چرا شمس آن‌ همه طعن و طنز را نثار فخر رازی می‌کند؟

چهاردهمین نشست از مجموعه درس گفتارهایی درباره شمس تبریزی به رابطه‌ی شمس تبریزی و فخر رازی اختصاص داشت که با سخنرانی دکتر اصغر دادبه چهارشنبه یازدهم دی در مرکز فرهنگی شهرکتاب برگزار شد.

دادبه سخنانش را اینچنین آغاز کرد و گفت: اهل عشق و عرفان بر اهل عقل و استدلال انتقادی معروف و همیشگی دارند با تأکید بر این نکته که جز از طریق عشق و اشراق و فنا به حقیقت نمی‌توان رسید و عقل و استدلال، هنری جز حیرت‌افزایی ندارد. دیدگاه‌های شمس در مقالات درباره بوعلی سینا و فخر رازی و فلاسفه‌ی دیگر از همین نوع است. چنان که شمس در یکی از مقالات خود از یک‌سو فخر رازی را خداوندگار ادراک و دانش و بحث می‌خواند و بایزید و جنید را در این راه کمترین شاگردان او می‌شمارد، و از سوی دیگر چنین اظهار می‌کند که صد هزار فخررازی در راه سیروسلوک معنوی به گرد بایزید و جنید هم نتوانند رسید. چرا شمس در مقالات آن‌ همه طعن و طنز نثار فخر رازی می‌کند. دیدگاه‌ها و رابطه فخر رازی با شمس و مولانا و تصوف چگونه است و عارفان به او چگونه نگریسته‌اند؟

فخر رازی در تاریخ ما ناشناخته مانده است
پیشینه‌ فخر رازی به دلیل عملکرد بسیار خوبش در تاریخ ما مظلوم و ناشناخته مانده است اما ما معمولا با آدم‌های حسابی میانه خوبی نداریم.‌ فیلسوفان این پرسش را مطرح می‌کنند که جهان چطور پدید آمده و چگونه جاودان مانده است. ابن‌سینا با امکانات و فیزیک و باورهای دینی که داشت به این پرسش پاسخ داد که خدا ذات خود را در ازل تعقل کرده و در نتیجه این تعقل، یک موجود پدید آمده است. بعد از عقل اول، ده عقل پدید آمد، به‌دلیل اینکه هفت فلک می‌شناختند و فلک ثوابت و فلک الافلاک را روی آن می‌گذاشتند و یکی این وسط کم بود.

دو نظام فکری از نظر حکمای ما پدید آمده که یکی نظام فکری فلسفی محض است که ما می‌گوییم فلسفه مشاء و یکی هم نظام فلسفی مدافع دین که به آن علم کلام می‌گوییم. تفاوت آنها با هم چیست؟ اینکه نظام فکری فلسفی مخالف دین نیست، مستقل عمل می‌کند و آزاد می‌اندیشد و اگر نتیجه با دین سازگار نبود مثلا ابن‌سینا وقتی به معاد جسمانی رسید گفت مسلمانم اما این مساله جواب فلسفی ندارد و مثل بقای روح و معاد روحانی است. در کلام، عکس قضیه است، اگر نتیجه نداد می‌گوید ما عقل‌مان نرسیده و شرع درست گفته است. به عبارت دیگر آنجا عقل آزاد عمل می‌کند و کاری با دین ندارد اما کلام آزاد عمل نمی‌کند و امکانات فلسفی را در خدمت دفاع از اصول دین قرار می‌دهد. مکاتبی که مبتنی بر ابزار عقل است و روش استدلال برهانی برای فیلسوف و استدلال جدلی برای متکلم است. چنین فردی تشخیص نیک و بد می‌دهد و قلب و دل می‌گوید، قلبی و شهودی است.

مکتب‌هایی که ابزار آنها دل و قلب و صافی است که نتیجه آن دست یافتن به یک شناخت بی‌واسطه با این تمثیل‌هاست که اگر با شیوه زهد عمل کنند نامش را تصوف می‌گذارند و اگر با شیوه عشق عمل کنند عرفان است. برخی می‌گویند یکی هستند اما من می‌گویم یکی نیستند چون متدولوژی متفاوتی دارند. باید دل را پاک کرد  اگر با زهد باشد، تصوف یا تصوف زاهدانه و عابدانه است و اگر با عشق باشد که عرفان است و متدولوژی آن در منطق‌الطیر اولین بار تنظیم شده است.

سهروردی شهید بزرگ ایران‌دوست
این نکته را بدانید که بسیار مهم است سهروردی شهید بزرگ ایران‌دوست در مقدمه حکمت‌الاشراق خیلی کوتاه روش‌شناسی این جریان را تدوین کرده است و برخلاف تصوری که همه دارند که خواندن و کتاب و استدلال اهمیت دارد. کسی که کتاب‌های قبلی من و کتاب‌های ابن‌سینا را نخوانده است از این کتاب چیزی نمی‌فهمد. کتاب‌های قبلی او مطارحات و تلویحات دقیقا کتاب‌هایی است که با روش عقلانی مشایی نوشته شده مثل کتاب‌های ابن‌سینا و به این معناست کسی که می‌خواهد وارد حوزه عرفانیات و اشراقیات شود باید از نظر عقلانی قوی باشد و فلسفه عقلانی جدی را خوانده باشد و این شرط اول است و در کنار آن تزکیه کند و اخلاق هم بورزد. وقتی این دو را کنار هم گذاشتی می‌توانی ادامه دهی.

حرف‌هایی که من در این کتاب نوشتم شک هیچ مشککی نمی‌تواند آن را از من بگیرد. فقط استدلال نکردم بلکه شهود هم کردم. این شهود کجا حاصل شده است؟ قدم اول تعلیم و تعلم بوده و قهرمان شدن در حوزه فلسفه استدلالی و در کنار آن اخلاق‌ورزیدن و تزکیه و تصفیه شدن است که کنار هم قرار گرفتند و شهود از آن حاصل می‌شود. این دو گام که مرکز متدولوژی آن است و آخر کار می‌گوید چیزهایی که از طریق شهود دریافت کردم اگر بخواهم گزارش کنم تا جایی که ممکن است باید برگردم روش استدلالی منطقی را در پیش بگیرم و از آن طریق گزارش کنم. این همان حرفی است که حافظ می‌زند: «چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب / سروش عالم غیبم چه مژده‌ها دادست / بیا که هاتف میخانه دوش با من گفت / که در مقام رضا باش و از قضا مگریز» آنچه دریافت کردم دریافت شخصی بوده و مثل شاعر که شهودی است و اگر قرار است بیان شود به عرفان عملی راهی جز این ندارد که از این طریق بیان کند.

معنی اینها نفی عقل نیست بلکه این است که این جماعت معتقدند فراتر از حوزه گوهران به تعبیر فردوسی یا کانت فراتر از حوزه پدیده‌‌ها رفتن با عقل فقط نمی‌شود و از آنجایی که پیشروی ما باید فرنگی‌ باشد،‌ برگسون که حرف‌های او شبیه عرفای ماست، فرمولی دارد که گویای همین حرف سهروردی است که می‌گوید شهود مرحله عالی تعقل است یعنی شما باید از پل و مرز تعقل بگذرید تا به شهود برسید.

قرن چهارم عصر زرین فرهنگ ماست
ملا عبدالرزاق لاهیجی در کتاب مستطاب گوهرمراد در مقدمه تمثیل زیبایی دارد که نتیجه این‌هایی است که گفتم. چه کسی می‌گوید فیلسوف نمی‌تواند به حقیقت برسد و حتما از آن راه باید رفت. هر دو راه به این مساله می‌رسد هم از راه تعقل و هم راه شهود منتها یک تفاوت دارد که تمثیلی به کار می‌برد. تا قرن چهارم حرکت بسیار پویایی داشتیم و قرن چهارم عصر زرین فرهنگ ماست. بزرگان ما در این عصر ظهور کردند ابن‌سیناها، ابوریحان‌ها، فردوسی‌ها،‌ رودکی‌ها و… قرن پنجم و ششم، قرن تکمیل است و قرن سرازیر شدن. در قرن چهارم غیر از آن پویایی و زایایی و رنسانس،‌ تسامح و تساهل،‌ اخذ و اقتباس فرهنگ‌های دیگر حضور داشت. از قرن پنجم به بعد این دانش‌ها گسترش پیدا کرد اما متاسفانه به تدریج آن فضای آزاد آرام آرام از بین رفت.
غزالی ۵۵ سال بیشتر عمر نکرد اما تیر خلاص را به فکر آزاد زد. سه مساله مهم، یکی قدم عالم، معاد جسمانی و علم خدا را مطرح کرد. در این سه مورد فلاسفه را تکفیر می‌کنند. فخر رازی بالای ۱۰۰ اثر را از طب و نجوم و فلسفه بگیر تا علوم غریبه را تدوین کرد. یکی از هنرهای او تالیفات در حوزه‌های مختلف بوده است. کتاب معروف جامع‌العلوم او که تمام علوم در آن است. فخررازی در موسیقی، طب، و…  وارد هر رشته‌ای که می‌شود درجه یک است و مهمتر از این دانستن‌ها و تالیفات،‌ آن فکر فلسفی بودن است.

کوبنده‌ترین نقدها بر ابن‌سینایی که قهرمان عقل بود
یکی از ویژگی‌های متفکری که آزاد می‌اندیشد، شک و نقد می‌کند تجدید فکر است،‌ ابایی ندارد از اینکه بگوید اشتباه کردم. کسی که در ایران‌زمین اهل فرهنگ و دانش بشود با این مفاهیم هنری و عرفانی به طریقی ارتباط دارد. به میدان آمد و نقد کرد و کوبنده‌ترین نقدها را بر ابن‌سینا کرد که قهرمان عقل بود. حتی مرد بزرگی مثل خواجه نصیر که طرفدار ابن‌سینا است اکراه دارد که به او بگویند فیلسوف،‌ اصرار دارد که به او بگوید شارع نه فیلسوف. ابن‌سینا کتابی دارد به نام اشارات. گزارشی بسیار خلاصه است. فخر رازی کتابی دارد به نام لباب الاشارات که یعنی اشارات را خلاصه و گزارش کرده و شاهکار است.

یکی از اتهامات که دقیقا امیرعلیشیر نوایی نوشته که مولانا (جلال‌الدین) را چون فخر رازی بر ظاهر شرع حکم می‌کرد و مولانا بر باطن، فخر رازی حکم داد که مولانا را از بلخ اخراج کردند، و این اشتباه است. مولوی سال ۶۰۴ متولد شد و فخر رازی سال ۶۰۶ درگذشت یعنی مولوی دو ساله بوده که فخر رازی فوت کرده است، چطور می‌تواند او را از بلخ اخراج کند؟ مولانا از سال ۶۰۹ تا ۶۱۷ که مغول آمد بسیاری از آن منطقه مهاجرت کردند و پدر او به قونیه مهاجرت کرد که بخشی از ایران فرهنگی در آن دوران بود.

این تاریخ‌ها همخوانی ندارند اما ثبت شده‌اند. فخر رازی بدون تعارف نقد می‌کرد، بحث و جدل می‌کرد و کسی حریف او نمی‌شد. یکی دو بار می‌خواستند او را مسموم کنند. دوره‌ای که او شک می‌کرد باید در آن دوره بررسی کرد. در جایی که او زندگی می‌کرد شرق ایران،‌ پیشرفت تفکر به جایی رسیده بود که وضعیت خوبی داشت.  مشاغلی که در آن زمان در خراسان بزرگ وجود داشت، می‌توانست به تحولی صنعتی بینجامد که مغول حمله کرد. مولوی خودش انسان بزرگی بود اما پیروانش هر کدام بازی خاصی داشتند و هوچی‌گری‌های خاص خودشان را داشتند. مرید باید چشم و گوش بسته تبعیت کند و شک معنی ندارد اما فکر فلسفی می‌گوید چشم و گوشت را باز کن.

فخر رازی متفکری است که اگر با فکر کلامی آغاز کرده با فکر درخشان فلسفی به سر برده است. معتزله اهل تاویل بودند و از همان سوی فرهنگ ما در دوره ساسانی زند و پازند را می‌بینید و زمانی است که اوستا تدوین می‌شود. در کتاب کشف‌المحجوب خیلی روشن است که زند تاویل باشد و زندقه که از زند درست شده اهل تاویل بودند و نه کافر اما اعراب که در خدمت خلافت بودند آن را به بی‌دینی ترجمه کردند.

بعد از شمس حسام‌الدین چقدر دانش داشت؟
این سنت که در کتاب‌های آسمانی ورای این معنی ظاهری معانی باطنی وجود دارد و در باب قرآن دیده و خوانده‌اید ۷ بطن دارد برای ایرانیان خردمند بود که در هیات معتزله خودشان را نشان می‌دهند. اشاعره که خود را در خدمت قدرت قرار دادند ضد تاویل بودند. متفکران نیز می‌گفتند حرف‌ها معنی ظاهری دارند و باید تاویل شوند. فخر رازی در آغاز تفسیر کبیر به صراحت عنوان می‌کند که هر جایی در قرآن آیه و تعبیری بود که با خرد سازگاری نداشت باید آن را تاویل کرد. حتی روایت را باید تاویل کرد که به نوعی کشف شهود عرفانی است. مثل هر فیلسوف آزاداندیشی که با ابزار نقد و شک عمل می‌کرد.

شمس فرد بزرگ و مهمی بوده و مهمتر از همه تاثیری است که بر فردی مانند مولوی گذاشته است. دانش مولوی صد برابر او بوده است. تصور نکنید شمس دانشمندتر بوده است. مگر بعد از شمس، حسام‌الدین چقدر دانش داشت؟ هیچ.

آنچه رهایی‌بخش است عشق است
یک مورد دیگر آنجاست که مقایسه می‌کند امثال بایزید و جنید را با فخر رازی و اعتراف می‌کند که دانش اینها یک دهم فخر رازی نیست اما بر خلوص تاکید می‌کند. حاصل سخن این است که آنچه رهایی‌بخش است عشق است. خواندن قرآن در ۱۴ روایت بدون عشق و اخلاص به درد نمی‌خورد. فخر رازی وصیت‌نامه‌ای دارد که بحث ارزشی نمی‌خواهم بکنم و بحثم توصیفی است. وقتی انسان در فضای دینی تنفس کرد و بزرگ شد و همچنان از کودکی تا آخر کار در این فضا تنفس می‌کند یا جایی ملحد می‌شود،‌ اما بنیاد آن تربیت در مورد خیلی‌ها در آخر عمر کار خودش را می‌کند.

درباره فخر رازی بگویم که او مشمول جست‌وجوگری است. در وصیت‌نامه‌ای که املا کرده به یکی از شاگردانش،‌ می‌گوید من همه راه‌ها را رفتم. راه کلامی، فلسفی، صوفیانه، عارفانه و حالا که اینجا نشستم راه قرآنی بیشتر آرامم می‌کند و این را شمس گرفته و دستش انداخته است اما او آدم صادقی است که می‌گوید این راه‌ها را رفته‌ام و حالا این راضی‌ام می‌کند. این عین آزاداندیشی است. خود بهاءولد می‌گوید که شیخ‌الاسلام حریص یعنی فخر رازی، مردم شمع‌ها و مشعل‌ها به دست می‌گیرند که جایی بروند که او سخنرانی می‌کند و اینها را جوری بیان می‌کند که دوست ندارد چنین بیان کند.

در پایان هم به یک نکته اشاره کنم که ایدئولوژی طوری است که مریدان را می‌تواند از طبقه عوام یا مردم منظورم اکثریت است جلب کند. فرنگی‌ها دارند با کتاب‌هایی مانند دنیای سوفی تلاش می‌کنند فلسفه را میان مردم ببرند اما در جامعه ما ایدئولوژی مریدان خاص خود را داشته و فلسفه برای آدم‌های خاص بوده است. کسی را که خواص پیرو او هستند،‌ مانند نبرد نابرابر است. این اتفاق در این ماجراها علیه اهل خرد افتاده است.

 

منبع: پایگاه اطلاع رسانی شهر کتاب

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.