۱) یکی از سوالاتی که در جمع علاقمندان به علوم اجتماعی (از جمله جامعه شناسی) در ایران مطرح هست این است که آیا پس از هشت دهه آموزش و پژوهش علوم اجتماعی در ایران ما می توانیم از یک مکتب ایرانی مطالعات علوم اجتماعی (مثلا مکتب بهارستان یا مکتب گیشا) سخن بگوییم یا نه؟ هستند جامعهشناسانی (مثل دکتر آزاد) که به این سوال پاسخ مثبت میدهند و کسانی که (مثل دکتر مهدوی) پاسخ مثبت به این سوال را هنوز زود میدانند.
۲) در پاسخ به سوال فوق زیاد خودم را خسته نمی کنم، زیرا معتقدم وقتی بارش باران تداوم پیدا کند «سیل» هم جاری میشود. ظهور مکتبها در هر حوزه آموزشی و علمی طراحیشده نیست. وقتی باران «آموزش» و «پژوهش» مستمرا ببارد به تدریج «دریاچهها»ی مکاتب و سنتهای آکادمیک هم از آب باران تشکیل و سیراب و بزرگ میشوند. مکاتب و سنتهای آکادمیکی در جامعهشناسی در فرانسه، انگلیس و آمریکا پرورده شد هم از انباشتِ همین آموزش و پژوهشها شکل گرفتند.
۳) معتقدم اتفاق دیگری در علوم اجتماعی در ایران افتاده است که اهمیتش از ظهور مکاتب کمتر نیست: با تلاش نسلهای پیشین اساتید و نویسندگان و مترجمان علوم اجتماعی اکنون در ایران میتوانیم با «زبان فارسی» هم نظریه و روش و مفاهیم علوم اجتماعی را تدریس کنیم و به همین زبان پژوهش جامعهشناختی انجام دهیم. این دستاورد در علوم اجتماعی ایران، به نسبت بسیاری از رشتههای دیگر، شایستهی توجه و بالیدن است. زبانِ پروردهشدهی فارسی برای علوم اجتماعی، گرچه هنوز جای زیادی برای ورزیدهتر شدن دارد، چنان در عرصهی عمومی و نهادهای علوم اجتماعی در ایران ریشه دوانده که مبارزه سازمانیافته جریان ضد علوم اجتماعی متعارف در ایران از ۸۸ تا ۹۲ تحت عنوان علوم غربی، سکولار و دینستیز (که از امنیت و قدرت مالی و اداری بالایی نیز برخوردار بود) نتوانست خللی تعیینکننده در فرایند آموزش و پژوهش علوم اجتماعی در ایران ایجاد کند (هرچند به این فرایند آسیب رساند).
۴) اگر ادعای بند سه را جدی بگیریم. این سوال پیش میآید که در مراحل آغازین شکلگیری علوم اجتماعی شخصیتِ تاثیر گذار ما که بیشترین و پایدارترین تاثیر را در ریشه گرفتن این رشته و پرورش زبانِ آن داشت که بود؟ به نظرم بر اساس شواهد و قرائن استوار میتوان گفت این شخصیت تاثیرگذار استاد دکتر غلامحسین صدیقی بوده است. بعضی از دوستان به خطا میگویند چون صدیقی کم مینوشته است (به خاطر کمالگرایی اش) نمیتوان چنین نقش تاثیرگذاری به او نسبت داد. اما چنانکه جامعهشناسی علم به ما میآموزد رشد هر علمی وابسته به فعالیت مستمر اساتید بزرگ (great scholars) آن رشته بوده است. بزرگی یک استاد هم وابسته به کمیت آثار او نیست. بلکه به کیفیت تدریس او، دانشجوپروریاش، شخصیت اخلاقی و حقیقتجوی او، مهارتهای نهادسازی و ایجاد شرایط رشد حوزهی آن رشته و نوع تعاملات این استاد بزرگ با محیط علمی و قدرت رسمی و بخش مدنی جامعه بستگی دارد.
۵) در تایید نظر فوق درباره نقش صدیقی بیش از همه تحت تاثیر مصاحبه با مرحوم دکتر احسان نراقی، که از همه اساتید زمان خود به صدیقی نزدیکتر بود، بودهام. اما اساتیدی که از نزدیک با فعالیتهای علمی سه دههای صدیقی آشنایی داشتند نیز این نظر را تایید میکنند (از جمله اساتید گرامی توسلی، ساروخانی و محمد میرزایی). باز اگر بخواهم از زبان تمثیل استفاده کنم میتوان گفت کاری که مرحوم سید حسن رشدیه در پایهگذاری آموزش و پرورش جدید (خصوصا آموزش دختران) کرد (و گزارش مختصر فوق ☝️به قلم دکتر بابایی به آن میپردازد) دکتر غلامحسین صدیقی در پایهریزی علوم اجتماعی در ایران انجام داد.
۶)اگر مضمون تحلیل فوق را جدی بگیریم در علوم اجتماعی قدر اساتید مبرز و دارای شخصیت تاثیرگذار را بیشتر خواهیم شناخت. پرورش دانشجوی محقق و رشد گفت و گوهای علمی با سر و صدا و تبلیغات حاصل نمیشود و به تلاش مستمر و تعادلبخش اساتید صادق و مبرز وابسته است. به نظرم در ۱۵ سال گذشته یکی از اساتیدی که به لحاظ شخصیت و فعالیت علمی و دانشجوپروری و زمینهسازی نهادی برای رشد علوم اجتماعی پای در راه صدیقیها و احسان نراقیها گذاشتند، جناب دکتر قانعیراد بوده است که با فعالیتهای مجدانه و طولانیمدت و خوشثمرش در انجمن جامعهشناسی ترازِ این نهاد علمی مدنی را ارتقا داده است. توفیقاتشان روزافزون!