تفاهم مذهبى عالمان شیعه پس از عصر غیبت به‏ ویژه در قرن ششم

عالمان شیعى بر پایه آموزه‏ هایى که از مکتب اهل بیت داشتند خط تقریب را در مراکز اصلى شیعى حفظ کردند. اگر به حوزه‏ هاى مهم شیعى پس از عصر غیبت یعنى بغداد، رى، حله، قم، جبل عامل، تا استقرار حکومت صفویه در ایران بنگریم خط تفاهم مذهبى را البته با شدت و ضعف مشاهده مى‏ کنیم. بگذریم از وجود غلات و تندروهاى اعتقادى که در هر جامعه ای وجود دارند.

براى تبیین و مستند کردن این ادعا مواردى از تعامل و تفاهم مذهبى در این دوره را به اختصار و اجمال بیان مى‏ کنم:

مى‏ توان گفت تعامل و تفاهم مذهبى این دوره‏ ها در این محورها متجلى بوده است:

ـ مراوده‏ هاى علمى با عالمان اهل سنت؛

ـ اهتمام به مناظره و گفتگوى علمى با پیروان مذهب؛

ـ مبارزه با غلو؛

ـ پرهیز از دشنام و دشمنى؛

ـ مبارزه با تعصب؛

اینک براى هر یک نمونه‏ هاى عینى و تاریخى بیان مى‏ شود:

1. مراوده‏ هاى علمى با عالمان اهل سنت

مراوده علمى عالمان شیعه با عالمان اهل سنت را در مشایخ علمى و استادان اجازه، پرداختن به فقه مقارن و نیز شرح‏ نویسى بر کتب اهل سنت مى‏ توان مشاهده کرد. برخى اساتید و مشایخ سنى، عالمان شیعه از این قرارند:

ـ ابن عقده (م 332ق): ابو جعفر بن عبید اللّه‏ بن منادى، حسن بن عفان، یحیى بن ابى طالب، عبد اللّه‏ بن میسره مکى، احمد بن عبد الحمید حارثى، حسن بن مکرم، عبد اللّه‏ بن اسامه کلبى.[1]

ـ کلینى (م 329ق): محمّد بن احمد جبار، على بن ابراهیم بن عاصم[2].

ـ شیخ صدوق (م 381ق): أبو الحسن عیسى بن عبد اللّه‏ بن أحمد اسوارى، أبو الحسن محمّد بن عمرو بن علی بن عبد اللّه‏ بصرى، أبو نصر محمّد بن الحسن بن إبراهیم کرخى، حاکم أبو محمّد بکر بن على بن محمّد بن فضل حنفى شاشى، إبراهیم بن هارون هیتى، ابو الحسن أحمد بن ثابت دوالیبى، أبو محمّد حسن بن محمّد بن یحیى علوى بن أخى طاهر، محمّد بن عمر حافظ بغدادى، أبو الحسن محمّد بن سعید بن عزیز سمرقندى، أبو عبد اللّه‏ حسین بن أحمد بن محمّد بن احمد اشنانی رازى، أبو على حسن بن على بن محمّد بن على بن عمرو عطار قزوینى و حاکم أبو حامد أحمد بن حسین بن على.[3]

ـ شیخ مفید (م 413ق): حسین بن على بن ابراهیم ابو عبد اللّه‏ بصرى حنفى، على بن عیسى بن على بن عبد اللّه‏ رمانى معتزلى.[4]

ـ سید مرتضى (م 436ق): عبد الرحیم بن محمّد بن اسماعیل بن نباته[5]

ـ شیخ طوسى (م 460ق): ابو الحسن بن سوار مغربى، محمّد بن سنان، ابو على بن شاذان متکلم، قاضى ابو القاسم على تنوخى.[6]

ـ امین الاسلام طبرسى (م 548ق): ابو الحسن عبید اللّه‏ بن محمّد بن حسین بیهقى، حاکم موفق بن عبد اللّه‏ عارف نوغانى، سید ابو طالب محمّد بن حسین حسینى قصبى جرجانى، ابوالقاسم محمود بن حمزه بن نصر کرمانى.[7] ضیاء الدین راوندى (زنده در 560ق).[8]

ـ قطب الدین راوندى (م 570ق)[9]

ـ ابى على حداد و ابو الفتح بن أبى الفضل اخشیدى.

علامه حلى (م 648 – 726ق): نجم الدین على بن عمر کاتب قزوینی شافعی صاحب کتاب الشمسیه فی المنطق،[10] شمس الدین محمّد بن محمّد بن محمّد بن أحمد کیشى شافعى،[11] فخر الدین محمّد
بن خطیب رازى،[12] برهان الدین نسفى حنفى،[13] أبو الفضائل حسن بن محمّد صغّانى،[14] تقى الدین عبد اللّه‏ بن جعفر بن على بن صباغ حنفی کوفی.[15]

ـ ابن شهر آشوب (م 588ق): ابن القاسم زید بیهقى مؤلّف حلیه الاشراف، على بن زید بیهقى مؤلف تاریخ بیهق، زمخشرى، ابو عبد اللّه‏ محمّد بن احمد نطنزى.

شیخ طوسى (م 460ق) کتاب الخلاف و المبسوط را در فقه مقارن نوشته و آراى مذاهب فقهى اهل سنت را در کنار آراى فقهاى امامیه نقل مى‏ کند.

ضیاء الدین راوندى (زنده در 560 ق) شرحى بر کتاب شهاب الأخبار قاضى محمّد بن سلامه مصرى از عالمان اهل سنت مى‏ نگارد. همچنین قطب الدین راوندى (م 570ق) همین کتاب را شرح کرده است.

علامه حلى کتاب تهذیب الاصول الى علم الاصول را در تلخیص کتاب ابن حاجب مى‏نگارد و نیز غایه الوصول و ایضاح السبل فی شرح مختصر منتهى السؤال والامل فی علم الاصول والحدید وى، شرحى بر یکى دیگر از کتاب‏هاى ابن حاجب است.

 

2. اهتمام به مناظره و گفتگوى علمى با پیروان مذاهب

ابن جوزى در باره شیخ مفید نوشته است:

«محمّد بن محمّد بن نعمان، ابو عبد اللّه‏، معروف به ابن معلم، پیشواى شیعه امامیه و دانشمند آنها بود و کتاب‏ها براساس مذهب آنان تصنیف کرده است… مجلس مناظره‏اى در خانه‏اش در «درب ریاح» منعقد ساخته بود که در آن عموم دانشمندان گرد مى‏ آمدند.»[16]

و ذهبى در باره‏ اش مى‏گوید: «البارع فی الکلام والجدل و الفقه و کان یناظر اهل کل عقیده.»[17]

ابو حیان توحیدى در باره‏ اش مى‏ گوید: «کان حسن اللسان و الجدل صبورا على الخصم.»[18]

در کتاب حیاه الشیخ المفید 35 مناظره از شیخ مفید فهرست شده است.[19]

همچنین شاگرد وى سید مرتضى مناظره‏ هاى بسیار دارد که مورخان اهل سنت آن را بازگو کرده‏ اند.[20]

ابن جوزى مى‏ گوید: انه کان یناظر عنده فی کل مذهب.[21]

 

3. مبارزه با غلو

یکى از اسباب و زمینه‏ هاى اختلاف و ناسازگارى مذهبى غلو و زیاده‏گویى در باب پیشوایان است چنانکه قصور و نادیده انگارى فضایل و مناقب نیز یکى دیگر از اسباب نزاع و دشمنى است. عالمان شیعه در عصر غیبت به پیروى از پیشوایان خود از غالیان تبرى مى‏جستند و آنها را لعن و طرد مى‏ کردند.

احمد بن محمّد بن عیسى اشعرى قمى، احمد بن ابى عبد اللّه‏ برقى، سهل بن زیاد آدمى و ابو سمینه را به اتهام غلو از قم اخراج کرد.[22]

شیخ صدوق در آثارش بارها غلات و مفوضه را لعن مى‏ کند که بر دین چیزهایى افزودند.

ان الغلات و المفوضه لعنهم اللّه‏…[23]

وى همچنین اعتقاد به کفر غلات دارد:

اعتقادنا فی الغلاه و المفوضه انهم کفار باللّه‏….[24]

سید مرتضى در نقد حجیت خبر واحد مى‏گوید:

فلیت شعرى اى روایه تخلص و تسلم من أن یکون فی اصلها و فرعها واقف او غال، أو قمى مشبه مجبر، والاختیار بیننا و بینهم التفتیش.[25]

کتاب‏هاى عدیده‏ اى توسط قمیان در ردّ غلات تألیف شده است از قبیل:

ـ کتاب الردّ على الغُلاه… حسین بن حسن بن فرّوح صفّار قمى،

ـ کتاب الردّ على الغُلاه… حسین بن سعید اهوازى (ساکن قم)،

ـ کتاب التوحید و نفى التشبیه… حسین بن على بن بابویه قمى،

ـ کتاب الضیاء فی الردّ على المحمّدیّه و الجعفریّه… سعد بن عبد اللّه‏ بن ابى خلف قمى،

ـ کتاب الردّ على الغُلاه… همان،

ـ کتاب الردّ على المُجبِّره… همان،

ـ کتاب الردّ على الزیدیه… حسین بن اشکیب قمى،

ـ کتاب الردّ على الغُلاه… یونس بن عبد الرحمن قمى،

ـ کتاب الردّ على الغُلاه… محمّد بن اورمه قمى،

ـ کتاب ابطال الغلوّ والتقصیر… محمّد بن على بن بابویه قمى (شیخ صدوق).[26]

 

4. پرهیز از دشنام و دشمنى

عالمان شیعى خود از سب و دشنام و نیز نزاع و دشمنى پرهیز مى‏کردند چنانکه شیعیان را بدان دستور مى‏ دادند. وقتى ابن حجاج شاعر نامى شیعه در حضور عضد الدوله دیلمى اشعارى را در مدح امیر المؤمنین مى‏خواند که چنین آغاز مى‏ شود: «یا صاحب القبه البیضاء على النجف» چون به انتقاد و نکوهش از خلفا مى‏ رسد. سید مرتضى جلوى او را مى‏ گیرد و نمى‏ گذارد بقیه اشعار را بخواند.[27]

5. مبارزه با تعصب

ابن ادریس (م 598ق) از فقیهان بزرگ شیعه در قرن ششم در مقدمه سرائر مى‏گوید:

«فمن العدل ان یذکر الحسن و لو جاء ممن جاء ویثبت للاتى به کائنا من من کان؛ عدالت اقتضا مى‏ کند نیکى و زیبایى از هر که باشد بازگو گردد و به آورنده‏ اش نسبت داده شود هر که باشد.»

وى بر اساس همین نظریه در کتاب سرائر در مواردى به روایت عایشه[28]، ابو هریره[29] و کلام عمر بن خطاب[30] تمسک مى‏ کند.

بى‏ تعصبى او به حدى است که گاه با نقد آراى فقهاى شیعه رأى برخى از فقهاى غیر شیعه را که به نظرش مستدل بوده پذیرفته است. براى نمونه، در مبحث رضاع، در موردى که مادر کودک مطلّقه باشد و براى شیر دادن فرزند طلب اجرت کند و دایه‏ اى نیز بدون اجرت حاضر به شیر دادن باشد، در این جا شیخ طوسى معتقد است که باید فرزند را از مادر گرفت و به دایه داد، در مقابل ابو حامد از فقهاى عامه قائل است که باید مادر به او شیر دهد و بر پدر واجب است اجرت وى را بپردازد، ابن ادریس در این مسئله رأى ابو حامد را قوى دانسته و آن را بر قول فقیه شیعى چون شیخ طوسى ترجیح مى‏ دهد. و مى‏ نویسد:

ما تمسک به ابوحامد قوى و به افتى و علیه اعمل.[31]

قوامى رازى از شاعران شیعه در نیمه اول قرن ششم هجرى است وى  با نکوهش تعصب مذهبى که نه جنبه فکرى بلکه صرفا جنبه سیاسى دارد تلاش مى‏ کند موانع عملى و عاطفى وحدت را بردارد وى در اشعارش، بیان مى‏ دارد که این‏ گونه تعصبات در گذشته‏ ها سابقه نداشته و بعدها پدید آمده است. به نمونه‏ هایى از اشعارش بنگرید:

 

هر که غواص بحر شرع نبى است

 صدفش جمله لؤلؤ لا لاست

 

خاص درگاه کبریاست على

 و این سخن مخلص حقیقت راست

 

آن دو گلزار دین حسین و حسن

 زیور عرش و زینت زهراست

 

بر روان مهاجر و انصار

 بى نهایت ز ما سلام و دعاست[32]

 

***

 

خلافى نکردى على با عمر

 تو اندر میانه تعصّب میار

 

***

 

چه باشد که باشند امامان حق

 بدین دم مرا نص تو را اختیار

 

چو باغى است دین و پیمبر درخت

 شریعت چو شاخ و امامان چو بار

 

خلافى مکن گر بود میل طبع

 یکى را به سیب و یکى را به نار[33]

 

***

 

پیرایه مردان خدا حیدر کرّار

 آن هم نسب و هم نفس احمد مختار

 

 

آن حاجب بار درِ اسرار پیغمبر

 آن میر دلیر سپه دین جهاندار

 

از جان و روان سوخته آل رسولم

 و اصحاب نبى را به دل و دیده خریدار

 

آن را که بود دوستى آل پیمبر

 یاران نبى را به دل و دیده بود یار[34]

 

ابن میثم بحرانى (م 679ق) عالم شیعى برجسته در قرن هفتم هجرى در شرح نهج البلاغه خود ـ که آن را در حوزه ایران و عراق نگاشته است ـ ذیل خطبه شقشقیّه ـ که تندترین خطبه نهج البلاغه در باره با مسائل شیعه و سنى است ـ نکاتى را مطرح کرده که قابل توجه است. او از یک سو کسانى را که مدعى تواتر خطبه شقشقیه‏ اند، انکار مى‏ کند و آن را متواتر نمى‏ داند و البته به صراحت آن را مى‏ پذیرد. از سوى دیگر، به این واقعیت توجه کرده که انکار مصلحتى آن براى ایجاد تفاهم و وحدت مانعى ندارد.
وى منکرین این خطبه را مورد خطاب قرار داده و مى‏ گوید که انکار این خطبه گاه براى از بین بردن فتنه میان مسلمانان است، و گاه به عنوان آن که اساسا سندى ندارد.
وى بر این باور است که اگر انگیزه آنها رفع کدورت میان مسلمانان است، انکار آنها قابل تحمل است. وى این مطلب را چنین اظهار کرده است:

«و اما المنکرون لوقوع هذا الکلام منه(ع) فیحتمل انکارهم وجهین: احدهما ان یقصدوا بذلک توطیه العوام و تسکین خواطرهم عن اثاره الفتن و التعصبات الفاسده لیستقیم امر الدین و یکون الکل على نهج واحد فیظهروا لهم انه لم یکن بین الصحابه الذین هم اشراف المسلمین و ساداتهم خلاف و لا نزاع لیقتدى بحالهم من سمع ذلک، وهذا مقصد حسن و نظر لطیف لوقصد والثانی أن ینکروا ذلک عن اعتقاد أنّه لم یکن هناک خلاف من الصحابه ولا مناقشه فی امر الخلافه، والانکار على هذا الوجه ظاهر البطلان لا یعتقده الاجاهل؛[35]

کسانى که این سخن را از امیر المؤمنین انکار مى‏کنند، انکارشان دو گونه است: یا این که قصد آرام کردن عموم مردم و جلوگیرى از فتنه دارند تا امور دینى سامان یابد و مردم چنان پندارند که بزرگان صحابه و مسلمانان نزاع و اختلافى نداشتند تا روش آنان الگو شود، چنین انکارى با این انگیزه امرى پسندیده و نیکوست. اما در صورتى که مقصودشان انکار کلى است و اینکه هیچ منازعه‏ اى بر سر خلافت در میان صحابه نبود، این خلاف است و جز جاهلان کسى آن را معتقد نشود.»

علامه حلى در مناظراتى که با اهل سنت دارد، به شهادت عالمان اهل سنت، ضمن حفظ حرمت صحابه از تعصب دورى کرده است. در باره مباحثات او با اهل سنت گفته ‏اند:

«و میان جمال الدین بن المطهر و مولانا نظام الدین عبد الملک مناظرات بسیار واقع شد و مولانا نظام الدین احترام او عظیم کردى و در تعظیم او مبالغت نمودى و مباحثات ایشان از جهت استفادت و افادت بودى نه بر طریق جدل و لجاج و عناد و شیخ جمال الدین حسن بن المطهر هرگز بر طریق تعصب بحث نکردى و در توقیر و تعظیم صحابه ـ رضوان اللّه‏ علیهم ـ مبالغت فرمودى و اگر کسى در حق صحابه کلمه‏اى بد بگفتى منع تمام فرمودى و رنجش کردى و با سلطان سعید خلوات داشتى و پسرش نیز در مجالس حاضر شدى و سلطان را بر محبت صحابه و تعظیم ایشان تحریص فرمودى و کلماتى را که شیعیان متعصب گویند بغایت منکر بودى و منع کردى و به انواع عاطفت و مرحمت از ادارات و مرسومات و مسامحات در ولایت حله مخصوص شد.[36]

در پایان این بحث به بیان دیدگاه‏هاى یکى از عالمان شیعه در عصر ابو الفتوح رازى که منش و روشى همچون ابو الفتوح دارد مى ‏پردازیم:

عبد الجلیل رازى یکى دیگر از عالمان شیعه در قرن ششم (م ح 560ق) است که ردى بر بعض فضائح الروافض یک سنى متعصب مى‏نگارد وى در این کتاب بر پایه تفکر شیعیان اصولى که آنها را در برابر شیعیان غالى و حشوى قرار مى‏دهد از شیعه اعتدالى دفاع کرده و اتهام‏هاى متعصبانه نویسنده را رد مى‏کند رویکرد عبد الجلیل در این اثر تفاهم و همگرایى است در اینجا نمونه‏ هایى از دیدگاه‏ هاى وى را در خصوص مسائل اختلاف‏انگیز و مطروحه از طرف صاحب کتاب فضایح مى‏ آوریم:

عبد الجلیل در کتاب نقض که آینه تمام نماى عقاید شیعه در ایران آن عهد است. با درایت در برابر این سخن که «اصل مذهب رافضى همین است که صحابه را دشمن دارند» مى‏ گوید: «اصل مذهب شیعه اصولیه امامیه اثنى عشریه آن است که آسمان و زمین و هر چه در میان آسمان و زمین است… همه را خداى تعالى آفریده و صانع عالم خداست و قدیم است و لا قدیم سواه… قرآن، کلام اوست، از اول تا آخر همه صدق و حق،… کفر و ظلم و معصیت نخواهد و نیافریند… پیغمبران او از آدم تا به محمّد صلى اللّه‏ علیه و علیهم همه صادق و امین… و بعد وى امامِ نص و معصوم، علىّ مرتضى نص از قبل خداى…».[37]

در جاى دیگر نیز مى‏گوید «اگر مثبتان عدل خدا و مُقّران به توحید را که بارى تعالى را منزّه و مبرّا گویند از افعال قبایح و اختیار کفر و مانند این؛ و همه انبیا را معصوم و صادق دانند و خوانند و شریک و صاحبه و ولد را نفى کنند از ذات مقدس بارى تعالى و ائمه را معصوم و نص گویند و به شرایع و احکام همه مقر و معترف باشند و به بعثت و نشور و به ثواب و عقاب مقرّ باشند و آنچه توابع و لواحق این است از اصول و فروع، اگر این قوم را رافضى مى‏خواند قبول افتاد».[38]

عبد الجلیل علاوه بر بیان جنبه‏هاى اثباتى تشیع، به رد کلام صاحب فضایح در جنبه‏هاى سلبى نیز مى‏پردازد. وى در ردّ سخن صاحب فضایح که نوشته است «شیعت همه، دشمنان صحابه رسول و سلف صالح و زنان رسول باشند و همه اهل اسلام ترحم کند مگر رافضیان که از همه بیزارى کنند». تفاوتى میان آراى شیعه اصولى با حشویه و غلات گذاشته ابراز مى‏دارد: «شیعه اصولیه مرتبت هر یک از این جماعت [صحابه]، به اندازه گویند، گویند: على بهتر از بوبکر، حسن از عمر، حسین از عثمان و فاطمه از عایشه و خدیجه از حفصه و صادق از بو حنیفه و کاظم از شافعى. و امامت بوبکر و عمر اختیار خلق گویند و امامت على و اولادش نصّ دانند از فعل خدا و عاقلان دانند که این نه دشمنى بوبکر و عمر باشد و نه دشنام و بدگفتنِ صحابه و تابعین و اگر به خلاف این حوالتى هست، بر حشویه و غلات است نه بر اصولیان».[39]

عبد الجلیل در جاى دیگرى نیز در برابر اتهام دشمنى با صحابه و تابعین تأکید مى‏کند که: «شیعیت اصولیه بحمد اللّه‏ بدین تهمت متّهم نبوده‏ ند و هر صحابه را و تابعین را که خداى و رسول دوست داشته‏ اند و قبول کرده‏ اند، شیعت مُرید باشند».[40]

صاحب فضایح از کتاب الارشاد مرتضاى بغداد! آورده است که گفته: «ارتدّ [بعد رسول اللّه‏] إلا سبعه، از پس رسول خدا، همه صحابه مرتد شدند الا هفت نفس». عبدالجلیل گفته است که: «اولاً کتاب الارشاد فی معرفه حجج اللّه‏ على العباد تصنیف شیخ المفید محمّد بن محمّد بن نعمان الحارثى است و در دیار عالَم هیچ فقیه و متعلم و عالم نباشد که نسخه آن کتاب ندارد… مذهب شیعت آن است که کس مرتد نشد و ارتداد به مذهب شیعت بعد از ثبوت ایمان روا نباشد؛ پس چون رسول ـ علیه السلام ـ بگذشت، همه همان بودند که بودند».[41]

وى درباره ابوبکر و عمر در جایى دیگر نوشته است «… الاّ درجه خلافت و امامت که شیعه انکار کنند در ایشان که درجه امامت نداشتند و آن به فقد عصمت و نصوصیت و کثرت علم است، اما صحابه رسولشان دانند و از درجه خودشان در نگذرانند».[42]

صاحب فضایح از شیعه نقل کرده که به نقل از رسول اللّه‏ آورده ‏اند: «اِنّ اللّه‏ لیؤیِّدُ هذَا الدّین بِرَجُلٍ لا خَلاقَ لَهُ فِى الآخرِهِ» عبد الجلیل در پاسخ، این خبر را از اخبار آحاد دانسته که «به نزدیک شیعه مقبول و معروف نیست».[43] او صریحا گفته است که «اگر اخباریى یا حشویى یا غالیى چیزى گوید و نقلى نادرست افتد، بر اصولیه بستن غایت بى‏امانتى و نامسلمانى باشد».[44]

صاحب فضایح از برقى در کتاب الواحده نقل کرده که «ابو بصیر از جعفر الصادق علیه‏ السلام روایت کرده که او گفت: اطّلع عثمان، فقال رسول اللّه‏ صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏ آله: هذا الطّالع من اهل النار. این فرو نگرنده از اهل دوزخ است». عبد الجلیل در مقام پاسخ نکته‏اى کلى درباره روایاتى که در کتاب‏هاى حدیثى آمده بیان مى‏کند و آن این‏که «مخبر و محدث مانند غوّاص باشد که به دریا فرو شده هر چه به دستش افتد برآرد و دلالت مذهب او نباشد تا در کتب اخبار از مخالف و مؤالف از هر گونه‏اى آورند از مناقب و مساوى و به اعتقاد محدّث تعلق ندارد».[45]

مسأله دیگرى که در منازعات شیعى و سنى اهمیّت داشته وصلت دختر امام على علیه ‏السلام با عمر است. صاحب فضایح از مرتضاى بغداد ـ بدون آن‏که نام کتابى به میان آرد ـ نقل کرده که عمر به زور دختر على علیه‏ السلام بگرفت و تهدید کرد «که اگر به من ندهى حجره فاطمه بر سرت خراب خواهم کرد». عبد الجلیل در این جا پاسخ نقضى مى‏ دهد و مى‏ گوید «على بهتر نیست از مصطفى و نه برابرِ مصطفى هست؛ و دختر على بهتر نیست از دختر مصطفى، و عمر به اتفاق سنیّان بهتر است از عثمان عفان و شیعت انکار نکنند که سید علیه‏ السلام دو دختر به عثمان داد. پس چون، آن روا باشد و بوده است، این نیز روا باشد و هر نقصان که اینجا باشد، آنجا باشد و هر مصلحت که آنجا بوده باشد».[46]

روایتى را صاحب فضایح از قول شیعه آورده که حضرت صادق علیه‏ السلامفرمود، بدترین قوم کسانى هستند که «دعوى خدایى» «دعوى نبوت» و «دعوى امامت» کرده‏ اند؛ نظیر «بوبکر و عمر و غیر ایشان از دیگر امامان الى یومنا هذا». عبد الجلیل در جواب مى‏ گوید: «یمکن که این خبر از اخبار آحاد باشد و به مذهب ما ایجاب علم و عمل نکند؛ و اگر چنان است که صادق علیه‏ السلام گفته باشد و او معصوم است و خطا نگوید… . در ائمه ضلال هر کس که نه به حق دعوى امامت کرده باشد چون معاویه و یزید و مروان و یزید ناقص و ولید ماجن… این است مذهب شیعت بى‏تقیّه و تعصّب».[47]

و در جاى دیگر در ردّ اتهام صاحب فضایح گوید: «شیعه اصولیه… ایشان را صحابه و یاران رسول دانند و مذهب همین است که پایه و منزلت و مرتبت على ندارند و هر حوالت که بیش از این است دروغ است».[48]

عبد الجلیل در پاسخ به این که شیعه «زنان پیغمبر را دشنام مى‏دهند»، اظهار مى‏ دارد که «مذهب امامیه اصولیه، خَلَفا عن سلف چنان است که زنان رسول خدا طاهرات و مطهرات‏اند». وى سپس به حدیث افک اشاره کرده و این که خداوند در تطهیر عایشه «هفده آیت» نازل کرد. وى اظهار مى‏ دارد که خود، «کتاب مفرد» در این موضوع به اشارت یکى از رؤساى سادات و شیعه نگاشته و نسخه اصل آن نیز در خزانه [کتابخانه ]امیر عباس موجود است «اگر خواهد طلب کند و بخواند تا اعتقاد شیعه امامیه در حق ازواج رسول بداند». از دید وى اگر کسى تهمت زنا بر عایشه یا حفصه یا یکى دیگر از زنان رسول بندند «ملحد و کافر و ملعون باشد و خون و مالش حلال بود»؛ سپس به اشارت، اهل سنّت را به دلیل نقل روایات اسرائیلى در باب انبیا و متهم کردن آنها و نیز روایاتى که در باب دل سپردن رسول به همسر زید بن حارثه دارند مورد انتقاد قرار مى‏ دهد.[49]

عبد الجلیل در جاى دیگرى نیز نسبت به اتهامى که صاحب فضایح بر شیعه زده که نسبت‏هاى ناروا به زنان رسول داده مى‏ گوید: «صد هزار لعنت خداى و لعنت اهل زمین و آسمان و همه فرشتگان و آدمیان و جنیان بر آن کس باد که این مذهب دارد و این به اعتقاد کند که غبار فواحش بر دامن زنان رسولان خداى نشیند بر عموم و خصوص بر دامن زنان مصطفى که امهات المؤمنین‏ اند».[50]

عبد الجلیل سپس به کتاب خود یعنى کتاب فی تنزیه عایشه اشاره کرده و دعوت به خواندن آن مى‏ کند تا معلوم شود «چنین تهمت به شیعت اصولیه راه نیاورد».[51]

وى در جاى دیگر نیز تأکید مى‏کند که «به مذهب شیعه، زنان رسول همه امّهات المؤمنین‏ اند و مؤمنات و عابدات‏ند». وقتى صاحب فضایح اظهار مى‏ دارد که عالمى شیعى را در سارى دیده که بر منبر مى‏گفته «جبرئیل آمد به سیّد و گفت: این زنک را طلاق بده» عبد الجلیل اظهار مى‏دارد که «آن عالم بر خود خندیده باشد که زن مصطفى را زنک خواندن غایت جهل باشد».[52]

 

 

[1] . مفاخر اسلام، ج 3، ص 58.

 

[2] . لسان المیزان، ج 5، ص 433.

 

[3] . علوم الحدیث، ش 2، ص 122 ـ 123.

 

[4] . حیاه الشیخ المفید، ص 251 ـ 252.

 

[5] . مفاخر اسلام، ج 3، ص 278.

 

[6] . همان، ج 3، ص 542.

 

[7] . مفاخر اسلام، ج 3، ص 412.

 

[8] . معالم العلماء، ص 6 و 119.

 

[9] . الدرجات الرفیعه، ص 506 سید علیخان.

 

[10] . بحار الأنوار، ج 107، ص 66.

 

[11] . همان، ص 65.

 

[12] . همان جا.

 

[13] . همان، ص 67.

 

[14] . همان جا.

 

[15] . همان جا.

 

[16] . المنتظم، ج 8، ص 11.

 

[17] . العبر، ج 3، ص 114.

 

[18] . الامتاع و المؤانسه، ج 1، ص 141.

 

[19] . حیاه الشیخ المفید، ص 263 ـ 280.

 

[20] . لسان المیزان، ج 4، ص 223؛ مجالس المؤمنین، ج 1، ص 502.

 

[21] . المنتظم، ج 8، ص 120.

 

[22] . مکتب حدیثى قم، ص 383 و 387.

 

[23] . من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 234 و ص 290.

 

[24] . الاعتقادات، ص 97.

 

[25] . رسائل الشریف المرتضى، ج 3، ص 310.

 

[26] . مکتب حدیثى قم، ص 393 – 394.

 

[27] . الغدیر، ج 4، ص 88.

 

[28] . همان، ج 3، ص 183.

 

[29] . همان، ج 2، ص 662 و ج 3، ص 183.

 

[30] . همان، ص 156.

 

[31] . همان، ص 661.

 

[32] . دیوان، ص 163.

[33] . دیوان، ص 143.

[34] . دیوان، ص 167 – 168.

[35] . شرح نهج البلاغه، ابن میثم بحرانى، ج 1، ص 251.

 

[36] . تاریخ تشیع در ایران، ج 2، ص 575.

 

[37] . نقض، ص 415 ـ 416.

 

[38] . همان، ص 187 ـ 188.

 

[39] . همان، ص 236.

 

[40] . همان، ص 481.

 

[41] . همان، ص 296.

 

[42] . همان، ص 243.

 

[43] . همان، ص 245.

 

[44] . همان، ص 235.

 

[45] . همان، ص 255.

 

[46] . همان، ص 259.

 

[47] . همان، ص 287 ـ 288.

 

[48] . همان، ص 514.

 

[49] . همان، ص 114 ـ 116.

 

[50] . همان، ص 293 ـ 295.

 

[51] . همان، ص 295 ـ 296.

 

[52] . همان، ص 519 ـ 520.

 

 
عالمان شیعى بر پایه آموزه‏ هایى که از مکتب اهل بیت داشتند خط تقریب را در مراکز اصلى شیعى حفظ کردند. اگر به حوزه‏ هاى مهم شیعى پس از عصر غیبت یعنى بغداد، رى، حله، قم، جبل عامل، تا استقرار حکومت صفویه در ایران بنگریم خط تفاهم مذهبى را البته با شدت و ضعف مشاهده مى‏ کنیم. بگذریم از وجود غلات و تندروهاى اعتقادى که در هر جامعه ای وجود دارند.مهدی مهریزی

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.