رمضان؛ رمز و رازها، ناز و نیازها

حسن فرشتیان

هنگامی که ماه های سال را تقسیم می کرد یکی را به پیامبرش داد؛ شعبان را، و یکی را برای خودش نگهداشت؛ رمضان را: «شَعْبَانُ شَهْرِی وشَهْرُ رَمَضَانَ شَهْرُ اللهِ تَعالى». ماه رمضان شد «ماه خدا»: «أَیهَا النَّاسُ إِنَّهُ قَدْ أَقْبَلَ إِلَیکُمْ شَهْرُاللَّهِ» (خطبه شعبانیه پیامبر ص)؛ و چون بی نیاز بود و طناز، همان ماهی که سهم خودش بود، همان ماه را نیز «سفره» کرد، و آن سفره را پهن کرد برای نیازمندان در یک بارِ عام و همگانی: «… هُوَ شَهْرٌ دُعِیتُمْ فِیهِ إِلَى ضِیافَهِ اللَّهِ». از آن پس، «شهرالله» شد «شهر ضیافه الله». مگر نه این است که همه ماه های سال ما محتاجیم و نیازمند، و او کریم است و رحیم، مهربان است و رحمان؟ پس چرا رمضان که فرا می رسد، بارش ها آغاز می شود، نازها و نیازها فوران می زند؟ «رمضان» متفاوت است، هم نازها فرق دارد و هم نیازها. «دعا» نه یک نیاز ساده است و نه یک خواستن تازه. ناز و نیازهای رمضان متفاوت است. قدسیت رمضان از طنازی های او آغاز می شود. آئین و مناسک در مناجات های رمضان، ادبی دارد و آدابی. با دست های خالی نمی شود، دست هایی پُر لازم دارد، دستهایی پُر از نیاز. در سلوکِ عبودیت رمضان، دست هایت باید پُر باشد پُر از نیاز و نیازمندی. دست های تهی، ظرف هایی خالی هستند که در روزگار نیازمندی و فقر تبدیل می شوند به کاسه گدایی. دست های تهی را پهن می کنیم تا کسی پیدا شود و کشکول های خالی گدایی مان را پُر کند. رمضان بهار گدایان است و شبِ جمعه ی نیازمندان: «شَهْرُ رَمَضَانَ شَهْرُ اللهِ تَعالى وَهُوَ رَبِیعُ الفُقَرَاءِ» (پیامبر اکرم ص). وقتی که همه راه ها را در طول سال پیمودی، پس از فرسنگ ها بیهودگی، به ماه خدا می رسی. آنگاه که ببینی چقدر نیازمندی و آرزومند، دست های پُر از خالیت، «دعا» می شود.

در این مفهوم، «دعا» همان احساسی هست که دست های خالی را پُر از نیاز می کند. دعا مغز عبادت می شود: «الدُّعَاءُ مُخُّ العِبادهِ»؛ بلکه «دعا» تبدیل می شود به خودِ «عبادت»: «الدُّعَاءُ هُوَ العِبَادَهُ». طنازی می کرد و عشوه گری می نمود هنگامی که سوگند یاد کرد تو را آنچنان در برکه ی نیازمندی غرق کند که همه آرزوهایت را بی پاسخ ببینی و از همه ی سفره ها قطع امید کنی. امام صادق از او نقل می کند که سوگند می خورد: «به عزتم! به جلالم! به عظمتم! و به تسلطم بر عرشم قسم! هر کس به غیرِ من امید بندد، حتما امیدش را ناکام خواهم کرد، و در میان مردم جامه خواری بر تن او می‌پوشانم» «أَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى یقُولُ: وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی وَ مَجْدِی وَ ارْتِفَاعِی عَلَى عَرْشِی لَأَقْطَعَنَّ أَمَلَ کُلِّ مُؤَمِّلٍ غَیرِی بِالْیأْسِ، وَ لَأَکْسُوَنَّهُ ثَوْبَ الْمَذَلَّهِ عِنْدَ النَّاسِ» گویا سخت دلگیر شده بود، به رگِ غیرتش برخورده بود وقتی دید که جای دیگری رفته ایم و نازکِش دیگران شده ایم، نهیب زد: «آیا در هنگامه سختی ها به غیر من امید می‌بندد در حالی ‌که کلید سختی‌ها همه در دست قدرت من است و او به غیر من امید دارد؟» «أَیؤَمِّلُ غَیرِی فِی الشَّدَائِدِ وَ الشَّدَائِدُ بِیدِی؟ وَ یرْجُو غَیرِی؟». سخت دلگیر شد وقتی که ما را دید که درب خانه دیگری را می کوبیم: «و با فکر خودش دربِ خانه دیگری را می‌کوبد در حالی ‌که کلید همه درب ها در دست من است و درب ها همه بسته است، ولی دربِ خانه من برای کسی که مرا بخواند باز است!» «وَ یقْرَعُ بِالْفِکْرِ بَابَ غَیرِی وَ بِیدِی مَفَاتِیحُ الْأَبْوَابِ، وَ هِی مُغْلَقَهٌ وَ بَابِی مَفْتُوحٌ لِمَنْ دَعَانِی!». در آن دوره گردی های شبانه، همیشه در برابر درب هایی قرار گرفته بودی که بسته بود، اینک در پی دربی می گردی که به رویت گشوده باشد. در وادی حیرانی و سرگردانی، دربِ بازی می بینی و تمنایی داری! «هر جا که دری بود به شب بربندند الا در عاشقان که شب باز کنند» (ابوسعید ابوالخیر). اینجاست که کارنامه را نشان می دهد و کلام آخر را می گوید: «پس بدا به حال کسانی که از رحمت من ناامیدند! و بدا به حال کسانی که در مقام نافرمانی من برآمدند و مراعات مقام مرا نکردند» «فَیا بُؤْساً لِلْقَانِطِینَ مِنْ رَحْمَتِی وَ یا بُؤْساً لِمَنْ عَصَانِی وَ لَمْ یرَاقِبْنِی».

در فراز فوق، سه توصیف آورده شده است برای آنانی که درب خانه دیگران می روند: «ناامیدی از رحمت خدا»، «عصیان خدا» و «مراعات نکردن خدا». «ناامیدی از رحمت خدا» مقدمه ای هست برای طغیان و «عصیان خدا»؛ و «عصیان خدا» نشانه ای هست از «مراعات نکردن خدا». و این سومی هست که وی را شدیدا دلخور می کند، مراعات نکردن ها، بی توجهی کردن ها و فراموش کردن ها… قدسیت رمضان ترا فرامی خواند تا دعا کنی و او را بخوانی. تا به آن قهرکردن ها، به آن قطع کردن ها و به آن بریدن ها پایان دهی. اگر بناست از کسی ببُری از دیگران ببُر، تا «بُریده از همگان» ناچار به آغوش او بازگردی: «وَ اقْطَعْ رَجائی عَمَّنْ سِواکَ ، حَتّى لا اَرْجُوَ غَیرَکَ وَ لا اَثِقَ اِلاّ بکَ» (دعای ابو حمزه ثمالی).

اگر این ها را «شعار» هم بدهی و خودفریبی کنی، باز طنین صدایت را عشق است، و آوای ناله هایت را خریدار هستند. اگر چه فیلم هم بازی کنی، اما همان اندکی از حقیقت که در آن نهفته است، زیباست: «حاجت آوردش ز غفلت سوی من آن کشیدش مو کشان در کوی من… خوش همی‌آید مرا آواز او وآن خدایا گفتن و آن راز او وانک اندر لابه و در ماجرا می‌فریباند بهر نوعی مرا» (مولوی). طنازی می کرد تا به آب های گندیده مرداب ها دل نبندی، تا به جستجوی چشمه های زلال بروی: «آب کم جو تشنگی آور بدست تا بجوشد آب از بالا و پست» (مولوی).

پس از یک سال دوره گردی های بی حاصل، به ماه او که می رسی، دوباره آن دست های خالی نیازهایت را می بینی که همچنان تهی هست و نیازمند. دستهایت آنقدر خالی هست که حتی کشکول فقر و کاسه گدایی نیز همراه نداری! به امیدی می روی و نیازهایت را زمزمه می کنی: به صد امید ای شها زِراه دور آمدم پی تجلی قبس به کوه طور آمدم. موسی وار در پی جرعه ای از نور و لمعه ای از آتش، به کوه طور می زنی! در جستجوی قطره ای از آتش به دریای نور می رسی و به معدن خبرها، تا خود، خبر شوی و «خبرآور»: «فان ‏موسی جاء مقتبسا و رجع نبیا» «کن لما لا ترجو أرجى منک لما ترجو ، فإن موسى بن عمران خرج یقتبس لأهله نارا، فکلّمه الله تعالى فرجع نبیّا…» (علی ع) آن گاه که نازها تو را به «طور» نیاز می کشد و در تور طنازی گرفتار می شوی، «دعا» خودش هدف می شود تا اظهار فقر و نیازمندی کنی، تا نازی بکشی، تا نازی بخری، و اینجاست که حضورت بر این سفره، دل انگیز می شود و شورانگیز. «نازکش» و «نازخَر» جابجا می شوند، گاهی تو طنازی می کنی و گاهی او، مهم آن است که اکسیر کیمیاگر عشق فراموش نشود: «هم دعا از تو اجابت هم ز تو ایمنی از تو مهابت هم ز تو… کیمیا داری که تبدیلش کنی گرچه جوی خون بود نیلش کنی این چنین میناگریها کار توست این چنین اکسیرها اسرار توست» (مولوی).

جابربن عبدالله نقل می کند که پیامبر خدا، هدیه ها و امتیازات ویژه پروردگار در این ماه بر امتش را بر شمرد، و اولین هدیه او را «نگاه» او دانست. به تو می نگرد، و به هر کس که نیم نگاهی انداخت از شقاوت دوزخی بودن مصونش داشت: «اُعطِیت اُمَّتی فِی شَهرِ رَمضانَ خَمْساً لَمْ یعْطِهِنَّ اُمّهُ نَبِی قَبْلی أمَّا الواحِدَهُ: فَاِذا کانَ أوّلُ لَیلَهٍ مِنْ شَهرِ رَمَضانَ نَظَرَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ إلَیهِم وَمَن نَظَرَ اللهُ إلَیهِ لَمْ یعَذِّبْهُ أبَداً…». یک چشم زدن غافل از آن شاه نباشید شاید که نگاهی کند آگاه نباشید در زندگی نسیم ‌هایی از سوی پروردگار می ‌وزد. پیامبر توصیه مان کرد که خود را در معرض آن نسیم های بهاری قرار دهیم، شاید که تماسی اندک با چنین نسیمی روح افزا، برای همیشه از بدبختی و بیچارگی امانمان دهد: «اِنَّ لِرَبِّکُمْ فی ایامِ دَهْرِکُمْ نََفَحاتٌ فَتَعَرَّضُوا لَها لَعَلَّهُ اَن یصیبَکُمْ نَفْحَهٌ مِنْها فَلا تَشْقَوْنَ بَعْدَها اَبداً». «گفت پیغامبر که نفحتهای حق اندرین ایام می‌آرد سبق گوش و هش دارید این اوقات را در ربایید این چنین نفحات را نفحه آمد مر شما را دید و رفت هر که را می‌خواست جان بخشید و رفت» (مولوی).

و اینک باز رمضان؛ باز ناز و نیاز؛ اگر این بار، نیازهای تو همراه شود با طنازی های او، لحظه موعود فرا می رسد. باز موسم ناز و هنگامه نیاز؛ نازکشیدن های پُر نیاز در نجوای شبانه نام تو را خواندن در قحطی خاطره ها، یاد تو را مزمزه کردن… بر کرانه سجاده های تکراری عادت؛ مهجور مانده سالیانی زِعبادت با دهان های باز، در انتظار لق‍‍مه‌های پُر رمز و راز؛ با کشکول هایی پُر از تردید؛ با دست هایی پُر از خالی؛ در انتظار گوهرهای اجلالی… باز ناز و باز نیاز؛ باز ربّناهای پُر زِ ناز و نیاز، باز «چو یار ناز نماید، شما نیاز کنید».

یادداشتی با عنوان «رمضان؛ رمز و رازها، ناز و نیازها» از حسن فرشتیان

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.