نگاهی به سینمایی دو پاپ
علی سلطانی
فیلم «دو پاپ Two popes» به کارگردانی فرناندو میرلس (Fernando Meirelles) بُرش و بُعدی از این انسانی شدن دین است. روایت دو کاردینال اعظمی که یکی حضرت اعظم پاپ مسیحیان غربی میشود و دیگری مایل است کنار برود و بازنشسته شود. کاردینال برگولیوی اصلاحطلب و نوگرا و کاردینال راتسینگرِ سنتگرا و نوستیز. برگولیو خواهان ساده و غیرتشریفاتی کردن شئون کشیشی و نهاد کلیسا است و راتسینگر این جلال و شکوه و دیوانسالاری را لازمه حیثیت و عظمت پاپ و کلیسا میداند.
هر امری به محضی که انسانی میشود و به فوریتی که خاک زمین و غبار زمان بر تن آن مینشیند، به رنگِ تنوع و پیچیدگی انسان، دچار تنوع و تکثر میشود. حتی اگر آن امر، الوهی و قدسی هم باشد، باز در آیینه انسان و زمان و مکان رنگ تعلق و اقتضائات تاریخی میپذیرد. به این منطق، دین به عنوان امری «الوهی» – از نظر آنهایی که به آن معتقدند و چنین اعتقادی دارند- وقتی برای انسان نازل میشود و در ذهن و ضمیر او مینشیند، ناگزیر است که «انسانی» شود. این به معنای تنزل یا تحریف آن امر نیست، بلکه وصف واقعیتی است ناگزیر. ناگزیریای که برای هر موضوعی که با انسان سروکار دارد رخ میدهد. بسیاری از باورمندان از این نکته خطرناک! تبری میجویند و آن را معادل نسبیانگاری و بیاعتبارکردن دین میشمارند. در حالیکه اگر هم از موضع مخالف و متذکر، «تنوع برداشتهای انسانی از دین» را محکوم و مطرود کنیم، باز این نافیِ واقعیت داشتنِ انسانی شدنِ امر دینی نیست.
برای آزمون این نکته چشمانمان را از کتابها و منازعات پیرامون این موضوع برداریم و نگاهی به واقعیت پیرامونی دینداران بیندازیم. همه در اسم یک دین دارند، خدا و کتاب و پیامبری واحد دارند و به مسجد و کلیسا و کنیسهای مشترک میروند. دعایی یکسان میخوانند. مناسکی مشابه را اجرا میکنند. ولی وقتی نزدیکتر میشویم و وصف و تلقی و برداشتشان از این موضوعاتِ متفقالقول میپُرسیم، پردههای واحد کنار میرود و تفاوت و تنوع برداشت خود را آشکار میکند. میانگین این تفاوتها را میشود در یک طیف مشترک و نامتضاد گردآوری کرد، که دینداریِ مشترک دینداران است و به همین اعتبار، دین و دیندارانی واحد وجود دارد. مثلا همه میتوانند به استناد این اشتراکها بگویند که مسیحی هستیم، مسلمان هستیم. اما این یک طیف در مواردی مشترک است و هم اینکه لزوما محدود به تفاوت جزیی نمیماند. در اینجا گاهی پای تضاد هم به میان میآید و از یک خدا و کتاب مشترک، خدایی قهار و جبار با خدایی رحمان و لطیف، کتابی صلحگستر با کتابی جنگطلب و جهانی مقدر و مجبور با جهانی پر از اختیار مقابل هم قرار میگیرند. راز این تنوع در انسانیشدنِ ناگزیر دینِ حتی الهی است.
فیلم «دو پاپ Two popes» به کارگردانی فرناندو میرلس (Fernando Meirelles) بُرش و بُعدی از این انسانی شدن دین است. روایت دو کاردینال اعظمی که یکی حضرت اعظم پاپ مسیحیان غربی میشود و دیگری مایل است کنار برود و بازنشسته شود. کاردینال برگولیوی اصلاحطلب و نوگرا و کاردینال راتسینگرِ سنتگرا و نوستیز. برگولیو خواهان ساده و غیرتشریفاتی کردن شئون کشیشی و نهاد کلیسا است و راتسینگر این جلال و شکوه و دیوانسالاری را لازمه حیثیت و عظمت پاپ و کلیسا میداند. برگولیو از انجام امور عادی، مشغلههای ساده و هواداریهای معمول چون دوست داشتن فوتبال و رقص به سبک آرژانتینی اِبا ندارد. در اقتدا به عیسی مسیح(ع) نشست و برخاست با گناهکاران و نه لزوما پرهیزگاران را وظیفه خود میداند، نان و شراب را به همه از جمله مُطلقهها میدهد، قائل به کشیدن دیوار میان خود و مردم نیست و تجرد را یگانه سبک دینی زیستن نمیداند. در خیلی از این موارد راتسینگر با او همنظر نیست.
یکی از تقسیمبندیهای رایج این انسانی شدنِ ناگزیر، پدیدآمدن دو دسته دینداران سنتی و نوگرا است. انسان در تاریخ و جغرافیای متغیر عصرش زندگی میکند و وقتی بخواهد با امری به ظاهر ثابت چون دین زندگی کند، رویارویی حتمی و مناقشهبرانگیز میان دو امر ثابت و متغیر برایش مساله میشود. اینکه دینی متجدد داشته باشد یا دینی سنتگرا؟ اینکه دین را عصری کند، یا عصر را دینی یا هر دو را به رنگ هم درآورد؟ اینکه دین را همپای تحولات زندگی دمادم نوسازی کند، یا مستحکم و استوار بنای دین را از خطر استحالۀ نوگرایی نجات دهد؟ اینکه خدای سرچشمه تحول و تغییر و هر روز در یک شأن، نمیتواند با دینی نوستیز و ضدتحول جمع شود یا اینکه دین عصری و نوگرا احکام و فرامین خدای شارع را عُرفی و ذوقی و باریبههرجهت میکند و اِباحیگری را همسایه دینی شُلووِل میگرداند.
بُنمایه فیلم دو پاپ که به ادعای خودش روایتگر ماجرایی حقیقی است، همین قصۀ همیشگی تجدد یا سنت در دینداری است. این بار این اوج و فرود در مناسبات دو شخصیت اصلی فیلم که همان پاپ بندیکت شانزدهم (کاردینال راتسینگر و پاپ قبلی) و پاپ فرانسیس (کاردینال برگولیو و پاپ فعلی) هستند، روایت میشود. راتسینگرِ آلمانی، مدافع پافشاری بر سنتها و حقایق ثابت مسیحیت است که به قول خودش دوهزار سال در این دین ریشه دارد و باید در برابر خطرات نسبیتگرایی و عُرفی شدن حفاظت شوند. از این رو مُصِر و خواهان ریاست است تا مبادا دین دستخوش دستکاری دلبخواهانه شود. او با همین افکار و اهتمام در رایگیری کاردینالهای اعظم در واتیکان هم رای میآورد و پاپ بندیکت شانزدهم میشود. برگولیو اما جاهطلب و در پی پاپ شدن نیست، امتناعی که البته خودش میتواند امتیازی برای رایآوری باشد.
پاپ بندیکت شانزدهم چندین سال پاپ میماند، تا جایی که یکی از رقبا و منتقدان اصلیاش یعنی همان کاردینال برگولیوی آرژانتینی که نماینده اصلاحطلبان و نوگرایان مسیحیت کاتولیک بود، از مقام اسقفی اعظم آرژانتین قصد استعفا میکند. پاپ، برگولیو یعنی مهمترین منتقد خود را برای پرسش از چرایی استعفا از آرژانتین به واتیکان فرامیخواند. در یکی از جالبتوجهترین سکانسها و پیرفتهای فیلم، بیننده ملاقات و گفتگوی این دو دوست، رقیب و منتقد قدیمی را در باغی دلانگیز در اقامتگاه تابستانی باشکوه پاپ ملاحظه میکند. از همان ابتدا همه چیزِ این دو در تقابل است. یکی ساده و مخالف تشریفات و ریختوپاش، نوگرا و دغدغهمندِ بیتوجهی نهاد دین به دنیای جدید و مسایل تازه از قبیل نابرابری اقتصادی جهانی و مخاطرات زیستمحیطی و کمتوجهی به فضاحت آزار جنسی برخی کشیشان است. دیگری مدافع سنت، بیشتر دغدغهمندِ صیانت از دوام سنتی آیینها و اعتقادات راستکیش و مدافع حفظ آبرو و شأن کلیسا است. یکی تغییر را سازش نمیداند و دیگری تن دادن به تحولات را معادل سازشکاری میشمارد. یکی کفشی مجلل میپوشد، دیگری کفشی معمول به پا میکند و با اتوبوس میآید و میرود.
این گفتگوی حدوداً ده دقیقهای از بهترین مقاطع فیلم و روایتگر بسیار جذابی از این دو نوع دینداری است. جانمایه و بیتالغزل فیلم همین جاست. مسایلی را مطرح میکند که با تفاوت در مصادیق، عینا در همه ادیان از جانب دو گروه سنتگرا و تجددخواه، چه در طبقه عام و چه خاص مطرح است. بیتالغزل هم آنجایی است که راتسینگرِ سنتگرا در پاسخ به انتقاداتِ بیپردۀ برگولیو در پارو نزدن کلیسا در رود جاری تحولات جدید، جمله مشهوری را میگوید. اینکه «کلیسایی که به ازدواج عقاید عصری خاص درآید، در عصر بعد بیوه خواهد شد!»
این اختلاف و گفتگوی صریح و انتقادی تا آنجا پیش میرود که سنتگرای قصه یعنی راتسینگر، برگولیو را به تردید در اعتقادات و میل به ترک ردای کشیشی متهم و محکم با تمامی اعتقاداتش مخالفت میکند. اما در نهایت اتفاقاتی این دو جزیره را به همدیگر نزدیک میکند و پاپ بندیکت شانزدهم را به این نتیجه میرساند که کلیسا نیازمند تغییر و تن دادن به تحول و بازسازی است. بهترین مجری این تغییر هم برگولیوی اصلاحطلب و منتقد است. پس خودش از برگولیو میخواهد که بیاید و استعفای کمسابقه پاپ را اعلام کند و آماده برای رایگیری دور بعدی انتخاب پاپ شود. آنقدر که تصمیمش به استعفا را معطل به قبول برگولیو برای ماندن و استعفا نکردن میکند تا امکان شرکت در انتخابات بعدی برای برگولیو فراهم باشد. چرا که مطابق روایت -چون فیلم مدعی روایتی واقعی است- گویی گزینه انتخابی شخص پاپ بندیکت شانزدهم به عنوان پاپ پیشین، همین پاپ فرانسیس فعلی یا کاردینال برگولیو بوده است.
فیلم خوشساخت و اندیشیدۀ «دو پاپ» از زبان روایتگر سوم روایت میشود که گاهی زبان روایت بر عهده خود شخصیتها است. گریمها، شخصیتپردازیها، طراحی صحنهها و فیلمبرداری کم نقص است. بازیها حقیقتا کمنظیر، باورپذیر و درگیرکننده است. فیلم همانگونه که از نامش هم برمیآید، بر دو مسیر تاکید دارد. دو مسیر تدینی که هر چقدر با هم در فقه و کلام اختلاف دارند، در یک چیز مشترکند. اوج و فرودهای ایمانی! شنیدن و نشنیدن صدای خدا! احساس قرب و دوری از خدا. شک و یقینهای سلوک. مسایل آشنای انسانی از قبیل عشق و تنهایی. این دو دیندارِ متفاوت هرچقدر در وقتی از اعتقادات و اجتهادات احکامی سخن میگفتند از هم فاصله میگرفتند، در وقت بیان تلاطمهای ایمانی و انسانی به هم نزدیک و رفیق میشوند. چیزی که هر دو را بنابر سنت متداول اعتراف در مسیحیت به اعتراف گناه نزد هم میکشاند.
یکی از کوتاهی و قصورش در برابر نظام استبدادی وقت آرژانتین در جوانی سخن میگوید و در همکاری مصلحتیاش با آن نظام سرکوبگر در جهت حفظ دوستان تردید میکند. هم کوتاهی و دلتنگیش نسبت به معشوقهای را ابراز میکند که در ایام جوانی، الزام تجرد برای کشیش کاتولیک، مانع از وصال او شد. دیگری هم کوتاهی و قصور در رسیدگی قاطع به بحث کودکآزاری کشیشان کلیسا را گناه خود میشمرد. در پایان هم هر دوی این مسیرهای سنتی و متجددانه دینداری، راههای به سوی خدا نمایانده میشوند که در طلب و تمنای تجربۀ حضور خدا همراهند.
پرداختن به چند مقوله مهم، آن هم در فُرم و تکنیکی جذاب امتیاز مهم فیلم دوپاپ است. مقولات اختلافنظرهای دینی، تنوع سبک دینداری، راههای گوناگون هدایت، تلاطمهای مشترک ایمانی، لاغری یا فربهی نهاد دین و روحانیونش و لزوم دغدغهمندی نهاد روحانیت دینی به مقوله ظلم، استبداد و جباریت. این مورد آخر تا آن میزان که شخصیتی در معرض پاپِ جهانِ مسیحیت شدن، شایسته است که به خاطر کوتاهی در مقابله با استبداد، خود را شماتت و سرزنش کند.
دیگر جذابیت و امتیاز دوپاپ این است که به شخصیتهای معاصر میپردازد. کاردینال برگولیو که پاپ فرانسیسِ فعلی جهان مسیحیت است و کاردینال راتسینگر که پاپ بندیکت شانزدهم و پاپ قبلی بود، برای بینندگان شخصیتهای آشنایند. پاپ فعلی(کاردینال برگولیو) از آن جهت برای خودش نام بدیع «فرانسیس» را برگزیده است تا تداعیگر سادهزیستی و پرهیز از تجملاتِ «فرانسیس آسیزی» قدیس، عارف و زاهد شوریدۀ مسیحیِ مشهور در قرن سیزدهم میلادی باشد.
فیلم از جهاتی برای بیشتر درگیر شدن نیازمند آشنایی مختصری با مسیحیت است. اما بدون آن هم ،آشنایی عام با مسایل دین و دنیای جدید، فیلم را برای بیننده جذاب و نفسگیر میکند. جذابیت تا حدی که به نظرم میتواند نوعی تبلیغ برای نهاد کلیسای کاتولیک و شخص پاپ فرانسیس به حساب بیاید!
وقتی فیلم را میدیدم حسرت میخوردم که کنارزدن پردهها و دیدن پشتصحنه مناسبات نهاد رسمی کلیسای مسیحیت، نه تنها نمایش نقاط ضعف آن به حساب نمیآید، بلکه با ترسیم چهره انسانی و زمینی روحانیون اعظم مسیحی، آنها را برای مخاطب نزدیک و دسترسپذیرتر میکند و نشان میدهد که این نهاد در برابر نقد و توصیف انسانی از خود دیگر کمتر مقاومت میکند. این اتفاق مبارکی است. چه بسا این رویکرد در دنیای مدرن تبلیغی هم باشد. چیزی که نمونه مشابه و اینچنین خوشساختی برای عالم اسلام و روحانیون ارشدش هم توصیهکردنی است و میتواند مفید و تماشایی باشد. با لحاظ کردن این فرض که مسلماً مشابه عینی آن چیزی که در کلیسای مسیحیت غربی و واتیکان وجود دارد، در نهاد روحانیت اسلام وجود ندارد.
البته تا حدودی دنیای اسلام هم خواسته یا ناخواسته به مسیر نهادسازی و مرکزیتبخشی برای روحانیون دینی رفته است و ساخت نمونه مشابه فیلم دوپاپ، نشان خواهد داد که روحانیت در اسلام هم از تصویر کردن آزادانه و صریح مناسبات انسانی خود اِبایی ندارد و پستو و پنهانی هم وجود ندارد که باید آن را از معرض نگاه افکار عمومی پنهان کرد.
بیائید کشور ، اسلام و انقلاب را نجات دهیم.
با تعجب شاهد هستیم که در رابطه با سقوط هواپیمای بوئینگ اوکراینی، تمامی رسانه ها و اشخاص، به جای اصل اساسی مسئله، به فروع پرداخته اند و اصل ماجرا را فراموش کرده اند. اصل موضوع، دیر اطلاع دادن به مردم نیست. فرد شلیک کننده نیز وظیفه خود را انجام داده است و هیچ گناهی ندارد.
مسئله اصلی، کوته فکری، بی تدبیری و سوء مدیریت مسئولان تصمیم گیر بوده است.
1 – موشک ها ساعت 1:20 دقیقه به پایگاه عین الاسد شلیک شده اند.
2 – در پی این اقدام، فضا به شدت جنگی و امنیتی شده است.
3 – ترامپ به طور مستمر، قبلا اعلام کرده بود که مناطق زیادی را خواهد زد.
4 – یک مسئله بسیار ساده است:
الف) تهدیدات قبلی وجود داشته (ترامپ)
ب) فضا به شدت جنگی شده بوده.
پ) در این بین، حدود 4 ساعت وقت گذشته است که درآن مدت جو به طور مستمر جنگی تر می شده است.
ت) خب! یک فرمانده عاقل بلافاصله، برای دور کردن افراد غیر نظامی از خطرات احتمالی، بایستی ساعت 01:30 دقیقه فضای کشور را به مدت 12 یا 24 ساعت بسته اعلام می کرد. نه نبوغ می خواهد و نه تعهد، فقط مختصری دقت و مدیریت لازم داشته است.
5 – به گفته فرمانده محترم مربوط، ایشان مسئول این کار نبوده اند. این مسئله امریست بدیهی. اما، ایشان به عنوان فرمانده عمل کننده و شخص آگاه از فضای موجود خطرناک و جنگی آن لحظه در کشور، وظیفه داشتند و بایستی به مسئولین ذیربط اطلاع میدادند. آن افراد قطعا وظیفه خود را می دانسته اند و جلوی پروازها را می گرفته اند.
-لذا، به دلیل به قتل رساندن 176 نفر انسان، ضربه شدید به سیاست خارجی، لوث کردن شهادت بزرگمرد تاریخ اسلام، ضربه به وحدت و احساسات عموم مردم، ضربات اقتصادی فراوان و غیره…. لازم و ضروریست، و به طور قطع بایستی، این مسئول یا مسئولان مربوطه را به محاکمه کشید تا بتوانیم اعتماد مردم را بگردانیم و مدیریت ها اصلاح گردند. لطفا خود را گول نزنیم. در غیر اینصورت، اولا این کار باز هم تکرار خواهد شد؛ و نارضایتی انباشتی مردم انباشته تر خواهد شد؛ و جو بین الملل هم بر علیه ما خواهد گردید؛ و مهمتر از همه، اسلام عزیزتر از جان ما نیز داغدار خواهد شد. امیدوارم، به جای نجات یک فرد با توجیهات آبکی، به فکر نجات اسلام، ایران و مردم باشیم.