عشق با همه قهاریتش اختیار را نابود نمیکند
غلامحسین ابراهیمیدینانی
عشق با همه قهاریتش اختیار را نابود نمیسازد. همانوقت که قهار است و غرق در معشوق است و جز معشوق به چیز دیگری نمیاندیشد با اختیار میاندیشد و معشوق را انتخاب کرده و با اختیار این امکان را دارد که برگردد. همهچیز را از انسان میشود گرفت، اما اختیار را از انسان نمیشود گرفت. نهتنها غیر نمیتواند اختیار را از انسان بگیرد بلکه خود انسان نیز نمیتواند اختیار را از خودش سلب کند.
یکی از مسائل این است که ببینیم اختیار در مقابل عشق چه جایگاهی دارد. شکی نیست که انسان مختار است و از روی آگاهی و اختیار کارها را انجام میدهد، اما از سوی دیگر، عشق قهار است، بهویژه اگر عشق سوزان باشد. عشق تنها چیزی است که تمام هستی آدم را میطلبد و اگر عشقِ درست آمد، به بعضی از قسمتهای وجود انسان اکتفا نمیکند بلکه تمام وجود انسان را میخواهد.
عشق میگوید فقط معشوق و غیر معشوق محترق و سوخته و نابود است. این درست است، اما سؤالکننده هوشیارانه سؤال میکند که اگر عشق جز معشوق همهچیز را میسوزاند و غرق در معشوق است و قهاریت او غیر معشوق را باقی نمیگذارد، اختیار چه نقشی دارد؟
عشق اختیار را نابود نمیکند
پاسخ بنده به این پرسش این است که عشق با همه قهاریت که واقعاً هم قهارتر از عشق در این عالم نداریم، اما اختیار را نابود نمیسازد. همانوقت که قهار است و غرق در معشوق است و جز معشوق به چیز دیگری نمیاندیشد با اختیار میاندیشد و معشوق را انتخاب کرده و با اختیار این امکان را دارد که برگردد. همهچیز را از انسان میشود گرفت، اما اختیار را نمیشود از انسان گرفت. نهتنها غیر نمیتواند اختیار را از انسان بگیرد بلکه خود انسان نیز نمیتواند اختیار را از خودش سلب کند. وقتی میخواهم اختیار را از خودم سلب کنم نیز با اختیار این کار میکنم. تصمیم میگیریم که مختار نباشیم. پس آن موقع که میخواهیم اختیار نداشته باشیم، بازهم باید با اختیار باشد.
ممکن است بگویید میشود اختیار را سلب کرد، مثلاً از یک پشتبام خود را به پایین پرت میکنیم، اما آنوقت که خودتان را پرت میکنید، در حین سقوط اختیاردارید که برگردید یا خیر؟ اختیار ندارید، اما با اختیار این ضرورت را ایجاد کردید، نه اینکه این ضرورت بوده باشد. خود ضرورت با اختیار ایجاد میشود. پس اختیار را نمیشود از انسان سلب کرد و انسان بالذات مختار است. خداوند مختار است و انسان مظهر خداوند تبارکوتعالی است. اختیار خدا که مقید نیست. مظهر اطلاق اختیار حقتعالی در انسان ظهور دارد. انسان علیالاطلاق مختار است. میتواند خودش را مضطر کند، اما ضرورت را نیز با اختیار ایجاد میکند. پس اختیار، اختیار است.
عشق بدون شعور عشق نیست
محبت تا حدی ادراک انسان را کُند میکند، اما مطلقاً نابود نمیکند. عشق تمام نیروهای آدمی را تحتالشعاع قرار میدهد، اما سلب اختیار نمیکند. برخی فکر میکنند که آدم عاشق اختیار ندارد و عشق را در مقابل عقل قرار میدهند، اما اگر عاشق از مجنون عاشقتر باشد، اما عقل و شعور نداشته باشد که عشق نیست. عشق بیشعور عشق نیست. پس عشق نیز بر اساس عقل و آگاهی معنا دارد.
دو چیز است که مردم روی آن کمتر فکر میکنند؛ یکی عشق است و یکی هم اینکه میگویند وجدان دارم و وجدان را حاکم علیالاطلاق میدانند. کسی نیز عشق را حاکم میداند و یک نفر دیگر میگوید که با وجدانم کار میکنم، اما وجدان به چه معناست؟ اگر بپرسید باوجدانت که عمل میکنی وجدان را تعریف کن، در پاسخ میگوید که حاکم درون من است. این حاکم درونبر چه اساس حکم میکند؟ مبنایی که حکم میکند عقل است. همان وجدان در دو چیز خلاصه میشود؛ یکی در اخلاق که دارای موازین است و یکی هم در آگاهی.
خطرناکترین مسئله برای انسان
وقتی انسان با وجدانش عمل میکند، وجدانش یا شکل اخلاقی پیدا میکند که موازین دارد و معقول است و یا آگاهی. پس خود وجدان هم که حاکم است و چیز خوبی است به دو صورت ظهور میکند، یا در اخلاق و یا در آگاهی. حالا بدون اخلاق و آگاهی انسان میخواهد چه کار کند؟ چرا مردم آن قدر با عقل مخالفت دارند؟ این را نمیفهمم.
این گرفتاری انسانهاست که از عقل میگریزند. آدمها باورهایی پیدا میکنند. البته من با باور مخالف نیستم و انسان نیز بدون باور نمیتواند زندگی کند، اما اگر خدایناکرده انسان به امر موهومی باورمند شد، چه میشود با او کرد؟ خطرناکترین چیز در عالم هستی برای انسان باور موهوم است.
انسان، هم نقاد است و هم خلاق
انسان باید فکر کند روی چه چیزی باور دارد، اما آیا مردم فکر میکنند؟ از اشخاصی که باورمند هستند سؤال کردم که آیا روی باورتان فکر میکنید یا خیر؟ میگویند که بله، اما میپرسم چطور فکر کردید؟ پاسخش طوری است که گویا خواستهاند آن را بیشتر تقویت کنند، اما نگاه نقادانه ندارند. عقل با لذات نقاد است و میسنجد. سابقاً پول مانند اسکناس نبوده است، بلکه طلا بود که عیار آن متفاوت بوده است و نقد به معنای سنجیدن عیار بود و نقاد یعنی کسی که عیار را میسنجد. آدم هر مطلبی را میشنود نباید باور کند بلکه باید نقاد باشد، اما کمتر هستند افرادی که نقادانه کتاب بخوانند و سخنرانی گوش کنند. نقاد باید هر چیزی را بسنجد و اگر معقول است باور کند.
انسان، هم نقاد است و هم خلاق. ماهیت انسان بازرسی کننده است. انسان چون عاقل است بررسیکننده است و بازسازی میکند. الان تاریخ میخوانیم، اما تاریخ را بررسی میکنیم. آنها که تاریخ را نوشتهاند با ذهنشان بررسی کردهاند. هماکنون چیزی را که میبینید، تفسیر هم میکنید و نمیشود، انسان چیزی را ببیند و تفسیر نکند. کار ما تفسیر است و ما جهان را نمیبینیم بلکه آن را تفسیر میکنیم. بله، جهان را میبینیم، اما جهان را تفسیر میکنیم. انسان حالت دوگانه دارد. اعم از درست و نادرست و انسان بین درست و نادرست قدم میزند که باید انتخاب کند، یعنی لحظه به لحظه انسان باید انتخاب کند.