آیا میتوان پس از ملاصدرا به بوعلی سینا بازگشت؟
احسان ابراهیمی
هنگامی که سخن از تطور ایده در تاریخ فلسفه میشود، این تطور، متناظر با روند حرکت جوامع بوده و در این تطور و تحول رو به جلو، بازگشت و ارتجاع، پاسخگو نیست.
۱- یکی از نکاتی که هگل بهعنوان فیلسوفی مدرن بدان پرداخته ماهیت و سرشت تکامل ایده است. ساختار انتولوژیک ایده در تلقی هگل در روندی تکاملی رو به اطلاق پیش میرود و هر دوره ای از تاریخ، برسازنده ایده متناسب با آن دوره است و عبور تاریخ به مرحله بعد، لاجرم ورود ایده نیز به مرحله ایی جدید از «بدن یافتگی» است.
بر اساس این روند دیالکتیکی، بر نهاد و برابرنهاد در نهایت در همنهاد با هم به وحدت میرسند و این بههمرسیدن و اتحاد، نقطه تکامل برنهاد و برابرنهاد است.
به این دلیل وجودشناسیک، بازگشت ایده به مراحل پیشین امکانپذیر نیست و ایده هماره سیری رو به جلو و تکاملی دارد. و این رو به جلو بودن ایده، مشتمل بر مراحل پیشین است و هیچ مرحلهای از وضع موجود ایده حذف نشده است.
به این معنا، هنگامی که سخن از تطور ایده در تاریخ فلسفه میشود، این تطور، متناظر با روند حرکت جوامع بوده و در این تطور و تحول رو به جلو، بازگشت و ارتجاع، پاسخگو نیست.
۲- در تاریخ تطور ایده در ایران پس از اسلام، نخستین رویارویی و مواجهه عقلای مسلمان با فلسفه یونانی میراث افلاطون و ارسطو، خود را در چارچوب و چهره فلسفه مشایی به روایت و خوانش فارابی، بوعلی سینا و خواجه نصیر طوسی نشان داد.
این فلسفه که در سه مسئله با سنت دینی در تخالف برآمد، آنچنانکه بر اساس این تخالف، غزالی حکم به تکفیر فیلسوفان مشاء داد، در دوران پایانی حیان بوعلی سینا بهعنوان نماینده تام این فلسفه، خود را در حکمت مشرقی تبلور یافت؛ اثری که از بین رفته ولی خود شیخالرئیس بدان اشاره کرده است.
این نشان میدهد آنچه در حکمت مشاء روایت شده و به دست رسیده نیز ازنظر یکی از اصلیترین آموزگاران و پیشبرانش ناکافی مینموده و بعض نویسندگان از نارضایتی نهایی خود شیخ از مکتب مشاء سخن گفتهاند. (مثلاً نگاه کنید: سیر فلسفه در جهان اسلام، ماجد فخری، صص ۱۷۵ و ۳۱۳)
در دوران پس از شیخالرئیس اما شیخ شهابالدین سهروردی از یکسو و از سوی دیگر ابن عربی دست بکار نظام سازی اشراقی/عرفانی شدند ولو هرکدام دلایلی متفاوت داشتند.
شیخ شهید با استناد به «حکمت مشرقیه» شیخالرئیس و در جهت «ارائه تفسیر فرشتگانی و مزدایی از نظریه مثال افلاطونی» (هانری کربن، روابط حکمت اشراق و فلسفه ایران باستان) و ابن عربی بهعنوان مؤسس عرفان نظری، و در جهت تنقیح اصول عرفان نظری پس از بحرانی که داستان اعدام «منصور حلاج» به جرم کفر برای تصوف وعرفان اسلامی ایجاد کرد.
از این منظر، مبتنی بر آموزه هگل، میتوان این دو کوشش را که بنابهگفته بعض تاریخپژوهان فلسفی، در کلیت و بعضی جزئیات مهم یکی است ولو در دو زبان و بیان متفاوت،(صمد موحد، مناسبات میان سهروردی و ابن عربی، ۱۳۸۴) نوعی برابرنهاد فلسفه مشایی دانست.
نیز همانطور که هگل میگوید برابرنهاد از برنهاد استخراج میشود و برنهاد مشتمل بر برابرنهاد است، حکمت اشراق و عرفان نظری ابن عربی هردو در فلسفه مشایی ریشه دارند. چنانکه خود شیخ الاشراق جایی اشارهای میکند که کتاب حکمت اشراق را کسانی خواهند فهمید که به فلسفه مشاء تسلط داشته باشند. (فلاتمنحونا الا اهله ممن استحکم طریقه المشایین)
۳- دو تلاشی که در نظام حکمت اشراق و حکمت عرفان نظری ابن عربی نمایان شد، به نظر بستر را برای جهش نهایی و «همنهاد» دو کوشش عمده در فکر فلسفی جهان اسلام فراهم ساخت و مبتنی بر آموزهها و پیشرفتهایی که فلسفه مشاء و فلسفه اشراق و عرفان نظری ابن عربی فراهم ساختند.
ملاصدرای شیرازی از راه رسید و در حکمتی جامع و شامل، ۱۰۰۰ سال فکر ایرانی/ اسلامی را در نظام حکمت متعالیه تجمیع کرد. «تاروپود این نظام از سه رشته درهمتنیده شده بود که عبارتند از فلسفه نوافلاطونی یا سینوی و حکمت اشراق و عرفان. دلیل راه او، مقدم بر همه، سهروردی بود… و ابن عربی نماینده بزرگ عرفان وحدت وجودی».(سیر فلسفه در جهان اسلام، ص ۳۳۲)
این همنهاد چنان سطح و عمق نظام فلسفی مسلمانان را تغییر داد که جدا از ناممکن بودن بازگشت به فلسفه مشایی بنا به تحلیل انتولوژیک هگل از سرشت ایده، در نوع روبهرو شدن با موضوعات و معضلات فلسفی نیز نوعی بازگشت به سطوح مبتدیانه فکر فلسفی در جهان اسلام است.
ازاینرو میتوان ادعا کرد پس از ملاصدرا و نظام حکمت متعالیه، نکات مهم و اساسی از فلسفه مشاء مثل «علم خدا به کلیات» یا «خدای قواعد» یا «مفهوم حرکت در ماهیت» و … بلاموضع شدهاند و استناد به راهکارهای مشایی برای حل موضوعات فلسفی، نوعی انحلال فلسفه ورزی است.
به دیگر سخن، فلسفه مشایی رقیب و یا بدیل حکمت متعالیه نیست بلکه میتوان گفت یکی از ارکان نظام حکمت متعالیه است و سنتزی که ملاصدرا در حکمت متعالیه به دست داده درواقع مستحیل کردن فلسفه مشاء در همنهادی عالیتر و دقیقتر است.
۴- هگل در بحثی خود از روند دیالکتیک پدیدهها میان دو سطح عقل تفکیک قائل شده است: خرد (Vernunft) و فهم (Verstand).
فهم عبارت است از دقت به گسستگی امور اما خرد که سطحی عالیتر است عبارت است نظر به وحدت امور در عین عنایت به ضدیت آنها.
به نظر میرسد ارجاع به فلسفه مشایی پس از حکمت متعالیه صدرایی مبتنی است بر آنچه هگل از آن به «فهم» یاد میکند اما هنوز به مرحله «خرد» که ضمن دیدن تفاوتهای برنهاد و برابرنهاد، چشم بر وحدت و اتحاد همنهاد نمیبندد، نرسیده است.
درود. بند پایانی بسیار زیبا. سپاس از شما