امید علت اعتدال است

مردم باوری، امیدآفرین است. وقتی بدانیم که مردم، فطرت پاکی دارند، دیگر به راحتی ناامید نمی‌شویم. یعنی اعتقاد به این نکته که نمی‌توان همه مردم را در همه ازمنه و امکنه و برای همیشه فریب داد. مردم همه فطرت دارند. «کل مولود یولد علی الفطره»؛ همه مردم فطرت پاک دارند و اگر درست راهنمایی شوند و بیان منطقی بشنوند، به حرکت در می‌آیند و تسلیم حقیقت می‌شوند

 

 

حسین‌سخنور

 

وقتی به منابع فارسی‌ای که درباره «امید» وجود دارد، رجوع کنیم، معلوم می‌شود که فقیهان، محدثان و متکلّمان پا‌به‌پای فیلسوفان و روانشناسان وطنی و غربی پیش آمده‌اند و با تکیه بر منابع دینی مختلف سعی در احیای امید در انسان عاصی دارند. به همین دلیل است که در غالب کتاب‌های روایی و اخلاقی، سرفصل مهمی با عنوان «خوف و رجا» وجود دارد که متضمن تولید امید در متدینان است. از این رو قرار شد موضوع امید را از نظرگاه دینی نیز مورد بررسی قرار دهیم و طبیعی بود که در وهله بعد بپردازیم به اینکه چه کسی باید این مهم را تبیین کند. پاسخ به این سؤال خیلی دشوار نبود، چرا که در بین فقیهان و حوزویان که بی‌توجه به مناسبات اجتماعی وشرایط سیاسی نیستند، سید حسن خمینی از معدود افرادی بوده که طی سالیان اخیر، در زمانی که خیلی‌ها ناامید بودند و مأیوسانه صحبت می‌کردند، او به امید تأکید داشت و از جمله محوری‌ترین موضوعات صحبت‌هایش بود. او در این گفت‌وگو به شیوه اساتید اصولی خود، نخست اجزای مختلف علل را برشمرد و توضیح داد امید کی و چگونه در علت فاعلی دخالت می‌کند. خمینی سپس به مؤلفه‌های امید و مراحل تحقق آن اشاره داشت و دست آخر پرداخت به تفاوت امید از مشابه‌هایش همچون خیالبافی، و در بخش‌هایی نیز از این بحث، اشاراتی به مباحث روز داشت.

 

* به عنوان اولین سؤال و به منظور روشن شدن کلیات بحث، تعریفی از امید ارائه دهید.

 

هر کاری که قرار است انجام شود، هم علت دارد و هم معلول. علت نیز در اصول فقه، به سه بخش مختلف قابل تقسیم بندی است. به زبانی دیگر، برای آنکه علل به نتیجه برسد، سه جزء در آن دخیل‌اند که عبارتند از: مقتضی (یا سبب)، شرط و عدم المانع. با مثالی هر یک از این اجزاء را تبیین می‌کنم. فرض کنید می‌خواهیم آبی را گرم کنیم. در اینجا آتش همان سبب است. شرط‌اش هم این است که این آتش نزدیک به آب باشد. مانعی هم نباید در کار باشد، مثلاً ظرفی که آب در آن هست، نباید عایق گرما باشد.

 

حالا خود مقتضی هم به چهار جزء مختلف تقسیم می‌شوند که در واقع همان علل اربعه داخلی یک مقتضی هستند. علل اربعه هم عبارتند از علت فاعلی، علت غایی، علت مادی و علت صوری. باز برای روشن‌تر شدن هر یک از این علل مثالی می‌زنم. فرض کنید قرار است میزی ساخته شود. علت فاعلی همان نجار است. علت غایی در پاسخ به این سوال مطرح می‌شود که برای چه باید این میز ساخته شود؟ علت مادی هم در این مثال همان چوب و میخ و ابزار لازم برای ساخت میز است و بالاخره علت صوری که صورت از پیش تداعی شده است؛ تصویری که به ذهن می‌آید و قرار است میز مطابق آن تصویر ساخته شود.

 

* آیا تقدم و تاخر منطقی یا اولویت ارزشی بین این علل وجود دارد؟

 

علت غایی، علت فاعلیتِ فاعل است. یعنی اگر هدف نداشته باشیم، اصلاً فاعل به فاعلیت نمی‌رسد. باید نیت نشستن پشت میز باشد، تا فاعل، دست به کاری بزند. یعنی علت غایی، سازنده اراده ما و دخیل در آن است. حال نفس فاعل را با دقت بیشتری بررسی می‌کنیم. وقتی قرار است کاری انجام شود، فاعل نخست باید تصور کند. در وهله بعد باید فایده‌ای را که بر این کار مترتب است، تصدیق کند. در مرحله سوم، باید فایده تصدیق شده به اندازه‌ای باشد که در فاعل شوقی را پدید بیاورد. سپس این شوق مؤکد می‌شود و نهایتاً باعث حرکت و آغاز کار فاعل می‌شود. به تعبیری دقیق‌تر قوه منبثّه در عضلات به حرکت در می‌آید.

 

* آیا فاعل در سطح اجتماعی هم بدین گونه عمل می‌کند؟

 

بله، فاعل فقط یک فرد نیست. می‌تواند یک حزب سیاسی یا یک گروه اجتماعی باشد. به هر ترتیب، من اینجا از یک سری مباحث مفصل و پردامنه گذر کردم، از جمله این که طلب با اراده فرق دارد یا خیر؟ موضوعی که در اصول به آن پرداخته می‌شود.

 

* خوب بپردازیم به اینکه ربط همه این مباحث به موضوع ما، امید چیست؟ امید کجای این بحث است.

 

بله، من دارم مکانیزم امید و ورود آن به زندگی روزمره را شرح می‌دهم. شما معلولی دارید که می‌تواند در سطح فردی باشد یا سطح اجتماعی. می‌تواند تصمیم برای بهبود وضعیت اقتصادی‌تان باشد یا شرکت در رأی گیری. این معلول ها، هرچه باشند برای آنکه به دست بیایند، علت‌هایی دارند. در مورد علت‌ها به وسع این مصاحبه توضیح دادم. حال باید دید که موضوع امید در کجای مباحث گفته شده مطرح می‌شود؟!

 

فرض کنید قرار است من در یک فرآیند اجتماعی شرکت کنم یا ساده تر اینکه من تصمیم می‌گیرم که روزنامه‌ای منتشر کنم. طبق آنچه گفته شد، ابتدا منِ فاعل باید بتوانم تصور کنم. به همین دلیل هم می‌گویند، علم مقدم بر عمل است. شما اگر چیزی را تصور نکرده باشید، اصلاً نمی‌توانید به سمت آن حرکت کنید. بعد فواید این کار را محاسبه می‌کنم. بر این اساس ابتدا سازمان این نشریه را تصور می‌کنم، بعد تایید می‌شود که این کار سودمند است، اعمّ از آن که نفع آن شخصی و مادی است، مثل اینکه بگوید معروف می‌شوم و با آن کاسبی می‌کنم، یا اینکه جمعی و معنوی است، مثل اینکه برای ارشاد و هدایت مردم است. اگر از این دو مرحله بگذریم، به مرحله شوق می‌رسیم. اینجا محل پاسخ سوال شماست. امید بین این دو مرحله قرار می‌گیرد. جایی که شما تصدیق فایده می‌کنید، اما به هر علت به شوق نمی‌رسید.

 

* می‌توان گفت امید تصدیق فایده را به شوق می‌رساند.

 

در جایی و مواردی که این اتفاق نمی‌افتد. ما انسان‌ها در مسائلی تصور می‌کنیم، تصدیق فایده هم می‌کنیم، اما آن کار را انجام نمی‌دهیم. چرا؟ چون شوق پیدا نمی‌کنیم، چون مأیوسیم. طبق آن مثالی که آوردم، از طرف می‌پرسیم شما قبول دارید که باید روزنامه منتشر کرد؟ می‌گوید بله. می‌پرسیم قبول دارید منافع دارد؟ می‌گوید درست است. اما می‌پرسیم چرا هیچ شوقی در تو ایجاد نمی‌شود که این کار را انجام دهی؟ می‌گویدچون امکان ندارد چون نمی‌توانم چون از توان من خارج است یعنی امیدِ لازم را ندارم.

 

* این‌گونه پاسخ‌ها الان زیاد شنیده می‌شود، این نوع یأس‌ها ناشی از چه مواردی می‌تواند باشد؟

 

دلایل مختلفی می‌تواند داشته باشد، من به سه مورد اشاره می‌کنم. اول اینکه فرد، خودباوری و ایمان به توانایی هایش ندارد. باز طبقِ مثالِ ما، طرف قبول دارد که نشریه خوب است و فایده دارد، اما وقتی از وی می‌پرسیم پس چرا این کار را انجام نمی‌دهی، می‌گوید نمی‌توانم. این «نمی‌توانم» باعث می‌شود شما از مرحله تصدیق فایده به شوق نرسید. در مقابل خودباوری، امید ایجاد می‌کند. البته خودباوری هم می‌تواند در حد شخصی نماند و از آن فراتر رود، مثل تکیه بر توانایی‌های فامیل و قوم و قبیله. شعری است منسوب به امیرالمومنین، علی‌(ع) که می‌فرمایند:

اتزعم انک جرم صغیر          وفیک انطوی عالم الاکبر

آیا فکر می‌کنی موجود کوچکی هستی؟ توانایی‌های زیادی در تو جمع است. عالم اکبر در توست. یعنی اینکه انسان توانمند است و می‌تواند کارهای مختلف را انجام دهد.

دومین دلیل ایجاد یاس، مردم را باور نداشتن است. یعنی ممکن است، شخص، توانایی‌های خود را نیز باور داشته باشد؛ اما موانع را بزرگ و متعدد ببیند و اینکه مردم توانایی لازم برای عبور از این موانع را ندارند. اینجاست که مُصلحان اجتماعی باید ورود پیدا کنند، چون مردم باوری، امیدآفرین است. وقتی بدانیم که مردم، فطرت پاکی دارند، دیگر به راحتی ناامید نمی‌شویم. یعنی اعتقاد به این نکته که نمی‌توان همه مردم را در همه ازمنه و امکنه و برای همیشه فریب داد. مردم همه فطرت دارند. «کل مولود یولد علی الفطره»؛ همه مردم فطرت پاک دارند و اگر درست راهنمایی شوند و بیان منطقی بشنوند، به حرکت در می‌آیند و تسلیم حقیقت می‌شوند و دل هایشان متوجه آن می‌شود. ولی متاسفانه در مواردی عکس این مسائل ترویج می‌شوند. به همین دلیل زیاد می‌شنویم که می‌گویند این مردم چنان‌اند و با آن‌ها نمی‌توان کار کرد. این باورها، یاس ایجاد می‌کند.

سومین دلیل از نظر من، بحث ایمان به خداست. از این رو دینداران همیشه امیدوارترند.

 

* تا قبل این مورد سوم، بحث شما چندان درون دینی نبود.

 

درست است، از اینجا وارد ماوراءالطبیعه می‌شویم. گرچه لزوماً خدا با دین گره نخورده است. حتی ناتورالیست‌ها هم بالاخره به یک چیزی اعتقاد دارند و همین اعتقادشان می‌تواند امیدآفرین باشد. هرکس به میزانی که به این مسایل ماوراءالطبیعی اعتقاد دارد، امیدوارتر می‌شود. مثلاً شیعیان، امامان معصوم را هم در دایره اعتقادی خود دارند و شاید به همین دلیل می‌توانند امیدوارتر باشند. اما به طور کلی اعتقاد به خدا، امید زیادی را در فرد ایجاد می‌کند، به دلایل مختلف، ازجمله آنکه چنین اعتقادی به این نتیجه می‌رسد که او خیر محض است، مشکلات کوچک تر از خدا هستند و او خیلی بزرگ تر از موانع پیش روی ماست. یا خود می‌گوید: «ان تنصروا الله ینصرکم» یا به قول شاعر:

با ما خدا به غیر از کرامت چه می‌کند           ما یک جهان گدا و خدای جهان غنی

هم چنین تضمین اینکه اگر راه بیفتی و طلب کنی، خدا نیز راهنمایی‌ات می‌کند. بنابراین خدا هم راه را نشان می‌دهد و هم در تقویت گام‌هایی که شما برمی دارید، یار شما است. در یک جمع بندی، در این بخش می‌توانم بگویم، امید در مرحله ایجاد شوق و اینکه این شوق به حرکت برسد، مؤثر واقع می‌شود. حالا این امید چگونه ایجاد می‌شود؟ سه دلیل را ذکر کردیم: ایمان به خود، ایمان به همراهان مردم و ایمان به خدا، که مورد آخر، یعنی ایمان به خدا از نظر من از همه مهم تر است.

 

‌* اما تکلیف کسی که ایمان به خدا ندارد، چه می‌شود؟ او نمی‌تواند امیدوار باشد؟ از بین سه عاملی که شما برای ایجاد امید یاد کردید، ایمان به خدا که آشکارا منبعث از اعتقادات دینی بود، مردم را بر فطرت پاک دانستن هم مبتنی بر پیش فرض‌هایی دینی است که البته برخی از ادیان هم آن را قبول ندارند. با این حساب می‌ماند عامل اول، یعنی اتکا به توانایی‌های شخصی.

 

بله، برای کسی که هیچ گونه اعتقاد دینی‌ای ندارد، تقریباً همان عامل اول باقی می‌ماند.

 

‌* یک نوع امید مینی مالیستی!

 

به هر حال اعتقاد به همان مورد اول، یعنی خودباوری، جزیی از این پدیدار (امید) را پدید می‌آورد. اما اگر امید در سطح اجتماعی را مد نظر دارید، حداقل باید مورد دوم هم باشد. اگر من فکر کنم که مردم فطرت پاکی ندارند و شر بر جامعه حاکم است و به قول برخی‌ها با این مردم کاری نمی‌توان کرد، باز امید از بین می‌رود. از این رو برای ایجاد امید اجتماعی، شما خواه ناخواه، هم باید از سویی به فطرت پاک مردم باور داشته باشید و هم از سویی دیگر به تاثیرگزاری بر مردم و جامعه. چون کسی که فکر کند مردم به هیچ وجه تحت تاثیر قرار نمی‌گیرند، هیچ حرکتی در جهت اصلاح یا هدایت جامعه هم نخواهند داشت. اما ما این تأثّرپذیری مردم را فرع بر اصول دینی می‌دانیم، اما کسی که به اصول دینی پای بندی و اعتقادی ندارد، باید این را به عنوان یک پیش فرض بپذیرد یا آن را بر یک سری اصول روانشناسی مبتنی سازد. فرقی نمی‌کند، چنین فردی باور به این که، مردم قابلیت هدایت دارند را از ناحیه دیگری گرفته است، ولی در هر صورت باید به نوعی به این اعتقاد برسد. چون شما هیچ آدم عاقلی را پیدا نمی‌کنید که برود برای کوه سخنرانی کند و آن را موعظه کند.

 

* ایمان به خدا گرچه می‌تواند عقلانی باشد، اما می‌تواند سازنده امیدهای واهی هم باشد؛ مثلاً برداشت‌های ناصواب از برخی مفاهیم دینی مثل توکل باعث شده، امیدهایی کاذب در فرد دیندار و جامعه دینی بوجود آید که مولوی نیز تذکر می‌دهد با «توکل زانوی اشتر ببند»

 

کلام مولوی کاملاً درست است، با تاکید بر اینکه زانوی اشتر «ببند» نه اینکه «نبند». یعنی مولوی به ما می‌گوید توکل باعث نشود که شما خیلی از موارد لازم را فراموش کنید یا آن‌ها را نادیده بگیرید. با توجه به داستانی که مولوی نقل می‌کند، می‌توان گفت فرق منِ متوکل با یک انسان غیر دین دار این نیست که او می‌بندد و من نمی‌بندم، هردو زانوی شتر را می‌بندیم، اما من با توکل می‌بندم و او خیر. ایمان به خدا نباید ما را از حرکت بازدارد. اساساً ایمان فی حدّ نفسه حرکت آفرین است. کسی که می‌پذیرد خدایی هست، باید به دستورات او نیز عمل کند و این عمل به دستورات، خود حرکت آفرین است. خدای همه ادیان از انسان، فعل‌هایی را طلب کرده است و این یعنی حرکت. همانطور که گفتم "ان تنصروا الله ینصرکم" کمک کنید، کمک می‌شوید، بدون هیچ حرکتی، توقع کمک هم نداشته باشید. وقایع مربوط به شعب ابی طالب، مثال خوبی از این آیه است. می‌دانید مسلمانان در آنجا سختی‌های فراوانی متحمّل شدند و شرایط خیلی سختی در آنجا بر مرد و زن، کوچک و بزرگ حاکم بود. اما آن هایی که توکّل داشتند، امیدشان را از دست ندادند، چون می‌دانستند خداوند به هرحال راهگشایی می‌کند. من اینجا قصد ندارم وارد بحث وظیفه‌گرایی شوم، و اینکه آیا چون خداوند گفته این کار را می‌کنیم؟ این بحث مفصل دیگری است.

 

* با چه معیارهایی می‌توان امیدهای واهی را از امیدهای عقلانی تمییز داد؟

 

بله، برخی از مراحلی که در ایجاد امید گفتیم، در خیال‌بافی هم هست. باید این دو را از هم تفکیک کرد، وگرنه گرفتار امیدهای واهی می‌شویم که به اندازه کافی مشکل آفرین هستند. امید که رفع کننده خیلی از موانع است اگر به خیالبافی برسد و امید واهی باشد، خود مشکل ساز می‌شود. بد نیست خاطره‌ای به همین مناسبت تعریف کنم. در گذشته سیگارهای صدتایی‌ای بود که وسط شان کاغذهایی بود. یکی که اهل سیگار بود، این‌ها را جمع کرده، و جلوی خود گذاشته و داشت آن‌ها را نگاه می‌کرد. یکی از او پرسیده بود چرا داری این‌گونه به آن‌ها نگاه می‌کنی؟ او پاسخ داده بود امید دارم این کاغذها به اسکناس‌های 10 تومانی تبدیل شود. به او گفته بودند که حالا که داری آرزو می‌کنی، خوب بگو اسکناس‌های 100 تومانی بشوند. او گفته بود، نه، اندازه این کاغذها، اندازه اسکناس‌های 10 تومانی است. پاسخ داده بود که اگر قرار است این اسکناس‌ها بر اثر اتفاقی به پول تبدیل شوند، چرا اندازه‌شان هم بزرگ‌تر نشود که تبدیل به اسکناس 100 تومانی شوند؟ خوب ببینید خیال‌بافی حد و حصر ندارد.

اما به طور کلی می‌توان مرز امید از غیرامید را در همان مراحل و اجزای شان واکاوی کرد. مثلاً اگر موضوعی، روند تصور و تصدیق فایده‌اش، عاقلانه باشد، امید است و اگر فانتزی باشد، خیال بافی است. اجازه بدهید این تفکیک را با استفاده از همان مثالی که از ابتدا گفتیم، تبیین کنم. قرار است روزنامه‌ای منتشر کنیم. باید مجوز بگیریم، محل هزینه‌های آن را پیدا کنیم، با عده‌ای خبرنگار و روزنامه نگار قرارداد ببندیم و… خوب همه این مراحل را طی می‌کنیم، شاید هم کار انجام نشود، اشکالی ندارد، انسان به امید زنده است. اما در حالتی دیگر، ما در خانه خوابیده‌ایم و توقع داریم روزنامه‌ای را در انگلستان منتشر کنیم. این روند چون فانتزی است، امید نیست. همچون آن مثال معروف که فردی از دوست‌اش طلبی داشت و گفت کی طلب‌ات را می‌‌دهی؟ گفت من در بیابان یک سری خار کاشتم، گوسفندهایی از این زمین رد می‌شوند، باید پشم گوسفندان به این خارها بگیرد، آن‌ها را برچینم و بفروشم و پول تو را بدهم. این امیدها، عقلانی نیست. در واقع اگر مبادی تصور و تصدیق فایده شما، برآیند خرد جمعی بود، امیدتان هم عقلایی است و قابل اتکا؛ اما اگر این مبادی قابل پذیرش برای هیچ خرد انسانی نبود، می‌شود خیال‌بافی. شاید بتوان این را هم گفت که خیال بافی در مرحله تصور و تصدیق مانده است و امیدواری وارد مرحله شوق شده است.

 

* یعنی در مرحله شوق، نمی‌توانیم خیال‌بافی داشته باشیم؟

 

در این مرحله هم می‌توان دچار خیال‌بافی شد و آن وقتی است که تناسب عقلایی بین توان تان و خواسته مورد نظر وجود نداشته باشد و به استحاله عقلی و عقلایی برسد. استحاله عقلی مثل اینکه فردی امید داشته باشد که به سنین کودکی بازگردد و استحاله عقلایی مثل اینکه شخصی در خانه خود باشد و امید داشته باشد که کبوتری با همیان طلا به آنجا بیاید و آن را بیندازد و برود.

 

* تشخیص عقلایی و عقلانی بودن امیدهایمان در سطح فردی کار خیلی سختی نیست و در مثال‌هایی که آوردید هم این تفکیک روشن بود. اما در سطح اجتماعی به نظر می‌رسد این تشخیص خیلی ساده نیست. مثلاً در گذشته، کسانی بودند که فکر می‌کردند با امید به امام زمان حتی می‌توانند مشکلات اقتصادی کشور را هم حل کنند.

 

فرقی نمی‌کند باز باید عقلایی بودن تصمیم را بررسی کرد. از دید ما شیعیان حتماً ائمه کمک می‌کنند، ما چه می‌دانیم، شاید بر اثر دعا و با مکانیزم خاصی که بر ما روشن نیست، شرایط مادی هم تغییر کند، اما ما طبق توصیه همان بزرگان وظیفه داریم، رفتار خود و امیدهایمان را عقلایی کنیم. رفتارهای خردستیزانه یا خردگریزانه که می‌توانیم آن‌ها را رفتارهای نابخردانه بنامیم، هیچ نسبتی با امید مورد نظر دین و ائمه ندارد. در هر شرایطی و با هر تفکری، امید مرحله به مرحله ایجاد و تثبیت می‌شود.

 

* مراحل امید چیست؟

 

در ابتدا فرد باید امید را بیابد. پس از آن فرد باید امید را در خود تحکیم کند. در مرحله سوم باید به نحوی این امید را افزایش دهد. آخرین مرحله آن هم حفظ امید است. عبور از هر مرحله به مرحله بعد کار سختی نیست، اما همان مرحله اول کار سخت تری به نظر می‌رسد. چون به نوعی ایجاد امید اولیه است. مولفه‌های مختلفی وجود دارد که می‌تواند همان مرحله اول را بوجود آورند. یکی از راه‌های آن، مراجعه به نمونه‌های مشابه تاریخی است. همین جا خوب است به یکی از کارکردهای قصه‌های قرآنی اشاره کنم. من فکر می‌کنم خیلی از داستان‌ها در قرآن آمده است تا بگوید مردم، وضع شما که از زمان موسی‌(ع) و عیسی‌(ع) و یوسف‌(ع) بدتر نیست، همه این‌ها آمده‌اند و رفته‌اند. شاید یکی از اهداف نقل این قصه‌ها این باشد که به ما بفهماند که در بدترین شرایط هم باید امیدوار بود، چون در همان شرایط خدا کمک می‌کند و ما را به خود وا نمی‌گذارد. در پیچیده ترین و سخت ترین شرایط بوده که ناگهان همه چیز عوض شده. در قرآن هم آمده است “لِکَیلا تَاسَوا عَلی مَا فاتَکُم وَ لا تَفرَحوا بِما اتیکُم”در ضرب المثل‌های ما نیز آمده است به مالت نناز به شبی بند است به حسنت نناز به تبی بند است. از این رو اگر هزار مشکل هم پیش روی ماست، ممکن است در لحظه‌ای و بواسطه اتفاق غیرقابل پیش بینی ای، اوضاع بهبود یابد. قرار نیست، همیشه مشکلات باشند و ادامه یابند. بنابراین مرور تاریخ و اتفاقات گذشته می‌تواند ایجاد امید کند. حتی در زندگی شخصی و خاطرات شخصی، این بازگشت به گذشته، راهگشاست و در خیلی موارد رفع ناامیدی می‌کند. فرض کنید زن و شوهری با هم دعوا کرده و تا مرز طلاق رسیده‌اند. آن‌ها با بازگشت به قصه‌های زندگی خود و تجارب دیگران می‌توانند سختی‌ها و تلخی‌ها را کاهش دهند و امیدوارانه مسیر را ادامه دهند. اما همانطور که گفته شد باید همین قدر امیدی که به دست می‌آید را تحکیم کند و بعد آن را روز به روز افزایش دهد. وقتی بارقه‌ای می‌زند، باید آن را قدر دانست و تحکیمش کرد و افزایشش داد. در سطح اجتماعی هم مصلحان جامعه باید این مکانیزم را به وجود آورند. یعنی مصلحان هم باید ایجاد امید کنند، هم آن را تحکیم کنند و هم امید را در جامعه افزایش دهند.

 

* در دوره هایی مثل الان هم که امید به قدر کافی در جامعه هست، نگذارند رو به یأس برود

 

بله، آن‌ها نباید بگذارند وقتی امید، شوق بوجود آورد و حرکت آفرید، به یاس تبدیل شود. مصلحان اجتماعی باید مراقب این روند باشند.

 

* شما در طول سال‌های گذشته در سخنرانی‌های مختلفی، از لزوم بازگشت امید به جامعه می‌گفتید. حالا که این اتفاق افتاده، به نظرتان این امید دوام می‌یابد یا هیجانی است که زود از بین می‌رود؟

 

همان‌طور که در سطح فردی گفتم باید تناسب عقلایی بین توان و خواسته‌های ما وجود داشته باشد، در سطح اجتماعی نیز همین است. اگر توقع حل سریع مسائل و مشکلات جامعه را داشته باشیم، طبیعتاً خیلی زود به ناامیدی می‌رسیم، اما اگر جامعه ما بتواند تصور، تصدیق و تحلیل خردورزانه داشته باشد و به همان سه عنصر توانایی‌های فردی آحاد جامعه، صفای مردم و خداوند متعال اتکا کند، امیدش نه تنها زایل نمی‌شود که تحکیم پیدا می‌کند و افزایش می‌یابد. در اینجا لازم می‌دانم به یکی دیگر از فواید امید در جامعه اشاره کنم. امید انسان‌ها را از دست زدن به حرکات انتحاری باز می‌دارد. چون کارهای انتحاری نتیجه این تفکر است که می‌گوید من با حیات خودم نمی‌توانم به نتیجه برسم و گرفتن نتیجه و ادامه راه تنها با عصانیت ممکن است. از این رو اگر بتوانیم کسانیکه در جامعه رفتار افراطی از خود نشان می‌دهند را امیدوار کنیم، تا حد زیادی رفتارهای افراطی شان نیز تعدیل می‌شود و به رفتارهای عاقلانه رو می‌آورند. در واقع امید هم علت برای رفتارهای عاقلانه است و هم معلول برای تحلیل‌های عاقلانه.

 

* نکته‌ای اگر در پایان هست بفرمایید.

 

بحث‌های زیادی را می‌توانستیم مطرح کنیم، که ذیل موضوع امید بودند و البته در سایر گرایش‌های این بحث قرار می‌گرفتند که احتمالا باید در سایر بخش‌های پرونده تان به آن‌ها پرداخته باشید. مثلاً از دهه 1990 به بعد، سرفصل مهمی تعریف شد با عنوان روانشناسی امید که پایه گزار و چهره معروف آن فردی به نام «اسنایدر» است. او می‌گوید با امید می‌توان خیلی از بیماری‌های روحی را درمان کرد. وقتی کسی خموده است و حوصله کاری را ندارد، می‌توان با تشویق وی و امیدآفرینی او را از آن حالت خارج کرد و تحریکش کرد. در واقع امید شرط پیدایش اراده است. با این تعریفی هم که من از امید ارائه دادم، امید حتماً حرکت آفرین است. چون حدّ واسط تصدیق به فایده و شوق است و باید شما را از آن مرحله به شوق برساند، یعنی شما را حرکت دهد. امید باعث نمی‌شود، شما در خانه بنشینید و آرزوهای دور و دراز داشته باشید.

(ماهنامه نسیم بیداری، شماره 38 و39)
مردم باوری، امیدآفرین است. وقتی بدانیم که مردم، فطرت پاکی دارند، دیگر به راحتی ناامید نمی‌شویم. یعنی اعتقاد به این نکته که نمی‌توان همه مردم را در همه ازمنه و امکنه و برای همیشه فریب داد. مردم همه فطرت دارند. «کل مولود یولد علی الفطره»؛ همه مردم فطرت پاک دارند و اگر درست راهنمایی شوند و بیان منطقی بشنوند، به حرکت در می‌آیند و تسلیم حقیقت می‌شوندگفتوگو با حجت الاسلام والمسلمین سیدحسن خمینی

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.