جان هیک، مسئله شرور
جان هیک (1922-2012) فیلسوفِ بریتانیاییِ معاصر، اگر چه در خصوص کثرتگرایی دینی به تأمل پرداخته است و نام او با پلورالیزم دینی گره خورده؛ اما در خصوص دیگر مسائل دینی هم به تأملاتی پرداخته است. ماجرای شرور عالم، یکی از موارد مورد بحث جان هیک است. وی از منظری متفاوت به این موضوع پرداخته و مورد مداقه قرار داده است.
جان هیک معتقد است که مسئله شر امری ضروری برای تکامل انسانهاست. هیک میگوید که شر بر اساس اراده الهی در جهان وجود دارد. هدف خداوند از وجود این شرور این است که نشان دهد مسیر تحمیل شدهای در زندگی انسانها از سوی خدا وجود ندارد. بر این اساس در نظر جان هیک “شر” امری وجودی است. وی با معیار قرار دادن بحث آزادی انسان، ماجرای شرور را تحلیل میکند.
جان هیک بیان میکند که انسان مخلوقی است که گرایش به ارتکاب گناه در او وجود دارد؛ اما در عین حال میتواند در جهانی آمیخته با شر، به مدارج کمال بسیار بالا دست یابد. یکی از مسائلی را که وی در نظریه خود به آن توجه کرده است، استقلال و حق انتخاب نوع بشر است. وی در نظریه خود در صدد است که این موضوع را تشریح نماید که انسان در مقابل وجود نامتناهی خداوند باید به این خود آگاهی برسد که خالق هستی، او را در روی آوردن به خدا آزاد آفریده است.
جان هیک معتقد است که با این خودآگاهی است که انسان میتواند به شکلی خلاقانه در عرصه حیات، نقش واقعی خود را ایفا نماید. وی برای آنکه بتواند نقش شر را در تکامل انسان تشریح کند، تصوراتی ذهنی را پیش میکشد. تصور آنکه خدا انسان را در حضور بیواسطه خود خلق کند، یکی از تصورات بیان شده از سوی جان هیک است. وی میگوید: اگر خداوند انسان را به نحو بی واسطه میآفرید، به گونهای که انسان خود شاهد آفرینش خود به دستان خداوند میبود، لاجرم به قدرت و مهابت و جلال خداوند اذعان و اعتراف میکرد. در این صورت انسان چارهای جز این اعتراف نداشت و هیچگونه اختیاری در تصمیمش قابل تصور نبود. در این صورت، کمال انسان قابل تصور نبود. چرا که انسان هیچ تلاشی برای درک جلال خداوندی صورت نمیداد و در راه کمال، هیچ تأمل و تردیدی روا نبود. به باور جان هیک، خداوند انسان را به گونهای خلق کرده است تا خود بتواند با تأمل و با استفاده از اختیار خود، به وجود خداوند و قدرت او علم پیدا کند.
به عبارت دیگر در صورت فرض فوق، مسیری برای کمال نبود تا انسان آنرا بپیماید. واقعیت تصور فوق را جان هیک نوعی تحمیل تعریف میکند، که در آن صورت، انسان بیاختیار به سوی خداوند روی میآورد، و او را میپرستید و در نتیجه تکامل معنا پیدا نمیکرد.
با ترسیم این تصویر از جهان است که جان هیک، واقعیت فعلی جهان را در مقابل تصور غیر واقعی آن میگذارد و بر این نکته اذعان میکند که جهان واقعی، نوعی زمینه سازی برای رسیدن انسان به خودآگاهی است. به باور او، همین جهان با ویژگیها و مشکلات و مصائب فراوانش، به گونهای است که شرایط را برای خودآگاهی انسان فراهم میآورد و انسان را از راه اختیار خود، به کمال میرساند. جان هیک واقعیت موجود جهان را در مقابل تصور غیر واقعی فوق، نوعی زمینهسازی برای رسیدن انسان به خودآگاهی میداند و در نتیجه همین جهان با همین واقعیات که در درون خود مصائب، مشکلات، خطرات و سختیها دارد را عاملی بر شناخت انسان و کمال او میداند.
جان هیک با این روش استدلالی نتیجه میگیرد که رشد اخلاقی و معنوی انسان از طریق پاسخ به چالشهای موجود در جهان امکان پذیر است؛ زیرا که انسان در بهشت شاهد چالش نخواهد بود. وی از این طریق استدلال میکند که شرور عالم نیز چالشهایی هستند که بواسطه آن، انسان میتواند تکامل بیابد.
بدین ترتیب جان هیک بر آزادی بشر تأکید دارد و سعی میکند تا بر اساس اختیار و آزادی، شبهه شر را پاسخ گوید. او میکوشد نشان دهد که ناسازگاری بین وجود خداوند و شر در حیات بشر مشاهده نمیشود. او سعی دارد که با استدلال نشان دهد که بیشتر شرور موجود در عالم ناشی از اعمال انسان مختار است. زیرا اگر قرار باشد که موجودی از اختیار بهرهمند باشد بالطبع باید فرصت ارتکاب به شر اخلاقی نیز به او داده شود، تا بدین وسیله بتواند در دامنه اختیارش به نحوی آزادانه از شر دوری کرده و یا به سمت آن روی آورد.
جان هیک سپس، اساس استدلال خود را اینگونه صورتبندی میکند: در خلقت بشر دو گزینه برای خالق وجود داشته است، گزینه اول آفرینش جهانی عاری از هرگونه شر و گزینه دوم، ایجاد جهانی که وقوع شر در آن ممکن باشد. اگر قرار بود که آفرینش از نوع اول باشد، وجود فاعل مختار در چنین عالمی معنا نداشت، و جهان به نوعی فعل عبث تلقی میشد. بنابراین جهانی که در آن فاعل مختار زندگی میکند از جهانی که در آن مخلوقاتی با این ویژگی زندگی نمیکنند، برتری دارد.
استدلالی دیگر در مسئله شرور
جان هیک برای تبیین مسئله شرور، ماجرای فرضی دیگری را پیش میکشد. وی ابتدا جهانی را فرض میکند که خداوند در آن دائماً به اصلاح شرور میپردازد و در اعمال انسان دخل و تصرف مینماید و به انسانها اجازه نمیدهد که هیچ گونه شری از ناحیه آنها صادر شود. بدیهی است که در این شرایط، هیچ فعل بدی اثر نامطلوبی نخواهد داشت. به طور مثال اگر کسی مرتکب سرقت شود، چنین عملی از جانب او صدمه مالی به هیچ فردی نخواهد زد، زیرا آنچه که به سرقت رفته سریعاً برای صاحب آن جایگزین خواهد شد. یا اگر انسانی بخواهد انسان دیگری را به قتل رساند، فعل قتل هرگز واقع نخواهد شد، زیرا مثلاً گلوله او در هوا ذوب میشود، یا تیغه چاقوی او به کاغذ تبدیل میگردد. سقوط اشخاص از بلندی، به آنها لطمهای نمیزند، چون به محض سقوط، سنگینی فرد گرفته شده و آرام بر زمین فرود میآید و به همین ترتیب میتوان جهانی عاری از هرگونه درد و رنج را تصور نمود.
جان هیک این مسائل را بازگو میکند تا به این نتیجه برسد که: در چنین عالمی، صفات اخلاقی فاقد ارزش و اعتبار خواهند بود. جان هیک با این روش استدلالی نتیجه میگیرد چنین حالتی بیانگر شرایط هولناکی از لحاظ اخلاقی میباشد. دزدی بد نیست چون در نتیجه آن کسی ضرر مالی نخواهد دید. قتل معنا ندارد، چون کسی در اثر ارتکاب قتل نمیمیرد.
جان هیک با پیش کشیدن مسائل اخلاقی، وجود شرور را نیز نعمتی برای جهان میداند. وی بر این باور است که جهانِ موجود، بهترین جهان ممکن است. بر همین اساس، وی مسئله نسبی بودن شر را نیز پیش میکشد. او عنوان میکند که اعتقاد به وجود خدایی که خیر محض، قادر محض و عالم محض است، ما را به این نتیجه میرساند که خدایی با چنین ویژگیها، قطعاً بهترین جهان ممکن را خلق کرده است. لذا اگر دلیلی وجود داشته باشد که جهان موجود بهترین جهان ممکن نیست، آنگاه خداباوری ما نیز ابطال خواهد شد.
به علاوه جان هیک این اعتقاد که خداوندی که خیر مطلق باشد باید حداقل بدترین شرور را در عالم از بین ببرد را نیز نمیپذیرد؛ زیرا چنین جهانی را از جهت پرورش روحی انسان، محیط مناسبی نمیداند. وی تأکید میکند که شرور نسبی هستند و در قیاس با یکدیگر است که یک شر، صفت بدتر بودن را میپذیرد.
جان هیک تشریح میکند که حتی اگر خداوند تمامی شروری که به نظر ما بدترین هستند را از میان بردارد، بدلیل نسبی بودن شرور، هر شری که باقی بماند همان عنوان شر برجسته را خواهد پذیرفت. برای روشن شدن موضوع، او مثالهایی را بیان میکند. اگر خداوند هیتلر را در سنین کودکی از بین برده بود، ما به هر حال چنین صفتی، یعنی شرارت فوقالعاده را به شخصی دیگری نسبت میدادیم که شاید در مقام مقایسه با هیتلر از لحاظ شرارت بسیار پایینتر بود.
به باور جان هیک، هیچگاه شکایتها و اعتراضات ما به خداوند تمامی نخواهد نداشت، مگر آنکه جهانی که در آن زندگی میکنیم بهشتی بود که اختیاری برای بشر در آن مطرح نبود و هیچ مسئولیتی بر عهده انسانها نبود. جان هیک همانند تأکیدات گذشته خود، بیان میدارد که در این صورت برای یک چنین جهانی هیچ تلاشی نمیتوان تصور نمود. جهانی که در آن تلاشی جهت مبارزه با بدیها صورت نمیگیرد و انسانها برای رسیدن به نیکیها و تحقق فضائل اخلاقی مجاهدت نخواهند کرد. این شرایط به تصور جهانی ایستا که پویایی در آن معنا ندارد منتهی میشود.
دیدگاه جان هیک قابل نقد است. در این متن تنها به گزارشی از اندیشه او پرداخته شده است.