سخنرانیهای رمضانی/ شب بیستوهشتم: «نجواهای سالک مدرن» به روایت دکتر سروش دباغ
سخنرانی دکتر سروش دباغ در شب بیستوهشتم رمضان ۱۳۹۹ با عنوان «نجواهای سالک مدرن»
سالک مدرن
سلام عرض میکنم خدمت دوستان عزیز و مخاطبان سایت وزین دینآنلاین
چنانکه اعلام شده بناست دقایقی تحت عنوان نجواهای سالک مدرن به مناسبت این شبهای مبارک با یکدیگر سخن بگوییم و اکنون که در آستان عید فطر واقع شدهایم من به دغدغههای اگزیستانشیل و نجواهای سالک مدرن به روایت خودم با عزیزان سخن بگویم.
وقتی دیدم در عنوان اعلام شده تعبیر روایت را عزیزان به کار بردهاند خیلی به دلم نشست. برای این که روایت را از جمله مفاهیمی میدانم که جهت توضیح احوال و تقریر دغدغهها در روزگار راززدایی شده کنونی از جمله مفاهیم رهگشا است. من در پارهای از درسگفتارها و نوشتههای خود از این مفهوم استفاده کردهام. روایت را معادل نریشن در زبان انگلیسی به کار میبرم که واژگان و مفاهیمی چون راوی نریتر، و نریتیو روایی همخانوادهاند با این مفهوم و این واژه طنین مدرنیستی دارد. اولین بار این واژه را در نوشتههای هانا آرنت دیدم و پسندیدم. توضیحی که او از مفهوم روایت داده است و این که هریک از ما در این دنیا روایت تجربههای زیسته خودیم و از احوال اگزیستنشیل خود پرده برمیداریم و حکایت خود را ثنا میکنیم. او البته برای توضیح این مفهوم به سروقت والتر بنیامین میرود در کتاب انسانهای اعصار ظلمانی و روایت خود را از شاعر و متفکر یهودیزاده قرن بیستمی والتر بنیامین را به دست میدهد. من وقتی که با روایت او و تقریر او از احوال بنیامین آشنا شدم و مفهوم تفرد را برکشیدم، دیدم که هریک از ما راوی تجربههای وجودی خودیم در این دنیا و به همین خاطر من وقتی که از سالک مدرن و دغدغههای او سخن میگویم روایت خودم را دارم عرضه میکنم و هرکسی روایت خود را میگوید و این جهان پر از روایتها است و زیستن ما دراین عالم چیزی جز روایت نیست و به تعبیری حکایت این و آن را رها کردن و قصه خود را ثنا کردن. این مقوم مفهوم روایت است و راوی که من و شما باشیم. باری با این مقدمه به تصویر و تلقی خود از مقوله نجوای سالک مدرن در دقایق پیش رو به اختصار سخن میگویم. سالک مدرن یکی از مفاهیمی است که من جهت توضیح آنچه از آن به حدود و ثغور سلوک معنوی در روزگار کنونی تعبیر میکنم و در سلسله مقالات دهگانهای تحت عنوان طرحوارهای از عرفان مدرن آن را نگاشتم و ماحصل آن در کتاب آبی دریای بیکران منتشر شده است این مفهوم ناظر است به توضیح احوال شرایط کسی که دغدغههای سلوک معنوی دارد در روزگار کنونی اما در عین حال نسبت به جهان جدید علی الاصول گشوده است و برخلاف سالکان سنتی در دنیای رازآلود زندگی نمیکند. از این حیث من این مفهوم را وام کردهام و فکر میکنم اگر بنا باشد در سده بیست و یکم و در آستانه قرن پانزدهم هجری شمسی و سال 2020 میلادی ما با یکدیگر سخن بگوییم به مثابه کسانی که ذهن و ضمیرشان نو شده است و گشودگی معرفتی نسبت به جهان جدید دارند شاید سلوک مدرن و سالک مدرن مفاهیم رهگشاتری باشد. اینکه میگویم ذهن و ضمیرشان دیگرگون شده و گشودهاند نسبت به مدرنیزم و فراوردههای آن از این حیث است که کسی می تواند در سال 2020 در مرکز آمریکا یا اروپا همچنان ذهن و دماغ و ضمیر سنتی داشته باشد یا با دستاوردهای معرفتی جهان جدید بر سر مهر نباشد. از سنتگرایانی چون گنون، شوآن و سید حسین نصر بگیرید تا سنتیهایی چون مرحوم آیتالله بروجردی و کثیری از دینداران متعارف تا بنیادگرایانی که البته رماننده هستند و البته سبک و سیاق و تلقیشان از دیانت و زندگی روزمره متضمن آزار و اذیت خلایق است و ما هیچ همدلی با آنها نداریم. کسانی که متعلق به گروههای مثل داعش و القاعده و بوکوحرام هستند. باری اما همه اینهایی که نام بردم در سده بیستم یا بیست و یکم زیستهاند یا میکنند. پس صرف زیستن در زمانه کنونی و حتی افزودن بعد جغرافیایی کفایت نمیکند تا کسی را در زمره سالکان مدرن یا کسانی که سلوک معنوی خود را اینچنین سامان میبخشند قرار بدهند چرا که گشودگی معرفتی نسبت به جهان مدرن هم از جمله مقومات سلوک مدرن است. بر همین اساس وقتی من از سالکان مدرن سخن میگویم و مصادیقی مثل داستایوسکی، نیکوس کازنتیزیکیس، جان هیک، اکارت، و در سنت خودمان مجتهد شبستری و علی شریعتی و دیگران را نام میبرم، از کسانی یاد میکنم که ذهن و ضمیرشان علی الاصول گشوده است نسبت به جهان جدید و فرآوردههای معرفتی آن و در عین دلمشغول سامان بخشیدن به سلوک معنوی خویش هستند.
من از نجواهای سالک مدرن سراغ بگیرم و پارهاش را ذکر کنم. نجواهای که در همین ایام میتواند بر ذهن و ضمیر او جاری شود و در کلامش ریزش کند به روایت خود. جهت توضیح بیشتر این امر اجازه دهید به یکی از سالکان سنتی برجسته که جلالالدین رومی باشد استشهادی کنم و به پارهای از سخنان او اشاره کنم که از قضا این ابیات متضمن برکشیدن تفرد و تنهایی است و این که محقق با مقلد فرسنگها فاصله دارد. کسی که محققانه نظر میکند در احوال خود و جهان پیرامون و کسی که مقلدانه. و ذکر کنم به رغم این که از این حیث میان سالک سنتی و عارف سنتی مثل مولانا و سالک مدرنی مثل سپهری که اشاره خواهم کرد قرابتی وجود دارد اما علی الاصول سالک مدرن سالکی است که نسبت به جهان جدید گشودگی دارد و با آن آشنا است و در دنیای پسارنسانس و پساروشنگری دغدغههای وجودی خودش را صورتبندی میکند. در مثنوی میخوانیم. در دفتر دوم که
از محقق تا مقلد فرقهاست / کین چو داوودست و آن دیگر صداست
منبع گفتار این سوزی بود / وان مقلد کهنهآموزی بود
هین مشو غره بدان گفت حزین / بار بر گاوست و بر گردون حنین
هم مقلد نیست محروم از ثواب / نوحهگر را مزد باشد در حساب
کافر و مؤمن خدا گویند لیک / درمیان هر دو فرقی هست نیک
آن گدا گوید خدا از بهر نان / متقی گوید خدا از عین جان
من به قصه مقلد و محقق که اینجا مولوی به آن اشاره کرده و مواجهه محققانه با دغدغههای خویشتن و مواجهه مقلدانه کار دارم و این که سالک یا عارف سنتی کسی است که با تصویر خودش از هستی زندگی میکند و دلمشغول دغدغههای خودش است و معنابخشیدن به آنها در دل یک جهان رازآلود و از این حیث با جمهور دینداران متعارف که مقلدانه نگاه میکنند و به تعبیر مولوی، کهنهآموزند، فرسنگها فاصله دارد. و در عین حال تعبیری بعدی که مولوی اشاره میکند این است که افراد میتوانند از خدا و امر متعالی یاد کنند اما این مشترک لفظی معنای گوناگونی میتواند داشته باشد. یک متکدی خدا را میخواند و این تعبیر را به کار میبرد برای این که نان او را بدهد و از پی آن روان میشود اما متقی هم از عین جان خدا را میخواند. پس خداخوانی، اصناف و انواعی دارد. یک مقلد هم میتواند خدا را بخواند، یک محقق هم میتواند خدا را بخواند. من حال بر این سیاق میخواهم اضافه کنم که سالک مدرن هم میتواند خداوند را از منظر خود بخواند. در همین ماه رمضان که رو به اتمام است من هفته گذشته توفیق داشتم تحت عنوان امکان یا امتناع سخن گفتن با خداوند در جمع عزیزان در استان فارس سخن بگویم و از سه نوع و تلقی از خدا یاد کردم و متناسب با آن از سه نوع گفتوگوی با او میتوان سراغ گرفت و سخن گفت. خدای دینداران متعارف، خدای فیلسوفان و مشخصاً فیلسوفان مشاء و الهیات سینوی ـ مشائی متخذ از آن و خدای عارفان. بسته به تصویری که از خدا داریم او را هم میخوانیم. اینگونه نیست که ما فقط یک تصویر و تلقی از خداوند داشته باشیم. متناسب با آن، خداخوانی ما هم شکل میگیرد و سامان پیدا میکند. سالک مدرن هم از منظر خود در حین این که محقق است و نه مقلد به تعبیر مولوی اما او هم به سروقت امر بیکران میرود از منظر خویش. سالک مدرنی که بر خلاف سالکان سنتی ایمانش لزوماً شورمندانه نیست. ایمانش لزوماً از جنس گرمی و تجربههای مملو از پری و گرما نیست. بلکه ایمانی است که مسبوق به متافیزیک نحیف است و یا متافیزیکی که چندان ستبر نیست لزوماً اما همچنان گشودگی نسبت به ساحت قدسی را در نجواهای خود سالک مدرن میبیند و سراغ میگیرد. شاید مفهوم آرامش و طمأنینه وجودی از جمله دغدغههای محوری سالک مدرن باشد. چیزی که سالک سنتی بیشتر از طریق شورمندی و گرمابخشی آن را سراغ میگرفت و تجربه میکرد. درست است که هر دو یعنی سالک سنتی و مدرن، محقق هستند. درست است که زندگی اصیل پیشه کردهاند و آرسنتیسیتی را در خود محقق کردهاند اما به هر حال نگاهشان به جهان پیرامون و وادی سلوک به جهت تفاوت مهم زمینه و زمانهای که در آن زیستهاند با یکدیگر متفاوت است. و به همین خاطر سالک سنتی به نحوی خداوند را میخواند و امر متعالی را میگیرد و از تلقی از فرانسنتر سراغ میگیرد و سالک مدرن هم از تلقی دیگری. اگر در آنجا اصالت با شورمندی و گرما درمیرسد، شاید در سلوک مدرن و به نزد سالک مدرن و به روایت من، سالک مدرن با طمأنینه و آرامش بیشتر سلوک خود را سامان میبخشد و بودن خود در ساحت قدسی هستی را معنا میکند وبدین سبب و بدین جهت به سلوک معنوی خود معنا و سمت و سو میبخشد.
اجازه بدهید در انتهای عرایضم به یکی از اشعار سهراب در دفتر حجم سبز اشاره کنم که با برکشیدن مفهوم غفلت پاک به نوعی از آن آرامشی یاد میکند که در دل این سلوک معنوی محقق میشود. برای سالک مدرن البته که همچنان هستی واجد ساحت قدسی است و البته که میتوان از قدسیت هستی سراغ گرفت اما میتواند این ساحت قدسی هستی با پنتهایزم، همهخدا انگاری عجین باشد. یا حتی میتواند سالک مدرن تصویرش از خدا تصویر فلسفی باشد و نیایش فیلسوفانه کند و میان این تصاویر متعدد در نوسان باشد و نجواهای خودش را متناسب و متناعم با احوال گوناگوش شکل دهد و آن تفردی که عرض کردم که در حین فردانیت و گشودگی نسبت به جهان جدید می تواند با تلقیهای متفاوت یا تجربههای متفاوت سر بر آورد از همین دست است. و آنچه در اینجا دست بالا دارد آرامش و طمأنینه و از در صلح و مرافقت با هستی در آمدن است. شعر در گلستانه سپهری فقراتی از آن را میخوانم شاید برای توضیح این نجواهای سالک مدرن نمونه نیکویی باشد.
دشتهایی چه فراخ!
کوههایی چه بلند
در گلستانه چه بوی علفی میآمد!
من در این آبادی، پی چیزی میگشتم:
پی خوابی شاید،
پی نوری، ریگی، لبخندی.
پشت تبریزیها
غفلت پاکی بود، که صدایم میزد.
پای نیزاری ماندم، باد میآمد، گوش دادم:
چه کسی با من، حرف میزند؟
سوسماری لغزید.
راه افتادم.
یونجهزاری سر راه.
بعد جالیز خیار، بوتههای گل رنگ
و فراموشی خاک.
لب آبی
گیوهها را کندم، و نشستم، پاها در آب:
“من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است!
نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه.
چه کسی پشت درختان است؟
هیچ، میچرخد گاوی در کرد.
ظهر تابستان است.
سایهها میدانند، که چه تابستانی است.
سایههایی بیلک،
گوشهیی روشن و پاک،
کودکان احساس! جای بازی اینجاست.
زندگی خالی نیست:
مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست.
آری
تا شقایق هست، زندگی باید کرد.
در دل من چیزی است، مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح
و چنان بیتابم، که دلم میخواهد
بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه.
دورها آوایی است، که مرا میخواند.”
سالک مدرن البته که دلمشغولیهای وجودی ژرفی دارد و از پی آوایی که از دورها او را صدا میزند روان میشود، در عین حال با غفلت پاکی که از جنس آرامش است و با ذهنآگاهی درمی رسد عمیقاً بر سر آشتی است و اندوههایی که از جنس پاشانی و پریشانی ذهنی است پس میزند و سالک میکوشد که قیل و قالهای ذهنی را هم تا جایی که میتواند کمینه کند و از این دست آرامش و طمأنینه را ولو برای لحظات و دقایقی تجربه کند و احوال خوش وجودی را بچشد و مزمزه کند. تعبیر اطفاء تموجات ذهنی یا خاموش کردن تموجات ذهنی که در هندوئیزم به کار رفته شاید کمک کند یا کمک بیشتری کند جهت توضیح آنچه که من از آن آرامش و طمأنینهای یاد میکنم که برای سالک مدرن میتواند محقق شود. ذهنی با قیل و قالهای کمتر و آرامش و طمأنینهای وجودی بیشتر که با غفلت پاکی به تعبیر سپهری در میرسد و غمهایی که معطوف به امور روزمره است و فرد را پاشان و پریشان میکند در این تصویر به محاق رانده میشود. هرچند فرد با سرشت سوگناک هستی دست و پنجه نرم میکند اما برای فائق آمدن یا کمینه کردن این سرشت سوگناک فرد به آرامش و طمأنینهای که ماحصل خاموش شدن تموجات ذهنی است تمسک میجوید و خودش را در دل جهانی که قدسیتش البته که مفروض است اما برای کسی که برای جهان جدید آری گفته است و با علوم تجری جدید اعم از علوم تجربی انسانی و علوم تجربی غیر انسانی و فلسفه جدید فیالجمله بر سر مهر است چون اینجا هم معرکهای آراست اما ذهن و ضمیر او دیگرگون شده است و در فضای پساکانتی نفس میکشد. در فضای پساداروینیستی و پسافرویدی نفس میکشد و گشوده است نسبت به این فراوردهها اما همچنان از امکانپذیر بودن امر معنوی سراغ میگیرد و دغدغههای وجودی او از این دست است و بدین معنا نجواهای او متضمن رصد کردن تلاطمهای وجودی خویش است و تنوع آنها را به رسمیت شناختن و بیش از این که شورمندی را سراغ بگیرد، آرامش و طمأنینه را در خود سراغ گرفتن و تلاش برای تحقق بخشیدن بدانها این از جمله نجواهای سالک مدرن است چنانچه من میفهمم و به تعبیر دقیقتر به روایت من و تفاوت آن با نجواها و دغدغه های سالک سنتی. در این باب بیشتر هم میتوان سخن گفت. من به سهم خرد خویش در پارهای از نوشتارها و گفتارها به این امر پرداختهام خواستم شمهای از آن را به مناسبت ایام و لیالی نیکویی که درآن واقع شدهایم در میان بنهم. احوال خوش باطنی تجربههای کبوترانه لطفی، آرامش درون و کاسته شدن از قیل و قالهای ذهنی را ولو برای دقایقی ولو برای لحظاتی در طول روز برای همه به دعا از جان جهان میخواهم و طلب میکنم که
تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی ، همت کن
و بگو ماهی ها ، حوضشان بی آب است.
باد می رفت به سر وقت چنار.
من به سر وقت خدا می رفتم.
والسلام.