ویکتور فرانکل؛ گرایش به دینداری
ویکتور امیل فرانکل (1905-1997) روانپزشک اتریشی و پدیدآورنده “معنادرمانی” است. وی در ایدههای خود در خصوص معناگرایی و معنادرمانی، به مسئلهٔ دین نیز توجه کرده است. او معتقد است که انسان در ناهشیار خود، گرایشی به امور معنوی و روحانی دارد. فرانکل برخلاف فروید و یونگ که از ناهشیاریهای انسان سخن میگفتند اما آن را صرفاً به امور مادی اختصاص میدادند، اما فرانکل به امور روحانی و معنوی التفات میدهد.
ویکتور فرانکل امور والا و متعالی چون عشق، آزادی، اختیار، مسئولیتپذیری، ابدیت طلبی و.. را در ناخودآگاه انسان جستجو میکند و بر آن است تا این امور را فهمپذیر سازد. وی با تأکید بر این موارد، معتقد است که آدمی نه محکوم عوامل جبری گذشته است و نه حتی اسیر وراثت دوران کودکی. بلکه نهادی در وجود انسان قرار دارد که میتواند همهچیز را تحت آن قرار دهد.
ازآنجاکه ویکتور فرانکل در رواندرمانی خود همواره بر “معناجویی” تأکید دارد، دین را نیز در همین راستا تعریف میکند. به باور او دین تکاپوی بشری برای یافتن معنایی غایی یا نهایی در زندگی است. یعنی رفتن به سمت دین برخاسته از درون فرد است و او بهسوی انتخاب دین حرکت میکند نه اینکه چیزی او را به این امر واداشته باشد. بهبیاندیگر دینباوری نهتنها از سر جبر نیست، بلکه درنهایت آزادی و از سر مسئولیتپذیری است. به اعتقاد او، این در مورد همه انسانها صادق است زیرا یک احساس مذهبی عمیق و ریشهدار در اعماق ضمیر ناهشیار (یا شعور باطن) همه انسانها وجود دارد.
ویکتور فرانکل تمامی همّت خود را معطوف به این کرد که نشان دهد، دین امری درونی است. وی بر همین اساس عنوان میکند که: احساسات دینی اموری عارضی و تحمیل شده از بیرون نیست؛ بلکه ریشه در ناهشیاری روحانی ما دارد. پس دینداری همزاد و همراه آدمی است. همینطور میتوان گفت دینداری “همبسته” آدمی است. همواره بین انسان و دین نسبت خاصی وجود دارد که اگر فرد مجال بروز به آن بدهد، قطعاً به نحوی مطلوب ظاهر میگردد. اما اگر این فرصت را از بین ببرد و این امر درونی را سرکوب نماید، این میل در اشکال انحرافی از قبیل خرافات ظهور خواهد کرد. تأکید فرانکل بر این است که این حس درونی، نهایتاً بروز خواهد کرد. اگر به شکل صحیحی هدایت نشود، به شکلهای ناقص و خرافی بروز خواهد یافت.
زمینههای بروز دینداری
ویکتور فرانکل پس از انتساب تام و تمام دینداری به امور درونی، بر آن است تا زمینههای بروز این امر درونی را نیز بیان کند. وی برای این منظور، به عواملی اشاره میکند که بر اساس آن، دین از نهاد انسان سر برمیآورد و ظهور میکند. وی در این خصوص عنوان میکند که: ازآنجاکه هر امر فطری و درونی برای فعلیت یافتن و به عرصه حضور آمدن نیازمند زمینه و بستر مناسبی است، دینداری نیز شرایطی را میطلبد تا بتواند خود را نشان دهد. بدیهی است که این شرایط برای افراد مختلف، متفاوت خواهد بود.
گاهی کسی در کشتی با آسودگی خیال و بهآرامی نشسته است و ناگهان میان امواج سهمگین دریا اسیر طوفان میگردد، در آن لحظات سخت که راه بهجایی نمیبرد و امیدی به هیچکس و هیچچیز نمیتواند داشته باشد، این فروغ امید در دلش بهخوبی روشن میشود و او به یاد میآورد خدایی دارد که تنها از او میتواند طلب کمک نماید. به تعبیر کلی، سختیها و شداید یکی از بهترین و مناسبترین بسترهای ظهور خداباوری هستند.
ویکتور فرانکل، تأکید خود در بروز امور دینی را بر روی شداید و سختیهای عالم قرار داده است. وی در جای دیگری همین ایده را اینگونه بیان میکند: گاهی روبرو شدن با مرگ، به شکلی جدی چنین زمینهای را مهیّا میکند تا دین و توجه به خدا بروز پیدا کند. مثل کسی که به بیماری لاعلاجی چون سرطان یا بیماریهایی از این قبیل مبتلا شده است و یقین میکند که از دست هیچکسی هیچ کاری برنمیآید و مرگ در یک قدمی است. در این حالت انقطاع نیز، همچون مورد قبلی میل به خداباوری آشکار میشود و فردی که پاسخ مثبت به آن میدهد به آرامشی وصفناشدنی دست مییابد که بر مبنای هیچ معیار علمی کنونی قابل توجیه و تفسیر نیست؛ جز اینکه این کشش در درون ناهشیار فرد بهطور فطری موجود بوده و اینک مجال بروز یافته است. بر این اساس، فرانکل معتقد است که، یکی از بسترهای ظهور دین، بیماری است.
ویکتور فرانکل بر این مهم تأکید دارد که خداوند امانت دینداری را در درون همه انسانها به ودیعه گذاشته است و آنها بایستی با ایجاد زمینههای مناسب به این ساحت وجودی اجازه خودنمایی و ظهور بدهند.
ویکتور فرانکل، با برجستهسازی اعتقادات دینی موافقتی ندارد. وی تمامی دین را به امور درونی و فردی معطوف میکند و بر این باور است که اعتقادات، نمیتواند وجود انسان را از ظلمت و تاریکی رهایی ببخشد. به باور او: با مفهومسازی فلسفی و کلامی نمیتوان تبلیغ خداباوری کرد و این خطایی آشکار است که گمان کنیم خداوند نیازمند رفتارها و اعتقادات ماست. خدایی که تنها دغدغه خاطرش تعداد معتقدانش باشد، قهراً راه گشای عمل نخواهد بود. چنین دستوری نهتنها بر اساس تحریف هر مفهوم منطقی از معبود است، بلکه مهمتر اینکه محکوم به شکست است. فرانکل بر اساس این مبنا معتقد است که برای خداباوریِ مردم، نمیتوان آنها را به یک کلیسای خاص دعوت کرد.
ویکتور فرانکل سپس در تبیین این مدعای خود عنوان میکند که: نباید چنین تصوری ایجاد کرد که تنها یک فرقه ناجیه است و مصاب، و دیگران ضالهاند و گمراه. بلکه اصل بر این است که خدا را بهگونهای قابلباور ترسیم نماییم و خود دعوت کننده نیز با اعتقاد و اعتبار عمل کند تا بتواند مؤثر واقع شود؛ زیرا خداباوری و دعوت به خدا از مقوله اعمالی که با صدور فرمان حاصل میشوند، نیست.
ویکتور فرانکل در تحلیلی دیگر بر این موضوع، اینگونه عنوان میکند که: نمیتوان حکم کرد که خدا را باور کنید. بلکه خداباوری از آن دسته رفتارهایی است که نیاز به ایمان، امید، عشق و اراده در خود فرد دارد.
بیشترین تأکید ویکتور فرانکل بر رابطه فرد با خدا و برقراری چنین ارتباطی است. مهم آن است که آدمی به این نیازِ ناهشیار، آگاهی یابد و به آن پاسخ مثبت دهد.
تعریف خدا
با این پشتوانهٔ فکری است که ویکتور فرانکل، به تحلیل مفهوم “خدا” نیز میپردازد. او وقتی که به مفهوم خدا نظر میکند نیز، با دیدی درونی و کاملاً شخصی و فردی به مواجهه میپردازد. به تعبیر فرانکل: خداوند شریک صمیمیترین و خودمانیترین گفتگوهای تنهایی ما است. هرگاه که با خودمان در کمال صداقت و نهایت تنهایی سخن میگوییم، آن کس که خود را برای او بیان میکنیم شاید بتوان خدا نامید. در این تصویر نیز تأکید فرانکل بر روابط فرد با خدا است و نه بیان اوصاف و ویژگیهای خداوند.
درواقع ویکتور فرانکل جنبههای اعتقادی به خدا را که چگونه تصویری باید از خداوند داشت و آیا اساساً میتوان تصویری داشت یا نه را نمیپردازد و تنها به آن بخشی توجه دارد که در رفتار فرد مؤثر است. ازاینروست که بیشترین پافشاری را نیز در ارتباط فرد با معبودش دارد. زیرا این رابطه بر اساس عشق و علاقه و ایمان و اراده شکل میگیرد. نه از سر جبر و جدل و منازعه. فرانکل، امر دینداری را با این ایده پردازیها، کاملاً به امور فردی و شخصی منتسب میکند.
- رویکرد این متفکر البته شایسته نقد است. در این متن تنها گزارشی از ایده ایشان طرح شده است.