عاشورا فلسفه تاریخ است / امام حسین (ع) مصاف نرم و مهندسی مرگ را رقم زد
عماد افروغ معتقد است: عاشورا و پیامد آن به تنهایی یک فلسفه تاریخ است، یعنی اگر حوادث عاشورا را از قبل آن بررسی کنید و به بعد آن هم بپردازید، با نوعی فلسفه تاریخ مواجه میشوید و در واقع عاشورا آیینه تمامنمای تاریخ است که میتوان از آن درس و عبرت گرفت.
در میان رویکردها و قرائتهای مختلفی که از واقعه عاشورا انجام شده است، نوعی تفسیر و قرائت نیز مبتنی بر تحلیل جنبههای عرفی و قدسی از این واقعه وجود دارد که درصدد است تا ابعاد و جنبههای عرفی و قدسی و نسبت و ارتباط بین این دو را در واقعه عاشورا مورد تحلیل و بررسی قرار دهد.
اما عماد افروغ، جامعهشناس و استاد دانشگاه قائل به چنین دوگانهای نیست و این دوگانهها را محصول دوران مدرن میداند و میگوید به تفکر ناثنوی و یا نادوگانه و یا تمایز در عین اتصال و یا وحدت در کثرت معتقد هستم و تقسیمبندی و تمایز بین امر عرفی و زمینی با امر قدسی و الهی را برنمیتابم.
آنچه در این گفتوگو میخوانید:
قائل به وجه قیامی عاشورا هستم
امام حسین مصاف نرم و مهندسی مرگ را رقم زد
صلح توام با ظلم و تعدی به حقوق انسانها صلح نیست
به هیچ دوگانهای اعتقاد ندارم
تقسیمبندی و تمایز بین امر عرفی و امر قدسی را برنمیتابم
عاشورا واقعهای زایا و ناتمام است
عاشورا فلسفه تاریخ است
زندگی بشر با اسطوره گره خورده است
فلسفه آفرینش در عاشورا تحقق مییابد
نمیتوان منکر وجه اسطورهای عاشورا شد
اسطوره از ساحت مدرنیته جداشدنی نیست
دوگانهنگری خصلت مدرنیته و پوزیتیویسم و یکی از دردهای امروز بشر است
مصاف نرم همیشه کارساز است
نهضت امام حسین (ع) نوعی قیام به معنای مصطلح آن در علوم سیاسی و جامعهشناسی سیاسی تعریف میشود یا حرکتی اصلاحگرایانه با رویکرد امر به معروف و نهی از منکر؟
من از وجه قیامی عاشورا با هدف اصلاح دین و با رویکرد امر به معروف و نهی از منکر در سطح مردم با حکمرانان دفاع میکنم و چند دلیل هم دارم؛ اولاً همه ائمه (ع) قیام کردند و قیام در مراتب مختلفش منحصر به امام حسین نیست. ریشه قیام به معنای مصطلح در اعتراض نسبت به وضع موجود و با معیار اهداف و ارزشهای خاصی است.
این اعتراض با توجه به وجود شرایطی میتواند به قیام به معنای خاصش مبدل شود. اگر ائمه بزرگوار ما اعتراض و قیام، در معنای عامش نکردند، پس چرا شهید شدند؟ اصلاً شهادت ائمه (ع) شاخصی است برای اینکه آنها قیام کردند. قیام مراتب دارد، یک وقت شما با حرف زدن و افشاگری خود قیام میکنید و یک وقت هم حرکتی را با توجه به شرایط مناسب راه میاندازید.
امام حسین (ع) که مشکلی نداشت، اگر اجازه میدادند آگاهیبخشی کند و جلسات خودش را داشته باشد، به همان معنا و جهتی که میخواست، داعیهای برای قیام، به معنای خاصش نداشت، منتها میخواستند بیعت اجباری از امام حسین (ع) بگیرند.
فلسفه بیعت را از ذات خودش دور کرده بودند، اصولاً بیعت اجباری یعنی چه؟ چرا من باید بیعت کنم؟ اگر بیعت امری اختیاری است، چرا به یک سنت تحمیلی و اجباری تبدیلش کردند؟ من از چه زاویهای امر به معروف و نهی از منکر کنم؟ وقتی خودم عامل نیستم، آلودهام و تن به خفت دادهام، به دیگری بگویم تن به خفت نده؟ بنابراین یک طرف قضیه، اجبار بود.
نکته دوم به نامههای بیعت مربوط میشود. از امام حسین (ع) دعوت کردند که به کوفه بیاید و اعلام آمادگی کردند. این همان فلسفه سیاسی شیعه است، حقانیت به اضافه مقبولیت. اصل مقبولیت همان بیعت است.
امام حسین (ع) میگوید جانب حقانیت که از آن ماست، مقبولیت نیز همین نامهها را شامل میشود، بنابراین شرایط آماده است تا قیامی را سامان دهیم. اینجا دیگر بحث علم لدنی و عصمت را مطرح نکنید، این حسب ظاهر است.
یک جایی میگویند این نامهها پس گرفته شده و چنین چیزی در کار نیست. امام حسین (ع) میگوید اجازه بدهید برگردم، میگویند نمیشود، یا بیعت میکنی یا تن به قتال میدهی. همان جمله معروف امام که میفرماید: بین جنگ و ذلت مرا اسیر کردند، من هم تن به ذلت نمیدهم. اوج شرافت و کرامت انسانی.
مثل حسین با مثل یزید بیعت نمیکند، و این دوگانه جنگ و شمشیر و ذلت، شرایط را برای مصافی نرم و یا به تعبیری مهندسی مرگ فراهم میکند که امام حسین از قبل خود را آماده آن کرده بود. نامه امام به برادرش محمد حنفیه پرده از اهداف قیام ایشان بر میدارد.
اصلاح امت پیامبر، ۸ امر به معروف و نهی از منکر و عمل به سیره جد و پدر از مفاد عمده این نامه است. برادرش میگوید بمان و امر به معروف و نهی از منکر کن. این یک نوع امر به معروف و نهی از منکر است و قیام اباعبدالله (ع) نیز نوع دیگری از امر به معروف و نهی از منکر. گاهی مواقع امر به معروف و نهی از منکرها نیز در بن بست نگاه کلی و جزئی گرفتار میشوند. امام حسین (ع) نگاه کلان نگر خود را فدای نگاههای جزیی نگر نمیکند.
ما اکنون در این طرف تاریخ نشستهایم و میتوانیم قضاوت کنیم و ببینیم اگر امام حسین (ع) به همان وجه قیام نمیکرد و آن مصاف و مهندسی نرم و مرگ رقم نمیخورد، امروز چه حال و روزی داشتیم؟ آن مصاف اکنون برای ما قوه محرکه مقاومتها و عزت طلبیها شده است.
چرا ما در جنگ توانستیم مقاومت کنیم، چون واقعه عاشورا را پیش چشم داشتیم و در ذخیره ذهنی و حافظه تاریخی ما بود. اینها را نادیده بگیریم و با تفسیری غلط از حرکت اباعبدالله و صلح، بگوییم میخواهیم صلح کنیم؟ اصولاً مگر تمنای انبیا و اولیای الهی و ائمه (ع) چیزی غیر از صلح بوده است؟ اما با کدام فهم و تفسیر از صلح؟
برخی صلح را خوب نمیشناسند و قرائت دقیقی از آن ندارند. نزد آنها، صلح تنه به تنه ذلت میزند. بنده در مقاله صلح در گفتمان ادیان شرق به ده پیش شرط برای استقرار صلح مثبت اشاره کردهام، از جمله، نگاه برابر به خلقت انسان، امحاء فقر و بسط عدالت اجتماعی، بحث گذشت و نوعدوستی، توجه به تفاوتها در عین توجه به اشتراکات و … اما متاسفانه بسیاری از این عوامل در شرایط فعلی مهیا نیست، بلکه برعکس شرایط مهیای جنگ است. به عبارت دیگر صلح تلاش مضاعفی میطلبد. چرا قرائت غلطی از صلح به دست میدهید؟
صلح هم برای خودش ضابطهای دارد، صلح بدون عدالت و با ظلم و تعدی به حقوق انسانها که صلح نیست. ذلت است. مگر امام حسین (ع) خلاف صلح عمل کرد و میخواست صلحی را به هم بزند؟ ذلت مساوی با صلح نیست. وجه قیامی عاشورا را میتوانید در شماره ۱۳ و ۱۴ فصلنامه «جستاری در معرفت اسلامی» مطالعه کنید.
در ادامه این گفتوگو درصدد هستیم تا واقعه عاشورا را براساس قرائت و رویکرد امر عرفی و امر قدسی مورد بررسی قرار دهیم، قبل از هر چیز و فارغ از تعریف و برداشتی که رودلف اتو و دیگران از امر قدسی دارند، بفرمائید شما چه تعریفی از امر قدسی و امر عرفی دارید؟
اصولاً بنده نه تنها به دوگانه امر عرفی و امر قدسی، بلکه به هیچ دوگانهای اعتقاد ندارم. من به نوعی تفکر ناثنوی و یا نادوگانه و یا تمایز در عین اتصال و یا وحدت در کثرت معتقد هستم. بنابراین تقسیمبندی و تمایز بین امر عرفی و زمینی با امر قدسی و الهی را برنمیتابم، بلکه معتقدم اینها با یکدیگر مرتبط هستند. شاید بهترین تعبیر در این زمینه، همان وحدت در عین کثرت باشد.
یک روایت عرفانی وجود دارد که حضرت امام (ره) خیلی به آن علاقمند بودند. در آن روایت آمده است: اگر با ریسمانی به ته زمین وارد شوید، تازه به خدا وارد شدهاید. این یعنی ما از تمام رویدادها و اتفاقاتی که در عالم رخ میدهد، میتوانیم خوانش الهی و استعلایی نیز داشته باشیم.
پس بنده این دوگانه را برنمیتابم، ولی میتوان گفت این مفاهیم مراتبی دارند، همانطور که اخلاق نیز مراتبی دارد. یعنی میتوان گفت مفهومی عرفیتر و یا قدسیتر است. ولی نمیتوان گفت امری عرفی محض و یا قدسی محض است.
منظور از امر عرفی جنبههای زمینی، انسانی و بشری واقعه عاشورا است و نوع قرائتی که در این خصوص از عاشورا ارائه میشود. در واقعه عاشورا ما با برخی مولفههای زمینی و انسانی مثل آزادی، اخلاق، عقلانیت، انسانمداری مواجه هستیم. در مقابل نوعی خوانش ماورایی و آسمانی وجود دارد که این واقعه را از دسترس بشر دور میکند.
ببینید ما باید بتوانیم دو پدیده را با هم لحاظ کنیم؛ یکی فراروندگی و دیگری فرورندگی. فراروندگی ترجمان امر قدسی و استعلایی متصور و فروروندگی وجه درونماندگاری است. خداوند نیز هم وجه فراروندگی و استعلایی و هم وجه درونماندگاری و فروروندگی دارد. اگر آن وجه فروروندگی خدا نباشد، خدا دور از دسترس خواهد شد؛ بنابراین این دو را باید با هم دید.
درباره بزرگان دین نیز باید چنین دیدگاهی داشت. یعنی نباید آنها را چنان فرادسترس بدانیم که نتوانند برای ما الگو باشند و نه آنچنان آنها را زمینی کنیم که دیگر استعلایی نباشند. این درباره امام حسین (ع) و سایر ائمه نیز صدق میکند.
بنده در مقدمه کتاب «گزیده و حس و حالی از نهجالبلاغه» نوشتهام که نباید تفسیری از امام علی (ع) ارائه دهیم که اینطور برداشت شود که اصلاً ایشان بشر نبوده است. در صورتی که ایشان بشری متعالی است و میتواند برای ما الگو باشد. اما اگر چنین شخصیتهایی را فرا بشری و فرا انسانی تصور کنیم، از دسترس ما خارج میشوند و نمیتوانند الگو باشند.
در این زمینه باید به یک نکته توجه داشت و آن هم اینکه اقشار و آحاد مختلف هر کدام از منظر خاصی به دین و یا قضیه عاشورا نظر میکنند. اما همه آنها متناسب با ظرفی که دارند، ظرف خود را از این دریای بیکران پر میکنند. وحدت در اینجا همان آب و اقیانوسی است که همه از آن بهره میگیرند.
بنابراین طبقات مختلف از واقعه عاشورا برداشتهای مختلف دارند و به تبع آن، عزاداریهای مختلف دارند، اما این به معنای نفی آن واقعیت و هستی نیست. به تعبیری آن موضوع تابع ظرف نیست، چون نوعی نسبیگرایی رادیکال از آن ناشی میشود که ما به آن باور نداریم. اما فهم و قرائتها میتواند نسبی باشد، اما مظروف و محتوای آن امری واقعی و مطلق است.
عاشورا ویژگیهای متعددی دارد؛ از جمله اینکه اتفاقی منحصر بهفرد است، یعنی هیچ حادثهای مثل عاشورا در تاریخ رخ نداده، البته فاجعههای زیادی در تاریخ رخ داده است، ولی در قضیه عاشورا با یک تراژدی خاص مواجه هستیم، تراژدیای که بزرگترین و متعالیترین انسان در یک طرف آن قرار دارد و شقیترین انسان هم در طرف مقابل قرار گرفته است.
در این مصاف، انسان سالخورده، جوان و نوجوان و کودک نقشآفرین هستند. در زیارت عاشورا هم که منسوب به امام معصوم است، آمده: «مُصِیبَهٍ مَا أَعْظَمَهَا وَ أَعْظَمَ رَزِیَّتَهَا فِی الْإِسْلَامِ وَ فِی جَمِیعِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْض».
عاشورا یک واقعه زایا و ناتمام است، هر سال میتوان برداشت تازهای از عاشورا ارائه کرد. علاوه بر این، واقعه عاشورا همانند قرآن، اتفاق جاودانه است. این جاودانگی ناشی از همان زایا بودن متن عاشورا است. عاشورا و پیامد آن به تنهایی یک فلسفه تاریخ است. اگر حوادث عاشورا را از قبل آن بررسی کنید و به بعد آن هم بپردازید، با نوعی فلسفه تاریخ مواجه میشوید.
عاشورا آیینه تمامنمای تاریخ است که میتوان از آن درس و عبرت گرفت. وعدهای که خداوند در قرآن میدهد و میفرماید: حق بر باطل پیروز میشود و باطل از بین میرود، در عاشورا و اتفاقات بعد از آن به خوبی مصداق پیدا میکند.
یکی دیگر از ویژگیهای عاشورا، بعد مردمشناختی آن است که بیشتر مربوط به تودههاست و شاید نخبگان کمتر چنین برداشتی از آن داشته باشند و شاید هم اصلاً چنین برداشتی پیدا نکنند و آن گره خوردن عاشورا با اسطوره است، یعنی نمیتوان به دلیل عرفی، زمینی، اجتماعی و تاریخی شدن آن منکر وجه اسطورهای آن شد. یعنی خواه ناخواه اسطورهای شده و میشود. زندگی بشر با اسطوره گره خورده است.
همین اجتماعی شدن عاشورا به نوعی بیانگر عرفی بودن آن نیست؟
بله، یعنی به اسطوره گره میخورد. البته درک آن متفاوت است. نمیتوان گفت نخبگان و طبقات متوسط به بالا نگاه اسطورهای به امام حسین (ع) ندارند. بله چنین نگاهی دارند، ولی سطح درک و کمیت آن متفاوت است. اسطوره پاسخ به فلسفه آفرینش است.
یعنی در عاشورا نوعی فلسفه آفرینش به خوبی مشخص است، اینکه چرا انسان و با چه اهداف و غایاتی خلق شد، چه انسانی متعالی و ماورایی میشود و چه انسانی نمیشود. نمیتوان منکر وجه اسطورهای عاشورا شد. اینکه در طول تاریخ مردم با عشق و شور و حال خاصی سراغ مراسم عاشورا میروند، یعنی اینکه این واقعه با اسطوره گره خورده است.
اگر بخواهیم زندگی انسان را سکولار و یا عرفی کنیم، باز هم زندگی او با اسطوره گره خورده است. امروز بر حسب برخی تفسیرهایی که از مدرنیته شده، گفته میشود مدرنیته دوران اسطورهزدایی است. پیروان مکتب فرانکفورت میگویند روشنگری آمد تا ما را از اسطوره جدا کند، ولی نظام سرمایهداری امروز غرق در اسطوره است.
بنده معتقدم شاید این گفتمان و جریان فکری، تفسیری اسطورهزدا از عالم ارائه دهد که این اتفاق هم افتاده است، ولی نمیتوان اسطوره را از ساحت مدرنیته دور کرد. من در این زمینه به معنای منفی که پیروان مکتب فرانکفورت به آن باور دارند، کاری ندارم، بلکه به جنبه مثبت آن توجه دارم که هنوز در غرب اسطوره وجود دارد.
یعنی هر جا که سخن از دین، مابعدالطبیعه و رمز و راز به میان آید، پای اسطوره نیز به میان میآید و این یک واقعیت است. هر چقدر که بشر توانسته است رمززدایی و اسطورهزدایی کند، قطعاً زندگی بیروح و خشکی را برای خودش رقم زده و به تعبیر ماکس وبر، قفس آهنینی برای خود ساخته است. این قفس آهنین ناشی از اسطورهزدایی انسان مدرن است.
در واقع با توجه به آنچه گفته شد میتوان گفت امام حسین (ع) به عنوان یک شخصیت برجسته و معنوی امام حسین (ع)، در واقعه عاشورا امر قدسی و امر عرفی را به وحدت رساندند؟
بله درست است. اصلاً همین توحید که به آن اشاره کردید، پاسخ به بسیاری سؤالات در آن نهفته است. عاشورا دربرگیرنده توحید، بندگی و عبودیت است و این سه مورد نمیتواند از هم جدا باشند. نگاه خاص، تجلی عبودیت و بندگی امام حسین (ع)، ناشی از نگاه توحیدمدارانه ایشان است و این مقام خاصی به آن حضرت میبخشد، وقتی میگوییم اباعبدالله، یعنی این توحید خود را در عبودیت نشان میدهد، امام حسین فرزندی به نام عبدالله نداشت که به او بگویند ابا عبدالله، بلکه این لقب امام حسین (ع) است که از کودکی به ایشان داده شده است.
تجلی توحید نظری و عملی در عمل، بندگی و عبودیت است. عبودیت به احسالوجه در شخصیت امام حسین (ع) وجود دارد و این راز ماندگاری امام حسین (ع) است. همه کثرات عالم در توحید جمع میشوند، یعنی خداوند همه کثرات را در وجود خود جمع کرده است.
یعنی کثرات و تفاوتها بیریشه نیستند، در واقع همه اینها در یک جا جمع میشوند و این جمع را میتوان در وحدت تشکیکی و یا وحدت وجود و یا وحدت در عین کثرت مشاهده کرد.
پس عاشورا تجلی وحدت در عین کثرت است.
بله، البته من باز هم تأکید میکنم که دوگانه امر عرفی و امر قدسی را قبول ندارم. چون این دوگانه برساخته دوران مدرنیته است. در وهله اول این دوگانه را امیل دورکیم در جامعهشناسی دین به کار برد. بنده دوگانه دورکیم را قبول ندارم.
اصلاً دوگانهنگری خصلت مدرنیته و پوزیتیویسم و یکی از دردهای امروز بشر است. این دوگانهها کار دست بشر داده و اصولاً به لحاظ عرفانی، فلسفی و حیات دنیوی توجیهپذیر نیست. این دوگانه به نظر من غلط است، زیرا اگر اینطور باشد، میتوانیم بگوییم خداوند فقط در امر قدسی است و به امر عرفی کاری ندارد؟
اگر بعد قدسی را بپذیریم، خداوند را محدود کردهایم. به تعبیر امام علی، نمیتوان گفت خدا در یک جا وجود دارد، چون این یعنی خداوند در جای دیگری نیست و آنجا خالی از خداست.
بنابراین ما چنین دوگانهای در حیات دنیایی خود نداریم، وقتی نداریم به چه دردی میخورد. بنده میخواهم بگویم اصولاً معنایی ندارد که دوگانه معنا و ماده را به کار ببریم، زیرا در ماده معنا و در معنا نیز ماده است. از این دوگانهها تفسیرهای متعددی شده است، به طوری که ما کسانی مثل امام حسین (ع) را مانند شخصیتی زمینی نشناختهایم.
اگر به برخی تفسیرهای مختلف از عاشورا توجه کنید، قرائت و خوانشی کاملاً ماورایی، الهی و آسمانی از واقعه عاشورا ارائه میدهند که نمونه بارز آن تفسیر سیدبن طاووس در کتاب لهوف است.
این تفسیر نوعی جبر است. تفسیرهایی که براساس دوگانهها باشد، قابل نقد است. برخی از تفسیرهای سابق به گونهای بوده که وجه زمینی بودن امام حسین (ع) و پیام ایشان برای بشر را نادیده میگرفتند و مثلاً میگفتند امام حسین (ع) در روز عاشورا میتوانست ارتشی از اجنه مجهز کند، ولی ایشان نخواست. واقعاً این چه حرفهایی است که گفته میشود!؟
براساس معادلات اجتماعی، امام حسین (ع) یک مهندسی مرگ و مصاف نرم را رقم زد. بنده نمیخواهم وجه تشکیل حکومت و نامههایی که برای امام حسین (ع) آمد را نادیده بگیرم.
ولی وقتی اقتضا و امر دائر بر حقانیت امام حسین (ع) و بیعت حسینی و بیعت با یزید میشود، امام حسین جانب حقانیت حسینی را میگیرد و با یزید بیعت نمیکند و نوعی مهندسی مرگ را رقم میزنند، این مهندسی مرگ در نهایت ظرافت و هوشمندی است.
امام حسین به دنبال جنگ نبود، اما میفرماید: همچون منی (که میتواند شامل هر کسی باشد) با مثل یزیدی بیعت نمیکند. امام حسین شروع کننده جنگ نیست، ولی وقتی شرایط به این شکل رقم میخورد، ایشان نمیتواند حقیرانه تن به بیعت و به عبارتی ذلت دهد.
اگر اینطور میشد که دیگر پیام متعالی از آن حاصل نمیشد. این نوع مصاف نرم، بهترین و عمیقترین پیام را دارد. یعنی اگر عده و توانی نباشد و رژیم ظالمی هم خلاف دین و انسانیت عمل میکند و اثری از دین و انسانیت باقی نگذارد، اینطور میشود آن را به زیر کشید. مصاف انواع و اقسام دارد، اما مصاف نرم همیشه کارساز است.