تحلیلی بر نظریات هابرماس پس از شیوع کرونا
هابرماس دین را بخش ضروری و زیربنایی زیست جهان میداند، هابرماس بر آن است تا اهمیت دین در حوزهٔ عمومی را به رسمیت بشناسد. او برخلاف مارکس دین را بخش ضروری و زیربنایی زیست جهان محسوب میکند.
چندی پیش یورگن هابرماس، از فیلسوفان و نظریهپردازان اجتماعی معاصر و وارث مکتب فرانکفورت گفتگویی با روزنامهٔ لوموند فرانسه دربارهٔ کرونا انجام داده بود. بخشی از مصاحبه او به دیدگاه وی در خصوص تفکر پسامتافیزیکی اختصاص دارد. به همین منظور معصومه بهرام، استاد فلسفهٔ دانشگاه الزهرا تحلیلی بر این مصاحبه نگاشته و در اختیار خبرنگار مهر قرار داده است که در ادامه میخوانید؛ پیش از این هم تحلیل دیگری از این استاد دانشگاه راجع به مصاحبه هابرماس منتشر شده بود.
هابرماس در مصاحبه با روزنامهٔ لوموند فرانسه به موضوعات متنوعی اشاره کرده که در مقالههای قبلی به مبانی نظری وضعیت فعلی پساکرونا با محوریت پوزیتیویسم و دموکراسی مشورتی و همچنین رابطهٔ میان ایمان و دانش پرداختم. در این مقاله به تحلیل دیدگاه هابرماس در خصوص تفکر پسامتافیزیکی با توجه به کتاب او تحت همین عنوان میپردازم.
هابرماس در این مصاحبه اظهار میدارد که “اینجانب خود خط مشی تفسیری را پیروی میکنم که اعتقاد دارد که تاریخ میتواند بهعنوان یک فرایند یادگیری از منظر یک برداشت ویژهٔ تفکر پسامتافیزیکی درک شود”. در ادامه، هابرماس فرایند ترجمهٔ مفهومی مندرجات اساسی سنت دینی را موضوع اصلی کتاب تاریخ فلسفهٔ خود میداند و به نگرش پسامتافیزیکی این ایده میپردازد که همهٔ دینداران، یک جامعهٔ جهانی و در عین حال دوستانه را تشکیل میدهند و هر عضو این جامعه استحقاق دارد که با او عادلانه رفتار شود. این برابری هر فرد، موضوعی بی اهمیت و پیش پاافتاده نیست، همچنان که ما امروز آن را در بحران کرونا میبینیم.
در سالهای اخیر نوشتهها و سخنرانیهای هابرماس دربارهٔ جایگاه دین در حوزهٔ عمومی گویای برخی از تغییرات قابل توجه در آرای اوست. او هم اکنون دیدگاه مثبتی در خصوص دین اختیار کرده و معتقد است که دین میتواند منبعی از انگیزههای اخلاقی ممکن و یا منبع اصلی برای یک زندگی اجتماعی – فرهنگی مطلوب باشد. آثار هابرماس در بارهٔ تبادل دیدگاهها و تفاهم متقابل بین الاذهانی بین گروههای سکولار و دیندار و نیز در مورد گفتمانهای بین ادیان و تمدنها در دنیای مدرن، تعهد او برای ارتقای اهمیت دین و گفتمان و لزوم جلوگیری از خشونت و جنگ را منعکس میسازد. او، در کتاب میان طبیعت گرایی و دین (۲۰۰۸) میگوید که “تفکر پسامتافیزیکی قادر نخواهد بود خودش را به درستی درک کند اگر در گنجاندن سنتهای دینی و همچنین متافیزیک در شجره نامه خود ناکام بماند”. به نظر هابرماس (۱۹۹۲) متافیزیک در قالب علم بر مفهوم کلی، تغییر ناپذیر و ضروری نمایان شده بود و تنها معادل به جا مانده از آن در زمانهای بعد همانا نظریهٔ آگاهی بود. فلسفهٔ آگاهی با تفکر کانت به هیأتی جدید درآمد و در مفهوم فردیت تجلی کرد. با این حال، هابرماس منتقد عقلانیت و سنت متافیزیکی غرب است و معتقد است که در ابتدا، اندیشهٔ پسامتافیزیکی با نقدش از نوع هگلی ایده آلیسم مشخص میشود. وی از این دیدگاه دفاع میکند که تفکر متافیزیکی در صورتی میتواند انتقادی باقی بماند که ایدهٔ عقلانیت حاصل از سنتهای دینی را حفظ کند.
بنابراین، در تفکر اخیر هابرماس، لفظ پسامتافیزیک بدون دین قابل تصور نیست. از نظر او کنار گذاشتن سنتهای دینی متقن و قوی از حوزهٔ عمومی، همچون پس ماندههایی باستانی و منسوخ شده، غیرمنطقی و نامعقول است. او پیشنهاد میکند که بهجای حذف سنتهای دینی، میبایست نسبت اتصال درونی آنها با شیوههای مدرن تفکر را تجزیه و تحلیل کرد. حتی امروزه، سنتهای دینی وظیفهٔ خود را در آگاه کردن ما از آنچه مفقود یا غایب است به خوبی ایفا میکنند.
هابرماس در کتاب تفکر پسامتافیزیکی: مقالات فلسفی (۱۹۹۲) مباحث مختلف دینی را مطرح میکند و میگوید که اعتقاد ندارم که ما اروپاییها میتوانیم بهطور جدّی مفاهیمی مانند اخلاق و زندگی اخلاقی، شخص و فردیت، یا آزادی و رهایی را بدون تخصیص دادن جوهر ادراک دینی تاریخ با نظر به رستگاری دریابیم. این مفاهیم احتمالاً به قلبهای ما از منابع مفهومی تفکر افلاطونی بر محور نظم و شهود ایدهها نزدیکترند، به نحوی که این مفاهیم فهم ما را از خود سروسامان میدهند. اما بدون عبور از میان جامعه پذیری و فلسفهٔ هر یک از ادیان بزرگ جهان، این ظرفیت معنایی میتواند روزی غیر قابل فهم شود. هابرماس از تز هگل دفاع میکند که ادیان بزرگ جهان به تاریخ عقل تعلق دارند.
هابرماس در ادامه مدعی است که دین هنوز هم در نقش خود در ایجاد مقاومت در مقابل حوادث غیرمنتظرهٔ زندگی بی همتا و غیر قابل جایگزین به وسیلهٔ فلسفه است. به همین سبب، تفکر پسامتافیزیکی هنوز به زندگی صلح آمیز با آداب و عادات دینی ادامه میدهد. بنابراین، هابرماس اظهار میدارد که فلسفه حتی در شکل پسامتافیزیکی خود نه قادر خواهد بود که جایگزین دین شود و نه میتواند دین را سرکوب کند، مادامی که زبان دین حامل محتوایی معنایی است که الهام بخش و ضروری است. این محتوا فعلاً از اینکه به دام توان تشریحی زبان فلسفه بیافتد طفره میرود و کماکان در برابر تبدیل شدن به گفتمانهای تعقلی مقاومت میکند. به عبارت دیگر، میتوان گفت که تأثیر عمومی فلسفه نمیتواند با ادیان جهانی هم قدم و همگام شود؛ ادیانی که وعدهٔ رستگاری به تودهها میدهند.
هابرماس، در سمینار جایزه هولبرگ (۲۰۰۵) در مغایرت با سکولاریسم، که در یک جهان بینی طبیعت گرا تجسم یافته است، نوعی تفکر پسامتافیزیکی را مسلم دانسته و تصریح میکند که تفکر پسامتافیزیکی از پذیرفتن یک درک کوته بینانه از نظریههای دینی امتناع میورزد. تفکر پسامتافیزیکی، علم گرایی را که معرفت ما را به حیطهٔ علوم تجربی محدود میکند، رد میکند. درواقع، او معتقد است که اندیشهٔ پسامتافیزیکی آماده شده است تا با حفظ قاطع ماهیت لاادری خود، مطالبی را از دین فرا بگیرد. این طرز اندیشه بر تفاوت میان یقینیات ناشی از ایمان دینی و ادعاهایی که درستی و اعتبار آنها به صورت عمومی قابل دفاع یا انتقاد است، اصرار میورزد؛ اما از این وسوسه عقلایی پرهیز میکند که خود به تنهایی تصمیم بگیرد که کدام قسمت از آموزههای دین عقلانی و کدام قسمت غیرعقلانی است. این نگرش انعطاف پذیر نسبت به دین مبین یک رویکرد معرفت شناختی است که شهروندان سکولار، اگر قادر و مایل به یادگیری مطالبی از گفت و گو های دینی در عرصه مسائل عمومی هستند، باید آن را اتخاذ نمایند. به بیان دیگر، اندیشهٔ پسامتافیزیکی دربارهٔ تاریخ خود به تدبر میپردازد. با این حال، برای انجام چنین کاری نه تنها به میراث مابعدالطبیعی فلسفهٔ غرب مراجعه میکند، بلکه همچنین درصدد کشف یک ارتباط درونی با آن دسته از ادیان جهان برمی آید که منشاً آنها مانند منشاً فلسفه کلاسیک یونانی به اواسط هزارهٔ اول پیش از میلاد باز میگردد، همان دورهای که یاسپرس آن را”عصر محوری” میخواند.
هابرماس معتقد است که شهروندان سکولار باید معنای زندگی کردن در یک جامعهٔ پساسکولار را بیاموزند. وی ذهنیت پسامتافیزیکی را بهعنوان ذهنیتی توصیف میکند که نمایانگر همتای سکولار آگاهی دینی است که تدبیر در خود را آغاز نموده است. تفکر پسامتافیزیکی، بدون هیچگونه قصد شعار، با برداشت محدود و علمی از عقل به مخالفت برمیخیزد و با خارج ساختن نظریههای دینی از قلمروی تبارشناسی عقل نیز مخالف است. چراکه، علمزدگی معرفت ما را در هر زمان تا حد آخرین یافتههای علوم تجربی تنزل میدهد.
علاوه بر این، هابرماس تأکید میکند که فلسفه مرتباً در رویارویی با سنتهای دینی این مطلب را دریافته که محرکهای مناسبی را برای خلاقیت و کشف جهان دریافت مینماید. انکار نمودن این فرضیه که ادیان – بهعنوان تنها عنصر زنده و باقیمانده از عوامل تشکیلدهنده فرهنگهای باستانی – همچنان توانسته جایگاه خویش را در بنای پرپیچوخم مدرنیته حفظ نمایند چندان منطقی نیست، زیرا محتوای ادراکی این ادیان هنوز بهطور کامل مورد بهرهبرداری قرار نگرفته است. بههرحال، هیچ دلیل مناسبی برای انکار این احتمال وجود ندارد که ادیان بهطور بالقوه هنوز دارای محتوای معنایی ارزشمندی برای الهام بخشیدن به دیگر مردمان فراسوی اجتماعات دینی باشند. خلاصه، تفکر پسامتافیزیکی مهیا شده است که مطالب ارزشمندی از دین بیاموزد. درواقع، هابرماس در تفکر اخیر خود بهجای اینکه فلسفه را جایگزین دین کند به آن آمادگی میدهد تا توسط سنتهای دینی آموزش ببیند. او مینویسد: “فلسفه همچنین دلایل خوبی دارد که در معرض یادگیری از سنتهای دینی قرار گیرد”.
هابرماس در مقالهای تحت عنوان “پاسخ به منتقدانم” (۲۰۱۳) ضمن پاسخ به ایرادها و پیشنهادها بعضی از فیلسوفان و متفکران، مکررأ به تفکرات کانت اشاره میکند و توضیح میدهد که کانت قبلاً دیدگاهی اخلاقی را تبیین کرده بود که قضاوتهای عقل عملی را به استعلایی از درون پیوند میدهد. نظریهٔ کنش ارتباطی، در جریان تشریح و تبیین موفقیت ارتباط مفاهمهای زبانی، آرای کانتی دربارهٔ عقل را غیراشراقی میکند. هابرماس اعتراف میکند که متقاعد شده است که اشکال انسانی زندگی اجتماعی پیشرفته نمیتواند بدون این نوع استعلا تداوم یابد. نوعی استعلا که با هر چیزی که در درون جهان رخ میدهد فاصله ایجاد میکند. وی در ادامه میگوید که باید بتوانیم مضامین الاهیات را به حیطههای فرهنگی غیردینی انتقال دهیم. حقوق بشر اصل همهشمول طلب مساوات مبنی بر ارزش مساوی همه اشخاص در نظر خدا را مدیون مضامین دینی میداند. از نظر هابرماس، رالز پیرو فلسفهٔ کانت است و مفهوم کانتی شهروندی “استفادهٔ همگانی از عقل” را به کار میبرد تا نقش جمعیتهای دینی را در حوزهٔ عمومی کشورهای مبتنی بر قانون اساسی سکولار از جنبهٔ پسامتافیزیکی نظریهٔ سیاسی نمایان کند.
با توجه بهجایگاه جهانی هابرماس، میتوان پیشبینی کرد که آرای وی در بین فیلسوفان و روشنفکران بازتاب وسیع و مثبتی به نفع دین و نیز اصلاح و تعدیل اندیشههای ستیزهجویانهٔ سکولارها خواهد داشت. ایدههای هابرماس حکایت از همهشمولی و استمرار امور دینی در جهان مدرن دارد. درواقع، هابرماس میان دین و حوزهٔ عمومی، دموکراسی مشورتی، عقلانیت ارتباطی و زیست جهان پیوندهای عمیقی ایجاد کرده است که در مقایسه با تفکرات دیگر فیلسوفان سکولار بینظیر و ارزشمند است. او کشمکش بین دین و عقل در مدرنیته را به کشمکش بین دین و عقلانیت ابزاری تغییر داده و دین را منشأ تمام ارزشهای جهان مدرن ازجمله عدالت، برابری، صلح، امنیت و سعادت بشری میداند. لذا، زیست جهان مدرن را بدون استفاده از دین عبث و بیهدف میپندارد و نظریهٔ انتقادی را بدون معارف فرهنگی دینی فقیر میشمارد. وی حتی عنوان میکند که نظریهٔ انتقادی احتیاج به چیزی برتر از خود دارد، چیزی که از نظر اخلاقی قویتر از نظریهٔ کنش ارتباطی است که فرآیند رسیدن به تفاهم متقابل بین الاذهانی را برای تمام گفتمانها رقم میزند. یعنی، هابرماس بهوضوح در نظریههای خود به مبانی دینی احساس نیاز میکند و متواضعانه از این احتیاج سخن میگوید. به دیگر سخن، او زیرکانه به آنچه در تفکراتش مفقود است، آگاهی دارد.
هابرماس بر آن است تا اهمیت دین را در حوزهٔ عمومی به رسمیت بشناسد. او برخلاف مارکس دین را بخش ضروری و زیربنایی زیست جهان محسوب میکند و اعلام میدارد که ما نمیتوانیم زیست جهان را بدون اجزا و عناصر تشکیلدهندهٔ آن داشته باشیم و یکی از بخشهای بنیادی و لاینفک زیست جهان را امور مربوط به دین تشکیل میدهد. لذا، برخورد وی با دین دیگر تقلیل گرایانه و یا ساده انگارانه نیست، بلکه عمیق و جدّی است؛ برخوردی که اجازه میدهد دین، سکولاریسم و پیامد فلسفی آن یعنی ناتورالیسم را به چالش جدّی بکشاند. در پرتو همین تمرکز روی اهمیت دین در زیست جهان است که هابرماس درصدد برآمده تا تصویر بهتری از جامعه بر پایه صلح، اتحاد، برابری و سعادت بشری ترسیم کند.