آن‌چه سیمرغ سی و دوم نشان داد

نگاهی به برخی فیلم های جشنواره سی و دوم فیلم فجر

 

 

 

پایان دوباره ماجراهای دوست‌داشتنی!

قصه‌ها (رخشان بنی اعتماد)

داستان نویسنده‌ای که غرق داستان برساخته خود شده و در چنبره آدم‌ها و ماجراهای داستان گرفتار شده را شنیده‌ایم. هر نویسنده خلاقی بخشی از عمر خود را با این شخصیت‌ها و ماجراها سپری می‌کند. هرچقدر آدم‌ها و داستان‌ها واقع‌نماتر و باورپذیرتر باشند، رابطه دقیق‌تری با واقعیات پیرامون نویسنده دارند و وقتی توسط نویسنده خلق می‌شوند، بخشی از ذهن و روان هنرمند را تشکیل می‌دهند. رخشان بنی اعتماد نویسنده و کارگردانی است که داستان فیلم‌هایش از واقعیات جامعه معاصر ایران برگرفته شده است. وی به معنی دقیق و روشن فیلمساز ژانر اجتماعی است. آثار او علاوه بر ارزش‌های سینمایی از لحاظ مطالعات اجتماعی و فرهنگی نیز قابل توجه هستند. زیر پوست شهر، گیلانه، روسری آبی، خون‌بازی و… هریک علاوه بر خاصیت آینگی جامعه، شاهد بی‌نظیری برای نشان دادن زندگی و روزگار مردم ایران در دهه‌های ۷۰ و ۸۰ شمسی هستند.

 

 در قصه‌ها بنی‌اعتماد خود را غرق در داستان شخصیت‌های آثار قبلی خود نشان می‌دهد. او در قصه‌ها آدم‌های فیلم‌های قبلش را فراخوانی می‌کند تا در ایران دهه ۹۰ نقشی تازه ایفا کنند و نشان دهند مشکلات جامعه ایرانی همچنان همان‌هاست که بوده. مخاطبان او داستان روسری آبی و زیرپوست شهر و… را دیده و باور کرده‌اند، پایانی که وی برای آن آثار طراحی کرده بود را در ذهن خود ادامه داده و با تجربه‌های شخصی خود به آن نقشی در زندگی خود داده‌اند، اما حرکت بنی‌اعتماد در این فیلم تمام تلاش ذهنی و محاکات قبلی مخاطب را با فیلم‌های دهه های قبل از بین برده و در برابر سرنوشتی تازه قرار داده است. شاید نقطه ضعف این فیلم نشان دادن پایان مورد انتظار فیلمساز از سرنوشت شخصیت‌های زیرپوست شهر  و روسری ابی و خون بازی است. ادامه داستانی که در ذهن بیننده تمام شده و به سلیقه فیلمساز دوباره بازسازی می‌شود، بیشتر شبیه زنده‌کردن مرده‌ای است که برایش چهلم و سال‌مرگ نیز برگزار شده و دیگر نباید از حیات او سخن گفت. هرچند این شخصیت‌ها به یاد ماندنی بودند و نظیر آنان کمتر در سینمای ایران ساخته شده‌اند اما نباید اجازه داد بیش از هویت مثالی آنان در آثار دیگری ساخته شود. زیرا دست‌کاری در آثاری که قبلاً در ذهن مردم ساخته شده و به اتمام رسیده‌اند ممکن است به از بین رفتن تصویری که ما از ذهن خود از آن‌ها داریم تمام شود.

 

 

 

 

چمرانی که می‌خواستیم…

چ (ابراهیم حاتمی‌کیا)

توانایی حاتمی کیا در ساختن فیلم‌های جنگی منحصر به فرد است. چه کسانی که ادای سینمای جنگی را در می‌آورند و چه بقیه کسانی‌که مثل ابراهیم حاتمی‌کیا از جنگ به سینما آمدند، توانایی دو جانبه شناخت سینما و حس عمیق جنگ را به اندازه وی نمی‌دانند. هنوز هم وقتی آثار شاخص وی را پس از دو دهه مثال می‌زنند «دیده‌بان» و «مهاجر» در صدر آثار وی و سینمای جنگ قرار دارد. «چ» از این جهت بازگشتی غرورآمیز به دوران جنگی‌سازی حاتمی‌کیا است. او از انفجار و تعقیب و گریز و تیراندازی برای صحنه‌آرایی و ساختن جلوه‌های ویژه استفاده نمی‌کند، او در جنگ زیسته و به همه عناصر جنگ چون زندگی نگاه می‌کند و در آثارش از آن‌ها استفاده می‌کند. اما «چ» فقط یک فیلم جنگی نیست. ماجرای زندگی یکی از چندوجهی‌ترین شخصیت‌های سیاسی، نظامی و روشنفکری ایران در میانه قرنه بیستم است. درباره دکتر مصطفی چمران و زندگی و افکار وی حرف‌های زیادی چاپ و منتشر شده است حتی در برخی فیلم‌ها و سریال‌ها به بخشی از زندگی وی پرداخته شده است. اما ابعاد زندگی وی همچنان بر مخاطب دهه ۹۰ پوشیده است. مصطفی چمران روشنفکر مسلمان و چریک مبارز، مرید امام موسی صدر و عضو دولت موقت مهندس بازرگان، چنان زندگی پرفراز و نشیبی دارد که ماجرایش بیشتر شبیه رمان و فیلم است تا واقعیت! «چ» چنان که از نام‌گذاری‌اش پیداست (تقلیدی از نام «چه» چریک امریکای لاتین دهه ۶۰) به وجه چریکی و هنر جنگاوری چمران علاقه‌مند است.

 

آغاز داستان نیز با نشان دادن جنگ کردستان و محاصره شهر پاوه توسط گروه‌های جنگ‌جوی کرد داستان را لو می‌دهد؛ ماجرای محاصره پاوه و نقش چمران در رهایی شهر از شر مهاجمان. البته این ماجرا قبلاً در آثار دیگر سینمایی و تلویزیونی نشان داده شده و تقریباً ماجرای مهمی از دید مخاطب مخفی نمی‌ماند تا منتظر تماشای آن باشد.

 

چرا حاتمی‌کیا فقط به این وجه از شخصیت چمران و این بخش از داستان زندگی وی پرداخته است؟ البته فیلمساز در برخی سکانس‌ها به گذشته وی در امریکا و لبنان گریزی می‌زند، ولی در ساختن شخصیتی سینمایی از وی که با ذهنیات تماشاگر تفاوت داشته باشد ناکام است. حتی زندگی وی در ایران ابعاد بزرگتری از ماجرای پاوه دارد. ماجرای وزرات دفاع وی در دولت بازرگان، مذاکرات او و دولت وقت در الجزیره با دولت امریکا، نظر وی در تسخیر سفارت امریکا و شهادت وی هریک زمینه مناسبی برای درام جذاب است؛ ابعاد فکری و عرفانی شخصیت چمران که به کلی در این فیلم مغفول مانده است.

 

حتی اگر قرار نبوده باشد که «چ» یک فیلم بیوگرافی باشد و فقط به بخش زندگی چمران که دلخواه فیلمساز است، بپردازد، بازهم چمران این فیلم با آنچه می‌شناسیم و شنیده‌ایم تفاوت دارد. «چ» بیشتر به نقش‌آفرینی فرمانده سپاه پاوه یعنی اصغر می‌پردازد. او را به خوبی به تماشاگر معرفی می‌کند! اما چمران شخصیتی منفعل و حاشیه‌نشین دارد. چمران با کت و شلوار مرتب! در کنار رزمندگان حضور دارد و معلوم نیست این حضور جز قوت قلب اهالی پاوه که شنیده‌اند وزیر دفاع و نماینده امام به شهرشان آمده چه دستاوردی در رهایی شهر دارد؟

 

مذاکره او با فرمانده کرد معارض که قبلاً همرزم وی در امریکا برعلیه رژیم شاه بوده و رفع تخاصم بین نیروهای محلی و سپاهیانی که از سایر نقاط ایران آمده‌اند و دل‌داری ساکنان، تنها کنش‌های فعال شخصیت چمران در این فیلم است.

 

«چ» فیلمی جنگی با نمره عالی است که توانسته با مهارت حرفه‌ای و بدون کشتن عوامل فنی و اجرایی در حین فیلمبرداری(!) بهترین صحنه‌های جنگی تاریخ سینمای ایران را تولید کند. اما با  فروکاهش شخصیت تاریخی و سیاسی چمران به نقشی معمولی و قابل فراموشی، مرتکب خطا شده است.

 

 

 

 

یک عاشقانه ماندگار

عصبانی نیستم! (رضا درویشیان)

برخلاف حرف‌ها و موضع‌گیری‌ها، «عصبانی نیستم» نه فیلمی سیاسی و نه فیلمی انتقادی است، «عصبانی نیستم» فیلمی عاشقانه و درامی اجتماعی است. درویشیان یکی از عاشقانه‌ترین فیلم‌های سینمای ایران را ساخته و بر بستر اجتماعی و شهری تهران حرف‌های جوانان زخم‌خورده و شکست‌خورده را روایت می‌کند. عشق این داستان نه لعابی بر جسم بِی‌جان  آدم‌ها و داستان فیلم است و نه شعاری از سر تفنن و پرکردن زمان فیلم. بی‌هیچ ادعا و گزافه‌ای عشقی واقعی را تصویر می‌کند. عشقی با آگاهی و عمق جان که زندگی تلخ و سخت دانشجویی و اجتماعی دهه قبل وصال آن‌ها را سخت و دور از دسترس کرده است. پلان‌هایی که عاشق و معشوق در ان حضور دارند ظریف، لطیف و به یادماندنی هستند.

 

این قابل انکار نیست که در هشت سال گذشته مشکلات اجتماعی و فرهنگی جوانان نادیده گرفته شده و سوءتفاهم‌ها و بدبینی‌های زیادی به‌وجود آورده که لزوماً سیاسی نیست. درک درست پدیده‌های اجتماعی می‌تواند مانع تشدید و التهاب آن‌ها می‌شود. اما برعکس تبدیل هر پدیده اجتماعی به معضلی سیاسی امنیتی جامعه را تا مرز ویرانی پیش می‌برد. «عصبانی نیستم» نمونه کامل پدیده‌شناسی وقایع اجتماعی و درک مناسبات آدم‌هایی است که دچار آسیب شده‌اند. تم پسر فقیر و دختر زیبا هرچند کلیشه‌ای است اما اصلاً به چشم نمی‌آید و شخصیت‌ها چنان عاشق و دوست داشتنی پرداخته شده‌اند که در سخت‌ترین لحظه‌ها طبیعی و واقعی دیده می‌شوند.

 

نوید، شخصیت اصلی ماجرا دانشجوی ستاره‌دار اخراجی است که بدون ورود به متن مجادلات سیاسی و تشریح اینکه چرا چنین فرجامی یافته، خود را به دست تقدیر سپرده و کوشیده با واقعیت زندگی کنار بیاید و برای آن به کار در بدترین حالت ممکن و دورترین نقطه از آرمان خود، تن دهد. نقطه دراماتیک شخصیت وی دچار شدن به تیک عصبی است که در متن فیلم کارکردی پرمعنا و پربسامد یافته است. او تلاش می‌کند وقتی دچار عصبیت می‌شود به توصیه پزشک خود از این حالت دوری کند و با خود تکرار کند: عصبی نیستم! عصبی نیستم! این وانمود نگرشی از جامعه به واقعیت‌های آزارنده پیرامونی است که با تلاشی شگرف سعی در نادیده گرفتن یا همسانی با آن دارد.

 

آدم‌های «عصبانی نیستم» دروغین و شعاری نیستند، ادعا ندارند. حتی شخصیت پدر ستاره که قرار است با نوید ازدواج کند، علی‌رغم امکان کلیشه شدن، به درستی ایفای نقش کرده است. وی با اینکه از نداری و بی‌کاری پسر آگاه است سعی می‌کند درک درست به زعم خود را به او یادآور شود، در این راه دست به خشونت و تندی نمی‌زند و شخصیتی واقعی پدر نگران و واقع‌بین را  از خود بروز می‌دهد.

 

در این میان شخصیت پسر پول‌داری که صاحب برج چند طبقه است و نوید داستان گمان می‌کند رقیب عشقی اوست بیش از حد بزرگ شده و شاید فیلم‌ساز برای خروج از سیاسی شدن فیلم او را وارد ماجرا کرده است. اما این مثلث عشقی کاذب کمکی به داستان نمی‌کند و حضور زیاد او باعث بیراهه رفتن فیلم است.

 

«عصبانی نیستم» می‌تواند فیلمی پرمخاطب و آینه همه کسانی‌ باشد که این سال‌ها صدایشان ناشنیده مانده است و نشانه سینمایی پررونق و مردمی را نوید دهد. شاید علت هیاهوهای بیهوده بر سر این فیلم نیز همین باشد.

 

 

 

 

تکرار داستان چاقو و دستمال!

متروپل (مسعود کیمیایی)

شاید خود کیمیایی هم دیگر انتظار ساختن فیلم جدی را از خود دور دیده و فقط می‌خواهد با عناصر همیشگی و مألوف زندگی سینمایی خود زندگی کند. او با چاقو و دشنه و چند قلدر و یک زن تنها و و یک یا چند مرد از خود گذشته خو گرفته و دوست دارد قصیده تکراری لاله‌زاری خود را بارها و بارها تکرار کند. روزگاری کیمیایی متأثر از روزگار و اتفاقات سال‌های زندگی خویش بود. تخیل او در ساختن دعوا و نشان دادن غیرت و مردانگی‌گریزی به مشکلات سیاسی و اجتماعی سال‌ها داشت. اما در آثار اخیر وی نقش چاقو و دشنه و بازتولید کاریکاتور شخصیت قیصر در این آثار تنها دغدغه و تلاش کیمیایی شده است. اما متروپل حتی یک سر و گردن پایین‌تر از آثار اخیر وی است. فضای تکراری و داستان نخ‌نما و آدم‌ها کلیشه‌ای که دیالوگ‌های خسته‌کننده و متظاهرانه می‌گویند خیلی زود حوصله مخاطب را سر می‌برند. متروپل شاید برای آقای فیلمساز و علاقه‌مندان سینه‌چاک وی جذاب و قابل تماشا باشد، اما گمان نمی‌کنم مخاطب دیگری از آن لذت ببرد!

 

 

 

 

 

گریز ازحقیقت؛ پناه به رؤیا

میهمان داریم (محمدمهدی عسگرپور)

رنج‌های آدمی گاه التیام‌ناپذیر و پردرد هستند که جز با مرهم‌های ماورایی و غیرمادی قابل تحمل نیستند. در روزگار ما تنهایی و جدایی دو رنج بزرگ بشری هستند که گاه ریشه انسانی دارد و گاه در عقاید دینی بنا نهاده شده است. تحمل رنج از دست دادن فرزندان در بهترین سال‌های جوانی که برای دفاع از میهن و دین برخاسته‌اند به زبان هم آسان نیست چه رسد به عمل! پدر و مادری که غم فراق فرزند خویش را دهه‌های متمادی به دوش می‌کشد، زندگی آسان و قابل تحملی ندارد. «میهمان داریم» داستان زندگی پدر و مادری است که رنج از دست دادن سه فرزند آنان و تحمل فرزند جانباز دیگری در کنار خود تحمل آن‌ها را طاق کرده و تصویر کردن چنین رنجی را غیرممکن. پرویز پرستویی و آهو خردمند با حرکات نرم و آهسته بدن و چهره خسته و کم‌تحرک و دیالوگ‌های ساده و کوتاه، می‌خواهند اوج رنج را نشان دهند. چالش فیلمنامه تلاش فرزند جانباز این خانواده برای رهایی است. والدین مستأصل آن‌ها می‌کوشند به فرزند قطع نخاع خود امید زندگی داده و او را از افسردگی و عصبیت ناشی از فراموش شدن نجات دهند. اما این به تنهایی کافی نیست. ریتم کند داستان وقتی شتاب می‌گیرد که خبر ورود میهمان می‌رسد و مادر می‌کوشد این میهمانی را به هم بزند چرا که خانه‌اش آماده نیست. از اینجا فرزندان شهید بازگشتی ماورایی به خانواده می‌کنند و با پیوند تخیل و واقعیت، آن‌چه لازم است انجام می‌دهند.

 

مشکل چنین فیلم‌هایی گریز از واقعیت‌های اجتماعی و پناه بردن به عناصر سوررئال برای توجیه و ادامه داستان است. کم نیستند چنین خانواده‌ها و جانبازانی که رنج تقابل آرمان و اجتماع آن‌ها را به بن بست کشانده است، اما واقع‌گرایی همیشه به معنی از دست دادن آرمان‌ها نیست. هم‌چنانکه پناه بردن به سورئالیسم به معنی تسکین رنج‌ها نیست. دعوت میهمان فرضی و از بین بردن مرز رؤیا و واقعیت فقط توانسته بخشی از داستان زندگی این خانواده را بیان کند و کمکی به کنکاش در ریشه رنج‌ها نکرده است. فیلمساز با کشتن شخصیت‌های اصلی داستان به وسیله گاز متصاعد شده از بخاری معیوب، راهی به برون‌رفت از ماجرای بدون گره و گریز به بستر غیرمادی برای ادامه داستان پیدا کرده است. اگر فیلمساز نخواهد به ریشه رنج‌های این خانواده بپردازد حرفی نیست اما برای نشان دادن صرف و داستان‌گویی جذاب هم این روش پیوندزنی بین واقعیت و رویا کافی نیست.

 

 

 

گرفتاری‌های مرد خسته

امروز (سیدرضا میرکریمی)

میرکریمی فیلمساز اجتماعی توانایی است. «یک حبه قند»، «خیلی دور خیلی نزدیک» و «به همین سادگی»، با توانایی‌ها و شناخت دقیق وی از جامعه توانسته بازتاب خوبی در آثار قبلی وی داشته باشد. امروز اما علی‌رغم زمینه مناسب کمی از آثار قبلی وی فاصله دارد. نگاه خطی و صفر و یکی به تیپ‌های اجتماعی مثل زن خیابانی و راننده تاکسی و فقدان کنش و عامل مؤثر باعث فقدان درام و ماجرای قابل تأمل شده است. «به همین سادگی» علی‌رغم محیط بسته و داستان محدودش توانسته بود کشمکش جذاب و قابل تفسیری ایجاد کند. اما در امروز اتفاقی که می‌افتد همان چیزی است که مورد انتظار ماست. گرفتاری راننده تاکسی با تلاش‌های مذبوحانه یک زن خیابانی برای نجات خودش، کشمکش دندان‌گیری ندارد، ماجرا خیلی زود می‌تواند به پایان برسد، اما چهره خسته و با وجدان پرویز پرستویی در دل ما انتظار حرکتی فردین‌وار ایجاد می‌کند! اما این به تنهایی ساختار درام را جذاب نمی‌کند. درام برای پیشبرد خود نیاز به عناصر واقع‌نما دارد. فیلمساز نمی‌تواند به این سوال پاسخ دهد چرا راننده تاکسی وقتی یقین می‌کند زنی که سوار کرده به او دروغ گفته و ادامه داستان فقط برای او دردسر است، به بیمارستان برمی‌گردد و داستان را ادامه می‌دهد؟ حتی نحوه تعامل و رابطه سرپرستار بیمارستان با راننده تاکسی در هاله‌ای از فرضیات است. چرا باید او رفتار مشکوک راننده تاکسی را نادیده بگیرد؟ چرا این بیمارستان آنقدر بی‌در و پیکر است؟ پاسخ این سوال البته در پایان داستان روشن می‌شود: انگیزه شخصی راننده تاکسی در داشتن فرزند و میل به تصاحب بچه بی‌صاحب و مشکوک زن خیابانی!

 

در عالم واقعیت چنین ربط و پیوندهایی تقریباً غیرممکن و یا بسیار معدود است و به همین دلیل در عالم داستان نیز باید دلیل کافی برای ایجاد چنین پیوند و رخ دادن چنین ماجراهایی ارائه شود. در سینمای اجتماعی واقع‌نمایی و باورپذیری مهمتر از تفکر و اندیشه‌های فیلمنامه‌نویس و یا فیلمساز است. ممکن است علایق شخصی نویسنده در ساختن جهانی فارغ از تعلقات و مناسبات واقعی مانع از روایت درست ماجرا شود، اما این شیوه به شدت با ذهن مخاطب تضاد و درگیری پیدا می‌کند.

 

اینکه مفاهیمی مثل جوانمردی و ایثار و… چاشنی روابط شخصیت‌های داستان شوند عالی است لکن به شرطی که امکان باور آن توسط مخاطب هم ایجاد شود تا برعکس موجبات خنده آنان را فراهم نکند!

 

 

 

 

کارگردان خسته ما!

اشباح (داریوش مهرجویی)

سینمای مهرجویی همیشه جذاب و گیرا بوده است. هروقت مهرجویی از آثار برجسته ادبیات ایران و جهان اقتباس کرده، نتیجه کار بسیار درخشان شده است. لذت تماشای هامون، بانو و جذابیت لیلا و درخت گلابی در تاریخ سینمای ایران تکرار نشدنی هستند. اما آثار اخیر وی موجب انتقادات زیادی از منتقدان به او شده که در این اواخر واکنش‌های تند وی را به‌وجود آورد. او می‌گوید فیلمساز نباید در گذشته بماند و خود را تکرار کند. این حرفی درست و منطقی است، اما موضوع اینجاست که رجعت به عقب دستاورد در گذشته نماندن نیست، بلکه هنرمند باید خود را از نظر تکنیک و فرم و نیز حرفی که می‌زند به روز کند. اشباح قطعاً پیشرفت مهرجویی و در ادامه درخت گلابی و لیلا نیست. اشباح فقط ادای داستان‌گویی به سبک ایبسن است. دلیل خاکستری شدن تصاویر در ۹۰ درصد فیلم روشن نیست. فراز و فرود شخصیت‌ها و کنش‌های شخصیت‌ها منطقی نیست. دعوا و جدال سرهنگ با همسرش شبیه فیلم‌های خانوادگی تلویزیون است و ماجرای تجاوز سرهنگ به کلفت خانه فیلم را به قعر سینمای فیلم‌فارسی می‌کشاند!

 

مهرجویی باید قبول کند که اقتباس از نویسنده بزرگ برای ساختن فیلمی قابل توجه کافی نیست! فهم و درک مخاطب و احترام به شعور و آگاهی روزافزون مردم، انتظار آنها را از آثار سینمایی بالا برده است.

 

 

 

 

لطفا این فیلم را نادیده بگیرید!

خانه پدری (کیانوش عیاری)

مهران رجبی و خانه‌ای قاجاری در شهر تهران کافی است تا برای تماشاگر اطمینان خاطر ایجاد کند با فیلمی محترم و موقر روبه‌روست. وقتی نام کیانوش عیاری (سازنده سریال شریف روزگار قریب) هم بر پیشانی اثر حک باشد، انتظار داستانی خوب و حرفی سنجیده را باید کشید. اما در چند دقیقه اول داستان چنان شوکی به مخاطب وارد می‌شود که جز رنج و عذاب چیزی برای ادامه فیلم وجود ندارد. درست است که این اثر مشئوم در دوران عصبانیت و آزردگی آقای کارگردان ساخته شده اما ایشان که اصول سینما و احترام به مخاطب ایرانی که یادشان نرفته؟ شخصیت‌های سیاه و سفید، داستان تکراری شبیه سریال‌های عقاب آلود ترکی، و پیوندهای بِی‌منطق زمان‌های متفاوت، فراموش شده و همه در خدمت عصبیت آقای کارگردان قرار گرفته‌اند!

 

بعید است آقای عیاری دلش خواسته باشد اثری در ژانر وحشت، چیزی شبیه حلقه، اره، کینه، خانه وحشت و.. بسازد! نه به دلیل ضعف تکنیک و تجهیزات سینمایی بلکه به دلیل ناتوانی در اجرا و عدم شناخت از ژانر وحشت! فکر نمی‌کنم در هیچ‌یک از آثار این ژانر با چنین شناعت و بی‌رحمی به ذهن  و روان مخاطب ضربه بزند!

 

فیلمساز از تأثیرگذاری اثر خود سخن می‌گوید! البته این سخن عجیب نیست زیرا اثری شنیع مثل آخرین ساخته پازولینی که موجب مرگ وی شد نیز دارای صحنه‌هایی به مراتب تأثیرگذارتر از قتل فجیع این اثر است. تأثیرگذاری سینما به شناعت و بی پروایی در رخ نمودن خشونت نیست، مبانی و اصول سینمایی و داستانگویی همه در خدمت تأثیرگذاری بدون آزار و خراش ذهن مخاطب هستند.

 

درباره مفهوم هویت برانداز و ویرانگر فیلم که یکسره به گذشته و هویت ایرانی شلیک می‌کند و ضربه می‌زند سخنی نمی‌گویم. از اینکه مخاطب این فیلم نسل سوم و دوم و حتی اول بعد از انقلاب هم نیستند بلکه پدران سده‌های گذشته هستند که با بی‌رحمی متهم و محکوم می‌شوند نیز سخن نمی‌گویم.  از بی ربطی تم داستان به بی‌توجهی حقوق زنان در فرهنگ ایرانی و استفاده ابزاری از این موضوع نیز می‌گذرم، آنچه بیش از همه در این فیلم آزارنده است بی‌رحمی در ایجاد شوک به روح  و روان مخاطب با همان صحنه غیرمنتظره قتل فجیع است. آیا عیاری می‌خواسته از شخصیت خانوادگی و طناز و میانه‌ای که خودش در روزگار قریب آن را شناخت و تکمیل کرد آشنایی‌زدایی کرده و ذهن تماشاگر را تخریب کند؟ آیا می‌خواسته ذهن تماشاگر را از دو سو بخراشد: هم از دلخراشی صحنه فجیع قتل و هم ویران شدن تصوری که از مهران رجبی دارد؟

 

بر فرض که گفته فیلمساز مبنی بر واقعی بودن این ماجرا و دغدغه وی بر ساختن این فیلم واقعی باشد، آیا آزار مخاطب و ویرانی جهانی که تماشاگر از تصورات درست یا غلط خود از سینما و تلویزیون ساخته هم دغدغه فیلمساز بوده است؟ تصویر صحنه‌های خشونت‌بار قتل و فرو کردن شمشیر… دغدغه آقای کارگردان بوده است؟ در حالی که وجود این صحنه‌ها هیچ کمکی به درام و داستان نمی‌کند و حذف هوشمندانه آن می‌توانست اثری به مراتب قابل تأمل‌تر به‌وجود بیاورد. زشتی این صحنه‌ها در سینمای ایران بی‌سابقه است.

 

خانه پدری پر از ضعف‌های داستانی و اجرایی است. از تبدیل‌های پی در پی غیرمنطقی زمانی گرفته تا جایگزینی بازیگران مختلف همه نقش‌ها(جز مهران رجبی) که گاهی خنده‌دار هم شده است! خانه پدری حرکتی عصبی و تندمزاج از گرفتاری‌های سیاسی و اجتماعی کارگردان در سال های قبل است که او را به واکنشی چنین خشمگین واداشته است.

 

لطفا برای حفظ آرامش روح و روان خود و آسیب ندیدن از عوارض احتمالی روانی، این فیلم را نادیده بگیرید و به دیگران هم توصیه نکنید!

 

 

 

 

زندگی جذاب روحانیت

حقِ سکوت (محمدهادی ناییجی)

فیلم ساختن با موضوع زندگی روحانیت و تلاش برای عرفی کردن زندگی قشری از جامعه که خصوصاً در دهه‌های اخیر زندگی کمترشناخته شده‌ای برای مردم داشتند، تقریباً به مد فیلمسازی تبدیل شده! در این سالها روحانیت همه نقشی در سریال‌های تلویزیون و فیلمهای سینمایی برعهده گرفته تا ثابت کند روحانیت هم مثل بقیه مردم زندگی می‌کند، با همه شک‌ها و وسوسه‌ها و مشکلات و گرفتاری‌ها. اما چون سفارش دهنده و هدایت‌کننده در این آثار مجبور به رعایت نکات و اصول ناگفته‌ای است باز هم در دور باطل ریاکاری و پنهان‌کاری گرفتار شده است. این آثار کوشیده‌اند زندگی کم‌آشنای روحانیت برای قشر بیگانه به روحانیت را بی‌پیرایه نشان دهد اما به نوعی دچار ریا و خودفریبی شده است. «حق سکوت» نمونه یکی از این فیلم‌هاست. طلبه جوان داستان که دچار بی‌پولی شده برای جلب رضایت همسرش که می‌خواهد از او جدا شود، خانه خریده اما از پرداخت اقساط و چک‌های آن ناتوان است. برای پرداخت بدهی یکی از چک‌ها که دست شرخر افتاده به سفر تبلیغی می‌رود، اما شرخر دست‌بردار نیست! این ماجرا آنقدر جذاب نیست که دست‌مایه فیلمی یک و نیم ساعته شود اما چون شخصیت اصلی طلبه جوان است کوشیده روایت متفاوتی ارائه دهد. فیلم برای اینکه واقعی‌تر باشد به نکات ریزی اشاره می‌کند که کمتر کارگردانی به آن توجه داشته و همین نکات باعث واقعی‌تر شدن داستان شده است. مثل مشکلات سفر تبلیغی از طریق نهادهای دولتی و دشواری‌ها و سختی مالی زندگی بخشی از طلاب جوان.

 

اما همین موضوع یعنی نگاه بخشی و توریستی به زندگی و مشکلات طلاب جوان و تعمیم آن به همه روحانیت آسیب بزرگی در این نوع فیلم‌سازی است. مدرسه آجر و خشتی و خانه قدیمی و فرسوده جذابیت بصری خوبی دارد و فضای مناسبی در متن فیلم ایجاد می‌کند اما امروزه ده‌ها هزار طلبه و روحانی زندگی مدرن و آپارتمانی امروزی دارند و حتی مدارس و حوزه‌های علمیه دیگر در محیط حوض و درخت و گل و آجر و کاشی کمتر شده است. فضای جدید و امروزی مشکلات و اقتضائات جدید و امروزی دارد. تا این حد که مثلاً چک هشت میلیونی آن‌قدرها هم مشکل بزرگی برای طلبه‌ امروزی نیست که او را گرفتار مشکلاتی مثل بی‌آبرویی با شرخر در مسجدی که منبر می‌رود گرفتار کند.

 

همانطور که زندگی امروزی مشکلات پیچیده‌ای دارد زندگی روحانیت و طلاب جوان نیز از سادگی و روانی گذشته دور شده. ای کاش کمی در جزئیات فیلمنامه دقت و حوصله بیشتری می‌شد تا سرانجام رواتر و داستان جذاب‌تری به مخاطبان خاص و عام ارائه دهد.

 

 

 

 

داستان ایرانی و آدم‌های هالیوودی!

آرایش غلیظ (حمید نعمت‌الله)

چرا انتظار ما از برخی فیلمسازان بالاست؟ چون قبلاً آثار درخشانی ساخته‌اند و نمی‌توانیم به کمتر از آن راضی شویم. حمید نعمت‌الله و هادی مقدم دوست چون از متن جامعه برخاسته‌اند و درک روشن و بی‌پرده‌ای از ایران و مردم ایران دارند، خیلی خوب و عالی در بوتیک، بی‌پولی و وضعیت سفید آینه‌ای شدند برای همذات پنداری مخاطب با آدم‌ها و شخصیت‌های فیلم. با این حساب آرایش غلیظ باید دست کم اثری حد و قواره همان آثار باشد. ریتم تند و پلان‌های سریع و سکانس‌های پی در پی احتمالاً خبر از داستانی می‌دهد که پر ماجراست و باید با ششدانگ حواس به آن توجه کرد. آدم‌های فیسبوکی هم ما را ذوق‌زده می‌کند. شبکه‌های مجازی بستر صدهاهزار داستان و شخصیت عجیب و غریب است که سینما و سیما همیشه از دور و با اتهام به آن نگریسته‌اند اما چون مؤلف شخصیت و تجربه فیسبوکی و اینترنتی هم دارد، امید زیادی برای واگویه ماجرایی مجازی در این فیلم ایجاد می‌کند. اما به مرور حس می‌کنی داستان کپی ناقصی از فیلم نوآر است. داستانی تلخ و تاریک با عقده ها و رنج‌ها و زنی که به بازی گرفته شده است و سرانجامی پایان‌دهنده به همه رؤیاهای نافرجام…

 

شاکله داستان ایرانی نیست، نه اینکه نامردی و خباثت و ریا و حقه‌بازی ایرانی نباشد، بلکه روایت جزئیات و توانایی شخصیت‌ها ایرانی نیست. آدم برقی (شخصیتی که به طور خارق‌العاده الکتریسته از وی متصاعد می‌شود و دستمایه پول‌درآوردن بقیه می‌شود) و توانایی‌هایش هالیوودی است. شخصیت دکتر که گرفتار تنهایی و اعتیاد و ناامیدی شده با  مرگ رقت‌بارش کاملاً هالیوودی است. نویسنده برای توجیه رخ دادن برخی ماجراها آن را در منطقه آزاد اجرا کرده اما این موجب منطقی شدن داستان و نزدیکی آن به مخاطب نشده است.

 

آرایش غلیظ می‌توانست بهتر از این باشد اما تنها شخصیت مؤنث آن نیز نتوانست به این موضوع کمک کند با واکنش‌های منفعلانه ناشی از هوش اندک، مخاطب را از دیدن داستانی غیرقابل حدس دور کرد، آنچنان که بوتیک و بی‌پولی بود.
نگاهی به برخی فیلم های جشنواره سی و دوم فیلم فجرحمیدرضا بیات

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.