در باب فلسفه و فلسفیدن حوزویان
مهدی کاظمی زمهریر
جمعی از اساتید محترم حوزه در نامهای به ریاست شورای عالی انقلاب فرهنگی، خواهان گنجاندن «پاسخهای “علمی و فلسفی”» در منابع درسی دانشکدههای فلسفه غرب شدهاند، تا به زعم خود، «تهاجم بخشی از متون فلسفه غرب» به «وحی» و «خدا» گرفته شود؛ و نظریههایی در این مراکز «بدون هیچ پاسخی تدریس» نشود که «قطعاً” باطل” است» و «استاد و دانشجو» را دچار سردرگمی میکند؛ وقتی این متن را میخواندم، در حیرت فرو رفتم که آیا نسبتی میان فلسفه، فیلسوف، فلسفه ورزی، و این نامه وجود دارد؟
فلسفه یعنی آزادی؛ و فلسفیدن از آزادترین و در عین حال آرامشبخشترین فعالیتهایی است که بشر آن را ابداع کرده است. آرامش برآمده از فلسفیدن نه محصول رسیدن به جزمها و یقینهای سترگ، بلکه آگاهی از این نکته است که در برابر بیکرانگی حقیقت، هستی و آگاهی ما ذرهای بیش نیست؛ و تنها باید همچون نور در فضای لایتناهی غرق شد: بیهیچ ایستایی و قراری؛ آگاهی فلسفی همانقدر که سازنده است، واژگونساز است و فیلسوف میداند که با توجه به بیکرانگی حقیقت و محدودیتهای وی، هیچ پاسخ «قطعاً” نهائی» به پرسشهای بنیادین فلسفه وجود ندارد. به خاطر این احساس کرانمندی و اشراق بیکرانی است که فیلسوفان همیشه گرفتار سه چیز هستند: حیرت، پرسش و گشودگی به امکانهای مختلف؛ و از درون این سه ویژگی است که آزادی هم زایش مییابد و هم ممکن میشود.
حال چه نسبتی میان این گشودگی به آزادی و امکان؛ و تحمیلگری و تعبدورزی درباب پرسشهای اساسی هستی وجود دارد؟ وقتی به متن نامه مراجعه میکنیم، احساس میشود که نویسندگان بیش از آنکه به مسائل فلسفی، فیلسوفانه بنگرند، نگاهی متکلمانه و فقیهانه به آنها دارند. از آن روست که به سهولت از ضرورت الحاق “پاسخهای علمی و فلسفی ” یا به تعبیردیگر “استفتائات علمی و فلسفی” به منابع درسی سخن میگویند. به گمانم، علت بزرگ شکست فلسفه خوانان حوزوی در پاسخگویی به پرسشهای جدید، ریشه در همین نگاه غیرفلسفی آنها به این موضوعات دارد.
برخلاف علوم اجتماعی، سنت فلسفی بخشی از دانش سنتی و مقبول حوزویان است و حوزه از پشتوانه تاریخی و منابع کافی برای ورود و بسط این دانش برخوردار است. اما، ایشان به علت وابستگی مزمن به کاربست ابزارهای حکومتی برای ترویج ایدههای خود از دیدن این ظرفیت و بهکار بستن آن ناتوان هستند.
اما نکته مهمتر این است که با فرض تحقق این پیشنهاد آیا مشکل حل میشود؟ با اندکی تعمق در روندهای فکری، علمی و تکنولوژیکی، میتوان به این نکته متفطن شد که رشد خداناباوری و تضعیف جایگاه ادیان سنتی، نه یک رخداد محلی، بلکه بخشی از یک روند بزرگ جهانی است؛ و پاسخ به آن با افزوده شدن چند جزوه و کتاب به منابع درسی حلوفصل نمیشود. مدعیان مقابله و عرضه نهج بدیل، بایستی بتوانند ایدههای خود را در نسبت با روندهای جهانی عرضه کنند. بنابراین، برای موفقیت در سطح محلی بایستی، وارد گفتگو و مفاهمه با متفکران و فیلسوفان جهانی شوند. رسیدن به این موفقیت نیازمند آن است که این عزیزان، «مشکل را اساسیتر ببینند».
اما، در انتها شاید لازم است که متذکر شوم، این فرض که مسئله صرفاً” «عدم آگاهی» فیلسوفان دانشگاهی به «میراث فلسفه سنتی» است، خطاست؛ معضل، «عدم اتقان و کفایت» پاسخهاست. ازاینروست که متفکری همانند مصطفی ملکیان که شناخت وی از فلسفه اسلامی و غربی مورد تأیید همگانی است، در یکی از مقالات [2] خود درباره میزان حجیت عقاید الهیاتی میگوید که: «مهمترین و کلانترین عقاید ما، در باب “ازکجا آمدهایم؟”، “به کجا خواهیم رفت؟”، “برای چه آمدهایم؟”،…، هیچیک حاصل یک استدلال خدشهناپذیر و قاطع نیست». (راهی به رهایی، ص 125) و «جز ریاضیات، منطق، بخشهایی از علوم تجربی، بخشهای اندک از علوم تجربی انسانی، و بخشهایی اندک از علوم تاریخی با باروها و گزارههای آفاقی بالفعل سروکار نداریم». (همان، ص 126)
پانوشت:
-
خبر نگارش نامه در لینک زیر؛ منبع خبرگزاری حوزه:
https://bit.ly/3bm3Ugz
-
مقاله “مبانی نظری مدارا”، در کتاب: راهی به رهایی: جستارهایی در باب عقلانیت و معنویت، مصطفی ملکیان، تهران، موسسه نگاه معاصر، 1380.