دیگر نمیخواهم هامون باشم
به مناسبتِ اکرانِ مجددِ هامون در سینما پردیس ملت تهران که تا پایانِ ماهِ مبارک رمضان ادامه خواهد داشت، بر آن شدم تا دوباره این فیلم را تماشا کنم و دوباره، پس از سال ها به عنوانِ یک دههی هفتادی علاقهمند به سینما، آن چه را که هامون در چنته داشت بازخوانی کند
هامون، اگر نگوییم بر بینالاذهانِ یک نسل حکمرانی میکند، حداقل باید اعتراف کنیم که غریبانه، نگاهی عمیق از دردِ یک حمید را به ما نشان میدهد که هیچگاه نتوانست ستایششونده باشد، هر چند که نه تنها همذاتِ ماست، بلکه از نگاهی، خودِ ذاتِ ماست.
قصد ندارم به تحلیلِ خودِ فیلمِ هامون بپردازم. چه آنکه فیلم (از آن جهت که فیلم است) دارای ضعفهای عدیدهای به خصوص در تدوین و فیلمبرداری است. دیدنِ دوبارهی هامون من را به یادِ «چه خوبه که برگشتی» انداخت و بیراه نیست که این دومی از آنِ خالقِ همان اولی است. فلذا قصدم خودِ هامون است؛ از آن رو که حمیدِ هامون است و «هامونوار» میزید (نه آن هامون که در فیلمِ هامون به ما عرضه میشود) و دستِ آخر، نمادی از نسلی به اصطلاح روشنفکر است که عمرش تمام شده و میبایست دست در دستِ نسلِ بعد، مفهومی جدید از روشنفکری را ارائه دهد. بدین ترتیب، هامون را باید نقد کرد و باید از او دوری جست. هامون اگر بتی برای یک نسل است، باید شکسته شود تا نسلِ بعدی از این بت پیروی نکند و همان اشتباهات هامون را تکرار نکند. آنچه در ادامه میآید، ده محوری است که شخصیتِ هامون در آن ضعف دارد و، به عبارت بهتر، ده پندی است که لقمانوار باید از هامون بگیریم:
۱- هامونِ دردمند
دردِ هامون «دردداشتن» نیست بلکه «درمان نداشتن» است و میانِ آنیک و اینیک از زمین تا آسمان فاصله است. انسانِ دردمندِ کرکگوری، انسانِ لنفسهی سارتری، انسانِ خستهی کامویی، انسانِ دازاین (بودن به سوی مرگ) هایدگری، انسانِ ابزوردِ بکتی و حتی انسانِ روی به ابر شدنِ نیچهای، قابلِ احتراماند. آنها هستند چرا که «هستیشان» با دردشان آمیخته است. آنها هستند چرا که «امکانات وجودیشان» محدود است. آنها هستند چرا که نمیتوانند خدا باشند. اما…
اما هامون هست از آن رو که «نمیداند» چیست، از آنرو که وصلهای ناجور است از گردِهمآمدنِ هزاران پرسشِ درست یا اشتباه که بر تنِ او زار میزنند. هامون «درد» ندارد، بلکه هامون «درمان» ندارد. اگر مهشید برای هامون میماند، اگر «علی جونی» زودتر به دادِ هامون میرسید، اگر همراهان و همعصرانِ او با او به از اینها رفتار میکرند و اگر هزارانِ اگرِ دیگر به وقوع میپیوست، روحِ هامون هم به آرامش میرسید. و سوال اینجاست: «این چه دردِ اگزیسانسیلی است که «میتواند» برطرف شود.» این است که من هامون را «روشنگر» میدانم و نه «رمانتیک». هامون خودش را در سیستمی از «پاسخ»ها میبیند که هنوز جواب داده نشدهاند و بالاخره میتوان به آن جوابها دست یافت.
انسانی که «بتواند» (و فقط فرض شود که میتواند) به آرامش برسد (به «عدمِ درد» برسد) دیگر آن انسانِ «دردمندی» نیست که برای من قابلِ احترام است. هامون کسی است که جرقهای نیاز دارد تا غرق در انواع و اقسامِ عرفانها شود. از یونگ شروع کند و به زِن برسد و از زِن به علیاللهی ها. خیر، برای من چنین انسانی، نه نشان از «دردمندی» بلکه نشانی از «آسودهخواهی معمولِ انسانیت» است. منتهی هامون بر خلافِ مش غلامِ بقالِ سرِ کوچه، به جای آنکه دردِ نان داشته باشد، «دردِ ابراهیم» دارد و واقعن هامون چه میفهمد از «دردِ ابراهیم»؟
۲- هامونِ پست مدرن
هامون حتی شخصیتی پست مدرن هم نیست. اگر پستمدرن را به «گذشتن از مدرنیته» ترجمه کنیم و برداشتی «لیوتاری» از پستمدرنیسم داشته باشیم، هامون چگونه توانسته است از «سوژه» فرار کند؟ هامون هنوز درگیرِ مهشید است، هامون قرض و سفته و جریمه دارد، هامون به دنبالِ یک «ابرپاسخ» است. هامون بیش از هر کسی به مانندِ «هگل» است. او میخواهد همهچیز را در نظمی «روشنگرانه» و در بافتی «عرفانی» به تصویر بکشد. او میخواهد مدرنیته (روشنگرِ ابر پاسخ) را داشته باشد و در عین حال میخواهد عرفانی را به دست دهد که «نهاییترین پاسخ» را داشته باشد. هامون میخواهد چه کسی باشد؟ هامون میخواهد «علیجونی» باشد که بر فرازِ برجی دیده میشود و در عینِ حال در پی راندنِ آبی از زمین. هامون میخواهد نیمرو بزند و ریبن بپوشد. اسمِ این مسخرهبازیها پست مدرنیسم نیست. هامون به «خرده روایت»ها هیچ اصالتی نمیدهد. هامون به «مهشید» اندکی «حق» نمیدهد. هامون به دنبالِ «صورتِ جدید» نیست. هامون همان هست که بود و همان هست که خواهد بود. تغییراتِ سپهرگونهی کرکگوری او نیز دقیقن همان ایرادی را بر او وارد میکند که بر کگور وارد کردهاند: تو که از هگل (برای هامون: دنیای مدرن) میگریختی، چگونه دوباره به دامِ سیستم (برای هامون: نظامی به مانند مدرنیته) افتادی؟
۳- هامونِ کرکگوریست
مصیبت در آنجاست که هامون حتی کرگور را هم درست نفهمیده است. هامونِ داستانِ ما، خستهکننده و ملال آور، از دردهای خودش میگوید و میگوید و میگوید. ترحمِ مرا برمیانگیزد و اشکهای مارا تا ساعتها جاری میکند اما نمیفهمد که او در شناختِ ابراهیم چقدر اشتباه داشته است. سوالهایی که او در موردِ ابراهیم میپرسد کم و بیش بچهگانه است و سوال اینجاست که چرا پاسخهای کرکگور را نقل نمیکند؟ چرا نمیداند اویی که در سپهرِ اخلاق (آنهم با ارفاق) بازمانده است و در روشنگری دردمندانهی التقاطیاش دست و پا میزند، نمیتواند درک کند آنچه را که کرکگور بارها اعلام کرده است: «من و توی هامون نمیتوانیم درک کنیم». او از فهمِ عرفانی دم میزند، مراد و مریدی میکند و در عینِ حال ابراهیم را به چالش میکشاند. هامونِ من، از نادانیاش در عذاب است و نه از «آگاهی»اش و او هیچگاه مانندِ سقراط نتوانست اهمیتِ «نادانی» را درک کند. به همین علت نیز به دردی پوشالی کشیده شد. هامون به اینخاطر که «درعشقِ زمینی» ماند گنهکار است. هامون چون کسانی است که ادعا میکنند یکتنه به جنگِ یک لشکر خواهند رفت، اما چون در کارزارِ نبرد، و در فراقِ یار افتادند، «چاقو» برایشان حکمِ ذبحِ اسماعیل میشود و دست به روی مهشیدی بلند میکنند که «عشقشان» است. این است که ادعا میکنم هامون در همان سپهر لذائذ کرکگور مانده است: برای هامون، زندگی معنایی لذتآمیز دارد. هر چند که مش غلامِ بقالِ سر کوچه با شیشلیگ ارضاء میشود و هامون با «زوئی و فرانکی» یا «ترس و لرز».
۴- هامونِ ملا
هامون نمادی از انسانِ بیسواد است. او کسی است که میخواند و میخواند و میخواند، از شایگان فکت میآورد و از سوی دیگر، کرکگور را میآراید. او دلبرانه فوکو میخواند، نیچه میخواند، احتمالن اگر به دستش برسد سری به کانت و شلینگ میزند، از فیزیک و فلسفه سررشته دارد و «اصلِ عدم قطعیت» را باز میکند، از زِن سر در میآورد و چون مرادش، با تذکره الاولیا دمی را میآساید…
اما چه سود که داستان، همان داستانِ اقیانوسِ لعنتی یک سانتیمتری است. مهشید واقعن گول خورده بود، حمید با سواد نبود، حمید تظاهر به سواد میکرد.
هامون نخوانده است. هامون هیچکدام ازاینها را خوب نخوانده است. هامون در بحرِ هیچ علمی فرو نرفته است. هامون «روشمند» فکر نمیکند. دردهای سپهرِ لذائذ او با دغدغههای التقاطی روشنفکریاش، او را به «اطلاع داشتن» سوق داده است تا «یادگرفتن». او در هیچجا «تفسیری» عمیق از خودش ارائه نمیدهد. او در حالِ بازگو کردنِ دیگران است. هامون دستگاهِ رکوردی است که فایلها را با هم مخلوط کرده است و آشی «دردمندانه» را تحویل داده است. این است که هامون به دنبالِ جواب است، چرا که سوال را خوب نفهمیده است. او از کرکگور نقلِ قول میکند و هیچ سری به «مارسل» نمیزند تا بداند که «راز» چیست و سوال در کجاست او اگر سوال را میفهمید، میدانست که جوابی موجود نیست.
۵- هامونِ التقاطی
هامون نمادی از یک روشنفکرِ روشنگرِ التقاطی است. او تقریبن از هیچچیزی اطلاعِ درست و کاملی ندارد. او افکاری التقاطی دارد بدونِ اینکه بفهمد چگونه میتوان این یکی را به آن یکی پیوند زد. اگر هامون ملاصدرا میخواند، بیشک دوست داشت کانت را به او پیوند زند. او میخواهد در گفتمانی از «تجدد» و «روشنفکری» شرکت کند. به قولِ خودش، او میخواهد برای خودش کسی بشود ولی متاسفانه هیچ پخی نشد. سرِّ این پخی نشدن هم در همان عدمِ ملا بودن و چسبیدن به چسبیدههاست. هامون همه چیز را با هم میآمیزد: زن و موتور سیکلت با عرفان و تجدد، زن و عشق با زندگی مدرن و رویای کلاسیک، باخ و موتزارت با پیکان و بوروکراسی و … . انسانِ دردمند برای خودش مبنایی را برقرار میکند (او میداند که باید درد بکشد) اما هامون پوچوارانه، مبناها را در هم میآمیزد و اعتقاداتی بچهگانه را برای خودش فراهم میآورد که در نهایت به هیچ دردی هم نمیخورند و جز بدبختی برای او چیزی ندارند. بدین معنا، هامون یک روشناندیش نیست، بلکه مردی خم شده در زیرِ نظریات و گفتههاست که نمیداند باید با آنها چه کند. دور از انتظار نیست که چنین انسانی در نهایت دست به خودکشی میزند چرا که رازِ ناامیدی را هنوز کشف نکرده است. نهایتِ التقاطِ او آنجاست که میخواهد از همه چیز بریده باشد و در عین حال دیندار (یا حداقل عارف مسلک) باشد.
۶- هامونِ متدین
هامون انسانی زبون است. او دین را بوسیده و کنار گذاشته است و در همان حال، میخواهد به دین و آیینی جدید (بخوانید روشنفکری) درآید. هامون انسانی بیاخلاق است و سخت از این بیاخلاقی میکشد (مثلِ همهی ما) و در عینِ حال داعیهی ادعاهای بزرگ دارد. حمید همان آدمی است که از ملحد شدنِ مادربزرگاش چشمانش برق میزند و همان کسی است که وقتی مادربزرگاش میگوید «خدا من رو نمیبخشه» غرقِ در تعجب میشود (و مگر فاصلهی آن فهمیدن با این فهمیدن چقدر بود؟ چرا او هیچ اصالتی به خرده روایت نمیدهد؟ چرا همه چیز را «قطعی» میبیند؟). مسئلهی دین برای هامون فراموششده است و خودش را یک روشنفکر به تمام معنا هم میداند. دین برای او امری افیونی است و لذت میبرد که توانسته است دورانِ سختِ کودکی را کنار بگذارد و اکنون، مردِ رشیدی شود که دین برایش بیمعناست. هامونی که من شناختم، نمیداند دین چیست، بلکه انگیزهاش صرفن برهمزنندگی هژمونی دین است.
۷- هامونِ برهمزننده و سازنده
حمید میریزد و میپاشد و خراب میکند بدونِ اینکه بداند چه میخواهد بکند. گفتم که او پست مدرن نیست، اما به معنای واقعی روشنگر و سازنده نیز نیست (در واقع هامون هیچ چیز نیست). او چون دکارت به دنبالِ جواب است، اما به مانند دکارت نمیداند که چگونه بعد از فروریختنِ ارسطو، خودش را بنا نهد. او از آشفتن و «مخالفت» و آنارشی «لذت» میبرد. اشتباه نکنید، شاید به ذهن متبادر شود که هامون رمانتیک است (که چه خوب بود اگر میبود) اما او آنچنان هم نیست. هامون کجا و «سوژه» کجا؟ هامون کجا و «من» کجا؟ هامون کجا به انسان بودنِ خودش رسیده است؟ کنشِ هامون یک بولدوزر است که موتورِ محرکهاش عقلِ روشنگری، زمینِ بازیاش مدرنیتهی روشنگری، هدفاش عرفانِ شرقی و رمانتیسم آلمانی، سوختاش اگزیستانسیالیسم، و در نهایت، نتیجهاش تلی از خاکِ ناامیدی به نامِ «شخصیتِ هامون» است.
۸- هامونِ ناامید
هامون ناامید واقعی نیست. در این شکی ندارم که این ناامیدی نه برآمده از دردهای وجودی، بلکه برآمده از «نرسیدن به خواستهها» است و میانِ این دو (چنانچه اشاره کردم) از زمین تا آسمان تفاوت است. آنیکی در سپهرِ اخلاق است و اینیکی در سپهرِ لذت. نیچه در جایی میگوید: دو دسته ناامیدی است. دستهی اول ناامیدیای است که فعال است و کنشمند. یعنی شخص، کنشِ ناامیدی را انجام میدهد. و دستهی دوم افسردگی است. یعنی شخص، منفعل در برابرِ آنچه در بیرون میگذر میگذراند و میمیراند. شاید هامون در ادا و اطوارهایش خودش را جزوِ دستهی اول قرار بدهد، اما به زعمِ من، او خود نیک میداند که در گوشهای نشسته است و منفعلانه به جهان نگاه میکند. کسی که در حالِ به هم ریختنِ دنیاست، کسی که قصدش فروپاشی است، چطور میتواند کنشِ فعال داشته باشد؟ این کنشِ فعالِ او هم نشان از پارادوکس و التقاطِ درونی اوست. هامونِ جانِ من، حتی امیدِ به ناامیدنبودن نیز ندارد. برای او امید و ناامیدی اصلن اصالت ندارد. او حتی تعریفی از این مفاهیم هم نمیتواند ارائه دهد. چسکلاسی از عشق و ناامیدی پس از آن، میآید تا به رفیقاش نشان دهد که چقدر بدبخت است. ناامیدی هامون مصنوعی است، همانقدر مصنوعی که وقتی از بچهای اسباببازیهایش را بگیریم ناامید میشود. خودکشیاش هم مصنوعی است. قبر میکند تا سمبولیک باشد و به دریا میزند تا زیبا باشد. آیا کنشِ او اغراقشدهی گریه کردنِ بچهای که اسباببازیاش را از او گرفتهاند نیست؟ آیا او از عصبانیتِ از دست دادنِ عشق (تملک و مایملکاش) به دریا زد یا واقعن از روی ناامیدی؟
۹- هامونِ عاشق
هامون حتی عاشق هم نیست. من نمیتوانم درک کنم که عاشقی واقعی (مجنونی) دست به روی معشوقهاش بلند کند. یا عاشقی، یا نیستی. یا در ده سالِ پیش عاشق بودهای و اکنون نیستی یا از ده سالِ پیش تا اکنون عاشقی. هامونِ التقاطی دوست دارد که زنی کتابخوان و شبه روشنفکر داشته باشد اما باز همان التقاطها کار دستش میدهند. او نمیداند که «مردِایرانی» باشد یا مردِ متجدد. او درگیرِ ساخت و پاختهای نظری خودش است و بزدلانه قصدِ کشتنِ زنش را دارد. هامون حتی بچهاش را چون داراییاش میبیند. برای او «مهریه» و «جهیزیه» مهم هستند. هامون تظاهر به عشق میکند و در واقع، مالکیت برایش بیش از هر چیز مهم است. دو رویی هامون خودِ تعفن است.
۱۰- هامونِ دو رو
هامون آرمانگراست و در عینِ حال درگیرِ زندگی احمقانهی ساخته شده توسطِ مهشید است. هامون دوست دارد دهنِ چین را سرویس کند اما سرِ جایش مینشید. هامون ادعاهای روشنفکری میکند اما در یک شرکت سرمایهداری کار میکند. هامون بیوقفه از دردهای روزگار مینالد اما حتی کمی مثلِ آدم رانندگی نمیکند. هامون مریض است. او دوست دارد به وی توجه کنند. دوست دارد اطرافیاناش به عنوانِ یک انسانِ آگاه بشناسندنش.
هامون فکر می کند حقیقت را جست و جو میکند؟ واقعن چنین عقیدهای در مورد هامون دارید؟
———
من نسلِ پیش از خودم را هامون میبینم. توهین نباشد و به همه این نظر را ندارم. بیش از هر کسی نظرم به همانهایی که به واقع هامون بودند و هامون وار زندگی کردند. آنهایی که هایدگر را با مولوی جمع کردند و آنهایی که حتی معنای روشنفکری را نمیدانستند. همانهایی که عاشقانه با هامون عشقبازی میکنند و هامون را همذاتِ خودشان و راوی دردهای عمیقِ زندگیشان میبینند. من، نسلی به دنیا آمده از دههی هشتاد را پیشِ روی خودم میبینم که سخت به آنها غبطه میخورم. منی که در دههی هفتاد بالیده شدم، اولین رمانهایم را خواندم و اولین فیلمهای سینماییام را دیدم، نمیتوانم با هامون همذات پنداری کنم.
خیر، از من نخواهید هامون باشم؛ حتی اگر خودتان سالها هامونی بودهاید و شاید روی او تعصب داشته باشید.
به مناسبتِ اکرانِ مجددِ هامون در سینما پردیس ملت تهران که تا پایانِ ماهِ مبارک رمضان ادامه خواهد داشت، بر آن شدم تا دوباره این فیلم را تماشا کنم و دوباره، پس از سال ها به عنوانِ یک دههی هفتادی علاقهمند به سینما، آن چه را که هامون در چنته داشت بازخوانی کندسید سجاد صالح شریعتی