شهید بهشتی، یک روحانی متفاوت

اگر شما همان نقدی که شهید بهشتی بر مواضع آقای مصباح یزدی دارند را مطالعه کنید، به پاسختان می رسید. استاد مصباح در آن سال ها در مدرسه حقانی قم، اعتراضاتی نسبت به دکتر شریعتی مطرح کرد و شهید بهشتی در جمع گروهی از طلّاب حوزه به بررسی علمی آن اعتراضات پرداخت و آن ها را وارد ندانست. و سپس به طلّاب مدرسه که به دنبال پرخاشگری و تعصّب ورزی در برابر دکتر بودند و تحت تأثیر القاءات استاد مصباح قرار داشتند فرمود: «مدرسه ای که بخواهد یک مشت انسان لجوج، پرخاشگر بی جا، متعصّب تربیت کند که نتوانند با همه دو کلمه حرف بزنند، چه ارزشی دارد؟» در آن گفتگو شهید بهشتی به خوبی توضیح می دهد جنجال آفرینی هایی که به عنوان نقد انجام می شود و یاد آور «چماق های تکفیری» قرون وسطی است، به تقابل با نسل جدید می انجامد و آن ها را از ما جدا می کند.

*در آستانه هفتم تیر و شهادت آیه الله بهشتی هستیم، به نظر شما شهید بهشتی در میان متفکّران اسلامی از چه امتیازاتی برخوردار بود و در چه ابعادی می توان او را به عنوان شاخص معرفی کرد؟

ـ آیه الله بهشتی، چه از نظر فکری و چه از نظر عملی، از امتیازات زیادی برخوردار بود و طی سی سال گذشته، در این باره مطالب فراوانی مطرح شده است، به نظرم ضرورتی برای مطرح کردن دوباره آن مباحث و مطالب نیست، فکر می کنم در این مناسبت، به یکی از این امتیازات که کمتر مورد توجه قرار گرفته و اتفاقاً اهمیت بیشتری هم دارد بپردازیم، در این صورت فرصت خواهیم داشت تا به شکل روشن تر و جزئی تر، به تماشای زوایایی که کمتر دیده شده، موفق شویم.

* موافق ام، شما در این باره به چه سوژه خاصی نظر دارید و فکر می کنید از کدام زاویه نگاه به شخصیت و تفکر شهید بهشتی برای نسل امروز ما، جاذبه بیشتری دارد؟ منظورم این است که کدام چهره این شهید کمتر دیده شده است؟

ـ بنده مدتی است در این باره فکر کرده ام و به این نتیجه رسیده ام که آقای بهشتی، غیر از قدرت علمی فوق العاده و سلوک اخلاقی ممتاز، که در مقالات و مصاحبه ها شرح و تفضیل آن آمده است، یک «روحانی متفاوت» بود. یعنی، در صنف روحانیت، در مقایسه با اعضای دیگر این صنف و روحانیون دیگر، کاملا متمایز بود. مقصودم این نیست که ایشان در جهات علمی، مثلاً فقه یا فلسفه یا تفسیر قرآن، «اعلم» از دیگران بود، و یا مثلاً در ساده زیستی، «ازهد» از همه بود و یا در تقوا و غیرذلک. البته در هر یک از این جهات او یک شخصیت برجسته بود ولی برجسته بودن، غیر از متفاوت بودن است. آقای بهشتی به عنوان یک “روحانی” ، متفاوت بود ولو به لحاظ دانش و تقوی هم او را برتر از دیگران ندانیم.

البته خوب است قبل از این که به متفاوت بودن شهید بهشتی بپردازم اشاره کنم که ایشان در آثار خود پیوسته اصرار دارد که روحانیت در تاریخ تشیّع یک نقش مثبت و برجسته ایفا کرده است، و در برابر کسانی که این نقش را انکار می کنند و یا بی اهمیّت جلوه می دهند، موضع گیری صریح دارد. ولی بنده در این مصاحبه در صدد تشریح دیدگاه های ایشان در این زمینه نیستم، به علاوه که از این جهت ایشان، همراهان زیادی دارند و متفاوت نیستند.

* این فرمایش شما، هم «مبهم» است و هم «مهم»، نتوانستم تصویر روشنی از روحانی متفاوت بودن ایشان در ذهن خود ترسیم کنم، چطور شما شهید بهشتی را در جامعه روحانیت و در میان شمار فراوان اعضای این جامعه، متفاوت می دانید؟

ـ قبول دارم که عرض بنده مبهم بود و البته ادّعای مهمی است ولی بهرحال به این ادّعای سنگین، به شدّت اعتقاد دارم و حالا سعی می کنم حتی الامکان هم توضیح بدهم و هم دلیل برای آن بیاورم. ولی در قدم اوّل، باید ببینیم آقای بهشتی چه نگاهی به روحانیت دارد، و روحانی را چگونه تعریف می کند و برای ایشان چه شأن و منزلتی قائل است. البته شهید بهشتی، با کاربرد واژه و تعبیر «روحانی» برای «عالم دین» چندان موافق نبود و معتقد بود که در فرهنگ اصیل اسلام، روحانی و روحانیت نداریم، عالم و فقیه متعهّد داریم، در روایات هم، روحانی و روحانیت نیست. و این واژه روحانی، از آئین های هندی و زردشتی به جامعه ما منتقل شده است. به خصوص در مسیحیت کلیسای کاتولیک، پاپ و کشیش ها را موجودات روحانی می بینند، مثل این که یک پارچه روح اند و لذا ازدواج هم نباید بکنند، بهرحال در سال1340 و پس از فوت آیه الله بروجردی، اقایان مهندس بازرگان و دکتر سحابی، از عدّه ای از علما دعوت کردند که مباحثی درباره روحانیت و مرجعیت بنویسند و ارائه کنند و آن را در آن جمع به بحث بگذارند، این جلسات که معمولاً روزهای جمعه در خانه دکتر سحابی تشکیل می شد، چند ماه به طول انجامید، استاد مطهری و شهید بهشتی از جمله اعضای فعّال آن جلسات بودند، عنوان مقاله شهید بهشتی، “روحانیت در اسلام و در میان مسلمین” بود. در آن جا شهید بهشتی ابتداء روحانیت را به عنوان «یک طبقه» در میان یهود و آئین های دیگر معرفی می کند و به امتیازات آن ها اشاره می کند، و سپس می گوید: در اسلام سمت خاصی به نام روحانیت نظیر آنچه در میان پیروان بسیاری از ادیان هست و تقریباً شغل و حرفه خاص روحانیون شمرده می شود، سراغ نداریم، در اسلام یک سلسله تکالیف عمومی داریم که عینی یا کفایی اند، بدون آن که کمترین رنگ شغل و حرفه ای برای یک گروه خاص داشته باشد.

آن مقاله بسیار مقاله جالبی است و هنوز هم بعد از گذشت نیم قرن، بنده سراغ ندارم که کسی درباره این موضوع، چنین تحقیق عمیقی انجام داده باشد. در آن جا هم توضیح داده شده که آن تکالیف عمومی از قبیل شناخت عمیق دین و یا امربه معروف و نهی از منکر چیست، و هم تأکید شده که انجام این تکالیف، هیچ کسی را در موقعیت ویژه که دارای امتیازات خاص مادّی و طبقاتی شود و در جامعه حریم اجتماعی برای خود درست کند، قرار نمی دهد. خیلی جالب است که استاد مطهری در بحث ها و یادداشت های خود وقتی به این موضوع می رسد به همین مقاله شهید بهشتی ارجاع می دهد و عیناً دیدگاه همان مقاله را منعکس می کند که روحانیت متولّی دین نیست، مثلاً می گوید: اسلام دین را از همه دانسته و طبقه خاصّی را متولّی دین نشناخته و کسی را به دین نزدیک تر دانسته که در فضائل انسانی تقدّم داشته باشد. (مقاله بهشتی در مرجعیت و روحانیت). استاد مطهری عنوان جالبی برای این مقاله قرار داده است: «روحانیت حرفه ای»، یعنی روحانیونی که روحانیت را «حرفه» خود قرار داده اند، از آن ارتزاق می کنند، و چه بسا شایستگی های لازم برای آن را هم فاقداند! و جالب تر آن که شهید مطهری در یادداشت های خود تحت عنوان «روحانی از نظر اسلام» مطالبی آورده است که عیناً از همان مقاله اخذ شده: «در اسلام ما طبقه ای به نام روحانی نداریم. فقط عالم دین داریم» و در ادامه مقایسه می کنند بین نقش عالم دین در اسلام و برخی ادیان دیگر. اینها نمونه هایی از تأثیر شهید بهشتی در این موضوع مهم و اساسی است .

این مقاله، پایه و اساس تحلیل های بعدی شهید بهشتی درباره روحانیت است و اهمیّت آن در این است که هم نقش واقعی عالمان متعهّد را نشان می دهد، و هم نقش پنداری و پوچ کسانی را که از این راه به دنبال نام و نان هستند را برملا می سازد. ای کاش در حوزه های علمیّه، در سال های آغاز طلبگی، این متن تدریس می شد تا طلبه بفهمد که می خواهد چه کند و به دنبال چه باید باشد، و ای کاش این مقاله در مجامع دینی و در میان متدیّنان تبیین می شد تا دکّان های بسیاری تخته می شد!

*یک سوالی برای بنده مطرح است هرچند مقداری از اصل بحث فاصله می گیریم، چطور قبل از انقلاب علمای برخاسته از حوزه، با اساتید برخاسته از دانشگاه ارتباط علمی داشتند و جلسات بحث علمی باهم داشتند و کتاب مشترک منتشر می کردند، ولی الآن این نوع رابطه دیده نمی شود؟

ـ نمی توان گفت که به طور کلی الآن این رابطه وجود ندارد، ولی بهرحال قوی نیست و حتی درحد گذشته هم نیست، این موضوع علل مختلفی دارد یکی آن که با پیروزی نهضت، بسیاری از علما در جایگاه مدیریت جامعه ویا به شکل غیر مستقیم بهره مند از قدرت شدند و اگر در گذشته فقط از “ابزار اقناع” و استدلال می توانستند استفاده کنند و در حاکمیت طاغوت، ابزار دیگری برای تثبیت نظر خود نداشتند، ولی امروزه چنین نیست، به طور کلی در هر حکومت دینی، کسانی که متولّی دین می شوند، وزنشان نسبت به دیگران بیشتر می شود و توازن گذشته که فقط تابع قوت برهان بود، به هم می خورد، به علاوه که یکی از” آثار قدرت” این است که آستانه تحمّل و خویشتن داری را در افراد کاهش می دهد. لذا برخی از روحانیون که دیروز بیشترین ارتباط وتعامل را با روشنفکران منتقد دانشگاهی داشتند و به راحتی انها را تحمل و همراهی میکردند امروز در اثر برخورداری از این مزیت وضع معکوسی دارند. امروز یک روشن فکر دینی خیلی باید مراقب باشد که مبادا در اظهاراتش، مطلبی اظهار کند که علماء از آن بوی ارتداد استشمام کنند و فورا او را طرد کنند . فراموش نکرده ایم که وقتی در سال 1381 یک استاد تاریخ دانشگاه در سخنرانی خود از چارچوب مقبول درباره دین و روحانیت خارج شد، برایش حکم ارتداد صادر شد و رئیس جامعه مدرسین در بیانیه خود او را به “اقدام علیه اسلام”متّهم ساخت، در حالی که قبل از انقلاب وقتی که شهید مطهری همان جمله این سخنران را نقل می کردکه لنین گفته است: “دین افیون و مخدّر است” با شجاعت آن را توجیه می کرد و حتی لنین را در این اظهار نظر قابل تبرئه و حتی قابل تقدیر می دانست! عین عبارت شهید مطهری این است: «لنین گفته دین تریاک اجتماع است، نباید خیال کرد که حتماً روی غرض و مرض عالماً عاملاً خواسته دروغی بگوید، او آن دین را می گفته تریاک اجتماع است که در میان مردم دیده و واقعاً هم همین طور بوده است، کما این که الآن در میان ما کم و بیش نقش تریاک را بازی می کند، دین در دست انبیاء انقلاب بود و در دست سلاطین و حکّام، تریاک شد.»

بهر حال به نظر بنده، کاربرد چکش و چماق در ادبیّات دینی ما در برخورد با کسانی که در مسائل دینی تفکر متفاوتی دارند، نسبت به گذشته افزایش یافته است و قهراً نتیجه آن بروز شکاف ها و فاصله هاست.

علت دیگروضع موجود آن است که اگر در جامعه دینی ما متفکّرانی مانند مطهری و بهشتی حضور و نقش محوری داشته باشند، قهراً نتیجه آن «تعامل» با دیگران است و اگر کسانی با گرایش تندروی این نقش را بر عهده داشته باشند، قهراً نتیجه آن «تقابل» با دیگران است. ومتاسفانه این تغییر اتفاق افتاده است .مثلا قبل از انقلاب علمائی در قم بودند که لیدر تندی و تیزی در برابر دکتر شریعتی بودند و بالاخره با تشر حضرت امام در سال 1356 آرام گرفتند، ولی در حوزه بعد از انقلاب، همان ها، در رتبه اول نقش آفرینی قرار گرفتند، خوب معلوم است که نتیجه حضور این افراد، جز تقابل بیشتر چیزی نخواهد بود، امروز کجاست امثال شهید بهشتی که در نقد خود نسبت به شریعتی ، از انصاف و منطق خارج نشود و طرفداران تفکّر مقابل را بپذیرد و با آن ها با متانت صحبت کند؟

*می توان پرسید که چرا شهید بهشتی در این زمینه متفاوت بود؟

ـ به نظرم اگر شما همان نقدی که شهید بهشتی بر مواضع آقای مصباح یزدی دارند را مطالعه کنید، به پاسختان می رسید. استاد مصباح در آن سال ها در مدرسه حقانی قم، اعتراضاتی نسبت به دکتر شریعتی مطرح کرد و شهید بهشتی در جمع گروهی از طلّاب حوزه به بررسی علمی آن اعتراضات پرداخت و آن ها را وارد ندانست. و سپس به طلّاب مدرسه که به دنبال پرخاشگری و تعصّب ورزی در برابر دکتر بودند و تحت تأثیر القاءات استاد مصباح قرار داشتند فرمود: «مدرسه ای که بخواهد یک مشت انسان لجوج، پرخاشگر بی جا، متعصّب تربیت کند که نتوانند با همه دو کلمه حرف بزنند، چه ارزشی دارد؟» در آن گفتگو شهید بهشتی به خوبی توضیح می دهد جنجال آفرینی هایی که به عنوان نقد انجام می شود و یاد آور «چماق های تکفیری» قرون وسطی است، به تقابل با نسل جدید می انجامد و آن ها را از ما جدا می کند.

اگر نقد دیروز شهید بهشتی بر استاد مصباح را مطالعه کنیم و از طرف دیگر وضع فعلی تندروی و افراطی گری را در حوزه مطالعه کنیم، می توانیم به تحلیل درستی از ریشه مشکلات موجود که به رواج تربیت غیر عقلانی و شیوع تربیت احساسی و توأم با تعصّب در حوزه های علمیّه است پی ببریم. و دقیقاً به همین دلیل است که بنده بهشتی را یک روحانی متفاوت می دانم، چون مثل این که او در این جوّ، رشد فکری نکرده بود و انگار در فضای دیگری تربیت شده بود!

*یک مسأله جدی درباره روحانیت که گاه مورد انتقاد و ایراد قرار می گیرد، نوع رابطه روحانیون با مردم است، آیت الله بهشتی “رابطه مطلوب”را چگونه می دانست و درباره “رابطه موجود “چه نظری داشت؟

ـ خداوند در قرآن از مسیحیان و یهودیان گلایه دارد که چرا علماء دینی خود را در جایگاه «ارباب» خود قرار داده اند: اتخذوا احبارهم و رهبانهم ارباباً من دون الله. حدس می زنم که این آیه هشدار دهنده، در ضمیر شهید بهشتی خیلی تأثیر گذاشته بود و او را به نگرانی وجود این خطر در میان روحانیون خودمان ، واداشته بود. بنده تأکید می کنم که تاکنون روحانی ندیده ام که مانند شهید بهشتی این آیه او را به خود مشغول کرده باشد. ایشان این آیه را به معنی نفی رابطه «مرید بازی» می دانست زیرا معلوم است که مسیحیان و یهودیان، روحانیون خود را مثل خدا پرستش نمی کردند، بلکه در برابر آن ها «تسلیم» بودند، تسلیمی بدون تعقّل و تبعیّتی به دور از فهم و درک.

شهید مطهری هم اشاره گذاری به این آیه دارد و آن را «بهترین شاهد مبارزه با تسلیم در مقابل متولیان دین» دانسته است، ولی بهشتی در این باره بسیار شفاف تر و صریح تر وارد شده، اجازه بدهید بخشی از جملات ایشان را از روی متن بخوانم: «بیایید همکاری کنید، تا رابطه عالم و متعلّم دینی و مردم از رابطه منحرف منحط ذلت آور مرید و مرادی خارج شود و تبدیل شود به رابطه عالم و متعلّم. متعلّمی چشم و گوش باز که می خواهد از معلّم فرا بگیرد و روشنایی بگیرد، آنچه ما الآن داریم، چیز عجیبی است، همان چیزی است که قرآن با آن مبارزه کرده است. من مکرر گفته ام باید میان معلم و متعلّم رابطه نقادانه برقرار باشد.»

در همان مباحث شهید بهشتی به فرهنگ اجتماعی مردم می پردازد که «طاغوت» پرورند، و عالم دین را طاغوتی قرار می دهند که جرأت فکر کردن درباره کارهای او را ندارند و خارج از قلمرو نظارت و مراقبت می دانند، کسی که فقط باید به او ارادت ورزید. ادامه آن عبارت چنین است: عالمان دین هم به طاغوت ها خیلی نزدیک ترند تا به انسان های روشنگر سازنده. چرا؟ چون مردم ما طاغوت پرورند، ما باید مردم را بیدار کنیم، مردم را از طاغوت پروری برحذر بداریم. تا شما مردمی نشوید که مراقب به اصطلاح رهبران و راهنمایانتان باشید و در مراقبت از گفتار و رفتار کسانی که بر کرسی هدایت و رهبری نشسته اند، احساس وظیفه نکنید و با فکر باز هر کار و هر گفتار را ارزیابی نکنید، همین آش است و همین کاسه. تا خر هست، یک خر سوار را پایین بیاورید ، دیگری سوارش می شود، کاری کنید که رابطه ما با کسانی که اداره کننده آن جامعه در سطح های مختلف هستند، رابطه انسانی شود. من نمی دانم این چه انحرافی در مزاج جامعه ماست که اصلاً مثل این که خوشش می آید مرادی داشته باشد که به او ارادت بورزد؟ و خیلی خوشش نمی آید که معلم و مربی سازنده ای داشته باشد که روی او اثر سازندگی داشته باشد؟

این جملات نمونه ای از مباحث شهید بهشتی در این باره است که فکر نمی کنم نیازی به توضیح داشته باشد، آیا حالا قانع شدید که بهشتی روحانی متفاوتی بود؟ قطعاً کسی که با تأمل آثار ایشان را مطالعه کند، این متفاوت بودن را تصدیق می کند.

*مریدبازی، یک واقعیت است که در جاهای مختلف، آثار آن دیده می شود، ولی بهرحال علاج آن نیاز به شناسایی علل و ریشه های آن دارد، چرا محیط دینی و فضای روحانیت زمینه بروز این آفت را دارد؟

ـ وقتی ردای «قداست» و تقدس، بر «شخص» قرار می گیرد، امکان مرید سازی و مرید بازی به وجود می آید، و وقتی که برای قداست تعریف و ضابطه ای ارئه نمی شود، هر کسی می تواند این ردای مریدآور را برتن کند. در این وضع اگر بتوانیم دو نکته را برای مردم توضیح دهیم و به خصوص عوام را نسبت به آن توجیه کنیم، بساط مرید بازی به هم می ریزد: یکی آن که انچه عالم دین و روحانی به عنوان دین ارائه می کند «نظر و استنباط او» ست، و حتی در بهترین شرایط که دارای اعتبار و حجیت است این نظر ممکن است «مطابق» با نظر شارع باشد و ممکن است «مخالف» آن باشد. پس نباید آن را الزاماً «دین واقعی» و حقیقی تلقّی کرد، و دوم آن که تشخیص آن که چه کسی صلاحیت اظهار نظر در مسائل دینی را دارد، امری ضابطه مند است و ضابطه آن “کاملاً عقلانی” است یعنی هیچ کس بدون این پشتوانه عقلانی نظرش اعتبار ندارد . اتفاقاً این دو نکته در کانون توجهات شهید بهشتی قرار دارد. مرید بازان، «فتوا» ی خود را «الهام الهی» معرفی می کنند و وقتی با تعارض در فتاوا مواجه می شوند، انگار «الهام» را فقط برای خود قائل می شوند! ولی شهید بهشتی در تخطئه این تلقّی می گوید:

“روح القدس از طریق پطروس، در پاپ ها یکی پس از دیگری حلول می کند و پاپ اگر حق اظهار نظر در مسائل را دارد به دلیل حلول روح القدس در اوست و چون ما دسترسی به روح القدس نداریم، پس حق اظهار نظر هم نداریم. در اسلام و تشیّع چنین چیزی نداریم.”

پس مراجعه به عالم دین و مجتهد، از مقوله مراجعه به کارشناس است که در همه رشته ها رایج است و «معتبر بودن» نظر کارشناس را به عنوان «قداست نظر» او نباید تلقّی کرد. از سوی دیگر، تشخیص صلاحیت فرد برای اظهار نظر کارشناسانه و دقیق در مسائل دینی، دارای ضوابط روشنی است که در رساله های علمیّه بیان شده، و در این باره نباید به ملاک های غیر منضبط که مورد سوء استفاده قرار می گیرد و راه را برای مدعیان فریب کار باز می کند، اعتنا کرد. شهید بهشتی از این که این ضوابط منطقی، غالباً در جامعه ما از سوی مقلّدان برای تششخیص مراجع تقلید مورد دقت قرار نمی گیرد، شکایت داشت و می گفت اگر ما در این باره درست عمل می کردیم، وضعمان غیر از این بود. وی آسیب پذیری جامعه ما را به دلیل بی سر و سامانی به همین اصل می دانست. مثلاً ما نمی دانیم که عادل را چگونه باید شناسایی کرد. ایشان در این باره قضیّه جالبی نقل می کرد: یک بار با یک اقایی صحبت می کردم، که یک فرد معمولی از او درباره تعیین مرجع تقلید نظر خواست، آن آقا هم کسی را معرفی کرد و تکیه گاه آخر سخنش که می خواست نظر خود را تثبیت کند این بود که گفت:«به عقیده من باید از کسی تقلید کرد که دعای او در حق انسان مستجاب باشد.» شهید بهشتی که از این صحنه بسیار متأثر شده بود و این شیوه را انحراف می دانست در اعتراض به آن می گفت: «من حرفی ندارم که دعای عالم با تقوی در حق انسان مستجاب است ولی حواله دادن به “امور پنهانی” و نهانی کردن چرا؟ من این جا حرف دارم، این مرد از کجا بداند که دعای فلان آقا در حقش مستجاب است یا نه؟ این کار را هر کسی می تواند ادّعا کند. چرا راه مرموز می رویم، کجای قرآن و سنّت اصلاً چنین چیزی وجود دارد، این چیز های من درآوری از کجاست»

سخن بهشتی در این قضیه این بود که در آن مجلس من نمی توانستم که به کسی که برای اولین بار با او برخورد کرده بودم، بفهمانم که «آقا» یک “متر قلابی” به دست شما داده و با این متر نمی توانی مرجع بشناسی!

بهشتی یک روحانی متفاوت بود، چون هم این فوت و فن های مرید بازی و عوام پروری را می شناخت و می فهمید، و هم به صراحت و در برابر آن موضع داشت، در جلسه عمومی برای دیگران بازگو می کرد و مشت عده ای از هم لباس های خود را باز می کرد و به صراحت می گفت: «این بت سازی است» به نظر شما آیا امروز اصلاً این گونه مباحث از سوی روحانیون در جلسات عمومی و در سخنرانی ها مطرح می شود و به گوش عوام می خورد؟ روحانیون منتقد حداکثر در این موارد، عوام را محکوم می کنند، ولی کمتر می پذیرند که انحراف عوام از کجا نشأت می گیرد و چه کسی در برابر آن مسئول است؟

*به نظر شما متفاوت بودن شهید بهشتی به دلیل درک متفاوت او از مسائل و تفاوت فکری او با روحانیون دیگر بود، و یا او از این جهت امتیازی نداشت و تفاوتش درداشتن شجاعت برای اظهار نظر کردن و موضع گیری در برابر انحرافات بود؟

ـ فکر می کنم با توضیحاتی که دادم روشن شد که شهید بهشتی، از هر دو جهت متفاوت بود، هم در روشن بینی و آگاهی فوق العاده بود و هم در جرأت و جسارت حق گوئی، فوق العاده بود. اقای بهشتی از هوش و استعداد شگفت آوری برخوردار بود و در دوره ی حضور در حوزه به این ویژگی شناخته شده بود، ولی علاوه بر آن در اثر محصور و محدود نماندن در حوزه و حضور در فضای دانشگاه و ارتباط با اهل فکر و نظر از اقشار مختلف ، و بعد هم در اثر سال ها اقامت و فعالیت در اروپا، فکر باز و روشنی داشت ولی به نظر بنده، مهم تر از این، شجاعت ایشان در بیان حقیقت و ایستادگی برای آن بود، شاید شما به خاطر نداشته باشید که در مجلس تدوین قانون اساسی در سال 1358 وقتی که اصل دوم مطرح بود و به نقش اجتهاد اشاره می شد، ایشان اصرار داشت که اجتهاد دو گونه است، اجتهاد تؤام با شهامت، که شخص مجتهد را در آرائ گذشتگان محصور نمی کند. و اجتهاد تؤام با محافظه کاری که جرأت اظهار نظر برخلاف جوّ غالب را به مجتهد نمی دهد. اقای بهشتی در انجا فرمود:اگر مجتهد ضعف نفس داشته باشد و محافظه کار بار آمده باشد،از فهم بعد انقلابی اسلام ناتوان است. ایشان پیشنهاد می کرد که در اصول فقه، این شرط درباره مرجع تقلید مورد بررسی قرار گیرد. کسی که زندگی این بزرگوار را مطالعه کند، می بیند که ایشان، خیلی بر نفس خود مسلط بوده و با مراقبت فراوان، بر هواهای نفسانی کاملاً چیره بوده است. خود ایشان در یکی از بحث هایشان به تناسب نقل کرده اند که یک بار بعد از مراجعت از سفر، وقتی که دوستان به دیدنشان می آیند، و برخی می خواهند دستشان را ببوسند، اجازه نمی دهند، یکی از اهل علم که کنار ایشان بوده ناراحت می شود و با تندی به اقای بهشتی می گوید: تو سنت شکنی می کنی و مناسبات مردم با روحانیون را به هم می زنی، بگذار دستت را ببوسند! بهشتی پس از آنکه جلسه خلوت می شود به او می گوید: من از این کار خود داری می کنم چون می ترسم خراب شوم ! آن روحانی می گوید: مگر اقای فلانی و فلانی که اجازه دست بوسی می دهند، اسیر دست بوسی ها بوده اند؟ و بهشتی می گوید: من درباره دیگران قضاوت نمی کنم، من می گویم برخودم می ترسم، من نمی توانم خودم را اغفال کنم. بعد از آن شهید بهشتی سخنی به آن روحانی می گوید که او را به بهت و سکوت وادار می کند اقای بهشتی می گوید: من به شیخ انصاری کاری ندارم که چطور بوده ، ولی از افراد موجود و نزدیکان یک نفر را بگو و شهادت بده که اسیر این دست بوسیدن ها و سلام و صلوات ها در زندگی است و در جائی که پای حمایت از حق و پاگذاشتن روی این حرف ها است، حاضر باشد، به سمت حق برود و از این حرف ها، صرف نظر کند؟ آن روحانی نتوانست کسی را نام ببرد، و شهید بهشتی ، به او گفت: مرد حسابی، تو که در میان آن ها که می شناسی، حاضر نیستی روی یک نفر دست بگذاری، چرا ما را فاسد می کنی و دعوت به فساد می کنی! و آن روحانی ادامه داد ما به تو امید داشتیم، و بهشتی جواب میداد: من هم قابل خراب شدن هستم. و در این میان آنچه مهم و اساسی است آن است که آیت الله بهشتی وقتی این ماجرا را نقل می کند، در یک استنتاج کلی خطاب به همه می گوید: « ای جامعه! روی هیچ کس به عنوان موجودی خرابی ناپذیر حساب مکن» و البته گلایه هم دارد که چرا ما عده ای از آقایان را از معصوم هم بالاتر می بریم: «چرا روی هر فرد دیگری رفتار بالاتر از رفتار در برابر معصوم دارید؟» این گونه مباحث در لابلای آثار شهید بهشتی دیده می شود و من این قسمت را از کتاب حق و باطل برایتان نقل کردم، نشان می دهد که این بزرگوار تا چه حد واقع گرا و حقیقت بین بوده او بجای اینکه چشم های خود را ببندد و بگوید انشاالله گربه است، چشم های خود را باز می کرد و چندان نسبت به هواهای نفسانی حساسیت داشت که مو را از ماست می کشید. او نه خود را فریب می داد، و نه به مردم اجازه می داد که فریب بخورند و لذا واقعیت هارا خیلی رک و صریح بیان می کرد، هرچند که بسیاری از روحانیون چنین برخوردی را نمی پسندیدند و آن را موجب تضعیف روحانیت می پنداشتند و با تعبیر “تف سر بالا” آن را محکوم می کردند.

*زندگی ظاهری آیت الله بهشتی چه از نظر وضع لباس، و چه از نظر وضع معاشرت و خانه، نشان نمی داد. که ایشان اهل ریاضت نفس است، ایشان چگونه آن ظاهر آراسته، مرتّب و شیک را با ریاضت جمع کرده بود؟

ـ متأسفانه شما ریاضت نفس را درست درک نکرده اید، فکر کرده اید، ریاضت نفس، به اخم کردن و عبوس بودن، به ژولیده و نامرتّب بودن، و یا اکتفا کردن به حداقل زندگی است. نه، این ها، اصلاً نشانه های گمراه کننده است و آدرس غلط به شما می دهد و چه انسان فریب کار را به عنوان زاهد و وارسته به شما قالب می کند.
اهمیت شهید بهشتی به این بود که می گفت: “زندگی پارسایانه و توأم با قناعت برگزیدن، کار آسانی است، ولی صرف نظر کردن از سلام و صلوات و به اصطلاح «آقا بودن» کار سختی است و در این جاست که پای خیلی ها لغزیده و می لغزد .”

حقیقت این است که من احساس می کنم، توحید در روح این شهید بزرگوار رسوخ کرده بود، و لذا به جز بندگی حق به چیزی و به کسی اعتنا نمی کرد. بنده واقعاً به حالات سرشار از معنویت او غبطه می خورم درحالی که از وضع و حال آن ها که در ظاهر خود، ریاضت را به نمایش می گذارند نفرت دارم. شهید بهشتی در سال 1345 یک سخنرانی درباره نماز در مرکز اسلامی هامبورگ دارد که متن آن منتشر شده است در آن جا در توضیح ذکر رکوع (سبحان ربّی العظیم و بحمده) اشاره به هجرت مسلمانان به حبشه و حضورشان در نزد نجاشی می کند که حاضر نشدند در برابر او خم شوند، و بعد می گوید: مسلمان در برابر هیچ کسی کرنش نمی کند، ومن شخصاً تا کنون در برابر هیچ کس تعظیم نکرده ام و نخواهم کرد . و بعدشیوه تربیتی خود را هم بیان می کند که به بچه های کوچک خودم که گاهی از سر تقلید می خواهند این کار را انجام دهند، گفته ام:

«مبادا حتی در برابر من تعظیم کنید، در برابر هیچ کس تعظیم نکنید.» جداً این گونه حساسیت های توحیدی ایشان فوق العاده است.
اگر شما همان نقدی که شهید بهشتی بر مواضع آقای مصباح یزدی دارند را مطالعه کنید، به پاسختان می رسید. استاد مصباح در آن سال ها در مدرسه حقانی قم، اعتراضاتی نسبت به دکتر شریعتی مطرح کرد و شهید بهشتی در جمع گروهی از طلّاب حوزه به بررسی علمی آن اعتراضات پرداخت و آن ها را وارد ندانست. و سپس به طلّاب مدرسه که به دنبال پرخاشگری و تعصّب ورزی در برابر دکتر بودند و تحت تأثیر القاءات استاد مصباح قرار داشتند فرمود: «مدرسه ای که بخواهد یک مشت انسان لجوج، پرخاشگر بی جا، متعصّب تربیت کند که نتوانند با همه دو کلمه حرف بزنند، چه ارزشی دارد؟» در آن گفتگو شهید بهشتی به خوبی توضیح می دهد جنجال آفرینی هایی که به عنوان نقد انجام می شود و یاد آور «چماق های تکفیری» قرون وسطی است، به تقابل با نسل جدید می انجامد و آن ها را از ما جدا می کند.محمد سروش محلاتی

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.