والتر استیس و زبان دین

والتر ترنس استیس (1886-1967) فیلسوف تحلیل زبانی انگلیسی بود. او در خصوص عرفان به پژوهش‌هایی پرداخته بود. تحقیقات وی در خصوص عرفان، وی را به این نتیجه رساند که دین با عرفان برابر است. به باور وی، تجربه‌های عرفانی، گوهر دین‌داری است و دین را می‌باید حول آن، تفسیر و تحلیل کرد. اما وی معتقد بود که تجربه‌های عرفانی، توصیف‌ناپذیر و بیان‌ناپذیرند. لذا دین نیز از زبانی بهره می‌برد که صرفاً سویه‌ای نمادین و غیرقابل بیان دارد. از منظر استیس زبان دینی زبانی نمادین است و قضایای نمادین برای گزارش واقعیت نیستند. بلکه کارکرد آنها برانگیختن عواطف دینی در مخاطبان و انگیزش تجربه دینی است.

والتر استیس اصطلاح “دین” را معادل و به معنای “عرفان” می‌داند و در تعریف آن، رویکرد ایمان‌گرایانه را اتخاذ می‌کند و جنبه معرفت‌بخشی و گزاره‌ای دین را وا می‌نهد و آن را به معنای تجربه دینی می‌گیرد. به تعبیر او: گوهر دین اخلاق نیست و بلکه عرفان است و طریق قدسیان طریق عرفان است.

با همین مبناست که والتر استیس این‌گونه حکم می‌کند که: کارکرد زبان دین تحریک کردن یا برانگیختن است. زبان تحریکی هیچ‌گاه مدعی توصیف واقعیت‌ها و امور واقع نیست، بلکه همانند زبان شعر و موسیقی در پی آن است که آنچه را در درون عارف است به یادمان آورد و آنچه برانگیخته می‌شود همان تجربه و اشراق عرفانی است. به باور وی، هر آنچه بیرون از وجود عارف قرار دارد، در زبان دینی جایگاهی ندارد و سخنی بیرون از دین است.

والتر استیس در این خصوص می‌گوید: “کارکرد زبان دینی همانند کارکرد زبان زیبایی‌شناختی است و کاملاً برخلاف کارکرد زبان علمی است. زبان علمی توصیفی است و زبان دین تحریکی (برانگیزاننده) است و نباید زبان دین چنان فهم شود که گویی زبان علمی است و به‌مثابه زبانی که توصیف امور واقع می‌کند نباید در نظر گرفته شود”. وی صراحتاً، هر آنچه با نام مباحث علمی در دین وجود دارد را برنمی‌تابد و رسالت دین و زبان دین را جدای از مباحث علمی می‌داند و هیچ‌گونه قرابتی میان این دو در نظر نمی‌آورد.

والتر استیس زبان دین را با زبان هنر مقایسه می‌کند. به باور وی، زبان هنر جنبه تحریکی و برانگیزاننده دارد و در آن نمی‌باید به دنبال جنبه‌های علمی و مباحث معرفتی بود. زبان دین نیز چنین است. از دیدگاه او، زبان دین اطلاعاتی درباره هیچ شیء بیرون از ما در اختیار قرار نمی‌دهد. آنچه را در درون است برمی‌انگیزد و آنچه را در زیر آستانه آگاهی است به روشنایی نمایان می‌کند.

به اعتقاد والتر استیس، در زبان دین، تنها و تنها انکشاف و بهجت درونی است که می‌تواند موردنظر قرار گیرد و نه هیچ امر دیگر. به باور استیس، در زبان دینی آنچه منکشف می‌شود “خداوند” است نه قضیه‌ای درباره خداوند. استیس حق یا حقیقت مطلق بودن خداوند را به این معنا می‌داند که خداوند محتوا و درون‌مایه وحی، تجربه عرفانی و به عبارتی انکشاف دینی است. بنابراین واژه حقیقت در اینجا به معنای گزاره‌ای و قضیه‌ای‌اش به کار نمی‌رود؛ بلکه به معنای چیزی است که نمی‌توان آن را انکار کرد. استیس با پیش نهادن بحث تجربه دینی، رسالت دین را نائل آمدن به این‌گونه تجارب دینی می‌داند و زبان دین را نیز در خدمت تجربه دینی تفسیر می‌کند. وی زبان دین را زبان شور و احساس می‌داند.

والتر استیس معنای عمیق‌تر این گفته پاسکال که: “دل برای خود دلیلی دارد که عقل از آن بی‌خبر است” را این می‌داند که: “باور دینی بر پایه تجربه شهودی بی‌واسطه، و نه بر پایه هیچ برهان منطقی استوار است”. از این عبارت استیس می‌توان نتیجه گرفت که وی زبان دینی را انشایی می‌داند و محتوا و کارکرد آن را برانگیختن تجربه عرفانی برمی‌شمرد. به عقیده استیس دین درصدد تحریک تجارب عرفانی در انسان‌ها و برداشتن موانع است. و ازآنجاکه در دین امور فراتر از ادراک و فهم عقل وجود دارد، در حقیقت، دین علاوه بر تحریک تجربه دینی در انسان‌ها در پی دادن موضوع برای تأملات عرفانی و دینی است.

والتر استیس معتقد است که زبان دینی گزاره‌های نمادین را نمی‌توان به گزاره‌های حقیقی بازگرداند. زیرا درباره خداوند هیچ گزاره حقیقی‌ای نمی‌توان بر زبان آورد. دلیل این امر به بیان ناپذیری خدا، یا تجارب دینی و احوالات عرفانی برمی‌گردد. عبارت استیس در این خصوص این‌چنین است: “ما درباره خدا این گزاره نمادین را داریم که خدا مهربان است. برگرداندن این استعاره به زبان حقیقی تنها به این معناست که گزاره دیگری را بیان کنیم که در آن جای کلمه “مهربان” را با کلمه دیگری که استعاره نیست عوض کنیم، لیکن بااین‌همه ما یک گزاره داریم و تحلیل ما نشان داده که همه گزاره‌های درباره خدا کاذب‌اند، یا به تعبیر دیگر امکان ندارد هیچ گزاره حقیقی صادقی درباره خدا وجود داشته باشد.

والتر استیس گزاره نمادین را نماینده و مظهر تجربه و احوالات عرفانی می‌داند. به باور وی، در نمادپردازی دینی، آن چیزی که نمادینه شده است گزاره‌ای درباره خدا نیست، بلکه دریافت مستقیم و بی‌واسطه حضور خدا در شهود عرفانی است، و این شهود در همه انسان‌ها وجود دارد، منتهی دارای شدت و ضعف و درجه است. او بر این باور است که خدا تنها از طریق “ایمان” شناخته می‌شود و ایمان به معنای باور داشتن قضایایی نیست که به نفع یا برخلاف آنها هیچ شاهدی وجود ندارد. زیرا اگر ایمان این‌گونه لحاظ شود، صرفاً یک خرافه است. به باور استیس، ایمان برابر و به معنای کشف و شهود است که کارکرد آن، کشف خداست. وی عنوان می‌کند که: کارکرد عقل در حوزه دین این است که به مدد قضایای نمادین، کشفیات ایمانی را برابر عقل شهودی تعبیر و تفسیر کند.

والتر استیس با بیان اینکه هدف دین رهایی انسان از ظلمت زندگی دنیایی و رساندن وی به آرامش است، به تفسیر ابزار انگارانه از زبان دین گرایش یافته است. وی هیچ‌گاه در باب صدق و کذب گزاره‌های دینی سخن نمی‌گوید. این متفکر انگلیسی با عطف توجه به موضوع هدف دین، برانگیختن تجربه عرفانی و سامان دادن به زندگی دنیوی، انسان را غایت دین و دین‌داری عنوان می‌کند.

 

دیدگاه والتر استیس شایسته نقد است. در این متن فقط به گزارشی از دیدگاه وی بسنده شده است.

 

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.