تأثیر اطرافیان در «آیتالله»ها
سید هادی طباطبایی
تاریخ روحانیت و مرجعیت نشان میدهد که گاه، اطرافیان بر آیتالله اثرگذاشته و رأی ایشان را تغییر دادهاند. اما وظیفه و رسالت اولیه اطرافیان، مراقبت از آیتالله و جایگاه ایشان بود.
مراقبت از آیتالله
اطرافیان اغلب به قصد مراقبت از شأن و جایگاهِ آیتالله بر گرد او حلقه میزدهاند. مراقب بودهاند که نکند جسارتی به ساحت آیتالله صورت گیرد. در بیان این مراقبتهای اطرافیان، گفته شده است که زمانی مرحوم منتظری به نزد سید احمد خوانساری رفته و در خصوص برخی تحولات انقلاب با وی سخن میگفته است. “ما دیدیم پیرمردی آنجا نشسته و ما نمیخواستیم پیرمرد بفهمد که یک کار سیاسی داریم. من به آن پیرمرد گفتم: شما با آقا فرمایشی دارید؟ این آقایان شاید بخواهند احتیاجات و نیازهایشان را مطرح کنند و ممکن است خجالت بکشند و من عمداً مسأله را به این شکل گفتم که او متوجه نشود ما برای چه منظوری آمدهایم. آقای خوانساری فرمودند ایشان از خودِ ما هستند. ولی پیرمرد گفت: اگر من مزاحمم میروم، خداحافظ شما. آقای خوانساری گفتند پس بیرون که میروی دربِ منزل را ببند. او هم گفت چشم و رفت. بعد از لحظهای صدای به هم خوردنِ محکمِ دربِ خانه آمد؛ ما هم مطمئن شدیم که او دربِ خانه را بسته و رفته است. بعد ما صحبتهایمان را کردیم و داشتیم میرفتیم، تا درِ اتاق را باز کردیم دیدیم این پیرمرد ما را فریب داده؛ درِ خانه را محکم به هم زده و آمده است بالا پشتِ درِ اتاق ایستاده! تعجب است که آقای خوانساری هم این صحنه را دیدند ولی چیزی به او نگفتند. البته حمل به صحتش این است که او ترسیده ما بلایی به سر آقای خوانساری بیاوریم! خلاصه آن روز ما خیلی جا خوردیم که این پیرمرد چطور کلاه سر همه ما گذاشت”.[1] اطرافیان، اینگونه از آیتالله مراقبت میکردهاند و مانع وارد شدن گزندی به ایشان بودهاند.
آیتالله منتظری در واقعه دیگری که برای بیان وقایع و حوادثِ ایران به بیت آیتالله حکیم در نجف رفته بود، میگوید من راجع به آقای انواری[2] و دیگران برای آیتالله حکیم سخن میگفتم و ایشان گوش میکرد. در همین موقع، دامادِ آقای حکیم که پا روی پایش انداخته بود، رو به ایشان کرد و با صدای بلند گفت: “سَیدنا لا تَتَدَخّل…”. یعنی آقای ما شما دخالت نکنید. اینها یک مشت قاچاقچی و تروریست هستند که به زندان افتادهاند.[3] منظورِ این دامادِ مرحوم حکیم به محیالدین انواری بوده که به اتهام قتل حسنعلی منصور[4] به زندان افتاده بود. این دامادِ آیتالله حکیم کوشیده بود تا ایشان را از مداخله در امور ایران بازدارد.
این تصور نیز نسبت به مرحوم حکیم وجود داشت که اطرافیانش بر او اثر میگذارند و اجازه حضور در میدانِ سیاستِ ایران را نمیدهند. حتی امام خمینی که در نجف به دیدار آیتالله حکیم رفت، این موضوع را با وی در میان گذاشت و به او گفت: “شما خوب است اطرافیانتان را از انسانهای صالح، خبیر و دلسوز به اسلام و مذهب انتخاب کنید تا هر مسألهای که در عالم تشیع اتفاق میافتد، به طور صحیح به عرض شما برسانند. شما که الآن در مقام و شأن پرچمدار شیعه هستید، یک مقام حساسی دارید و باید کسانی که در اطرافیانتان هستند، مسائل را به شما برسانند که اگر میرساندند حتماً حرکتها و اقدامهای شما خیلی جدیتر بود”.[5]
همین دیدگاه نسبت به اطرافیانِ آیتالله خویی نیز وجود داشت. طلاب انقلابی مدعی بودند که اطرافیان و نزدیکانِ آیتالله خویی اجازه حضور ایشان در مناسبات سیاسی ایران را نمیدهند. در تعبیری گفته شد که: “علت سکوت مرحوم آقای خویی در قبال مبارزه و انقلاب بعد از ورود امام به نجف و از سال 46 به بعد، عدهای از اطرافیان ایشان بودند که با زمینه سازیهای زیادی باعث دوری آقای خویی از امام و به تَبَع از انقلاب و مبارزه شدند. اینها چون نمیخواستند امام به عنوان رهبر انقلاب و مبارزه مطرح شود، با حرف و حدیثهای فراوانی که علیه امام پیش آقای خویی نقل کردند، ایشان را از صحنه مبارزه کنار کشیدند”.[6] اینگونه برداشتها از منش مرجعیت و اثرگذاریهای تام و تمامِ اطرافیانِ ایشان در رویکرد سیاسی، البته نمیتواند صحیح باشد. رویکردِ سیاسی مرجعیت را شخصِ ایشان تشخیص میدهد و تدبیر میکند؛ اگرچه اطرافیان میتوانند در اخبارِ واصله به آیتالله دخل و تصرف کنند.
دخالت در مواجهه آیتالله بروجردی و فدائیان اسلام
در ماجرای مخالفت مرحوم بروجردی با فدائیان اسلام و نواب صفوی هم برخی معتقدند که اطرافیانِ آیتالله موجب بدبینیِ ایشان به فدائیان اسلام شدهاند. حتی گفته شد که نواب صفوی در سفری به قم قصد دیدار با آیتالله بروجردی را داشته، ولی “اطرافیان و دفتر آقای بروجردی مانع شده و به ایشان تلقین کرده بودند که نواب خطرناک است و همیشه در میان شال گردنش اسلحه حمل میکند و احتمال میدهیم او میخواهد شما را ترور کند. بدین گونه مانع از دیدار نواب با آقای بروجردی شده بودند”.[7] در تعبیر تند دیگری گفته شد: “بعضی از خنّاسان و اطرافیانِ نادان و ناآگاه مرحوم آیتالله بروجردی گزارش نادرست و غیر واقعی از فعالیت فدائیان اسلام به آن مرحوم دادند و چنین وانمود کردند که اینها در صدد بر هم زدن نظم و تشکیلات حوزه علمیه هستند و من به خوبی یادم هست که ایشان یک روز سَرِ درس، در حالی که شدیداً عصبانی مینمود، فرمود که اینها میخواهند حوزه را به هم بریزند و این چیزی بود که واقعیت نداشت، ولی همان اطرافیان و حواشیِ ناجور- که من دعا میکنم خدا عاقبت همه ما را ختم به خیر کند و از شَرّ این نوع حواشی محفوظ بدارد- به گوش آن مرحوم خوانده بودند که اینها چنین اهدافی را در سر میپرورانند و الا خودِ مرحوم آیتالله بروجردی را نمیتوان مُقصّر قلمداد کرد”.[8] تصویرها نسبت به اطرافیانِ آیتالله تا این اندازه منفی بود و برخی معتقد بودند آیتالله در سیطره چنین افرادی گرفتار آمده است.
مرحوم منتظری جریان مخالفتِ آیتالله بروجردی با نواب صفوی و به تبعِ آن امام خمینی را اینگونه شرح میدهد: یک روز آقایی آمد و به آقای بروجردی گفت آقا اینها وقتی که رفتند تهران آیتالله کاشانی تشویقشان کرده و نفری پنجاه تومان هم به آنها داده، پنجاه تومان آن روز خیلی پول بود، در همین اثنا آقای بروجردی گفت: “من نمیدانم چرا بعضی از عقلایِ قم از اینها حمایت میکردند؟” بعد رو کرد به حاج محمد حسین و گفت: حاج محمد حسین آقای خمینی از مشهد یک نامهای نوشته بودند آن نامه را بیاورید ما جواب بدهیم. منتظری میگوید تا آیتالله بروجردی این حرف را زد من همه چیز را فهمیدم. دانستم که منظورشان از عقلای قم به آقای خمینی بود. منتظری سپس میگوید که من فوری نامه نوشتم به آقای مطهری به این مضمون که من پیش آقای بروجردی بودم و یک چنین مسائلی مطرح شد و ذهن آقای بروجردی را نسبت به آقای خمینی مُکدّر کردهاند.[9] آنگونه که منتظری مدعی است، اطرافیان آیتالله بروجردی بودند که ذهنیت ایشان را نسبت به ماجرای نواب صفوی و امام خمینی تغییر داده و نظرشان را منفی کردند.
کدورت با مطهری و منتظری
در ماجرای فدائیان اسلام، رابطه آیتالله بروجردی با مرتضی مطهری هم به کدورت انجامید. اطرافیانِ آیتالله گفته بودند که مطهری از نواب صفوی حمایت میکند و او را علیه شما تحریک کرده است. مطهری زمانی که عزم سفر به تهران میکند، نامهای به آیتالله بروجردی نوشته و از او خداحافظی میکند. نامه را به دست منتظری میدهد که او به آیتالله برساند. اما “روز پانزدهم شعبان بود، آقای بروجردی نشسته بود و جمعیت زیادی هم اطراف ایشان بودند. من رفتم خدمت ایشان و گفتم آقای مطهری این نامه را دادند خدمتِ شما و خداحافظی کردند؛ آقای بروجردی نامه را نگرفت، گفتم بالأخره ایشان … ایشان گفته …، با ناراحتی نامه را کنار زد، من پیش دیگران خجالت زده شدم”.[10] یکی از اطرافیانِ آیتالله بروجردی، به منتظری میگوید که مگر نمیدانی به آقای بروجردی گفته شده که آقای خمینی و مطهری بودند که فدائیان و نواب را علیه شما تحریک میکردند؟ آن وقت تو آمدهای نامه اینها را میدهی به آقای بروجردی؟ منتظری از این موضع بروجردی گلایه میکند که: “تا آن وقت من نمیدانستم که پیش آقای بروجردی تا این حد تفنین[11] شده است و تا این اندازه ممکن است در ذهنِ بزرگان اثر گذاشت، در صورتی که خودِ آقای مطهری به من گفت که من رفتم با نواب صحبت کردم و گفتم با این تندی که شما دارید نتیجه نمیگیرید و حوزه را به هم میزنید… از این قضیه معلوم میشود کسانی که اهداف سویی دارند گاهی ممکن است شرایطی را فراهم کنند که نظر بزرگان را راجع به شخصی یا مسألهای برگردانند”.[12]
گرچه ممکن است اطرافیانِ آیتالله بروجردی سبب تشدید موضعِ منفیِ ایشان نسبت به فدائیان اسلام شدهاند، اما به نظر میرسد که مرحوم بروجردی نمیتوانسته با مَرام مُسَلّحانه نواب صفوی موافقتی داشته باشد. با این حال مرحوم منتظری در جای دیگری نیز از آیتالله بروجردی گلایه میکند که برخی اطرافیان، اخباری دروغ به گوش وی رسانده و منتظری را در نظرِ آیتالله از اعتبار انداختهاند. “خیلی علیه من با آقای بروجردی صحبت کرده بود، تا اینکه چند روز بعد من رفتم خدمت آقای بروجردی… دیدم ایشان خیلی ناراحت است، در جلوی جمع رو کرد به من و گفت: آ شیخ حسینعلی؛ من چقدر از شما تعریف کرده بودم، من به تو علاقه داشتم، شما به طور کلی از اعتبار پیش من ساقط شدید، شما رجاله[13] راه میاندازید میروید تهدید میکنید”.[14] منتظری این نحوه برخوردِ بروجردی را، از چشم اطرافیانِ آیتالله میدیده و به شدت از این موضع ایشان ناراحت میشود. “من از خدمت ایشان آمدم بیرون و تصمیم گرفتم که دیگر به منزل ایشان نروم”.[15]
مواجهه با اسرائیل و تغییر رأی آیتالله
در ماجرای شناسایی و مخالفت با اسرائیل نیز گفته شد که آیتالله بروجردی ابتدا مخالفت خود را با این جریان اعلام کرده، اما بعدها اطرافیانی میآیند و اخباری به اطلاع آیتالله میرسانند و نظر وی را بر میگردانند. آیتالله خمینی، میرزا عبدالله مجتهدی تبریزی را به نزد بروجردی میفرستد. میرزا عبدالله به نزد وی رفته و متوجه میشود که بروجردی نیز از این ماجرا ناراحت است. “موقعی که آیتالله مجتهدی برگشت اظهار داشت که آقای بروجردی از شناسایی یهود خیلی ناراحت و داغتر از ما بود، ولی عصر همان روز کسی از تهران آمد و با او ملاقات کرد. پس از این ملاقات آقای بروجردی سرد شد و گفت من دخالت نمیکنم”.[16] گفته میشود که آیتالله خمینی پس از شنیدن این خبر و عدم مداخله آیتالله بروجردی در این ماجرا، بسیار ناراحت شده و چند روزی مریض میشود. دکترها گفته بودند که شوک خیلی سختی به آیتالله خمینی وارد شده است.[17]
اصلاحات در حوزه
یکی از مواردی که برخی معتقد بودند آیتالله تحت تأثیر اطرافیان قرار گرفته و امور را مسکوت گذاشته، ماجرای انصرافِ آیتالله بروجردی از اصلاحات در حوزه است. برخی فضلای حوزه از جمله حضرات خمینی و شیخ مرتضی حائری بر آن میشوند تا اصلاحاتی را در حوزه اِعمال کنند. آنها نزد مرحوم بروجردی رفته و موافقتِ کلّی و اولیه ایشان را نیز جلب میکنند. اولین پیشنهاد این بود که مدیریت حوزه به شخص مورد اعتماد و خوش فکری سپرده شود که فرصت کافی برای تدبیر در امور را داشته باشد. حاج عبدالله آلِ آقا را برای این مهم مناسب میبینند و آیتالله بروجردی حکمی مکتوب به وی میدهد. مُصلحینِ حوزه از این رویداد به وجد میآیند و به بروز تحولاتی در حوزه دلگرم میشوند. این خوشحالی و خرسندی، دولتِ مستعجل بود. خبر میرسد که آیتالله بروجردی، عبدالله آلِ آقا را خواسته و حکمی که به او داده را پس گرفته و با اصلاحات در حوزه مخالفت کرده است. مصلحین حوزه، علت پشیمانیِ بروجردی را اطرافیانِ آیتالله میدانستند. گفته میشد که اطرافیانِ آیتالله بروجردی به خدمت ایشان رسیده و او را خطاب قرار دادهاند که: “حضرت عالی را مسلوب الاختیار کردهاند، معلوم نیست چه اصلاحاتی را میخواهند انجام دهند”.[18] با هر سخنی که بود، مرحوم بروجردی به اصلاحات در حوزه روی خوشی نشان نداد.
در اولین جلسهای که برای اصلاحاتِ حوزه در منزل ربانی شیرازی برگزار شده بود، این پیشبینی هم میشد که برخی در کارِ آیتالله مداخله میکنند و نظر ایشان را برمیگردانند و اجازه اصلاحات نمیدهند. آیتالله احمد صابری همدانی میگوید در آن جلسه بنده هم حضور داشتم و به دوستان گفتم که شما در کارتان موفق نمیشوید و این برنامه به سرانجام نمیرسد. دوستان گفتند که چرا شما چنین برداشتی دارید؟ عرض کردم چون شما تنها جوانان را به این جلسه فرا خواندهاید و این موجبِ ناراحتیِ پیرمردها و پیش کسوتهای حوزه میشود و فردا یکی از اینها خدمت آیتالله بروجردی میرود و محاسن مبارک را حرکتی میدهد و پنبه شما را میزند و میگوید اینها میخواهند حوزه را از بین ببرند و ریشه ما را بکنند؛ که همین اتفاق هم افتاد.[19] صابری همدانی سپس ابراز تأسف میکند: “افرادی با افکار قدیمی و از دور خارج شده، اطراف مرحوم آقای بروجردی را همانند ابرهای سیاه و متراکمی گرفتند و به ناچار کسانی که بانیِ ورود ایشان به قم بودند، مثل حضرت امام و مرحوم آقای (شیخ مرتضی) حائری خودشان را کنار کشیدند و از حضرت امام شنیدم که فرمود: آن چه در نظر داشتیم و به دنبالش بودیم محقق نشد. یکی دیگر از بزرگان نیز میگفت که ما خودمان بانی این کار بودیم، ولی بعد دیدیم که سر رشته امور به دست افراد دیگری که صلاحیت لازم را نداشتند افتاد”.[20]
سید محمد خامنهای در تعبیری عنوان میکند که این دسته از اطرافیانِ آیتالله بروجردی، راه تأثیر روی ایشان را بلد بودند و کافی بود به او بگویند که این افراد میخواهند حوزه را به هم بزنند. همین کافی بود که آیتالله بروجردی از کسی ناراحت و سرد و بدبین شود.[21] همین واقعه بود که سبب شد برخی رجال حوزه از جمله امام خمینی و مرتضی حائری یزدی و مرتضی مطهری بهتدریج از بیت آیتالله بروجردی کناره بگیرند و به نوعی قهر کنند.
قهر امام خمینی
قهرِ امام خمینی با بیت مرحوم بروجردی هم به واسطه حضور برخی اطرافیانِ آیتالله رخ داده بود. پیش از این اما آیتالله خمینی قُرب و منزلت بسیاری نزد بروجردی داشت. نقل شده بود که سابقاً آیتالله بروجردی در صدد به خدمت گرفتن یک منشی محرّر بود. فرد معمّم خوش خطی را به او معرفی کردند. روزی که این فرد برای معارفه به خانه آقای بروجردی آمد، حاج آقا روحالله نیز آنجا بود. او رفت و بالاتر از جایی که آقای خمینی نشسته بود جای گرفت. آیتالله بروجردی وقتی که این صحنه را دید، به معرّفان این منشی گفت که او را نمیخواهم. مرحوم بروجردی گفته بود کسی که بالا دست حاج آقا روحالله بنشیند به درد من نمیخورد.[22]
امام خمینی که روزی اینچنین مورد احترامِ آیتالله بود، به سبب حضور برخی از افراد در بیت مرحوم بروجردی، دیگر به بیت ایشان نرفت. امام گفته بود بعد از فوت آیتالله سید ابوالحسن اصفهانی وقتی به آقای بروجردی پیشنهاد مرجعیت دادیم، ایشان گفت که من نمیخواهم صَرّاف باشم و وجوهات از مردم بگیرم. ما به ایشان گفتیم که ما نیز به همین علت به شما پیشنهادِ مرجعیت میدهیم؛ و ایشان به این صورت بود که مرجعیت را پذیرفت، اما اکنون که به مقام مرجعیت رسیده اینگونه عمل نمیکند. آیتالله خمینی سپس در سخنی طعنآمیز گفته بود که: “گویا لازمه مرجعیت همین است”.[23]
آیتالله شبیری زنجانی در خصوص عقیم ماندن اصلاحاتِ حوزه در زمان مرحوم بروجردی، معتقد است که: “برخی سعایت کردند. بعضیها که به مصلحتشان نبود، برای آقای بروجردی جوری وانمود کردند که ایشان دیگر آن را (اصلاحات در حوزه) صلاح ندانست… سعایت تأثیر دارد”.[24]
ارجاعات:
[1] خاطرات آیتالله منتظری، صص 351-352
[2] محیالدین انواری از جمله روحانیان فعال انقلابی بود که در هنگام این واقعه، در زندان بوده و مرحوم منتظری در خصوص آزادی وی با آیتالله حکیم سخن میگفته است.
[3] نقل از خاطرات آیتالله صادق خلخالی، ج 1، ص 161
[4] حسنعلی منصور نخست وزیر ایران بود که به دست گروه فدائیان اسلام ترور شد.
[5] خاطرات آیتالله سید هاشم رسولی محلاتی، ص 93
[6] خاطرات آیتالله سید حسین موسوی تبریزی، ص 209
[7] خاطرات آیتالله سید علی اکبر قرشی، ص 51
[8] خاطرات آیتالله احمد صابری همدانی، ص 107
[9] خاطرات آیتالله منتظری، ج 1، ص 143
[10] همان، ص 144
[11] گونه گونه کردن مردم
[12] خاطرات آیتالله منتظری، ج 1، ص 144
[13] اراذل و اوباش، فرومایگان
[14] خاطرات آیتالله منتظری، ج 1، ص 170
[15] همانجا
[16] روابط و مناسبات آیتالله شیخ حسین لنکرانی و امام خمینی، ص 49
[17] همانجا
[18] خاطرات آیتالله ابراهیم امینی، صص 146-147
[19] خاطرات آیتالله احمد صابری همدانی، ص 108
[20] همان، صص 88-89
[21] خاطرات آیتالله سید محمد خامنهای، ص 150
[22] چشم و چراغ مرجعیت، ص 186
[23] خاطرات آیتالله ابراهیم امینی، صص 146-147
[24] جرعهای از دریا، ج 1، صص 589-588