میراث فلسفی و جذب و هضم تمدنی
ما نه تنها در راستای تکامل اندیشه فلسفی خویش که از تاریخمان به ارث بردهایم، هیچ اقدامی نکردیم و به گسست فلسفی و معرفتشناسانه دچار شدیم، و حتی ریشههای فلسفی میراثمان را مورد تبیین قرار ندادیم، بلکه کوششها و تلاشهای افرادی همچون «شبلی شمیل» و «ابوالعلا معری» و «ابوبکر شبرونی» در عرصه نظریه تکامل در گذشته و پژوهشهای نویسندگانی همچون اسماعیل محضور در عصر حاضر به درستی نشان میدهد که هیچگام مؤثری در این باب برنداشتهایم.
میراث فلسفه قدیم ما، بعد از تأثیر شدیدی که روی اندیشه دینی بر جای گذاشت و باعث رشد و تعمیق و غنایش در میان آنها گردید، با تمدنهای قدیم روبرو شد و به دلیل عمق و غنایش در میان آنها حل نگردید بلکه بر عکس به هضم آنها در درونش پرداخت و در فراز آنها جای گرفت. در همین مورد بود که به تقسیمبندی تمدن شرقی و غربی، دوست و دشمن اعتنایی نکرد. میراث ما بعد از اینکه امپراتوریهای اسلامی توانستند مناطق عظیمی را به زیر سیطره خویش درآورند بر فراز تمدنهای هند، ایران، روم و یونان نشر و گسترش یافت و از هر یک از تمدنهای فوق به درجات گوناگون تأثیر گرفت. به عنوان نمونه بیش از تمدن هند از تمدن ایران و بیش از تمدن روم، از تمدن یونان تأثیر پذیرفت. چرایی آن و دلیل اصلیاش طبیعت خُلقها و ویژگیهای نژادی و روشهای مدنیّت و نوع تمدنها و نگرشی که نسبت به وجود و هستی داشتند، بود و اساساً مسئله جغرافیایی و دوری و نزدیکی جزیره العرب به آنها نقش مهمی نداشت. طرح سه مؤلفه اصلی یعنی ویژگیهای نژادی و طبیعت خلقها، نوع تمدن و تصور از وجود و هستی، بنیاد و اساس اصلی این موضوع را تشکیل میداد، که اندیشه فلسفی ما در ارتباط با تمدنها به آنها توجه کرده است. حتی مؤلفان در تحلیل و ارزیابی از فرقههای اسلامی به آن سه مؤلفه توجه کردهاند. به عنوان نمونه، شهرستانی در اثری به نام الملل و النحل فرقهها و جریانات اسلامی را بر مبنای نوع نگرششان به هستی و جهان، ویژگیهای نژادی و طبیعت خلقها و نوع نگاهشان به تمدن، مورد بررسی قرار داده است.
میراث فلسفی ما قادر شد که تجرّد ناشی از تمدن هند را با احساس و طرز تلقی از ماده که ویژگی مهم تمدن ایرانی بود پیوند دهد و در عین حال توانست بیش از آنکه به شبهه و حسگرایی تمدن روم نزدیک شود به عقلگرایی و اندیشه فلسفی منبعث از تمدن یونان و مادهگرایی از تمدن ایران، یعنی با ایجاد پیوند بین واقعیت و ذهنیّت، این دو تمدن بشری را نمایندگی کند. ولی ما هیچ توجهای به این ویژگی مثبت و بالنده تمدنمان نکردیم تا اینکه فرسوده و دچار رکود شد. در حالی که تمدنهای قدیم به گسترش و رشد خویش ادامه دادند و امروز میبینیم که تمدن یونان و روم پایه و اساسی برای تمدن جدید غرب شد. یا اینکه مسیحیت و یهودیت، هر دو یکی از مبانی این تمدن جدید را تشکیل دادند. به خصوص در عرصه زبان تأثیر تمدن هند را به خوبی در زبان هند ـاروپایی میتوان دید.
ما نه تنها در راستای تکامل اندیشه فلسفی خویش که از تاریخمان به ارث بردهایم، هیچ اقدامی نکردیم و به گسست فلسفی و معرفتشناسانه دچار شدیم، و حتی ریشههای فلسفی میراثمان را مورد تبیین قرار ندادیم، بلکه کوششها و تلاشهای افرادی همچون «شبلی شمیل» و «ابوالعلا معری» و «ابوبکر شبرونی» در عرصه نظریه تکامل در گذشته و پژوهشهای نویسندگانی همچون اسماعیل محضور در عصر حاضر به درستی نشان میدهد که هیچگام مؤثری در این باب برنداشتهایم.
اما نسل ما چه کرد؟ به درون خویش خزید و هر اندیشه جدیدی را به اتهاماتی واهی، متهم نمود. از نظر ما تمامی اندیشههای نو در جهت نابودی اصالت و شخصیت و علیه موجودیتمان شکل گرفته است و در مقابل آنها همیشه و همه وقت با موضع مخالفت ظاهر شدیم و با مظلومنمایی اندیشههای نو و جدید را با انگ وارداتی و استعماری مطرود شمردیم. با تمامی این ادّعاها، به تقلید از غرب پرداختیم، قبل از آنکه بتوانیم تشخیص دهیم، فرهنگ غربی به اندام جوامع ما رسوخ کرد. این ضربالمثل گویای حال ما است که «هرکس از عفریت واهمه داشته باشد، بر او مسلط خواهد شد.»
(نقل از کتاب: میراث فلسفی ما، دکتر حسن حنفی، ص 21)
ما نه تنها در راستای تکامل اندیشه فلسفی خویش که از تاریخمان به ارث بردهایم، هیچ اقدامی نکردیم و به گسست فلسفی و معرفتشناسانه دچار شدیم، و حتی ریشههای فلسفی میراثمان را مورد تبیین قرار ندادیم، بلکه کوششها و تلاشهای افرادی همچون «شبلی شمیل» و «ابوالعلا معری» و «ابوبکر شبرونی» در عرصه نظریه تکامل در گذشته و پژوهشهای نویسندگانی همچون اسماعیل محضور در عصر حاضر به درستی نشان میدهد که هیچگام مؤثری در این باب برنداشتهایم.
دکتر حسن حنفی