هستند و چرا موفقیت این علوم وابستگی عمیقی به رشته ریاضیات که آشکارا امری انتزاعی است دارد، پرسش های مهمی درباره ماهیت جهانی که در آن زندگی می‌کنیم، هستند. علم به خودی خود نمی تواند توضیحی برای چنین ویژگی‌های عمیق قوانین طبیعت ارایه کند، چرا که علم صرفا می تواند چنین ویژگی‌هایی را به عنوان پیش‌فرض‌های بدون توضیح که مبنایی برای تبیین جزئیات پدیده‌ها است، تلقی کند. با این حال، به نظر می‌رسد کاملا غیر منطقی باشد که موضوع در این مرحله رها شود و میسر بودن علم، صرفا به عنوان یک اتفاق فرخنده تلقی شود. شناخت دینی، جهان فهم‌ناپذیر را فهم‌پذیر می‌نماید، چرا که می‌گوید جهان همراه با نشانه‌های درایت است؛ دقیقا به این دلیل که درایت خالق، در پس نظم شگفت‌انگیز جهان وجود دارد.

چنین نظمی، صرفاً زیبا نیست، بلکه عمیقا کارآمد است. جهانی که ما می‌شناسیم، ۱۳.۷ میلیارد سال پیش آغاز شده است، که ابتدا یک گوی انرژی – تقریبا یکنواخت – در حال انبساط بوده است. امروزه، عالم غنی و پیچیده است به همراه دانشمندان و قدیسانی که در میان ساکنان آنند. صرف این حقیقت، نه تنها ملهم این است که امری فراتر از آنچه علم به ما می‌گوید در طول تاریخ کائنات در حال وقوع بوده است، بلکه فهم علمی از فرآیندهای تکاملی از سرگذشت جهان، به طور واقع، نشان می‌دهد که جهان، از آغاز آبستن بالقوه برای وجود حیات کربنی بوده است. پارامترهای قوانین بنیادین طبیعت باید دارای ویژگی های عددیِ خاصی باشند تا حیات درهر جای جهان میسر باشد. به تنظیمات پارامترهای بنیادین عموماً اصل آنتروپی گفته می‌شود[۱].

درواقع، جهانی که می تواند موجودات خودآگاه پدید آورد، جهان بسیار خاصی است. چنین خصوصیت کیهانی‌ای، فراپرسش دومی را پیش می‌کشد و آن این که چرا باید این گونه باشد.

 

تنظیمات آنتروپیک برای بسیاری از دانشمندان علمی، امری حیرت انگیز بوده است. گرایش آنان بر این است که امورعمومی را بر شرایط ویژه ترجیح دهند و بنابراین مایل اند این گونه فرض کنند که هیچ امر ویژه ای در مورد جهان ما وجود ندارد. الهیات طبیعی قوه آنتروپیک را هدیه الهی خالق برای خلقت تلقی می کند. کسانی که چنین دیدگاهی را مردود می دانند، یا باید معتقد باشند که تنظیمات جهان نیز یک اتفاق فرخنده و شگفت انگیز دیگر است، یا چنین فرض غریبی را بپذیرند که چندجهانیِ سترگی وجود دارد که شامل جهان های متعدد و متفاوتی است که فقط یکی از آنها در دیدرس ما است و جهان ما، به صورت اتفاقی، جهانی با این ویژگی است که ظرفیت نمو حیات کربنی در آن وجود دارد.

خلقت

 

نظریه خلقت، در درجه اول به دنبال این پرسش نیست که چگونه امور آغاز شدند، بلکه به دنبال چرایی به وجود آمدن آنها است. تلقی از خداوند این‌گونه است که به همان میزان که او خالق جهان در هنگام انفجار بزرگ بوده است، امروز نیز خالق جهان است و دوام و نظم کائنات منوط به او است. مساله انفجار بزرگ گرچه موضوعی جالب توجه برای علم است، ولی از منظر الهیاتی امری هراس‌انگیز نیست. چنین تفسیری منتهی به دیدگاهی می شود که خلقت را فرآیندی شکوفنده و مدام می‌‌داند که حضور فاعلیت خداوند درمحصول فرآیندهای طبیعی به همان میزانی است که در طرق دیگر وجود دارد. گفتگوی ثمر بخش میان علم و دین باید مبتنی بر چنین دریافتی از مفهوم خلقت باشد.

علم، با توصیف فرآیندها و تاریخ پیدایش کائنات، معاضدت های بسیاری می‌تواند به گفتگوهای میان رشته ای علم و دین بنماید. مهمترین الهام بخشی علم، ارایه دیدگاهی تکاملی از پیدایش امور بدیع در نظام هایی است که در آن همایندهای قانونمند ( آنتروپیک) و ویژگی های اتفاقی با یکدیگر دارای کنش متقابل هستند. کنش متقابل میان ضرورت و شانس در”مرزهای بحرانی” (دامنه‌ای از فرآیند که در آن حدی از نظم با حساسیت آزاد نسبت به تاثیرات اندک در هم آمیخته است) در بسیاری از سطوح، از تکامل کیهانی ستارگان و کهکشان ها گرفته تا توصیف های آشنای بیولوژیکی از چگونگی پیدایش موجودات زنده پیچیده خاکزی، دارای تاثیر است.

در تاریخ اندیشه، دیدگاه نادرستی وجود دارد که معتقد است کتاب منشأ گونه‌های چارلز داروین که در سال ۱۸۵۹ میلادی منتشر شده است، آخرین مرحله از جدایی بین علم و دین را موجب شد و این کتاب پایان هر گونه گفتگوی حقیقی میان علم و دین بود. بر اساس داده های تاریخی باید گفت، اینگونه نبود که همه دانشمندان علمی بی‌درنگ دیدگاههای داروین را پذیرفته باشند، همچنین اینگونه نبود که همه عالمان الهیاتی بلافاصله دیدگاه های او را مردود دانسته باشند. همگان باید تلاش می نمودند که بپذیرند گذشته با حال متفاوت است و درنتیجه به دنبال آن باشند که حال را با توجه به ریشه های آن در گذشته بفهمند. به زودی، دو متفکر مسیحی، چارلز کینگسلی و فردریک تمپل، عبارتی را به کار بردند که به خوبی دیدگاه درست دینی را درباره جهان در حال تکامل خلاصه می کند. ایندو چنین بیان داشتند که شکی نیست که خداوند می‌توانست جهان را به صورت جهانی پیش-آماده بیافریند، ولی این که آفریدگار ظرفیت باروری را در جهان به گونه ای ودیعه گذاشت که مخلوقات بتوانند “خود را بسازند”، ظرفیتی که از جستجوهای تکاملی بوجود آمد، کنش ماهرانه تری از سوی خداوند است.

نظریه الهیاتی بسیار مهمی با دیدگاه فوق مرتبط است. این نظریه به دنبال فهم رابطه خداوند و خلقت است. الهیات مسیحی، عشق را ویژگی اساسی خداوند می داند. چنین خداوندی نمی تواند همچون ستمگر کائنات تلقی شود که در هنگام خلقت، نخ هر مخلوقی که چیزی بیش از عروسک خیمه شب بازی در درگاه الهی نیست را می کشد. موهبت عشق، باید همواره به گونه ای باشد که نوعی از استقلال را به موضوع عشق اعطا کند. یکی از مهمترین دیدگاه های الهام بخش در الهیات قرن بیستم دریافت این نکته است که خلقت، کنشی از خودمحدودسازی الهی – یا به عبارت الهیاتی، کنش کنوسیس- در سوی خالق است که اجازه می دهد مخلوقات حقیقتا خودشان باشند و خود را بسازند. این بدان معنا است که، گرچه به اذن خداوند بوده است، همه آنچه اتفاق می افتد، مطابق اراده قطعی خداوند نیست.

فهم کنوتیک از رابطه خداوند و جهان، تا حدودی الهیات را قادر می‌سازد تا بتواند بر مهمترین چالش‌های الهیاتی، یعنی مسایل غامض مربوط به شر و مصیبت ها، فائق آید. جهانی که در آن مخلوقات خود را می‌سازند، جهان بسیار نیکویی است، هر چند که ضرورتاً هزینه‌هایی هم دارد. جستجوی تصادفی در میان پتانسیل‌های موجود در جهان ( چیزی که در ادبیات تکاملی “شانس” نامیده می شود) بناچار گهگاه از مسیر بیرون می زند و به پس کوچه ها منتهی می‌شود. جهش ژنتیکی، نیرو محرکی است که تاریخ ثمر بخش حیات روی زمین را پیش رانده است. لذا، اگر یاخته های اولیه می توانند جهش نموده و اشکال جدیدی از حیات را به وجود آورند، برخی یاخته های تنی هم می‌توانند جهش یافته و تبدیل به یاخته های سرطانی شوند. سرطان که حقیقتی دلهره‌زاست، امر بی‌دلیلی نیست، چیزی که خداوند که شایسته است و مهربان، می توانست به سادگی آن را از میان بردارد. سرطان، وجه تاریک و ناگزیری از جریان ثمربخش است. دیدگاه‌های تکاملی، نه تنها برای گفتگوهای میان علم و دین مضر نیستند، بلکه برعکس، تاثیرات بسیار مثتبی بر تفکرات الهیاتی دارند.

نهایتاً اینکه علم مسئله دیگری را نیز پیش می‌کشد که بیان الهیاتی از جهان، که آن را خلقت می‌داند، باید بدان توجه کند. پیش‌بینی کیهان‌شناسی از آینده جهان، نومید کننده است. مراحل زمانی جهان، به غایت طولانی‌اند، ولی در نهایت به سرانجامی بیهوده، به واسطه نابودی یا به احتمال بیشتر، به واسطه فسادی مزمن که به دلیل توسعه و سرمای مدام جهان حاصل می شود، منتهی می شود. حیات کربنی، در نهایت از پهنه کائنات شسته خواهد شد. الهیات همواره تلاش کرده است درکی واقعی از پدیده مرگ داشته باشد، چه مرگ انسانها، چه مرگ جهان. چنین دیدگاهی، مبتنی بر خوشبینی‌های کاملا خیالی تکاملی نیست، بلکه امید به سرنوشتی فراتر از مرگ را صرفا در برومندی خالق جهان می‌یابد. پیشرفت‌های اخیر در گفتگوهای میان علم و دین، به واسطه تمایلی است که برای یافتن تبیینی برای سازواری چنین امیدی ایجاد شده است. بر همین اساس، پیشرفت های قابل توجهی در مباحث معادشناسی ایجاد شده است که مجال توضیح آن در این مقاله نیست[2].

فعل الهی

 

مؤمنان، به درگاه پروردگار دعا می‌کنند و از او درخواست کمک های ویژه دارند. الهیون، از برهم کنش میان تاریخ و مشیت الهی سخن می‌گویند. اما علم از قانون‌مندی‌های ناشی از فرآیندهای علی در جهان می‌گوید. آیا مؤمنان اشتباه می‌کنند و نقش خداوند صرفا نقش نظاره‌گری است که دوام این جهان را نظاره می‌کند؟ ادیان ابراهیمی (یهودیت، مسیحیت و اسلام) همگی سخن از خدایی دارند که دارای کنش در این جهان است، که در شرایط خاص، نتایج خاصی را به بار می‌آورد.

اگر علم، عالم را جهانی مکانیکی که همچون ساعت کار می‌کند توصیف می‌کند، چنان که بسیاری معتقدند که چنین دیدگاهی از لوازم فیزیک نیوتنی است، در این صورت الهیات صرفاً به درکی از خداوند محدود می‌شود که در آن خدا، صرفا جهان را برای حرکت تنظیم نموده است و سپس آن را وانهاده است تا حوادث اتفاق بیفتند. هرآینه چنین تصویر مکانیکی‌ای همواره مورد تردید بوده است، چرا که تلقی انسان از خود، تلقی ماشینی نبوده است، بلکه موجودی است با آزادی بنیادین که می‌تواند کنش‌های قصدی داشته باشد. اگر جهان آینده، جهانی آزاد برای بشریت است، به طریق اولی جهانی است آزاد برای خالق بشر. فی الواقع، برای علم قرن بیستم، دیدگاهی که جهان را جهانی صرفا مکانیکی می‌بیند، دیدگاه منسوخی است. پیش‌بینی ناپذیری ذاتی ( ابرناکی ناگزیری که نمی‌توان برآن از طریق محاسبه های بهتر و یا مشاهده دقیق تر، غلبه نمود) ابتدا در نظریات کوانتمی در سطوح دون-اتمی مورد توجه قرار گرفت، و پس از آن در نظریه بحران، در حوزه پدیده های روزمره نیز شناسایی شد. اینکه دلالت‌های ضمنی این اکتشافات چیست، موضوعی برای مباحث فلسفی است. پرسش از ماهیت علیت، یک مسئله متافیزیکی است. چنین بحثی، با آنکه متاثر از فیزیک است، ولی به تنهایی توسط فیزیک پاسخ داده نمی شود. به عنوان نمونه، در حالی که بسیاری از فیزیکدانان معتقدند که پیش بینی ناپذیری ها در نظریه کوانتوم نشانه ای است بر عدم تعین ذاتی، تفسیر دیگری وجود دارد به نام کفایت تجربی، که پیش بینی را به دلیل عدم دسترسی به پارامترهای کافی می‌‌داند (“متغیرهای پنهان”). انتخاب میان یکی از این دو تفسیر صرفاً با مبانی فراعلمی همچون قضاوت اقتصادی و یا نبود تدبیر میسر است.

مسئله پیش‌بینی‌ناپذیری، خصوصیتی است درباره اینکه چه چیزی را می‌توانیم، یا نمی‌توانیم در مورد رفتارهای آینده بدانیم. این یک معضل فلسفی است که بتوان توضیح داد چگونه آنچه ما می دانیم، با آنچه واقعاً هست مرتبط است. هرآینه، آنان که که از منظر فلسفی دیدگاهی واقعگرا دارند، که عموم دانشمندان علمی این گونه اند، آنچه می‌دانیم و آنچه هست را در ربط تنگاتنگ با یکدیگر می‌دانند. بر این اساس کاملا طبیعی است که پدیده پیش‌بینی‌ناپذیری ذاتی را نشانه‌ای برای آزادی علی برای آینده بدانیم. چنین دیدگاهی دلالت بر این ندارد که آینده، یک لاتاری اتفاقی است، بلکه موید این نکته است که علت‌های موجده، صرفا محدود به بیان‌های علی علمی در قالب مبادله انرژی میان اجزاء نیستند. پیشنهاد معقول دیگر این است که عامل علی دیگری به نام فاعل، چه فاعل انسانی و چه فاعل به معنای مشیت الهی را نیز در توصیفات علی خود اضافه کنیم.

بحث‌های کاملا پویایی در حوزه علم و دین، متمرکز بر مسئله فعل الهی است. بدون آنکه بخواهیم به جزییات دیدگاه‌های مختلف در این زمینه وارد شویم، می توان گفت حداقل این نکته روشن است که علم نتوانسته است توصیفی از بستگی علی جهان فیزیکی، در قالب ادبیات علمی ایجاد کند. کاملا محتمل است که آنچه را علم در زمینه علیت می‌گوید جدی بگیریم و درعین حال معتقد به فاعلیت، چه فاعلیت انسانی و چه الهی باشیم.

تفسیر رئالیستی از پیش‌بینی‌ناپذیری، منتهی به تصویری از جهان می شود که آن را تبدیل به جهانی که حقیقتا در حال صیرورت است، می‌نماید که در آن آینده نتیجه ناگزیر گذشته نیست، بلکه بسیاری عوامل علی موجد آینده هستند: قوانین طبیعی، کنش‌های قصدی انسان، مشیت الهی. اگر ابرناکی فرآیندهای پیش‌بینی‌ناپذیر به عنوان مبنای آزادی عمل در کنش ها تلقی شود، دراین صورت پدیده‌ها را نمی‌توان به گونه‌ای روشن و شفاف تحلیل و فهرست‌بندی کرد و مثلا این‌گونه عنوان کرد که طبیعت عامل فلان است و کنش‌های قصدی انسان عامل بهمان است و مشیت الهی عامل امر سومی است.

تأمل بر روی جهانی که حقیقتاً در حال صیرورت است، موجب آن شده است که برخی الهیون درباره مسئله رابطه خداوند و زمان بازاندیشی نمایند. خداوند همچون سایر مخلوقات محصور در چنبره زمان نیست، و یقیناً ذات پروردگار دارای ابعاد ابدی و بی زمان است. الهیات کلاسیک چنین تصویری را تصویر کاملی تلقی نموده، معتقد است که خداوند مطلقاً موجودی برون از زمان است که به اصطلاح از بالا به پایین نظاره گر کل تاریخ جهان بوده، همه آن یکجا درپیشگاه او حاضر است. لذا تصویری که از خداوند در انجیل ارائه می‌شود، یگانه‌ای است که مداماً در حال کنش با تاریخ شکوفنده است، و این نگاه به شایستگی می‌‌تواند به خالق جهانی که درحال گشودگی مستمر است نسبت داده شود.

معجزه

 

مسئله معجزه در شمار موضوعاتی است که همواره در بحث‌های میان علم و دین مطرح می‌شود. پرسشی که مسیحیت باید آن را بسیار جدی بگیرد، چرا که در کانون مباحث الهیاتی مسیحیت، مسئله رستاخیز مسیح، باور به این که عیسی از مرگ به زندگی شکوهمند ابدی برخاست، قراردارد.

ادعاهای ماورایی، امری فراتر از آن است که بگوییم خداوند در طبیعتی که هنوز تعین نیافته است مداخله می کند ، چرا که اعتقاد به معجزه مستلزم آن است که بپذیریم خداوند، گهگاه به صورت خاص و ویژه ای عمل می کند. فرض علم بر این است که آنچه معمولا اتفاق می‌افتد، همانی است که همیشه اتفاق می‌افتد، هرآینه، چنین فرضی نمی‌تواند به عنوان مبنایی برای نفی احتمال پدیده‌های بی‌سابقه و موردی باشد. با اینحال معجزه مشکل الهیاتی دیگری را پیش می نهد، چرا که نمی توان این گونه فرض کرد که خداوند همچون یک جادوگر آسمانی که بلهوسانه قدرت الهی خود را به رخ می‌کشد، عمل می‌کند. اگر معجزه اتفاق می‌افتد، به خاطر آن است که شرایط ویژه‌ای چنین اتفاقی را معقول و ممکن الوقوع ساخته است. معجزه، اتفاقی است که در آن جنبه‌های ژرف تری از صفات الهی، در مقایسه با شرایط عادی، نمود پیدا می‌کند. در کتاب سنت جان، از معجزات تعبیر به “آیه” شده است تا اشاره به همین جنبه‌های الهام بخش معجزه داشته باشد.

وقوع معجزات، باید در ربط با ساحت‌های جدیدی از تاریخ خلقت درک شود، بسیار شبیه اینکه کشف ساحت های جدیدی از جهان فیزیکی خصلت های کاملا پیش‌بینی نشده‌ای را می‌نمایاند (مانند خصوصیت دوگانه‌ موج/ذره برای نور). دانشمندان علمی، به طور طبیعی در مواجهه با چنین پدیده‌هایی، این پرسش را پیش نمی‌کشند که “آیا چنین چیزی معقول است”، پرسشی بر این اساس که گویی از قبل امور معقول مشخص شده‌اند. در بسیاری موارد جهان فیزیکی نمودهای بسیار شگفت انگیزی از خود نشان داده است که در قالب امور عادی نمی‌گنجد. در مقابل، آنان می پرسند”چه توجیهی برای آن وجود دارد؟”. پرسشی که منعطف تر و از حیث یافتن شواهد دشوار تر است. رویکرد به مسئله معجزه، در مباحث علم و دین نیز باید شبیه به همین رویکرد باشد، نه اینکه از پیش ناممکن بودن آنها را فرض بگیریم، بلکه به دنبال دلایل کافی آن، پیش از پذیرفتن چنین اعتقادی، باشیم.

 

 


[۱] برای اطلاعات بیشتر در زمینه اصل آنتروپیک، رجوع شود به مجموعه مقالات فارادی، شماره ۴، نوشته پالکینگهورن: ” اصل آنتروپیک و مباحث علم و دین”.

 

[2] رجوع شودبه :
Polkinghorne, J.C. The God of Hope and the End of the World, London SPCK/ New Havens: Yale University Press (۲۰۰۲).

منابع:

کتابهای عمومی و مقدماتی شامل:

 Alexander, D.R. Rebuilding the Matrix – Science and Faith in the ۲۱st Century, Oxford: Lion (۲۰۰۱).

Barbour, I.G. When Science Meets Religion, San Francisco: Harper San Fransisco (۲۰۰۰).

Polkinghorne, J.C. Science and Theology, London: SPCK (۱۹۹۸).

Polkinghorne, J.C. Beyond Science: the Wider Human Context, Cambridge: CUP (۱۹۹۶).

علم و الهیات، هریک برای دیگری حرفهایی برای گفتن دارند، چرا که هر دو به دنبال دستیابی به حقایقی هستند که از طریق باورهای انگیخته به دست می آید. موضوعات مهمی که در گفتگوی میان علم و دین مطرح است، شامل الهیات طبیعی، مساله خلقت، مشیت الهی و معجزه است . این مقاله مروری خلاصه دارد بر وضعیت فعلی مباحث مطرح شده در این زمینه.

مطالب مرتبط
منتشرشده: ۱
  1. مهدی خسروی

    سلام و سپاس
    از ترجمه جناب نساجی

    مقاله ای دیگر:
    _Where God meets physics
    http://www.cam.ac.uk/research/discussion/_where-god-meets-physics

درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.