«با گذشت از ما یاد کنید»؛ به یاد رضا بابایی
سید حسن اسلامی اردکانی
خبر فوت دوست تازه ازدسترفته رضا بابایی، گرچه پیشبینیپذیر بود، با این همه مانند همه مرگها نامنتظره مینمود و مرا لحظهای خشک کرد و به اندیشه فروبرد. بابایی به نسلی تعلق داشت که کمتر لبخند زندگی را دید و بیشتر با درشتیهای آن سر و کله زد. این نسل نوجوانیاش در «آرمان» انقلاب صرف شد، جوانیاش در بحبوحه جنگ رنگ باخت، آرمانهای برابریخواهانهاش به نام توسعه اقتصادی لگدمال شد و خواستههای آزادیخواهانهاش به نام عدالت اجتماعی نادیده گرفته شد. ناگهان چشم گشود و دید از سادهترین مواهب زندگی بیبهره مانده است و حتی فرصتی برای خنده به طبیعت و گشتی در جنگل یا بوییدن گلی و خیره شدن به طلوع یا غروب خورشید را نیافته است. همه عمر در پی آرمانهای بزرگ و درشت دویده است و چه بسا عدالتهای کوچک را «در هوس رسیدن به عدالت بزرگتر قربانی» کرده است.
شماری از فرزندان این نسل به گفته برشت میخواستند جهان را به جهان مهربانان بدل کنند، اما خود نتوانستند مهربان باشند. میخواستند کینه را از بین ببرند، اما خود کینهتوزی پیشه کردند. با این حال، برخی از این کسان چشم بر واقعیت بستند و همچنان پیش رفتند.
اما بابایی ایستاد، مکثی کرد و چشم گشود و واقعیت را با همه تلخی آن شجاعانه پذیرفت و در یکی از یادداشتهای خوب پایانی زندگیاش به نام «اگر عمری باشد» مانیفستی برای زندگی تازه خود اعلام کرد. برای کسانی که از سرنوشت این نسل خبری ندارند، چهبسا آنچه در این یادداشت آمده است، بیش از حد جنبه «سانتیماتالیستی» داشته باشد. اما باید این چنددهه را زیسته باشد و با «ایدئولوژیهای خندهستیز» آشنا شده باشد تا بتواند معنای نهفته در پس این کلمات ساده را دریابد. پس از دریده شدن نقابهای دروغین، بابایی به این واقعیت رسید که «پس از این هیچ فضیلتی را هم پایه مهربانی با آدمیزادگان نمیشمارم.»
در این مکاشفه، بابایی دریافت که نباید آرمان بزرگ داشتن به بهای نادیدهگرفتن لذات سادهای چون توجه به درختان و طبیعت باشد. لذا با خود عهد کرد: «اگر عمری باشد، هر درختی را که دیدم در آغوش میگیرم، هر گلی را میبویم، و هر کوهی را بازیگاه میبینم و تنها یک تردید را در دل نگه میدارم: طلوع خورشید زیباتر است یا غروب آن.»
اما واقعیت تلخ بابایی را یکسره نومید نکرد و او دریافت که بهترین آرمان توجه به جزئیات روزمره زندگی است. اگر قرار است کشوری آبادان داشته باشم و جامعهای به صلاح: «دانههای بیشتری در زمین میکارم و زبالههای بیشتری از روی زمین بر میدارم.»
نسل بابایی اینک در معرض داوریهای تند، و گاه بیرحمانهای است. با این حال، بهترین توصیف این نسل را میتوان در شعر درخشان برشت، با ترجمه زنده یاد، مصطفی رحیمی دید:
ما که می خواستیم جهان را به جهان مهربانان بدل کنیم
خود نتوانستیم مهربان باشیم
اما، شمایان! به هنگامی که همه منزلگاه رسیدند
و انسانْ دوستِ انسان شد
با گذشت از ما یاد کنید
در گذشت این عزیز از دسترفته را به خانواده شریفشان، دوستان موافقی که هرگز تنهایش نگذاشتند و جامعه فرهنگی و علمی تعزیت میگویم.