الاهیات وارونه در واکنش به واقعیت شر؛ در پاسخ به نوشته الاهیات سینوی، طنز الاهیاتی و معضلِ شر
علی هراتی
ما هیچ عینیتی و موجودی به عنوان شر نداریم. هر چه هست، نسبت است، حالا یا نیت بد اخلاقی یا درد و رنج طبیعی ولی حتی خود شیطان و خود زلزله و غیره، به خودی خود، مساوی با شر نیستند.
در الهیات و خداشناسی سنتی، در برابر موضوع شر، سعی بر این بوده است که در عین حفظ تعالی و حرمت حقیقت الوهی، واقعیت شر در جهان هم قابلتوجیه باشد. اما متاسفانه در رویکرد روشنفکر دینی معاصر، به جای حل مسئله، صورت مسئله کاملاً پاک شده و خدایی گاه نه قادر مطلق و گاه نه عالم مطلق و چه بسا در آینده نه خیرخواه مطلق معرفی شده است و جانب حرمت آن (معشوق محتشم) فروگذاشته شده[1] (۱)، تا جایی که به ریشخند و طعن در جهانداری حقیقت الهی کشیده شده است. اما به نظر بنده، دیدگاه سنتی قابل انتقاد است اما نه به این رسم و شیوه. الاهیات و خداشناسی سنتی قابل انتقاد است چون بسیار جنبه نظری و متافیزیکی دارد و از سویههای اگزیستانسی و عملی خالی است و اتفاقاً رویکردهای روشنفکرهای دینی مانند سروش دباغ دربرابر موضوع شر، نیز کاملاً جنبه انتزاعی و صوری دارد. اگر برای بحران شر کرونا و بحران فرزند معلول خانم نعیمه پور محمدی، قضیه عدمی بودن و نسبی بودن شر انتزاعی و کتابی است، دقیقاً به همان اندازه، طرح تزاحم گریزناپذیر جهان ماتریالیستی نیز انتزاعی و کتابی است.[2]
البته به نظر بنده، برخلاف نظر جناب سروش دباغ، حتی ایدههای عدمی بودن و نسبی بودن موضوع شر، چرت و پرت و خالی از حقیقت نیستند. در اینجا نباید عدم را به معنای عدم منطقی تصور کرد، بلکه باید به معنای حد وجود و جایگاهی در تشکیک وجودی به اندیشه آورد. به معنایی سادهتر، ما هیچ عینیتی و موجودی به عنوان شر نداریم. هر چه هست، نسبت است، حالا یا نیت بد اخلاقی یا درد و رنج طبیعی ولی حتی خود شیطان و خود زلزله و غیره، به خودی خود، مساوی با شر نیستند. البته همه اینها در حد یک متافیزیک حداقلی، قابل دفاع است ولی اگر بخواهیم بهتمامی و صددرصد وجود شر را با این بحثها تبیین کنیم، درست نیست. از یک طرف نمیتوان کلاً متافیریک نظری را رها کرد و بی خیال آن شد و از یک طرف نمیتوان چشم انتظار گشودگی به تمامی و صددرصد حقیقت در نظامهای متافیزیکی شد. باید حداقلی از متافیزیک نظری داشت، و دگر بقیه راه، راه عمل و زندگی و هنر و غیره است. راه حل واقعی خیلی از مباحث و به خصوص موضوع شر، نه بحث و جدلهای کلامی، بلکه از سنخ درمانهای روانشناسانه و اگزیستانسیالیستی است. به بیان سادهتر، مشکل و چالش واقعیت شر در زندگی، کمتر حل نظری و بیشتر احتیاج به درمان قلبی دارد.
البته به درستی مسئله شر، مسئله سهمگینی است و این طور نیست که خیال کنیم آن را پاک حل کردهایم. مثالهایی که در زیر از قرآن و نهج البلاغه آوردم برای این است که ما باید بدانیم که همه چیز را نمیدانیم و اتفاقاً از جمله چیزهایی که نمیدانیم حکمت و دلیل صددرصدی شرور جهان است. تنها خداست که میتواند بگوید انی اعلم مالا تعلمون، نه امثال ما انسانها.
وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَائِکَهِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً ۖ قَالُوا أَتَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ ۖ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ (سوره البقره: ۳۰)
(و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در زمین جانشینی خواهم گماشت، فرشتگان گفتند آیا کسی را میگماری که در فساد انگیزد و خونها بریزد، حال آنکه ما با ستایش تو، تو را تنزیه میکنیم، و به تقدیست میپردازیم؛ (پروردگار) فرمود: من چیزی را می دانم که شما نمیدانید)
الدُّنْیَا لَمْ تَکُنْ لِتَسْتَقِرَّ إِلَّا عَلَی مَا جَعَلَهَا اللَّهُ عَلَیْهِ مِنَ النَّعْمَاءِ وَ الِابْتِلَاءِ وَ الْجَزَاءِ فِی الْمَعَادِ أَوْ مَا شَاءَ مِمَّا لَا تَعْلَمُ فَإِنْ أَشْکَلَ عَلَیْکَ شَیْءٌ مِنْ ذَلِکَ فَاحْمِلْهُ عَلَی جَهَالَتِکَ فَإِنَّکَ أَوَّلُ مَا خُلِقْتَ بِهِ جَاهِلًا ثُمَّ عُلِّمْتَ وَ مَا أَکْثَرَ مَا تَجْهَلُ مِنَ الْأَمْرِ وَ یَتَحَیَّرُ فِیهِ رَأْیُکَ وَ یَضِلُّ فِیهِ بَصَرُکَ ثُمَّ تُبْصِرُهُ بَعْدَ ذَلِکَ فَاعْتَصِمْ بِالَّذِی خَلَقَکَ وَ رَزَقَکَ وَ سَوَّاکَ وَ لْیَکُنْ لَهُ تَعَبُّدُکَ وَ إِلَیْهِ رَغْبَتُکَ وَ مِنْهُ شَفَقَتُکَ
(بدان که دنیا جاودانه نیست، و آنگونه که خدا خواسته است برقرار است، از عطا کردن نعمتها، و انواع آزمایشها، و پاداش دادن در معاد، و یا آنچه را که او خواسته است و تو نمیدانی. اگر در باره جهان، و تحوّلات روزگار مشکلی برای تو پدید آمد آن را به عدم آگاهی ارتباط ده، زیرا تو ابتدا با ناآگاهی متولّد شدی و سپس علوم را فرا گرفتی، و چه بسیار است آنچه را که نمیدانی و خدا میداند، که اندیشهات سرگردان، و بینش تو در آن راه ندارد، سپس آنها را میشناسی. پس به قدرتی پناه بر که تو را آفریده، روزی داده، و اعتدال در اندام تو آورده است، بندگی تو فقط برای او باشد، و تنها اشتیاق او را داشته باش، و تنها از او بترس.)
درباره شرور و مصایبی که از دست ما کاری در از میان برداشتن آنها بر نمیآید و از حوزه اختیار و کنترل ما بیرون است؛ فقط میتوان صبر و شکیبایی کرد و در انتظار گشایش ماند (در این مورد پیشنهاد میکنم کتاب فلسفهای برای زندگی، روشهای کهن رواقی برای زندگی امروز؛ به نویسندگی ویلیام بی.آروین را مطالعه کنید). وقتی مخاطب ما، حقیقت و واقعیت فراگیر و احاطه کنندهای هست بهتر است شان و جایگاه خود را بشناسیم و در حالت خشوع و خضوع نسبت به آن باشیم، نه حالت غرور و تکبر. امی دانم شرور و دردسرهای دنیا خیلی رنجآور است و البته طیف خیلی گستردهای را شامل میشود، از سرماخوردگی و دنداندرد تا فاجعههای جنگ و تجاوز. ولی در نهایت چه می شه کرد، میتوانیم با کل هستی و واقعیت غایی بجنگیم؟؟ بله باید در سطح سیاست و اجتماع، به مبارزه ادامه داد ولی این را نباید تا سطح خود خدا سرایت داد.
علم تجربی و ساینس بوجود نمیآمد مگر اینکه فرض میکرد، این بینظمیها و بیسامانیها که در ظاهر امر در جهان نمایان میشود؛ در باطن امر، در خود جهان وجود ندارد بلکه این پدیدار به خاطر کمبود و کمداشتی در دانش انسان است و به همین خاطر به جستجو و تلاش خود برای کشف نظم موجود در جهان ادامه بدهد. به همینسیاق، عاقلانه است ما که بخش و جزء کوچکی از جهان هستی هستیم وقتی شرارتها و بدیهای اخلاقی و طبیعی را در جهان مشاهده میکنیم، به اصل واقعیت غایی و خیرخواهی خداوند تردید نکنیم یا بدگمان نباشیم و فرض را بگذاریم که، در نهایت چیزی است که ما نمیدانیم. به بیان سادهتر، در دوگانگی انسان و هستی، این انسان است که باید خود را با هستی هماهنگ کند نه برعکس.
و به درستی این کار، کار دشوار و سنگینی است ولی خوب به همین خاطر در حدیث آمده است که جایگاه صبر نسبت به ایمان، همانند جایگاه سر نسبت بدن است. شُکوه انسان آنجا هویدا میشود که میگوید: علم رغم همه شرایط بد و تراژیک، هنوز در جستجوی تو هستم و به تو عشق میورزم (از ثبات خودم این نکته خوش آمد که به جور؛ در سر کوی تو از پای طلب ننشستم حافظ). به اعتقاد من، بعضی بصیرتها و بینشها حقیقت دارند اگر چه مال چند هزار سال پیش و متعلق به مسیح یا افلاطون و بودا و لائوتسه و غیره باشند و کتابهای مقدس و ادیان هم از این جمله هستند. نهج البلاغه و مثنوی معنوی رویکرد و رهیافتهای نه صرفاً نظری و انتزاعی، بلکه عملی و وجودی در مواجهه با شر، ارائه میکنند. در حالی که متاسفانه خیلی از فلسفههای باب روز، مسئله را حل نمیکنند، بلکه فقط منحل میکنند و خدایی ناتوان و یا نادان و یا بیرحم و نه خیرخیرخواه برای مشکل شر، معرفی میکنند. حکمتعملی حاصل تجربه مستقیم زندگی و مواجهه جدی و خوندار با زندگیه و فلسفه ژورنالیست دوران ما حاصل پشت میزی و فضای مجازی است.
درباره موضوع خلود در عذاب به معنای جاودانگی نامحدودوار که در مناظره آقایان رفیعی و آقامیری مطرح شد، نیز بنده در برابر تفسیرهای سنتی از متن مقدس، درباره معنای خلود، کاملاً میایستم و مخالفت میکنم. به نظر بنده، باید خلود را به معنای (ماندگاری) ترجمه کرد که طول مدت را در ذهن انسان تداعی میکند: حالا این طول مدت میتواند برای اهل بهشت نامحدود باشد و میتواند برای اهل جهنم محدود باشد. متاسفانه ما معمولاً خیال میکنیم متن مقدس، یک کتاب فلسفی منطقی با واژههای تک معنایی متصلب است و به این خاطر نمیتوانیم همدلی و همراهی با آن داشته باشیم. اصلاً قرآن با این موشکافیهای انتزاعی که ما میکنیم ربطی ندارد، بلکه تنها میخواهد دو مسیر اصلی و چشم انداز را از یکدیگر تفکیک کند مسیر ابرار از مسیر فجار، مسیر ایمان از مسیر کفران، که صد البته خود ایمان و کفران را باید یکجورایی اخلاقی فهم کرد. ایمان و کفر، یک تصدیق و انکار به معنای ریاضی نیست. خدا، به هیچ وجه کسی را که اشتباه ریاضی مرتکب شده است مجازات نمیکند. پیشنهاد میکنم سوره الرحمن را مطالعه کنید؛ اتفاقاً در این سوره همه تقسیم بندیها بر اساس ملاکهای اخلاقی است: وَوَضَعَ الْمِیزَانَ * وَأَقِیمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَلَا تُخْسِرُوا الْمِیزَانَ * هَلْ جَزَاءُ الْإِحْسَانِ إِلَّا الْإِحْسَانُ * یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِیمَاهُمْ فَیُؤْخَذُ بِالنَّوَاصِی وَالْأَقْدَامِ. ببینید مفاهیمیهایی مانند میزان، احسان و مجرمون همه مفاهیمی اخلاقی هستند. و از سوی دیگر، دربرابر کسانی که یک خوشبینی خام و ناپخته ترویج میکنند که همه و همه، بخشیده میشوند و هیچ کس مجازات و تنبیه نمیشود، هم میایستم، اگر اشرار و ظالمان، که خون مردم را توی شیشه کردهاند، قسر در بروند و مانند دیگران با آنها رفتار بشود، خود این بزرگترین شرارت و ناانصافی است. به قول اخوان ثالث: گذشت، ای پیر پریشان! بس است/بمیران، که دونند، و کمتر ز دون/ بسوزان، که پستند، و ز آن سوی پست. البته کم و کیف این مجازات را، در تحلیل نهایی، محدود می دانم، تا جایی که بشود گفت حساب کتابی در کار است.
موضوع این است که جاودانگی و نامحدود بودن عذاب، خلاف عدلالهی و ضد وجدان اخلاقی است و بنابراین نمیتوان به آیات قرآن برای اثبات نامحدود بودن عذاب استناد کرد. همان طور که برای اثبات جسم داشتن خدا نمیتوان به آیات یدالله فوق ایدیهم و امثالهم استناد کرد. اساساً پاداش و مجازات اعمال باید با یکدیگر سنخیت داشته باشد و به قول سوره زلزال، ذره مثقال خوبی و بدی، پاداش و مجازاتی متناسب در پی داشته باشد. عذاب نامحدود، هم با (فطرت الهی انسان) منافات دارد و هم با (رحمت واسعه الهی). انسان هر چقدر هم جنایتکار و شرور باشد، نهایتاً فطرت الهی در او وجود دارد واگرنه اصلاً جنایت و شرارت چه معنایی دارد. شرارت یعنی اینکه برخلاف وجدان اخلاقی عمل کردن، واگر کسی اصلاً وجدان اخلاقی و فطرت الهی ندارد، پس تقصیری هم در انجام کارهای بد ندارد. بله، امکان دارد لایهها و حجابهای سنگینی روی فطرت، با اختیار و انتخاب انسان قرار بگیرد ولی بهر حال، فطرت پاک الهی وجود دارد. و اساساً عذاب کردن برای عذاب کردن، با رحمت و حکمت بالغه الهی هیچ سنخیتی ندارد. یک راه و مسیر کیهانی وجود دارد به عنوان: انا لله و انا الیه راجعون و همه هستی در این راه هست و انسانهای شرور و به تعبیر قرآن انسانهای فاجر هم مستثنی نیستند.[3]
ارجاعات:
[1] نکتهها رفت و شکایت کس نکرد
جانب حرمت فرونگذاشتیم
(حافظ)
[2]بسیار کوته اندیشانه و عوام اندیشانه است اگر خیال کنیم به صرف جدید بودن و از لحاظ تقویمی تازه بودن بحثهای روشنفکر دینی، نشانه حقانیت و درستی آنها است. کسی که آیه محاربه و قطع دست و پا را برجسته میکند، با کسی که شعر فروغ فرخزاد را در عصیان برجسته میکند، در عین فاصله دیدگاهی و نظری، پشت و روی یک سکه هستند.
[3] نیم نگاهی به نوشته استاد رضا بابایی مرحوم با توجه به این مسئله مفید است:
تأکید، مبالغه و سوگند، در ذات زبان عربی است، نه به مقتضای حال، آنگونه که در زبانهای دیگر میشناسیم. در زبان عربی کلاسیک، وقتی میخواستند بگویند «وفاداری» خوب است، طوری میگفتند که گویی هیچ فضیلتی در جهان به پای آن نمیرسد (لا دین لمن لا عهد له). یا وقتی میخواستند از کراهت «شطرنج» خبر دهند، از تعبیرهایی استفاده میکردند که گویی زشتترین کار ممکن در جهان است و نارواتر از آن در تصور نمیگنجد. دربارهٔ «حجامت» عبارتهایی در متون دینی وجود دارد که آن را در کنار مهمترین آداب معنوی و عبادی مینشاند. مذمتها و ستایشها نیز در زبان عربی، بسیار غلیظ و مایهدار است. مثلاً در متون دینی ما وقتی امام (ع) میخواهد به یکی از یاران و اصحاب وفادار خود بگوید تو اشتباه کردی، میگوید: مادرت به عزایت بنشیند! این چه سخنی است که میگویی؟ شیطان در دهان تو…» … بیتوجهی به ماهیت مبالغهآمیز زبان عربی، برگردان آن را نیز به زبانهای دیگر ناموزون میکند. اگر مترجم بداند که «تأکید» و «مبالغه» و «سوگند» در این زبان، بخشی جداییناپذیر از آن است، نه به مقتضای حال، بسیاری از ادات تأکید را در آن نادیده میگیرد و متن مقصد را به کلیشههایی همچون «هر آینه» و «همانا» و «بهدرستی که» آلوده نمیکند. پس برای فهم روایات و متون دینی، نخست باید از آنها خصلتزدایی کرد که البته گاهی ناممکن است؛ زیرا شماری از خصلتهای زبانی، بهشدت آمیخته با زمانه یا موقعیتهایی است که ما هیچگونه درک حضوری و بلکه حصولی از آنها نداریم.