درباره یورگن هابرماس
یورگن هابرماس از جمله بزرگترین اندیشمندان و فیلسوفان معاصر به شمار میرود. وی برای حل مشکلات بشر امروزین چندین رشته علمی را در هم میآمیزد که حاصل آن نظریه خویشتننگری (تأمل بر خویشتن) و نظریه کنش ارتباطی است در این راستا هابرماس اثر بزرگ و به یادماندنی خود به نام نظریه کنش ارتباطی را منتشر کرد.
یورگن هابرماس در ۱۸ ژوئن ۱۹۲۹ میلادی در دوسلدورف آلمان دیده به جهان گشود. هابرماس دوران نوجوانی خود را در دوران اقتدار و سقوط هیتلر و نازیسم پشت سر گذاشت. پدیده ظهور هیتلر متفکران جهان را به تأمّل واداشت که چگونه ممکن است از دل دموکراسی و آزادی «نازیسم» بیرون آید؟ مگر نه این است که هیتلر یک رییس جمهور بود و نامش از صندوقهای رأی بیرون آمد؟ پرسشهایی از این دست، افرادی مانند هابرماس را به فکر فرو برد. چگونه فرهنگ عمیق و اندیشه سازی که زمینه ساز ظهور و تکامل سنّت عظیم فکری و فلسفی غنی و دیرپایی از کانت تا مارکس شد؛ سنّتی که در آن مضامینی همچون «عقل رهایی بخش انتقادی» و تحقق عینی آزادی در اوج قرار داشت؛ شرایط مساعدی برای ظهور هیتلر و نازیها فراهم ساخت؟ هابرماس از تجربیات دوران نوجوانی خود چنین میگوید: در سن ۱۵ یا ۱۶ سالگی کنار رادیو مینشستم و به بحثها و منازعاتی که در جریان محاکمات دادگاه نورنبرگ از رادیو پخش میشد گوش میدادم. زمانی که دیگران به جای آنکه از هول و هراس سکوت اختیار کنند، شروع به مناقشه درباره عادلانه بودن دادگاه کردند و مسائل مربوط به رویه قضایی و نحوه عمل دادگاه را زیر سؤال میبردند، نخستین گسست در افکار من پیدا شد؛ گسستی که همچنان در حال باز شدن است. بی شک، تنها علت این امر آن است که من بسیار حسّاس بودم و چنان تحت تأثیر قرار گرفتم که به اندازه بزرگترهایم، خود را به این واقعیت شوم و ضدانسانی، که بر همگان ثابت شده بود، نزدیک نساختم.
هابرماس تحصیلات خود را در گومزباخ و در دانشگاههای گوتینگن، بن و زوریخ گذراند. در ۱۹۵۴ میلادی رساله خود را با عنوان مطلق و تاریخ: در بررسی تضاد بین مطلق و تاریخ در اندیشه شلینگ به پایان برد. پس از آن ۲ سال به روزنامه نگاری پرداخت و در ۱۹۵۶ میلادی وارد مؤسسه تحقیقات اجتماعی فرانکفورت شد. هابرماس در این دوران، دستیار یکی از برجستهترین اعضای این مکتب، یعنی تئودور آدورنو شد و به شدت تحت تأثیر اندیشمندان مکتب فرانکفورت قرار گرفت. وی همچنین به مدت سه سال در دانشگاه هایدلبرگ به تدریس فلسفه پرداخت و نیز از ۱۹۶۴ تا ۱۹۷۱ میلادی در دانشگاه فرایبورگ جامعه شناسی و فلسفه تدریس میکرد و از ۱۹۷۲ تا ۱۹۸۱ میلادی مدیریت تحقیقات موسسه ماکس پلانک را بر عهده گرفت و در ۱۹۸۱ میلادی بزرگترین اثر خود را با نام نظریه کنش ارتباطی در ۲ جلد منتشر ساخت و از ۱۹۸۳ میلادی در دانشگاه گوته در فرانکفورت مشغول به تدریس شد و این تدریس تا فرا رسیدن دوران بازنشستگی وی ادامه داشت.
او در دوران تحصیل، استادان برجستهای نداشت اما توانست از کتابها و نوشتههای نظریه پردازان بزرگ، استفاده کند. هابرماس میگوید: وقتی وارد مؤسسه «فرانکفورت» شدم، چیزهایی از آدرنو آموختم. او چشمانم را بر این واقعیت گشود که نخست باید متون اولیه را به طور نظام مند، از آغاز تا پایان مطالعه کرد. او این شیوه را نسبت به آثار فلاسفه یا نظریه پردازان اجتماعی بسیاری به کار برد و از هر کدام چیزی گرفت و البته به نقدشان هم نشست. هابرماس متأثر از شخصیتهای بسیاری است که به برخی از آنها اشاره میشود: کتاب تاریخ و آگاهی طبقاتی لوکاچ را با شیفتگی و علاقه خاصی مطالعه کرد. از آثار کارل مارکس، گئورگ ویلهلم فریدریش هگل، هگلیهای جوان، فریدریش ویلهلم یوزف شلینگ، یوهان گوتلیب فیشته و ایمانوئل کانت استفاده کرد. مطالعه مارکس جوان و هگلیهای جوان را در نزد کارل الویت انجام داد. هابرماس همچنین به مطالعه آثار تئودور آدورنو و ماکس هورکهایمر و به ویژه کتاب دیالکتیک روشنگری روی آورد.
هابرماس را میتوان آخرین بازمانده مکتب فرانکفورت دانست. مکتب فرانکفورت نظریهای انتقادی است و به انتقاد از ساختارهای سرمایهداری میپردازد. این مکتب از آغاز سالهای دهه ۱۹۶۰ (میلادی) میلادی نقش مهمی در زمینه بررسی و نگرش منتقدانه به فرضیههای علمی و آموزش و پرورش در چهارچوب نئومارکسیسم داشتهاست.
آثار و تالیفات
هابرماس از جمله نویسندگان و اندیشمندان پر کار معاصر محسوب میشود و تالیفات بسیاری از وی منتشر شده است، برای نمونه میتوان به جنبش اجتماعی و اصلاحات دانشگاهی: نقد افراطی گری جنبش دانشجویی در آلمان؛ نظریه و عمل: بحثهای نظری در خصوص دیدگاههای عمده سیاسی اجتماعی کلاسیک و معاصر؛ در منطق علوم اجتماعی، به بررسی انتقادی و مشروح منازعات معاصر در خصوص منطق اجتماعی پرداخت، شناخت و علایق انسانی: به بررسی روند تکامل معرفت شناسی و نظریه اجتماعی انتقادی از کانت تا عصر حاضر و نیز به رابطه علاقه (منفعت) و علم و نقد پوزیتویسم میپردازد، به سوی جامعهای عقلانی: که حاوی پنج مقاله که یکی از آنها، «تکنولوژی و علم به مثابه ایدئولوژی» است، کار، شناخت، پیشرفت، تحلیلهای فلسفی سیاسی، نظریه اجتماعی، تکنولوژی اجتماعی، بحران مشروعیت (معضل مشروعیت یابی در سرمایه داری متأخّر)، بازسازی ماتریالیسم تاریخی، ارتباطات و تکامل جامعه: به بازسازی و احیای ماتریالیسم تاریخی اختصاص یافته است و جهانی شدن و آینده دموکراسی اشاره کرد.
همچنین یکی از آخرین کتابهای هابرماس با عنوان «میان طبیعتباوری و دین» است. او در این کتاب به بحث درباره رویارویی گرایشهای طبیعتگرایانه کنونی از یک طرف و گسترش فزاینده نفوذ اعتقادات مذهبی از طرف دیگر پرداخته است. هابرماس در یکی از معروفترین سخنرانیهای خود با عنوان «دین در گستره عمومی» که بهمناسبت دریافت جایزه هولبرگ در ۲۰۰۵ میلادی در دانشگاه برگِن نروژ ایراد کرد، به مساله گسترش نفوذ ادیان در عرصه عمومی بسیاری از کشورها و نیز ۲ قطبیشدن جوامع به شهروندان سکولار و شهروندان مذهبی و خطر رویاروییهای خشونتآمیز که از این طریق میتواند جوامع گوناگون را به بحرانهای جدی سوق دهد، پرداخته است. مبدأ او این فرضیه است که ادیان، بهعنوان تنها عنصر زنده و باقیمانده از عناصر فرهنگساز در تمدنهای باستانی، همچنان قادرند جایگاه خود را در ساختارهای پرپیچوخم جوامع مدرن حفظ کنند. او تأکید دارد که انکار این واقعیت و نادیدهانگاشتن جایگاه ادیان در جوامع کنونی، بهدور از منطق است. هابرماس احتمال میدهد که ادیان بزرگ، هنوز از درونمایه معنوی بالقوهای برای الهامبخشی برخوردارند، مشروط بر آنکه قواعد عرصه رقابتهای دموکراتیک را به رسمیت بشناسند و نیروی معنوی بالقوه خود را در گستره معیارهای حقیقی و با زبان سکولار (اینجهانی) بیان کنند.
اندیشه و دیدگاه فکری هابرماس
یورگن هابرماس از جمله متفکران مکتب انتقادی به شمار میرود که به سختی میتوان وی را به یک حوزه معرفتی خاص محدود و مقید کرد. وی همزمان به چند حوزه معرفتی متفاوت از جمله فلسفه، جامعه شناسی، روان شناسی و زبان شناسی تعلق دارد. هابرماس برای حل معضلات بشر امروزین چندین رشته علمی را در هم میامیزد که حاصل آن نظریه خویشتن نگری (تأمل بر خویشتن) و نظریه کنش ارتباطی است. در هر ۲ نظریه تلفیقی از دانشهای مختلف مشاهده میشود. از این رو، میتوان تفکر میان رشتهای را یکی از شاخصههای اصلی نظریه انتقادی یورگن هابرماس برای رهایی جامعه مدرن از سیطره قدرت و ثروت دانست.
هابرماس انتقاد از اغلب نظریههای پیش از خود، به ویژه ۲ جریان عمده فکری را جزو کارهای عمده خود قرار داده است و از این رهگذر به نقد مکاتبی چون اثبات گرایی و مارکسیسم جزم گرایانه برخاسته است. همچنین یکی از عمدهترین کارهای هابرماس، بازسازی نظریه ماتریالیسم تاریخی است زیرا وی تأکید مارکس بر وجهه اقتصادی جامعه را مربوط به سرمایهداری اولیه میداند. از نظر هابرماس در سرمایه داری متأخر تأکید بر جنبه سیاسی حکومت درستتر است. چرا که در دهههای گذشته تمام حکومتهای بورژوایی برای دفاع از نظام سرمایه داری و مقاومت در برابر تهاجم اندیشههای مارکسیستی، ناچار به تن دادن به مداخله هرچه بیشتر در فعالیتهای اقتصادی بخش خصوصی شدهاند و درواقع آسیب پذیری های این بخش را با توسل به سیاستهای مداخله گرایانه ترمیم کردهاند. علاوه بر این یورگن هابرماس با تأثیر پذیری از ماکس وبر به ترسیم نظریهای در باب مدرنیته پرداخته است. در این نظریه جامعه مدرن را میتوان حاصل عقلانی شدن زیست جهان و تفاوت یافتن نظام اجتماعی دانست. پروژه مدرنیته از دیدگاه هابرماس طرح تاریخی منحصر به فردی برای بشریت به شمار میآید، چرا که تحقق روز افزون زیست جهان مبتنی بر عقلانیت ارتباطی را میتوان تضمین کننده فرضیه روشنگری به شمار آورد. بنابراین هابرماس از معدود متفکران مکتب فرانکفورت و نظریه انتقادی است که با دیدی خوشبینانه به آینده و مدرنیته مینگرد. در حالی که اغلب نظریه پردازان نظریه انتقادی، دیدگاه مثبتی به پروژه روشنگری و مدرنیته نداشتند اما هابرماس، مدرنیته را پروژهای ناتمام میداند که در صورت تلاش و کسب موفقیت انسان در به کمال رساندن آن میتواند آیندهای روشن را پیش روی انسانها قرار دهد؛ هابرماس از این رهگذر با اسلاف خود در مکتب فرانکفورت فاصله میگیرد و از بدبینی دیرپای اندیشه انتقادی دور میگردد.
توماس کلایست، رییس انجمن جایزه رسانهای آلمان و فرانسه، درباره هابرماس میگوید: او خواهان اروپایی برای ساکنانش است و مثل همیشه یکی از چهرههای پیشرو و حاملان امید برای یک آینده عادلانه و صلحآمیز است. به گفته کلایست، بحث درباره آینده اروپا بدون نوشتهها و هشدارهای یورگن هابرماس به سختی قابل تصور است. درواقع هابرماس را میتوان مشهورترین فیلسوف زنده حال حاضر آلمان نامید. او با فعالیتهای علمیاش نسلهای زیادی از آکادمیسینهای علوم انسانی را تحت تأثیر قرار داده و با نوشتههای مستمر و منظماش نقش غیرقابل انکاری در بحثها درباره آینده اروپا بازی کرده است. به همین دلیل هابرماس جایزه ویژه رسانهای فرانسه و آلمان به پاس یک عمر تلاش برای رسانههای آزاد و مستقل و تلاش برای دموکراسی در اروپا دریافت کرد. جایزه رسانهای فرانسه و آلمان هر سال به یکی از افرادی که برای تعامل فرامرزی تلاش کردهاند، اعطا میشود.
هابرماس در ۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۱ خورشیدی به دعوت مرکز گفتوگوی تمدنها به ایران آمد و در دانشگاه تهران به سخنرانی پرداخت. در این سخنرانی او به نقد جامعهٔ سکولار غرب و نتایج سکولار شدن جامعه پرداخت و به پرسش حاضران پاسخ داد.
وضعیت جهان عصر کرونا از دیدگاه هابرماس
یورگن هابرماس در گفتوگوی خود با یک روزنامه آلمانی در خصوص تحلیل وضعیت جهان عصر کرونا گفته است که هیچگاه تا به امروز ما چنین آگاهی نسبت به جهل و اجبارمان در شرایط زندگی تحت شرایط نامعلوم نداشتهایم درواقع هابرماس بهدرستی به چالش و تنگناهای علم مدرن در مرتفع کردن نیازمندیهای اساسی انسان یعنی تأمین سلامت و امنیت اشاره میکند. از این منظر، تفکر اگزیستانسیالیستی علم گرایانه عاری از معنویت و خداباوری جهان مدرن شاهد ناکارآمدی در مبانی نظری معرفتشناختی و هستی شناختی خود است. از همین منظر هابرماس در واکنش به ادعای نیچه مبنی بر اینکه «خدا مرده است» بدینصورت عکسالعمل نشان میدهد که «هر نوجوانی که مستعد ادبیات باشد، نیچه را با صدای بلند رد میکند و من نیز چنین خواهم کرد». نظر هابرماس مؤید این دیدگاه توحیدی است که بشر در هر عصری و با هر میزان از دسترسی به دانش، همچنان حجم نادانستههای آن بیش از حجم معلومات آن است. قرآن کریم این موضوع را در آیه ۸۵ سوره اسراء بدینصورت مورد تأکید قرار میدهد که «وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا». از این آیه چنین مستفاد میشود که، تمام علوم بشری، هدیه الهی است و اینکه دانش انسان محدود و بسیار اندک است. از منظر قرآن کریم، علم، کارکردی ابزاری برای فهم پدیدههای جهان هستی دارد و باوجود ظرفیت بالای شناختی آن همچنان قادر به تفهیم وجه غالبی از موضوعات جهان هستی همچون مابعدالطبیعه یا متافیزیک نیست و قلمروی آن محدود و محصور به امور مشاهدهپذیر جهان هستی است. بنابراین انسان در هیچ عصری بینیاز از نگرشها و باورهای عمیق خود نسبت به خالق هستی نبوده و نیست. هابرماس همچنین بر ارزش ذاتی انسان در برابر دیگر موضوعات و دغدغههای سیاسی و اقتصادی تأکید دارد و میگوید: تلاش دولت برای نجات زندگی هر انسانی باید در اولویت مطلق نسبت به جبران ضرر اقتصادی قرار داشته باشد.