چرا روشنفکران لیبرالیسم را دوست ندارند؟

«دین آنلاین» با این عناوین اقتباسی، روزنامه « اعتماد » را مرور کرده است: «گذشته‌ فرهنگی ما تا پیش از مشروطه، درگیر خردگریزی و خردستیزی ٨٠٠ ساله بوده است/نقش فلسفه در روند کسب بلوغ فکری کلیدی است/جریان‌های بنیادگرا بقای خود را در ستیز با عقل می‌جویند/کسی که بخواهد فردی پیرو نباشد، باید درد روشنگرسازی خود را تا به آخر تاب بیاورد»، «چرا روشنفکران لیبرالیسم را دوست ندارند؟»، «کتابی برای یافتن عناصر هویت ساز فراموش شده ایران/ بخش اعظم اندیشه‌های دنیای اسلام از روح و اندیشه ایرانی برآمده است»، «قدرت نفوذ کلام قرآن در دل شنوندگان، در بین کتاب‌های دینی و هدایتی دیگر بی مانند است/ احساس خواب‌گرفتگی و عقب‌ماندگی مسلمانان ناشی از کم رنگ شدن توجه به قرآن کریم است» و «بزرگان محترمند اما به عنوان شاگرد آیت‌الله مصباح از ایشان انتقاد دارم/نسبت‌ ابوجهل دادن به سیدحسن‌آقا در شأن شما نیست»

گذشته‌ فرهنگی ما تا پیش از مشروطه، درگیر خردگریزی و خردستیزی ٨٠٠ ساله بوده است/نقش فلسفه در روند کسب بلوغ فکری کلیدی است/جریان‌های بنیادگرا بقای خود را در ستیز با عقل می‌جویند/کسی که بخواهد فردی پیرو نباشد، باید درد روشنگرسازی خود را تا به آخر تاب بیاورد
روزنامه اعتماد در صفحه «سیاست نامه»، مقاله «تکاپوی روشنگری، تکاپوی نقد است» را که بخشی از آخرین کتاب حسن قاضی مرادی با عنوان «پویایی نقد» است را منتشر ساخته و با توجه به افول خرد در دوران حاضر، پرداختن به اندیشه‌ورزی برای پرورش و گسترش خودآیینی در جامعه‌ را ضروری می داند.
در مقدمه ای که روزنامه اعتماد در خصوص این موضوع به چاپ رسانده، آمده است:
«…. کانت روشنگری را با به کارگیری همگانی عقل خویش تعریف کرد. این نوع به کارگیری عقل، هرچند فرد را در پیوند با جامعه قرار می‌دهد اما نظر کانت، در کل، معطوف به فرد است. کانت به روشنگر شدن جامعه نیز توجه دارد اما تاکید خود را بر فرد می‌گذارد که از نظر او می‌تواند به سرعت در مسیر روشنگر شدن پیش برود.
فوکو می‌نویسد: «در قلب آگاهی تاریخی‌ای که روشنگری از خودش دارد اصل نقد و خلق مدام خویش در خودآیینی‌مان قرار دارد.» نقد، فنی است که به اتکای آن می‌توانیم خود را چندان خودآیینانه بپروریم که بتوانیم بخواهیم مسوولیت زندگی خویش را بر عهده‌گیریم. این به‌معنای تلاش برای حمایت از خویشتن است
آخرین کتاب حسن قاضی مرادی با عنوان «پویایی نقد» از سوی نشر اختران در دست انتشار است. وی این کتاب را در دو قسمت تنظیم کرده است. در قسمت اول با توجه به نظرات کانت و فوکو کوشیده تا اولا ادراکی فلسفی و سیاسی از مفهوم نقد به دست دهد و ثانیا این ادراک را در ارتباط با موقعیت جامعه خودمان به کار گیرد. قسمت دوم کتاب نیز شامل هشت نقد است بر برخی نظرات اندیشمندانی از جمله: دکتر حسین بشیریه، محمد علی کاتوزیان، بابک احمدی و… او در قسمت اول کتاب پس از اشاره به نظرات کانت و فوکو درباره «روشنگری» به طرح این نکته می‌پردازد که چگونه باید به مساله روشنگری در جامعه خود بنگریم. »
در بخش هایی از این مقاله می خوانیم:
«پرداختن به فرهنگ نقد با توجه به عصر روشنگری به‌معنای الزام تکرار عصر روشنگری سده‌ هجدهمی اروپای غربی در موقعیت کنونی جامعه‌مان نیست. این تکرار، امکان‌ناپذیر است. اگر هم نبود خطاست. زیرا تاکنون جنبه‌های گوناگونی از عصر روشنگری نقد شده است. با این حال، ما نیز رویاروی پرسشی قرار داریم که کانت درباره‌ اکنونیت تاریخی جامعه‌ی خود پرسید: «اگر اکنون بپرسند که «آیا ما در حال حاضر در عصری روشن‌اندیش زندگی می‌کنیم؟» پاسخ آن این است که: «نه، اما در عصر روشنگری به سر می‌بریم.» پاسخ ما به این پرسش نیز همین است. الزام بررسی عصر روشنگری از اینجاست.

غرب در نقد سده‌های میانه‌ خودش، در پی رنسانس و اصلاح دین (رفرماسیون) عصر روشنگری‌اش را تاسیس کرد. ضرورت بررسی روشنگری برای ما نیز این است که برای گذار به جامعه‌ مدرن باید ویژگی‌های جامعه‌ سنتی در اکنونیت تاریخی‌مان را نقد کنیم. در این بررسی لازم است به ویژگی‌های عام و ضروری آن عصر توجه داشته باشیم نه ویژگی‌های خاص و تصادفی آن. همچنان که فوکو روشنگری را عصر پیوند «پیشرفت حقیقت و تاریخ آزادی» و شیوه‌ متمایز فلسفیدن همچون روندی عام و ضروری می‌سنجد. می‌نویسد: «فکر می‌کنم روشنگری همچون مجموعه‌ رویدادهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، نهادی و فرهنگی – که هنوز به طور وسیعی به آن وابسته‌ایم- عرصه‌ ممتازی را برای تحلیل شکل می‌دهد. همچنین فکر می‌کنم روشنگری به‌منزله‌ اقدام جسورانه‌ای برای اتصال پیشرفت حقیقت و تاریخ آزادی در ارتباط مستقیم با یکدیگر، پرسشی فلسفی را جمع‌بندی می‌کند که بررسی آن برای ما پابرجاست. نهایتا فکر می‌کنم… روشنگری شیوه‌ معینی از فلسفیدن را متمایز کرد.»

اما اگر از منظری که کانت در سده‌ هجدهم و فوکو در سده‌ بیستم اروپا آن را مساله یا غامض اکنونیت خود می‌دانند برای کل جهان اکنونیت دارد، برای ما ایرانیان این اکنونیت به واسطه‌ گذشته فرهنگی‌مان بسیار پررنگ‌تر است؛ زیرا برای نمونه، می‌دانیم که عقل‌گرایی از ویژگی‌های عام عصر روشنگری بود؛ چندان که این عصر را «عصر خرد» نیز نامیدند. اما در گذشته‌ فرهنگی ما تا پیش از دوره‌ تدارک نهضت مشروطه، خردگریزی-و گاه، خردستیزی- برای حدود ٨٠٠ سال بسیار برجسته بود. به ویژه، برای سده‌ها، در تصوف و عرفان ایرانی آن هم عمدتا از موضع رویکردی احساسی- عاطفی بر ناکارآمدی و بی‌اعتباری عقل انسان، به طور گسترده‌ای تاکید شده است.
به علاوه، کانت در تعریف روشنگری بر اینکه فرد باید خرد خود را بدون هدایت دیگری به کار گیرد تاکید کرد. از نظر فوکو «کانت آشکارا نشان می‌دهد که «راه برون‌رفت» – که روشنگری را مشخص می‌کند- روندی است که ما را از وضعیت «نابالغی» می‌رهاند. کانت با استفاده از «نابالغی» حالت مشخصی از اراده‌ ما را در نظر دارد که سوق‌مان می‌دهد در همه‌ حوزه‌هایی که استفاده از عقل الزامی می‌شود بپذیریم که اقتدار شخص دیگری ما را هدایت کند.»

از این منظر، نفی نابالغی فکری برای کانت به‌معنای تحقق خودآیینی به عنوان یکی از مبانی عام و ضروری روشنگری بود. اما در گذشته‌ مناسبات اجتماعی ما به این علت که «جماعت» بر «فرد» غلبه داشت و هنجارهای زندگی جمعی بر ویژگی‌های فردی آحاد مردم سایه می‌انداخت در میان ما، پیش و پس از دوران معاصر در مجموع، فردیتی شکل نگرفت که با خودآیینی متمایز شود.
به برخی از نکاتی اشاره می‌کنم که در تکاپوی روشنگری با آنها مواجهیم.

فلسفه‌ انتقادی کانت، عصر روشنگری را با سه پرسش اصلی مواجه کرد: «من چه می‌توانم بدانم؟ من چه باید بکنم؟ من به چه چیز حق دارم امیدوار باشم؟» پیشبرد روند روشنگری مستلزم پاسخ مکرر به این پرسش‌هاست. نکته‌ اساسی در پاسخ‌جویی به این سه پرسش اساسی قرار داشتن در اکنونیت تاریخی خودمان است؛ نه این که در کل و به طور انتزاعی، نظر فرد درباره‌ اینکه انسان چه می‌تواند بداند یا انجام دهد یا به چه امید داشته باشد چیست.

برای هریک از ما – و در مجموع، جامعه – پرسش این است که اکنون «چه بر سر ما می‌آید» و ما در برابر این وضعیت چه باید بکنیم. پرسش این نیست که من جدا از موقعیت کنونی‌ام کیستم و چه انتظارات ذهنی‌ای از خود دارم .در عین حال، پرسش از اکنون من، اما به عنوان لحظه‌ای غیرتاریخی نیز نیست. در فرهنگ ما چه بسیار که بر «دم» و «امروز» به عنوان «اکنون» تاکید شده است. اما در این تاکید، «اکنون» وجه تاریخی نمی‌یابد. تاکید بر «اکنون» وقتی وجه تاریخی نیابد، فقط به‌معنای استغراق در اکنون به علت پیش‌بینی‌ناپذیری زندگی است.

کانت روشنگری را با به کارگیری همگانی عقل خویش تعریف کرد. این نوع به کارگیری عقل، هرچند فرد را در پیوند با جامعه قرار می‌دهد اما نظر کانت، درکل، معطوف به فرد است. کانت به روشنگر شدن جامعه نیز توجه دارد اما چون فکر می‌کند روشنگر شدن جامعه به آهستگی انجام می‌شود تاکید خود را بر فرد می‌گذارد که از نظر او می‌تواند به سرعت در مسیر روشنگر شدن پیش برود. با این حال، نباید نتیجه گرفت که هر فرد صرفا با به کارگیری عقل خود به شیوه‌ی همگانی- اما صرفا در حوزه‌ زندگی شخصی خصوصی‌اش- می‌تواند در مسیر روشنگری پیش برود. از نظر فوکو «روشنگری باید به عنوان موضوعی دوسویه در نظر گرفته شود. همچون روندی که در آن انسان‌ها به طور جمعی در آن مشارکت می‌کنند و همچون عملِ «دلیری» که به طور فردی به کار برده می‌شود. انسان‌ها هم عناصر و هم عوامل یک روند یکتا [یعنی روشنگری] اند. آنان تا آن گستره‌ای عناصر فعال این روند هستند که در آن مشارکت می‌کنند و این روند تا آن محدوده‌ای متحقق می‌شود که انسان‌ها تصمیم دارند عاملان داوطلب این روند باشند.» این نکته را می‌توان چنین دریافت که در رویکرد نقادانه، هستی‌شناسی خود نه همچون کردار یک هستی منفرد بلکه در مقام فردی خودآیین که در مشارکت با دیگران قرار دارد سنجیده می‌شود. فوکو می‌نویسد: «تحلیل روشنگری، با تعریف این پیشینه همچون گذار بشریت به موقعیت بلوغ خود، واقعیت امروزین را نسبت به این حرکت عمومی و جهت‌گیری‌های اساسی آن تعیین می‌کند. اما همزمان این تحلیل نشان می‌دهد که در همین لحظه چگونه هر فرد به نوع معینی نسبت به این روند عمومی مسوول است.»

کانت در تکاپوی روشنگری، اساس را بلوغ فکری می‌داند. از نظر او نقش فلسفه در روند کسب بلوغ فکری کلیدی است. اما روشنگری صرفا تکاپویی در قلمرو اندیشه‌ورزی و فلسفیدن نیست. روشنگری در حوزه‌های اجتماعی و سیاسی از طریق اصلاحات و انقلاب شامل تغییراتی بود که جوامع را درکل متحول کرد. البته تحقق روشنگری در جوامع متفاوت با تاکید متفاوتی بر سپهر اندیشه‌ورزی یا تحولات اجتماعی همراه بوده است…. در عصر کنونی، پروژه‌ روشنگری همچون کلی یکپارچه درنظر گرفته می‌شود. با این حال، اشاره کردم در تاریخ فرهنگ‌مان خردگریزی و گاه خردستیزی، برای سده‌ها غلبه داشت. تحولات اجتماعی و سیاسی نیز تا پیش از دوره‌ تدارک نهضت مشروطه بسیار کم‌دامنه و محدود بود. با چنین پشتوانه‌ای به نظر ضروری می‌رسد که اکنون در عین توجه اصلی به تحولات در عرصه‌
سیاسی‌- اجتماعی تاکید ویژه‌ای بر حوزه‌ اندیشه‌ورزی برای پرورش و گسترش خودآیینی در جامعه‌مان داشته باشیم. به ویژه، باید تاکید کرد امروزه در دورانی زندگی می‌کنیم که افول خرد پررنگ است. جریان‌های بنیادگرا امروزه بقای خود را، یکسره، در ستیز با عقل می‌جویند. امروزه بی‌خردی در عرصه‌ منطقه‌ ما و جهان جولان می‌دهد.

هیچ فردی نمی‌تواند فکر کند با تلاش برای غلبه بر نابالغی فکری‌اش در مسیر روشنگری پیش می‌رود مگر که به نوعی رابطه‌اش را با سلطه – در هر رابطه‌ اجتماعی‌اش و رابطه‌اش را با حاکمیت – تغییر دهد. این تغییر در پی درگیر شدن با رابطه‌ معطوف به سلطه‌ روی می‌دهد و نه با کناره‌گیری از آن. فوکو می‌نویسد: «روشنگری با تغییر و اصلاح رابطه‌ از پیش موجود اراده، قدرت و به کارگیری عقل تعریف می‌شود.»
در معنای کانتی، به کارگیری عقل به کارگیری به طور همگانی عقل و اراده نیز معرف رویکرد خودآیینانه است؛ از این رو، هیچ تقلای فکری‌ـ عملی فرد، روشنگرانه نیست مگر به گونه‌ای معطوف به تغییر و اصلاح رابطه‌ سلطه آن هم از موضع اراده‌ خودآیینانه باشد. تداوم بدون تغییر و اصلاح رابطه‌ سلطه، روشنگری را پیش نمی‌برد. هر نگرش فکری که معطوف به رابطه‌ سلطه نشود فرد را اسیر زمان حال خود می‌کند.

مساله‌ روشنگری، از نظر کانت، نه ایجاد تعادل بین عقل و اقتدارها و سنت‌های دینی یا غیردینی بلکه انتخاب ضروری بین نابالغی و بلوغ فکری است. گذار از نابالغی به بلوغ فکری گذاری غیرقابل بازگشت و بنابراین، انقلابی است. اما اعتدال‌طلبی بین عقل و گونه‌های متفاوت اقتدارهای سنتی غیرعقلانی دینی و غیردینی به ‌معنای ایجاد نوعی التقاط‌گرایی است.

آنچه امروزه روشنگری را برای ما تعین می‌بخشد « انتخاب تاریخی» فرد بین نابالغی و بلوغ فکری است. این انتخاب تاریخی به عنوان قلب روشنگری، شرط رهایی است. اما این انتخاب تاریخی اولا فقط از طریق یک تحول فکری ممکن نمی‌شود. این انتخاب، نهایتا در عرصه‌ عمل قطعیت می‌یابد وقتی که فرد تحول قطعی خود را با تحول قطعی، یعنی انقلابی جامعه‌ خود پیوند زند. ثانیا این انتخاب از طریق مقابله‌ مدام با محدودیت‌های عقل تعین می‌یابد. این انتخابی است که از نظر فوکو «باید به «محدودیت‌های امروزین [امر] ضروری» سمت وسو داده شود، یعنی به سوی هرآنچه که برای شکل دادن به خودمان در مقام سوژه‌های خودآیین اجتناب‌ناپذیر نیست یا دیگر نیست.»

روشنگری موردنظر کانت در جامعه‌ تحت سیطره‌ دولت مطلقه که او در آن می‌زیست ممکن بود. بالطبع او روشنگری را به گونه‌ای تبیین نکرده بود که در سازگاری با دولت مطلقه باشد. از نظر او تبیین عام به‌کارگیری جسارت‌آمیز به شیوه‌ همگانی عقل خویش نه فقط در دولت مطلقه که در هر حاکمیت دیگری نیز ممکن و ضروری است. از این لحاظ، توجیه کناره‌گیری خود از روند روشنگر شدن با این بهانه که در این یا آن حاکمیت سلطه‌گر روشنگری ممکن نیست فقط به‌معنای رویگردانی از فعالیت روشنگرانه است.
روشنگری مستلزم تلاشی درازمدت و طاقت‌فرساست؛ تلاشی که با فراز و نشیب‌های بسیار، با درد بسیار آمیخته است. اما اگر فرد بخواهد از رنج و حقارت زندگی تحت سلطه‌ شر برهد، اگر بخواهد فردی پیرو نباشد باید درد روشنگرسازی خود را تا به آخر تاب بیاورد. تنها آنانی که درد مبارزه با نابالغی خویش را تاب می‌آورند شادی زیستن در مقام فردی خودآیین را تجربه خواهند کرد.
تکاپوی روشنگری، تکاپوی نقد است. فوکو می‌نویسد: «در قلب آگاهی تاریخی‌ای که روشنگری از خودش دارد اصل نقد و خلق مدام خویش در خودآیینی‌مان قرار دارد.» نقد، فن و وسیله است؛ وسیله‌ خلق مدام خود در اکنون و در چشم‌انداز آینده. نقد، فنی است که به اتکای آن می‌توانیم خود را چندان خودآیینانه بپروریم که بتوانیم مسوولیت زندگی خویش را بر عهده‌گیریم. این به‌معنای تلاش برای حمایت از خویشتن است.»

چرا روشنفکران لیبرالیسم را دوست ندارند؟
محسن آزموده در یادداشتی با عنوان «آیا روشنفکران لیبرال‌ستیز هستند؟» به معرفی کتاب «چرا روشنفکران لیبرالیسم را دوست ندارند؟» پرداخته و تلاش کرده خلاصه ای از پاسخ مولف به پرسشی که بر جلد کتاب نقش بسته را تبیین کرده و به ظرافت های ترجمه این کتاب توسط مرتضی مردیها اشاره نماید. در این گزارش آمده است:
«چهار سال پیش از این در شماره ٨۴ مجله بخارا مقاله‌ای از رابرت نازیک (متوفی ٢٠٠٢ در ۶٣ سالگی) استاد کرسی فلسفه در دانشگاه هاروارد و و نویسنده کتاب آنارشی و دولت و ناکجاآباد منتشر شد با عنوان برانگیزاننده «چرا روشنفکران با سرمایه‌داری مخالفند؟» (١٩٩٧) با ترجمه درخشان و خواندنی عزت‌الله فولادوند، مترجم سرشناس و صاحب سبک متون فلسفی و فلسفه سیاسی. نازیک در این مقاله مختصر و مفید به بیان این ادعای «روان شناسانه» می‌پردازد که علت اصلی مخالفت روشنفکران با سرمایه‌داری انتقامجویی است. به این توضیح که «روشنفکران لیبرالیسم را رد می‌کنند چون قانون بازار، آن مسند و جایگاه مادی و معنوی‌ای را که به یمن موفقیت‌های تحصیلی خود چشم داشته‌اند، به آنها نمی‌دهد»(به نقل از بودن، ١٣٩۴) . نازیک در این مقاله ذیل عنوان «ارزش روشنفکران» مدعی است که «از آغاز هنگامی که افکار و عقاید به ثبت رسیده‌اند، روشنفکران همواره گفته‌اند که کارشان از همه ارزشمندتر است.» او به ویژه در پاسخ به این پرسش که «چه عاملی باعث احساس ارزش برتر در روشنفکران شد؟» بر نظام آموزشی تاکید می‌کند و مدعی است که «مدرسه… اصل پاداش بر حسب شایستگی (فکری) را نمایان ساخت و آموزش می‌داد. شایستگان فکری ستایش می‌شدند، از معلم لبخند می‌دیدند و بالاترین نمره‌ها را می‌گرفتند.»

او پس از توضیح ساختار آموزشی مبتنی بر شایسته‌سالاری فکری و آموزشی می‌نویسد: ‌«روشنفکر می‌خواهد کل جامعه نیز مثل مدرسه منتها به مقیاس کلان و مانند همان محیطی باشد که او آنچنان موفق بود و قدر می‌دید.» اما در واقعیت شاهدیم که چنین اتفاقی نمی‌افتد، یعنی جامعه طبق نظام آموزشی مدارس تنظیم نشده است، به همین خاطر است که روشنفکران «وقتی از نظام جامعه بزرگ‌تر رفتاری مطابق نیازهای استحقاقی که خود برای خویشتن تعیین کرده‌اند نمی‌بینند، دچار خشم و آزردگی می‌شوند.» نازیک نتیجه‌گیری می‌کند: «نظام مدرسه از این راه باعث احساسات ضد سرمایه‌داری در روشنفکران می‌شود.»

تبیین نازیک از مخالفت روشنفکران با سرمایه‌‌داری و ایدئولوژی سیاسی ملازم آن یعنی لیبرالیسم البته تنها تبیین ممکن و موجود نیست که بر پایه نه محتوای نقد روشنفکران از سرمایه‌داری که بر حسب نتیجه گفتار ایشان ارایه‌ می‌شود. در بهار سال جاری نشر مینوی خرد کتاب «چرا روشنفکران لیبرالیسم را دوست ندارند؟» (٢٠٠٣) نوشته رمون بودن (١٩٣۴-٢٠١٣) استاد برجسته جامعه‌شناسی دانشگاه سوربن فرانسه را با ترجمه مرتضی مردیها (متولد ١٣٣٩ خورشیدی) استاد سابق دانشگاه علامه طباطبایی منتشر کرده است. کتاب چنان که مترجم در مقدمه نسبتا مفصل (با توجه به حجم) کتاب گفته «همچون عموم نوشته‌های بودن روان و دقیق و فهمیدنی است.» گو اینکه کتاب در واقع «ویراسته سخنرانی‌هایی است که (بودن) در میان اعضای حزب لیبرال سوییس» ایراده کرده است و «به همین دلیل مخاطب عام‌تری» داشته است. به طور کلی پاسخ بودن به پرسشی که بر جلد کتاب نقش بسته یعنی چرا روشنفکران لیبرالیسم را دوست ندارند؟‌ چنین است: «چون عقاید و مواضع لیبرال‌ستیز هم تولیدش مقرون به صرفه است، هم مشتری‌گیر است و بازار مصرف دارد. اهمیت این عقاید به صحیح بودن آنها نیست، به این است که در عمل برخی مشکلات را از بعضی حل می‌کند، به کمک آن می‌شود طرفدار جمع کرد، راه‌های طولانی موفقیت را میانبر زد؛ زحمات درک واقع‌بینانه و پیچیده مشکلات را به خود نداد و دلسوز و اخلاقی جلوه کرد». مردیها در توضیح بیشتر دیدگاه بودن می‌گوید که از نظر او «عقاید لیبرال‌ستیز راست نیست، مفید است» و در توضیح این فایده‌گرایی می‌افزاید: «منظور آقای بودن از فایده و معیار بودن آن برای لیبرال‌ستیزان… غالبا فایده‌های رندانه برای مقاصد غیرعلمی (از شهرت فردی و قدرت سیاسی تا نگرانی اخلاقی و رفاهی) و در میان گروه‌ها و گرایش‌های خاص سیاسی و ایدئولوژیک است.»

نکته جالب توجه این کتاب چنان که پیش از آن به دلیلی دیگر اشاره شد، مقدمه آن است. مردیها در این مقدمه خواندنی ضمن بدیهی خواندن تلویحی این ادعا که «روشنفکران لیبرالیسم را دوست نمی‌دارند» از پایان دوره روشنفکری به مثابه یک حرفه سخن می‌گوید و دلایل آن را نیز چنین خلاصه می‌کند:
١- «دوران ایدئولوژی به سرآمده یا فضای آن تنگ شده و دیگر کمتر کسی به آن منش‌ها و روش‌ها و آن مدعیات و مواعید باور دارد»
٢- «سواد عمومی گسترده شده و آدم‌ها بیشتر خواهان اخبار و مواد خام هستند تا خودشان امور را تحلیل کنند.»
٣- «فضاهایی که غالبا مستعد پروردن روشنفکران بوده‌اند، یعنی دانشگاه‌ها، دفاتر و مراکز روزنامه‌ها و مجلات، به طور رو به رشدی بیشتر نگران جنبه‌های حرفه‌ای کار خود شده‌اند.»
۴- «دنیا روز به روز شلوغ‌تر شده و روشنفکران هم مثل بسیاری چیزهای دیگر دچار افزایش کمیت بوده‌اند.»
۵- «حرف‌های بزرگ زده شده است، تا حدی شبیه اینکه جغرافیای زمین کشف شده و دیگر مثل ماژلان و کلمب شانس ظهور کمتری دارند.»

با این همه و با وجود بر شمردن این دلایل مردیها معتقد است که «دانشگاهیان و هنرمندان کماکان گروه مرجع‌اند» و به همین دلیل است که همچنان توجه به این سوال مهم است که «چرا روشنفکران لیبرالیسم را دوست ندارند؟» زیرا روشنفکران با وجود عوامل فوق همچنان «هم وجود دارند و هم اثر». مردیها در ادامه به تشریح ادعای این پرسش می‌پردازد و سپس محققان و پژوهشگرانی که به این پرسش یا مسائلی مشابه آن پرداخته‌اند را معرفی می‌کند، کسانی چون سیمور مارتین لیپست، استاد جامعه‌شناسی سیاسی دانشگاه‌های استنفورد و هاروارد در کتاب آکادمی دو حصه، اساتید و سیاست (١٩٧۵) و ادوارد شیلز، استاد جامعه‌شناسی دانشگاه شیکاگو در کتاب تالار روشنفکران (١٩٩٧) و رابرت فولر استاد علوم سیاسی دانشگاه ویسکانسین در کتاب لیبرالیسم پایدار (١٩٩٩) . او همچنین از مقاله مذکور نازیک و مقاله «چرا روشنفکران چپ هستند» (٢٠١٢) نوشته نیل گراس و اتن فاس به ترتیب استاد جامعه‌شناسی دانشگاه بریتیش کلمبیا و استاد جامعه‌شناسی دانشگاه هاروارد نیز یاد می‌کند. گام بعدی مردیها که قابل تحسین است، دسته‌بندی مجموعه پاسخ‌های این استادان به این پرسش است به این صورت:
١- روشنفکران به دلیل عدالت خواهی با لیبرالیسم مخالفند و آن را نظامی که اقتصادش مبتنی بر رقابتی ناعادلانه به هر قیمتی است تلقی می‌کنند.
٢- روشنفکران به دلیل سطح سواد و فهم عمیق‌تر خود اشتباهات لیبرالیسم را بهتر از بقیه می‌فهمند و از این حیث با آن مخالفند.
٣- منافع طبقاتی باعث اختلاف روشنفکران از طبقات میانی و پایین با لیبرالیسم می‌شود و ایشان را نیازمند حمایت دولت می‌کند.
۴- روشنفکران به خاطر فضای روشنفکری و محافل مربوطه از لیبرالیسم گریزانند. قاعده بازی محافل روشنفکری لیبرال‌ستیزی است.
۵- فضای محافل روشنفکری باعث گسترش این ویژگی (لیبرال‌ستیزی) نمی‌شود، بلکه برعکس این بیشتر لیبرال‌ستیزان هستند که به تشکیل محافل روشنفکری دست می‌یازند. (کبوتر با کبوتر باز با باز)
۶- لیبرال‌ستیزی روشنفکران به دلیل ناکامی ایشان در عرصه رقابت‌های اجتماعی و اقتصادی است.
٧- لیبرال‌ستیزی روشنفکران به دلیل رقابت با صاحبان قدرت است. روشنفکران قدرتمندان بی‌مسندند؛ ولی نه فقط بی‌مسند که مسندشکن و مسندستیز نیز هستند.
٨- روشنفکران لیبرال‌ستیز هستند چون لیبرالیسم امری میان‌مایه و متوسط‌الحال است، شور و شری ندارد و اهداف بلندی در سرش نیست.

مردیها البته خود تاکید می‌کند که ممکن است ترکیبی از این دلایل باعث لیبرال‌ستیزی شود. این دلایل چنان که از مرور سطحی آنها نیز بر می‌آید، متفاوتند و خاستگاه‌های گوناگونی دارند. اما نهایتا یکی، دو نکته روشن نمی‌شود؛ نخست اینکه تفاوت این دلایل در چیست؟ آیا دلایل اول و دوم که مبتنی بر ادعاهای روشنفکران هستند، با دلایل بعدی ارزش معرفتی یکسانی دارند؟ آیا همین که روشنفکران (به مثابه قشر تحصیلکرده جامعه) به ادعای کتاب لیبرال‌ستیز هستند، نشانگر دست‌کم صدق معرفتی دیدگاه ایشان نیست؟ و در نهایت اینکه چنان که خواندیم، بودن می‌گوید یکی از دلایل لیبرال‌ستیزی روشنفکران گریز ایشان از تحلیل‌های پیچیده و در نهایت ساده‌انگاری ایشان است، ‌اما به راستی آیا نمی‌توان با همان قاطعیتی که داعیه اصلی کتاب را بدیهی شمرده (لیبرال‌ستیزی روشنفکران) مدعی شد که اتفاقا این روشنفکران چپ‌گرا هستند که عموما به آثار پیچیده‌تر و فراتر از عقل سلیم مراجعه می‌کنند و تحلیل‌های به مراتب پیچیده‌تری از لیبرال‌ها برای پدیده‌ها ارایه می‌کنند؟ هدف این نوشتار صرفا معرفی رئوس دیدگاه‌های کتاب بود، روشن است که نقد و ارزیابی دیدگاه‌های آن و بررسی تک‌تک دلایلی که نویسنده و مترجم برای عدم اقبال به روشنفکران در زمانه ما از سویی و لیبرال‌ستیزی ایشان از سوی دیگر ارایه می‌کنند، مجالی دیگر می‌طلبد.»

کتابی برای یافتن عناصر هویت ساز فراموش شده ایران/ بخش اعظم اندیشه‌های دنیای اسلام از روح و اندیشه ایرانی برآمده است
عاطفه شمس برای گزارش معرفی کتاب «نگرش‌های ایرانی»، عنوان «عناصر هویت ساز فرهنگ، شیرازه بند کتاب ملت هستند» را انتخاب کرده و آورده است:
«در کتاب «نگرش‌های ایرانی» نوشته محمد بقایی ماکان آمده است ایرانیان، چنان که از شواهد تاریخی برمی‌آید سهمی عظیم در پروراندن اندیشه‌های بزرگ داشته‌اند که هرچند تحت عنوان کلی دنیای اسلام قرار می‌گیرد ولی حقیقت این است که برآمده از روح و اندیشه ایرانی است. اندیشه‌هایی خاص سرزمین ایران یا برآمده از آن، نظیر آرای افرادی چون غزالی، سهروردی، پورسینا، زکریا رازی، ابوریحان، خواجه نصیر و فارابی که تاثیری شگرف بر فرهنگ و تمدن غرب و بالمآل تمدن آن داشته‌اند. همچنین نویسنده کتاب، گفت‌وگوی تمدن‌ها که در سال‌های اخیر مورد توجه قرار گرفته را مبین سهم بزرگ فرهنگ ایرانی در گسترش مدنیت جهان می‌داند و می‌گوید اگر بخواهیم همه اتاق‌های آسمانخراش دانش و فرهنگ جهان را یک به یک بکاویم بی‌گمان نشانی از اندیشه ایرانی در بسیاری از آنها خواهیم یافت. نگارنده در مقدمه «نگرش‌های ایرانی» می‌نویسد؛ معمولا گفته می‌شود نخستین کسی که عقل و دانش را برابر توانایی دانسته و گفته دانایی همان توانایی است، فرانسیس بیکن است، حال آنکه اول بار فردوسی گفت که دانایی و خرد این توانایی را به انسان می‌دهد تا جهان را آن‌گونه که می‌خواهد بسازد و این اندیشه او که «توانا بود هر که دانا بود» به صورت مثل درآمده است.

نویسنده، یعقوب کندی را پیش از فرانسیس بیکن مطرح‌کننده منطق استقرایی می‌داند و معتقد است دانته در نگارش کمدی الاهی از «ارداویراف نامه» و شاید هم از «سیرالعباد» سنایی تاثیرپذیرفته است. به گفته بقایی ماکان و آنگونه که خود در معرفی اثرش می‌گوید «نسل امروز ایران در زمان‌های سر می‌کند که به واقع نیاز به شناخت تاریخ، فرهنگ و اندیشه‌های برآمده از این خاک دارد تا هویت خویش را بازیابد و خود را در عرصه حیات چنان بنمایاند که شایسته تاریخ پر بار اوست. کتاب حاضر، پیاله‌ای است از خمخانه این فرهنگ با نگاه‌های تازه به برخی موضوعات اصلی و عمده که کمتر به آن توجه شده است. آنچه در این مجموعه فراهم آمده متشکل از عناصر هویت‌ساز ایرانی است که رگه مشترک موضوعات هر مبحث را شکل می‌دهد».
نویسنده با این پیشگفتار به نگارش کتاب «نگرش‌های ایرانی» در قالب ۴۴ عنوان پرداخته است…. بقایی ماکان می‌گوید: «فصل‌های۴۴‌گانه این کتاب گرچه دارای عنوان‌های مختلف هستند و به ظاهر به موضوعات متفاوتی می‌پردازند ولی رگه مشترک همه آنها نگرش‌های ایرانی است و پرداختن به این عامل مهم، که می‌توان در مجموع نام همه آنها را عناصر هویت ساز فرهنگ ایرانی گذاشت. به خصوص اینکه این فصل‌های ۴۴ گانه چندان به لحاظ محتوایی به هم نزدیک هستند که انتهای هر فصل آغاز فصل بعدی محسوب می‌شود.»

وی معتقد است ما در دوره‌ای زندگی می‌کنیم که هجوم تبلیغاتی از خارج برای از بین بردن هویت ملی یا حداقل برای تضعیف آن سعی فراوان می‌شود تا میان مردم تفرقه و چنددستگی ایجاد کند و تنها راه مبارزه با چنین پدیده‌ای این است که جامعه به فرهنگ خودی و عناصر هویت ساز که در تاریخ آن وجود دارد رجوع کند که در واقع مانند چسبی، شیرازه بند کتاب ملت خواهد بود. هدف از تالیف «نگرش‌های ایرانی» نیز یافتن عناصر هویت ساز بوده که بسیاری از آنها فراموش شده یا چنان که باید نمود پیدا نکرده است.

قدرت نفوذ کلام قرآن در دل شنوندگان، در بین کتاب‌های دینی و هدایتی دیگر بی مانند است/ احساس خواب‌گرفتگی و عقب‌ماندگی مسلمانان ناشی از کم رنگ شدن توجه به قرآن کریم است
حجت الاسلام سیدمحمدعلی ایازی، استاد حوزه علمیه قم در یاددشتی با عنوان « نقش و نفوذ قرآن»، به معجزه جاوید کلام قرآن و اثرپذیری دل های شنوندگان آیاتش پرداخته است. در این یادداشت می خوانیم:
«…. لازم است درباره گستردگی نفوذ قرآن کریم و تاثیر بسزای آن در نفوس انسان‌ها بیشتر سخن گفته شود …. پیشتر گفتیم که قرآن کریم با تصویر هنری و ترسیم زیبای خود، از مسائل گوناگون اعتقادی گرفته تا مسائل احکام و شریعت، روش نافذی برای مخاطبان خود پدید آورد و توانست تاثیر و نفوذ فوق‌العاده‌ای برجای بگذارد. این نفوذ تنها در خطاب به مردم عرب‌زبان نبود، زیرا کسانی را هم که با زبان عربی آشنا نبودند، شکل و وزن و قافیه و نظم کلمات، آنان را به سوی خود جلب می‌کرد. لازم نبود مسلمان باشند حتی کفار هم با شنیدن جمله و آیه‌ای جذب قرآن می‌شدند، تعجب اینجا است که کافرانی با کبر و غرور به سوی قرآن می‌آمدند ولی عنادشان مانع از ایمان آوردن‌شان می‌شد ولی باز هم فریفته قرآن کریم می‌شدند. خداوند متعال به گوشه‌هایی از این تاثیر اشاره می‌کند (نمل/ ١۴) و داستان ولید بن مغیره، یکی از این کسان را یادآوری می‌کند (مدثر/ ٢۶ ـ ١١) که چگونه در دل فریفته قرآن شدند، اما واقعیت را انکار کردند. کسان دیگری هم بودند که خواه‌ناخواه در برابر نفوذ قرآن تسلیم می‌شدند و اثر فوق‌العاده و غیر مترقبه آن را می‌پذیرفتند. مسلما این پدیده، یکی از ویژگی‌های قرآن شمرده می‌شود که مانندش را در کتاب‌های دینی و هدایتی دیگر نمی‌توان یافت و اثر جاودانی و معنوی آن را مقایسه کرد، زیرا نهال آنچه را که قرآن در دل‌ها رویانده، همان ایمان و بذر توحید است که نه در کتاب‌های ادبی و نه در کتاب‌های اخلاقی و حتی فلسفی چنین زیبا و جامع به دست نخواهد آمد. ایمان دینی که قرآن به وجود می‌آورد، با آموزه‌های اخلاقی و تئوری‌های ذهنی و برداشت‌های علمی و استدلال‌های عقلانی قابل مقایسه نیست و جاذبه و کششی که فراهم می‌کند به سادگی زدودنی نخواهد بود. دلیل روشن آن، آثار و پی‌آمدهای معنوی آن طی ١۵ قرن گذشته بر جوامع اسلامی است. برای روشن شدن این مطلب لازم است به یکایک این آثار در بعد اخلاقی ، اجتماعی ، سیاسی و فرهنگی اشاره شود و پیامد حضور قرآن روشن شود.
و نکته مهم‌تر این است که هر گاه از توجه به قرآن کریم کم و کاسته شده و حضور قرآن در جوامع کم رنگ شده، آن قدرت معنوی و آن شوکت ظاهری نیز افول کرده است. دعوت مصلحان و اندیشمندان اسلامی به بازگشت به سوی قرآن کریم، در یکی دو قرن اخیر، در راستای همین واقعیت و احساس خواب‌گرفتگی و عقب‌ماندگی مسلمانان است.»

بزرگان محترمند اما به عنوان شاگرد آیت‌الله مصباح از ایشان انتقاد دارم/ نسبت‌ ابوجهل دادن به سیدحسن‌آقا در شأن شما نیست
در صفحه ۱۱ این روزنامه، عنوان «انتقاد غرویان از اظهارات اخیر آیت‌الله مصباح» منتشر شده و نسبت‌ ابوجهل دادن به سیدحسن‌آقا را در شأن و تراز شخصیت ایشان ندانسته است. در این زمینه آمده است:
«اظهارات تند آیت‌الله مصباح‌یزدی درباره خاندان امام خمینی(ره) و تشبیه برخی از اعضای بیت امام به ابوجهل در مصاحبه‌ای با نشریه محافظه‌کار عصراندیشه واکنش یکی از شاگردان سابق وی را برانگیخت. محسن غرویان، عضو هیات علمی جامعه‌المصطفی که سال‌ها شاگرد آیت‌الله مصباح بود و در مقطعی راه خود را از وی جدا کرد، حالا یکی از رسانه‌ای‌ترین منتقدان استاد سابق است. او روز گذشته در مصاحبه‌ای با «آنا» نسبت به اظهارات اخیر آیت‌الله مصباح واکنش نشان داد.

– به نظر من این‌گونه سخنان از شخصیت آیت‌الله مصباح جالب نیست. ایشان حکیم و فیلسوف هستند و باید با استدلال و برهان مسائل را تبیین کنند. نسبت‌ ابوجهل دادن در شأن و تراز شخصیت ایشان نیست و من به عنوان شاگرد ایشان، این انتقاد را دارم.
– همه افراد می‌فهمند که مراد، یادگار امام (ره) و نوه ایشان یعنی سیدحسن‌آقاست. سید حسن آقا استاد حوزه هستند و درس خارج فقه و اصول دارند .ایشان مجتهد و صاحب نظر است. بحث‌های علمی هم باید بر اساس استدلال و برهان علمی باشد، این نسبت، نسبت جالبی نیست.
– خاندان امام (ره) با این نسبت‌ها مورد توهین قرار گرفتند. من کاری ندارم که اینها می‌توانند از حق خودشان و شخصیت‌شان دفاع کنند یا نه، اما به هر حال تطبیق صدر اسلام با امام خمینی(ره) و خاندان‌شان آثار اجتماعی خوبی ندارد. عده‌ای دل‌شان نسبت به خاندان و بیت و یادگار امام متزلزل می‌شود.
– بزرگانی مانند آیت‌الله جوادی آملی، احترام یادگار امام(ره) سیدحسن آقا را بسیار نگه می‌دارند و دایما هم سفارش می‌دهند که بیت امام باید محترم نگه‌ داشته شود؛ ولی سخنان آیت‌الله مصباح درست ضد این موضع و سخنان شخصیت‌هایی مانند آیت‌الله جوادی آملی است که این هم باعث تحیر مردم می‌شود.
– از همه اینها مهم‌تر این است که مقام معظم رهبری دیدگاه‌شان نسبت به بیت امام و حاج حسن آقا، نگاه بسیار مثبتی است. همه دیدند که رهبری، ایشان را در مراسم سالگرد ارتحال امام بسیار محترم شمردند، حتی چند سال پیش که عده‌ای سخنرانی حاج حسن آقا را برهم زدند مقام معظم رهبری شخصا موضع گرفتند و گفتند که این کارها کارهای بدی است که انجام می‌شود و تاکید کردند که به این کارها راضی نیستم.
– ما اکنون در فضای داخلی کشورمان باید براساس تاکیدات رهبری فضای همدلی و همزبانی را حاکم کنیم اما بیان چنین نظراتی از آیت‌الله مصباح با فضای همدلی و همزبانی سازگاری ندارد، فضای آرامش کشور را به هم می‌ریزد.
بنده به عنوان شاگرد آیت‌الله مصباح می‌خواهم که ایشان توضیح دهند آیا این نتایج ناگواری که بعد از فرمایش ایشان مطرح می‌شود، مورد قبول ایشان هست یا نه؟ ما باید احترام بزرگان را داشته باشیم ولی این سوالات مطرح است.

اعتماد در شماره امروز، این عناوین را نیز منتشر ساخته است:
یادداشت «تلخ مثل زهر»، درباره برنامه «ماه عسل» ؛ به قلم مجید ابهری
پزشکیان: مداحان، اخلاق و انصاف را رعایت کنند

«دین آنلاین» با این عناوین اقتباسی، روزنامه « اعتماد » را مرور کرده است: «گذشته‌ فرهنگی ما تا پیش از مشروطه، درگیر خردگریزی و خردستیزی ٨٠٠ ساله بوده است/نقش فلسفه در روند کسب بلوغ فکری کلیدی است/جریان‌های بنیادگرا بقای خود را در ستیز با عقل می‌جویند/کسی که بخواهد فردی پیرو نباشد، باید درد روشنگرسازی خود را تا به آخر تاب بیاورد»، «چرا روشنفکران لیبرالیسم را دوست ندارند؟»، «کتابی برای یافتن عناصر هویت ساز فراموش شده ایران/ بخش اعظم اندیشه‌های دنیای اسلام از روح و اندیشه ایرانی برآمده است»، «قدرت نفوذ کلام قرآن در دل شنوندگان، در بین کتاب‌های دینی و هدایتی دیگر بی مانند است/ احساس خواب‌گرفتگی و عقب‌ماندگی مسلمانان ناشی از کم رنگ شدن توجه به قرآن کریم است» و «بزرگان محترمند اما به عنوان شاگرد آیت‌الله مصباح از ایشان انتقاد دارم/نسبت‌ ابوجهل دادن به سیدحسن‌آقا در شأن شما نیست»مرور مطبوعات/ ‌‌سه‌شنبه‌ ۲ تیر/ روزنامه اعتماد

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.