اقتصاد توزیعی روشنفکری
من فکر میکنم، آثار تفکراتی که از روشنفکری دهه 40 به ارث بردهایم و البته به حوزه سیاستگذاریهای کشور نیز راه پیدا کرده را میتوان در دو حوزه یافت؛ نخست عدالت اجتماعی که بیشتر معطوف به تخصیص منابع در داخل است. حوزه دیگر، مربوط به نگرشها در مورد استقلال است که اکنون در مفهوم خودکفایی متبلور شده است. یعنی میخواستیم مستقل باشیم که به خودکفایی تفسیر شد.
مصاحبه کننده: ندا گنجی
میان آموزههای سوسیالیسم و ایدئولوژی شکلگیری انقلاب ایران چه نسبتی وجود دارد؟ پاسخ این پرسش را بیتردید باید در اندیشههایی جستوجو کرد که ایرانیان را برای پیوستن به این خیزش متقاعد کرد. این نگرشها که بیشتر در کتابها و مقالات روشنفکران دینی دهههای 1340 و 1350 ایران ریشه دارد، در پی مبارزه با انباشت ثروت و ایجاد برابری است. این همان قرائتی است که «مسعود نیلی» در بازخوانی تفکرات اندیشمندان انقلاب ارائه میکند. این اقتصاددان سرشناس ایرانی برای تشریح گرایشهای مبارزه جویانه این روشنفکران، نخست به مشی مبارزاتی کمونیستها اشاره میکند و سپس میگوید: «گروهی از روشنفکران مذهبی نیز از متون دینی تفاسیری ارائه کردند که انعکاسی از شیوه مبارزه کمونیستها علیه انباشت ثروت بود. کتابها و مقالات آنان نیز دربردارندهی این پیام بود که آنچه تفکر کمونیستی و مکتب مارکسیسم مطرح میکند، اسلام پیشتر مطرح کرده است.»
در دو دهه منتهی به وقوع انقلاب، روشنفکرانی مانند «علی شریعتی»، «محمدباقر صدر» و «حبیبالله پیمان» که از آنان به عنوان متفکران انقلاب اسلامی یاد میشود، پژوهش در حوزه اقتصاد را آغاز کردند و نتایج این پژوهشها که عمده آنها برآمده از متون دینی بود، در قالب کتاب یا مقاله منتشر شد. اما وجه مشترک این نوشتارها که روی نگرش انقلابیون به اقتصاد تأثیر به سزایی گذاشت، قرائتهای چپگرایانه از متون دینی بود. دلیل اقبال روشنفکران دینی ایران به اندیشه سوسیالیسم چه بود؟
دربازه زمانی دهه 40 (شمسی) به بعد و سالهای پس از جنگ جهانی دوم، کشورهایی نظیر آمریکا و اروپا، رشدهای اقتصادی قابل توجهی را تجربه کردند. جنگ سرد نیز البته به عنوان تضاد میان شوروی به عنوان کشوری قدرتمند در بلوک شرق و کشورهای سرمایهداری، بسیار جدی در جریان بود. دنیای آن زمان، متشکل از گروههای بزرگ در حال توسعه بود که از نابسامانی در تأمین معیشت و فقر رنج میبردند، تقسیم کار جهانی به گونهای بود که مواد اولیه با قیمتهای پایین از کشورهای صاحب معادن و ذخایر طبیعی که عمدتاً کشورهای در حال توسعه بودند به کشورهای توسعه یافته عرضه میشد. در نتیجه، شرایط نابرابری در سطح جهان برقرار بود و این نابرابری بسیار مشهود به نظر میرسید. در آن دوره، سرمایهگذاریهای صنعتی در ایران نیز تازه آغاز شده بود، اما هنگامی که کارخانهها در ایران ساخته شدند، تصور اینکه عدهای با درآمد بالاتر به شکل عیان و آشکار در جامعه ظاهر شوند، نوعی مشابهت، یا نابرابری که در سطح جهان مشاهده میشد، ایجاد کرده بود.
* البته این دیدگاه وجود دارد که وضعیت چین و هند که با رویکرد سوسیالیستی در مسیر پیشرفت گام نهاده بودند نیز در شکلگیری این نگرش مثبت به سوسیالیسم مؤثر بوده است. این فرضیه را تأیید میکنید؟
بله ممکن است؛ اما کمونیستها بیشتر به این دلیل که شعارهای مبارزه با نابرابری سر میدادند در میان جوانان و کسانی که از شرایط موجود رضایت نداشتند از اقبال خوبی برخوردار شده بودند. اگر به دهه 1330 بازگردیم، حزب توده متشکلترین گروه سیاسی در سطح کشور بود که توانست طرفداران خود را در مقیاس وسیعی سازماندهی کند و به پایگاه مبارزاتی مبتنی بر کمونیسم در داخل ایران تبدیل شود. این حاکی از آن است که پایگاه اجتماعی طرح این شعارها در ایران وجود داشته است. گروهی از روشنفکران مذهبی نیز از متون دینی تفاسیری ارائه کردند که انعکاسی از همان شیوه مبارزه علیه انباشت ثروت بود. مقالات یا محتوای بسیاری از کتابها که در مقطع دهههای 40 و 50 توسط روشنفکران به رشته تحریر درآمد، دربردارندهی این پیام بودکه آنچه تفکر کمونیستی و مکتب مارکسیسم مطرح میکند، اسلام پیشتر مطرح کرده است؛ این نگرش تلاش داشت نشان دهد اسلام انباشت ثروت را بر نمیتابد، ردّ پای این تفکر در متون «آیتالله سید محمد باقر صدر»، «آیت الله طالقانی» و «دکتر علی شریعتی» و بسیاری دیگر از کسانی که به عنوان چهرههای شاخص آن دوران شناخته میشدند، با شدت و قوتهای متفاوت مشاهده میشد. مرحوم شهید صدر با نگارش کتاب «اقتصادنا»، تنها فردی است که به صورت مبسوط وارد این عرصه شد. کتاب مرحوم مطهری که البته در آن زمان توزیع عمومی نشد، نسبت به این مقوله صراحت دارد که مالکیت ابزار تولید نمیتواند خصوصی باشد به هر روی این متون، نوعی استنباط را در ذهن ایجاد کرد که با تحلیل مارکسیسم از تخصیص منابع در اقتصاد بیشتر سازگار بود. مارکسیسم در بُعد اقتصادی برابری را با محوریت دولت مبنا قرار داد. افراد شاخصی که در دهه 40 به احیای تفکر دینی در نسل جوان پرداختند تلاش کردند به سه سؤال اساسی که در آن زمان به ویژه برای جوانان تحصیل کرده و دانشجو بیشتر مطرح بود پاسخ دهند. این سه سؤال عبارت بودند از چگونگی رابطه میان دین و علم، دین و عدالت و در نهایت دین و سیاست. مرحوم بازرگان به تبیین رابطه دین و علم پرداخت. رابطه دین و عدالت به مفهوم اجتماعی آن را اندیشمندانی چون «محمدباقر صدر» تفسیر کردند و دکتر شریعتی و مجموعهای از کسان دیگر، رابطه دین و سیاست را مورد تحلیل قرار دادند و دین مبارزاتی را به تصویر کشیدند، دینی که علم روز به مفهوم تکنولوژیکی را قبول دارد، ضد اختلاف طبقاتی، خواهان ایجاد برابری و دارای ظرفیت بالا برای مبارزات سیاسی است. اشاعه این تفکرات، در نهایت، نسل جوان آن دوران را متقاعد کرد که همسو با این تفاسیر جدید از دین قرار گیرند. تسلط گروههای چپ و مارکسیستی بر دانشگاهها نیز فضایی را به وجود آورد که دانشجویان و جوانان مذهبی با خواندن کتابهای دکتر شریعتی وارد عرصه مبارزه شوند. پیشفرض آن بود که اگر جامعهای تشکیل شود که بر مبانی دینی با تفسیر جدید استوار باشد، در آن برابری و عدالت نیز به مفهوم رایج در آن زمان برقرار خواهد شد. این جوانان و مجموعه کسانی که آنان را هدایت میکردند، پس از انقلاب نگارش قانون اساسی را بر عهده گرفتند و مبانی شکلگیری نظام اقتصادی کشور را با این تفکرات پایهریزی کردند.
* در میان روشنفکران پیش از انقلاب، علی شریعتی به عنوان پرچمدار سوسیالیسم دینی شناخته میشود. حال آنکه در حوزه اقتصاد این نقد بر او وارد است که با برداشتهای سطحی از احادیث که البته اصالت بخشی از این احادیث نیز مخدوش بود، سعی میکرد، دیدگاههای سوسیالیستی خود را توجیه کند، آیا چنین نقدی به شریعتی وارد است؟
البته دکتر شریعتی، تخصصی در اقتصاد نداشت و بسیاری از کسانی که در آن زمان مطالب اجتماعی، سیاسی و دینی مینوشتند، اغلب با برداشتها و ارائه تفاسیری از آیات قرآن کریم دیدگاههای خود را مطرح میکردند. هر چند این تفاسیر محدود به روشنفکران ایرانی نبود، به عنوان مثال، در آن زمان، کتابهایی از سید قطب از مصر به فارسی ترجمه میشد و آنچه از اقتصاد به تصویر میکشید با رویکرد بازتوزیعی، دولت محور و ضد انباشت سرمایه بود. تأکید این نوشتارها بر آن بود که شیوه صحیح اداره کشور نباید بر مبنای انباشت ثروت باشد. البته این کتابها، نقدهای بسیاری هم بر نمادهایی که دین را به صورتهای دیگر معرفی میکردند وارد میدانستند. مانند کسانی که به صورت سنتی صاحب سرمایه بودند و جایگاه آنان در «بازار» بود، مرحوم شریعتی به کرات، مفاهیمی نظیر زر، زور و تزویر را کنار یکدیگر قرار میداد و در مثالهایی که مطرح میکرد، نماد زر را بازار و نماد زور را قدرت سیاسی و تزویر را ویژگی روحانیون همکار با حکومت میدانست. در واقع، او اتحاد تعریف شدهای را ترسیم میکرد که به موجب آن، لازمه انباشت ثروت قرار گرفتن در چرخه نظام قدرتی است که ظلم میکند و مردم را مورد اجحاف قرار میدهد. این روشنفکران، چنین ادّعا میکردند که تفسیر درست از دین همین است. یعنی اگر در مکتب مارکسیسم، مقوله اصالت ارزش کار در مقابل سرمایه یک مفهوم مهمی تلقی میشود، آنان آیه «و ان لیس للإنسان إلاّ ما سَعی» را مطرح میکردند که میگوید: «برای آدمی نیست مگر آنچه را که سعی کرده است». آنان این آیه را برای امورات انسان در این دنیا تفسیر میکردند تا بگویند، اسلام پیش از مارکس که طرح تئوری ارزش ـ کار بوده است، در مورد ارزش کار انسانها سخن گفته است. این نوع تفسیرها در آن زمان، شور و هیجانی ایجاد کرد؛ اما نه تنها از عمق کافی برخوردار نبود بلکه مبتنی بر منطق علم اقتصاد نیز نبود و تصوری که از انباشت سرمایه در اقتصاد به وجود آورد با اندوختن سکه، طلا و نقره در منزل یکسان بود با این تفکر، وقتی سرمایه را به مفهوم مدرن آن در نظر بگیریم، بانک هم مظهر نظام سرمایهداری و ظلم شناخته میشود. همانگونه که در جریان تظاهرات انقلاب، بانکها نیز در کنار مراکزی که نماد نظام حاکمیت تلقی میشدند، تخریب شد. در حالی که بانک، یک نهاد واسطه مالی است که پساندازهای مردم را جمعآوری می کند تا امکان سرمایهگذاری فراهم شود. یعنی بانکها همان گونه تخریب میشد که یک فروشگاه مشروب فروشی، با این تفاوت که مشروب فروشی، نماد فرهنگی بود و بانک، یک نماد اقتصادی، این تفکرات، وقتی به قدرت سیاسی تبدیل میشود، ملی کردن بانکها به وقوع میپیوندد که به موجب آن، بانکها در اختیار دولت قرار میگیرند و پس از آن، کل منابع سیستم بانکی، به عنوان جزیی از بودجه دولت تعریف میشود و این به آن معناست که سپردههای مردم در این بانکها بنابر تصمیم دولت تخصیص مییابد. اصل 44 قانون اساسی هم نشانه دیگری از این نوع تفکر است که مالکیت فعالیتهای عمده اقتصادی را به طور کامل در اختیار دولت قرار میدهد به هر حال، ذهنیت این بود که راه حل رفع فقر، نابرابری و توسعه نیافتگی در کشورها این است که افرادی خوب ـ به معنای امانتدار نه کارآمد ـ با اختیارات کامل جایگزین افراد بد فعلی شوند، فارغ از اینکه، توسعه فرآیندی تدریجی است و معمولاً زمان بسیاری صرف میشود تا مثلاً یک روستا از مکانی با عقب افتادگیهای بسیار به مرکزی مجهز به امکاناتی نظیر آب و برق و سایر امکانات تبدیل شود. این گزارهای است که اکنون نیز نتوانستهایم، تبیین صحیحی از آن ارائه کنیم که اداره کشور یک سازوکار حرفهای است یا یک پدیده اخلاقی؟
* اما تفاسیری که شریعتی از قرآن و متون دینی ارائه میکرد، گاه از سوی علمای دینی نیز مورد تردید واقع میشد…
بله؛ برای مثال دکتر شریعتی، در نوشتههای خود، فراوان به آیه «و نرید أن نمنّ علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین» از سوره قصص ارجاع داده است که این آیه به این معناست که «ما اراده کردیم به کسانی که در روی زمین ضعیف نگاه داشته شدهاند نعمتی گران، ارزانی داریم و آنان را پیشوایان (راستین) و آنان را وارثان گردانیم.» این ذهنیت به زعم من، همگام با سیر جبرگرایی تاریخی مارکسیسم در ذهن روشنفکران ما شکل گرفت. البته مارکسیستها از دیکتاتوری پرولتاریا که نیروهای کارگری هستند سخن میگفتند. در ایران اما، واژه مستضعف به کار برده شد و روشنفکران بر این عقیده بودند که منظور قرآن نیز حکمرانی مستضعفان است. در حالی که علمای دین، مفسران قرآن و کسانی که در این زمینه تخصص داشتند، چنین برداشتی از آیه ارائه نمیکردند. اما به هر حال این گفتمان در آن زمان از جذابیت بسیاری برخوردار و در میان جوانان با اقبال بسیار مواجه شد.
* شاید یکی از بارزترین تحرکات این گروه از روشنفکران ارائه تفسیرهای اسلامی از نظریه ارزش ـکار و نظریه استثمار مارکسیستی بود. چرا آنان کوشیدهاند نظریه ارزش ـ کار مارکس را با رویکرد اسلام انطباق دهند؟
براساس رویکرد مارکسیسم، ارزش کار متبلور در هر کالاست و سرمایه نمیتواند مالکیّت خصوصی داشته باشد. براساس این نگرش، هر آنچه به عنوان سرمایه تلقی میشود، باید در اختیار حکومت قرار گیرد و کالایی دارای اصالت است که روی آن کار انجام شده باشد. در مکتب مارکسیسم، مالکیت ابزار تولید نمیتواند خصوصی باشد. در غیر این صورت کار در استثمار سرمایه قرار میگیرد. شبیه این رویکرد، در نگاه روشنفکران ایرانی دهه 40 و 50 نیز مشاهده میشود، تضاد فکری با مارکسیستها، بیشتر در بُعد فلسفی نمود یافته بود. نه در بُعد سیاستگذاری و رویکرد این مکتب به مقوله عدالت اجتماعی، مارکسیسم وجود خدا و دین را نفی میکرد و طبیعتاً این مورد مخالفت شدید علمای دینی بود. در مقابل، نسبت به غرب وجه سیاستگذاری آنان نفی میشد. در این برهه میتوان گفت که ایراد بزرگ ما به لحاظ سیاستگذاری این است که نتوانستهایم هویت مشخصی برای خود تعریف کنیم، گفتمانی که در حال حاضر وجود دارد، مؤیّد این است که ذهنیتهای گذشته نیز صحیح نبوده است.
البته ناگفته نماند که تاکنون، بابت این تفسیر از عدالت، هزینه سنگینی را متحمل شدهایم. در سایه همین تفکر، تجربه چندین بازتوزیع بزرگ ثروت را در کشور پس از انقلاب از سرگذراندهایم. در مقطعی صنایع اصلی کشور و بانکها ملی شدهاند. زمینهای بزرگ، متوسط و حتی کوچک در اختیار دولت قرار گرفت و توزیع شد. نهادهای متعدد حمایتی در کشور تأسیس شد که مأموریتشان، رسیدگی به گروههای کمدرآمد بود. جهاد سازندگی نیز برای رسیدگی به روستاها به وجود آمد و سرمایه عظیمی را در روستاها هزینه کرد. بنابراین منابع و زمان بسیاری صرف تحقق عدالت شد و امروز به جرأت میتوان گفت که هیچ سند سیاستگذاری و هیچ مصوبهای را نمیتوان یافت که سایه نوع خاص از رویکرد به عدالت اجتماعی در آن نباشد. مداخلات دولت در قیمتگذاری و توزیع نیز براساس همین معیار بوده است و به طور کلی اثر رویکرد دولتی به عدالت اجتماعی را در تمام شئون سیاستگذاری، تصمیمگیریها و تخصیص منابع میتوان مشاهده کرد. با این وجود، وقتی از مسؤولان کشور در مورد وضعیت عدالت اجتماعی سؤال کنیم، به احتمال قریب به یقین هیچ یک از آنان راضی نخواهند بود. بنابراین باید پرسید آیا تمام آن نگرشها صحیح بوده و ما آن را به درستی اجرا نکردهایم؟ یا باید در مورد تفکرات موجود و آنچه در گذشته میاندیشیدیم، تردید کنیم؟ و در نهایت اینکه عبرت ما از گذشته چه بوده است؟ از دهه 40 تا کنون بیش از 50 سال است که با این نگرشها زندگی کردهایم و حدود 30 سال است که تجربه سیاستگذاری را کسب کردهایم. بنابراین باید دید کجای کار ایراد دارد؟ آیا مفهوم عدالت باید بازتعریف شود؟ آیا زمان آن فرا نرسیده است که به گذشته بازگردیم و ببینیم، کدام ایدهها صحیح بوده و به شیوه نادرست به اجرا در آمده است و کدام ایدهها از اساس نادرست بوده است؟
من فکر میکنم، آثار تفکراتی که از روشنفکری دهه 40 به ارث بردهایم و البته به حوزه سیاستگذاریهای کشور نیز راه پیدا کرده را میتوان در دو حوزه یافت؛ نخست عدالت اجتماعی که بیشتر معطوف به تخصیص منابع در داخل است. حوزه دیگر، مربوط به نگرشها در مورد استقلال است که اکنون در مفهوم خودکفایی متبلور شده است. یعنی میخواستیم مستقل باشیم که به خودکفایی تفسیر شد. با این وجود اما، امروز از وضعیت عدالت اجتماعی راضی نیستیم. به رغم اصرار بسیار زیاد بر خودکفایی، که خودکفایی گندم و خودرو نمونهای از آن بود، ایران، امروز بزرگترین وارد کننده گندم در دنیاست و این مشکل به طور جدّیتر در زمینه خودرو هم به عنوان نمادی از این رویکرد به صنعت مشاهده میشود. در واقع، حوزههایی که به عنوان لنگرگاه ارزشی در سیاستگذاری اقتصادی تعیین شده بود، هر کدام با مشکل مواجه شده است. بنابراین، پیش از آنکه پدیدهها با فشار ما را اصلاح کنند، به ارزیابی نقادانه مبانی فکری سیاستگذاریهایمان بپردازیم.
* به طور مشخص،نگرش متفکران انقلاب در مورد تجارت خارجی و ارتباطات بینالمللی چه بود؟
در نوشتههای مرحوم شریعتی همان گونه که ردّ پای اقتصاد توزیعی مشاهده میشود، توصیه به درونگرایی هم مشاهده میشود. ضدیّت با غرب اصالت عمیقی در نگاه روشنفکران دارد. وجه بارز آن نیز کتاب غربزدگی مرحوم آلاحمد است. در این کتاب، رویکرد نویسنده به خودکفایی صنعتی قابل مشاهده است. پیشینه این تفکر البته به دوران جنبش مشروطه باز میگردد. اما بررسی سیر تحولات کشورهای در حال توسعه، آنانکه در طول 30 سال گذشته توانستند، از زندگی در فقر و بیماری و مشکلات متعدد رهایی یابند و به کشورهای صنعتی تبدیل شوند نشان میدهد بزرگترین عامل توسعه یافتگی آنان، برونگرایی بوده است. حتی در هند که گاندی و نهرو با شعار ارزشی درونگرایی حرکت مردمی در این کشور را هدایت کردند و هند به کشورهای پرچمدار جایگزینی واردات پیوست، امروز این تفکرات را کنار گذاشته و با برونگرایی به رشد 8درصدی دست یافته است. درست در زمانی که ما به سوی خودکفایی حرکت کردیم، دنیا در مسیر برونگرایی گام نهاد. در زمانی که دهه 40 وارد مرحله سرمایهگذاری صنعتی شدیم برزیل هم به این حرکت پیوست اما برزیل هم در رویکرد خود تجدید نظر اساسی کرد. به هر حال اکنون در مورد اینکه کشور در شرایط مطلوبی به سر نمیبرد، اتفاق نظر وجود دارد اما در مورد اینکه شرایط مطلوب چیست اتفاق نظر دیده نمیشود. یعنی میدانیم با چه مواردی مخالفیم اما نمیدانیم در مورد چه موضوعاتی موافق هستیم. اگر از قشر روشنفکر با تجربهای که کسب کرده بپرسیم برونگرایی یعنی چه و تا کجای آن مورد پذیرش است، خواهیم دید که اختلاف نظرها تا چه حدّ است. به هر حال مفهوم استقلال در حال حاضر در جهان جای خود را به وابستگی متقابل داده است. این را هنوز متوجه نشدهایم.
* از دیدگاه تئوریسینهای انقلاب اسلامی، اقتصاد یک ایدئولوژی است نه یک علم؛ آیا اقتصاد، نوعی ایدئولوژی است؟
به کاربردن واژه «اقتصاد» به تنهایی میتواند ما را دچار مشکل کند. این مشکل البته در فارسی وجود دارد و در زبان انگلیسی این گونه نیست و دو واژه Economy و Economics مفاهیم جداگانهای هستند در فارسی وقتی واژه اقتصاد به تنهایی به کاربرده میشود، مقصود، عملکرد اقتصادی است اما وقتی میگوییم علم اقتصاد، منظور آن چیزی است که در دانشگاهها تدریس میشود. بنابراین وقتی از ایدئولوژی صحبت میکنیم، منظور کدام حوزه است؟ علم یا عملکرد؟ اگر منظور این است که علم اقتصاد اسلامی وجود دارد. ادّعای آنان به این معناست که به جای علمی که در دانشگاهها تدریس میشود و به تدریج تکامل یافته، علم اقتصاد اسلامی قابل عرضه است که در این صورت، ادّعای سنگینی مطرح شده است. در واقع، کسی که چنین ادّعایی مطرح کرده باید بتواند جایگزینی برای این علم ارائه کند. رویکرد دیگر این است که ممکن است مطرح شود که ایران صاحب نظام اقتصاد اسلامی است. نظام اقتصاد اسلامی معطوف به بخش هنجاری اقتصاد است و در این نظام اقتصادی میتوان، بایدها و نبایدهایی را تعیین کرد. برای مثال، نظام ارزشی که در انگلستان حاکم است، در بخش نورمتیو یا آنچه در نظام اقتصاد آلمان حاکم است متفاوت است. طبیعتاً در کشور ما هم هیچ ایرادی ندارد که ارزشهایی مبتنی بر اسلام در کارکرد سیاستگذاری اقتصاد تعیین شده و نام آن نظام اقتصاد اسلامی نهاده شود. رویکرد دیگر این است که ممکن است ادّعا شود ما دارای مکتب اقتصاد اسلامی هستیم و میخواهیم آن را ترویج کنیم. بنابراین باید نخست توضیح داده شود منظور چیست. یعنی به جای اینکه بگوییم اقتصاد ایدئولوژی است یا نیست منظور نهایی را بگوییم. متأسفانه هنوز در حدّ تفکیک این سه حوزه نیز اقدام نشده است.
* در نهایت، قرائتهای چپگرایانه از اسلام و متون دینی چه تأثیری بر اقتصاد ایران گذاشته است؟
اثر بسیار تعیین کنندهای داشته است. شاید بتوان بسیاری از نابسامانیهای اقتصادی را که وجود دارد برآمده از این نوع نگاه به اداره اقتصاد کشور دانست. این برداشتها، زمانی اثر منفی خود را نشان داد که همراه با برخورداری کشور از نفت بود. البته با اضافه کردن این توضیح که هرچه برخورداری از درآمدهای نفتی بیشتر شد شدت این نوع نگرشها هم افزایش یافت. شاید اگر کشور فاقد منابع نفتی بود، امکان اجرایی شدن این نوع رویکردها نیز تقلیل مییافت و البته شاید مکانیزم تصحیح خطا را سریعتر فعّال میکرد. وجود درآمد نفتی این پرسش را که انباشت سرمایه در کشور چگونه باید ایجاد شود، کنار میزند و تنها این پرسش را باقی میگذارد که توزیع منابع چگونه باید باشد و اینجاست که تفکرات چپ گرایانه پاسخ آمادهای برای این پرسش دارند که البته پاسخ جذّابی است. براساس این تفکرات، دولتی باید روی کار باشد که رویکرد توزیعی در پیش بگیرد. در حالی که میبینیم، این نگاهها چگونه منجر به نابرابری و تورم و نابسامانیهای بیشتر در ایران شده است؛ و کشورهایی که رویکرد متفاوتی را دنبال کردند، چگونه توانستند فقر را کاهش دهند.
(نقل از مهرنامه، شماره 29، تیرماه 92)
من فکر میکنم، آثار تفکراتی که از روشنفکری دهه 40 به ارث بردهایم و البته به حوزه سیاستگذاریهای کشور نیز راه پیدا کرده را میتوان در دو حوزه یافت؛ نخست عدالت اجتماعی که بیشتر معطوف به تخصیص منابع در داخل است. حوزه دیگر، مربوط به نگرشها در مورد استقلال است که اکنون در مفهوم خودکفایی متبلور شده است. یعنی میخواستیم مستقل باشیم که به خودکفایی تفسیر شد. گفت وگو با مسعود نیلی