جامعه امروز حسینی نیست / دین نباید وسیلهای برای حفظ حکومت شود
عماد افروغ معتقد است که اگر همه حسینی زندگی کنند و زیر بار ظلم نروند، شرایط جامعه این نمیشود که متأسفانه امروز شاهد آنیم، زیرا امروزه خیلیها به بهانههای مختلف و اقتضای شغل و منافعی که دارند از عمل اخلاقی شانه خالی میکنند.
عاشورا از جمله وقایع مهم تاریخ اسلام است که همواره مورد خوانش و قرائتهای متعدد سنتی و نواندیشانه قرار گرفته است. درباره قرائتها و خوانشهای عرفیگرایانه از عاشورا گفتوگویی با عماد افروغ، جامعهشناس و استاد دانشگاه داشت که قسمت اول آن در روزهای گذشته با عنوان «عاشورا فلسفه تاریخ است / امام حسین (ع) مصاف نرم و مهندسی مرگ را رقم زد» منتشر شد. اکنون قسمت دوم این مصاحبه را که دربرگیرنده مباحثی درباره ابعاد جامعهشناختی، مردمشناختی عاشورا و بازخوردهای این واقعه برای انسان مدرن است، در ادامه میخوانید:
در صحبتهای قبلی خودتان به جنبههای اجتماعی شدن عاشورا اشاره کردید، اما فکر نمیکنید این اجتماعی شدن به جای آنکه منتج به فهم و برداشتهای عقلانی، اخلاقی و انسانی از واقعه عاشورا بشود، بیشتر شکل مناسکی و ظاهری به خود گرفته و ما از ماهیت و درون مایه اصلی عاشورا به دور ماندهایم؟
مناسک، اعم از فردی و جمعی، جزئی از دینداری است و نمیشود مناسک را کنار گذاشت. در جامعهشناسی دین نیز بحث مناسک خیلی جدی است. اصولاً وجه اجتماعی و فراگیری عمومی دین با مناسک گره خورده است. دین اگر قرار باشد به یک آموزه شخصی فلسفی و عرفانی تقلیل نیابد لزوماً باید با مناسک گره بخورد. وجه اجتماعی و اهداف اجتماعی دین مانند همبستگی و غیره، بدون حضور مناسک، تحقق پذیر نخواهد بود.
برخی برای رسیدن به لایههای زیرین و معنایی یک نظام همبسته فکری – رفتاری، از مناسک بهره میبرند. ما عالمان و مراجعی داریم که وقتی میخواهند حال خوش عرفانی داشته باشند، تجربه دینی پیدا کنند و حتی به یک پاسخ برسند، همسان به اصطلاح عوام به زیارت یک امام و یک امامزاده میروند، مناسک تعریف شده آن را انجام میدهند و از آن مقدمهای برای ورود به لایههای زیرین میسازند. اگر مناسک از دین گرفته شود، یعنی وجه نمادین و عمومی آن گرفته شده است.
سؤالی در اینجا مطرح میشود و آن اینکه آیا ما مناسک را انجام میدهیم که صرفاً مناسکی را انجام داده و پاداشی از آن برده باشیم و یا نه، تلاش میکنیم که از طریق آن به لایههای زیرین برسیم؟ بهترین و بیشترین زمانی که مردم از معرفت حسینی بهرهمند میشوند و میتوانند بهرهمند شوند، همین عاشورا و مناسکی است که در پیرامون آن برگزار میشود.
اما مناسک برای مناسک نیست. این مناسک فرصتی برای اهل اندیشه و عالمان است که درباره پیامهای عاشورا آگاهی بخشی کنند. این فرصت را مناسک در اختیار آنان قرار داده است تا بتوانند دانشافزایی و خرافهزدایی کنند و بگویند که چه پیرایههایی بر دین و قیام امام حسین (ع) بسته شده است. به نظرم این فرصت را باید مغتنم شمرد و از آن برای تبیین قیام عاشورا بهره برد.
مناسک لایه چهارم فرهنگ و دین هستند. در مباحث دین شناسی یا فرهنگ شناسی، لایه اول هستیشناسی، لایه دوم ارزششناسی، لایه سوم رفتارشناسی و لایه چهارم نمادشناسی است.
نماد باید معرف لایههای زیرین باشد و خودش به تنهایی و فینفسه اصالت ندارد. این نمادها میتوانند کلامی و غیرکلامی باشند. بنابراین مناسک فرصت مغتنمی برای بالا بردن سطح شعور مردم درباره قیام عاشوراست.
رسیدن به چنین فهم و درکی آن هم از طریق مناسک مستلزم چه نوع پیش زمینهها و الزاماتی است؟
پدیدهها لایهمندند و نباید در سطح لایه رویین درجا زد و باید به فهم لایههای زیرین دست یافت. به هر حال، تا زمانی که مناسک و عزاداری نباشد و مردم دور هم جمع نشوند، فرصتی هم برای تبیین و فهم این واقعه به وجود نمیآید.
اما همان گونه که گفته شد، مناسک برای مناسک نیست، مناسک فرصتی برای رسیدن به آن معرفت موردنظر است. مثلاً به مناسک حج توجه کنید، مناسک حج قابل مقایسه با دیگر مناسک عمدتاً ساخته دست بشر نیست. درست است که اتفاقی برای بشر افتاده و خداوند آن را به شکل مناسک واجب درآورده است، اما فلسفه و معنا دارد.
اگر مناسک حج و عاشورا نباشد و اگر نخواهیم فانتزی فکر کنیم و بخواهیم واقعبینانه نظر کنیم، چگونه و از چه تریبونی میتوان برای معرفت افزایی مرتبط بهره برد؟ تلویزیون جای منبر را نمیگیرد و اصولاً مگر تلویزیون منبر است؟ منبر که فقط محل سخنرانی و البته با حضور مخاطب نیست.
منبر با توجه به جایگاه و حضور جمعی مردم و انجام نماز جماعت، به تعبیر ملاصدرا باعث همبستگی میشود. بنابراین اگر واقعبینانه نظر کنیم، میبینیم که مناسک مهم و دارای کارکردهای متنوع اجتماعی هستند.
برخی از جامعهشناسان امروز میگویند فرهنگ و دین مثل جعبه آچار است که در آن ارزش، نماد، قصه، اسطوره و … پیدا میشود و هرکسی متناسب با استراتژی کنش خود میتواند از آن چیزهایی بردارد. بخشی از این فرهنگ، اسطوره و مناسک است و افراد و گروهها متناسب با استراتژی کنش خود از آنها بهرهمند میشوند. نمیشود بگوییم چون نخبگان اهل فکر و اندیشه هستند، پس هر چه آنها گفتند همان بشود الگوی همه آحاد اجتماعی. نه، اینطور نیست.
چنین نخبهای را خدا هم نیافریده است و ما چنین نخبهای نداریم. چون همان نخبه در زندگی خود نیاز به عشق، عاطفه، احساس، مناسک و … دارد. زندگی واقعی انسان نیز همین است، یعنی اندیشه، عشق، احساس، عاطفه، اسطوره و مناسک آن در هم تنیده است. انسان تک ساحتی محض نیست و ساحتهای متفاوت دارد. قرآن و نهجالبلاغه معرف چنین ساحتی هستند که از آن باید به ژانر فراگیر چند ژانری یا ساخت فراگیر چند ساختی یاد کرد.
درباره شخصیتهای متعالی نیز همینطور است، مثلاً مولانا درباره پیامبر (ص) میگوید: «آن که عالم، مست گفتش آمدی / کلّمینــی یـا حمَیـْـرا میزدی».
مولانا خود معرف چنین ژانری است. او نماد ژانر فراگیر چند ژانری است. قرآن نیز همینطور است. قرآن از اندیشه میگوید، اما کتاب صرف اندیشه نیست، قرآن از فلسفه و یا از عشق میگوید، اما یک کتاب فلسفی صرف و یا رمان عاشقانه نیست.
در واقع از یک انسان واقعی در حیات اجتماعی سخن میگوید و معرف یک وحدت در عین کثرت است. این وحدت به نوعی بیانگر زندگی معنادار، جهتدار و مأنوس با خدا است. مولانا هم یک ژانر فراگیر چند ژانری است.
او یک عارف بزرگ کوچه بازاری است، البته کوچه بازاری بودن به معنای سطحی بودن او نیست، بلکه سعی میکند عبارات و مفاهیم متعالی را در قالب ادبیات کوچه بازاری بیان کند و حتی از زبان حیوانات هم سخن میگوید.
با توجه به اینکه جهان به سمت عرفی شدن و به تعبیری سکولار شدن پیش میرود و جامعه و انسان مدرن با بحرانهای متعددی مثل بحران هویت، اخلاق و معنویت مواجه است، واقعه عاشورا چه پیام و دستاوردی برای رهایی انسان و جامعه مدرن از این بحرانها دارد؟
مراکز علمی و دانشگاههای ما بعضاً از تحولات در غرب به دور ماندهاند و در این زمینهها عقب هستند، به همین دلیل یک چیزهایی را خیلی تکرار میکنند و کاری به این ندارند که در غرب چه اتفاقات و تحولاتی رخ داده است.
غرب آکادمیک دیگر از سکولاریسم دفاع نمیکند، البته ممکن است که حکمرانان آنها چنین بحثهایی را مطرح کنند، اما بنده فیلسوفان ماتریالیست شناخته شدهای سراغ دارم که امروز تفکرات الهی دارند وجود مطلق خدا را مطرح میکنند.
یعنی شما معتقدید که جهان به سمت عرفی شدن و سکولاریسم پیش نمیرود؟
این مباحث تمام شد. در بحث پیشین هم گفتم که من دوگانه امر عرفی و امر قدسی را برنمیتابم و اگر منظور از عرفی شدن این باشد که بوی قدسی از آن به مشام نرسد، و نوعی دنیایی شدن خاص را عرضه کند، این را بشر دنبال نمیکند. بنده مقالهای دارم که عنوان فرعی آن «عصر بازگشت خدا» است.
در این مقاله به طور مبنایی و از منظر فلسفی و اجتماعی، سکولاریسم زیر سؤال رفته است. یکی از فیلسوفان ماتریالیست گذشته و از پژوهشگران الهیاتی معاصر به نام مارگارت آرچر، اظهار میدارد که درست است که دانشگاههای ما در سلطه تفکرات الحادی است، اما خیلی از همکاران علمی ما وقتی که از پستوی دانشگاهی خود خارج میشوند، میبینیم که آنها نیز دیگر گرایشی به الحاد و سکولاریسم ندارند. لذا خیلیها به اقتضای شغل و منافعی که دارند، منویات درونی خود را برملا نمیکنند.
خلاصه امروز بسیاری از ماتریالیستها به مطالعات دینی روی آوردهاند، میتوانم از کسانی مثل «روی بسکار»، «مارگارت آرچر»، و «آندرو کالیر» نام ببرم. در کتاب «شرحی بر دیالکتیک روی بسکار» به بررسی جایگاه خدا در اندیشه روی بسکار پرداختهام، روی بسکار، یکی از فیلسوفان ماتریالیست بود که به چرخه معنوی خود رسید.
زندگی او سه فاز فکری داشت که فاز آخر آن چرخه معنوی و یا بازگشت به خدا بود. او کسی بود که بحث خدا به مثابه شرط بلاشرط و وجود مطلق را مطرح کرد و بعد هم خانم مارگارت آرچر مدعی شد که ما وارد هزاره جدید شدهایم و هزاره جدید، هزاره دینی است.
اکنون اصطلاحی به نام غرب لیبرال مطرح است، این سؤال به ذهن میرسد که واقعاً چنددرصد غربیها لیبرال و یا تحت تأثیر مدرنیته هستند؟ در واقعیت امر آنها در مقایسه با ما ایرانیها به شدت اسطورهایتر هستند و واقعاً سکولار نیستند.
سکولاریسم به عنوان یک جریان فلسفی، هیچ توجیه فلسفی ندارد و اصلاً ما جامعه سکولار نداریم، بلکه مراتب غیر سکولاریستی آنها متفاوت است.
هیچ جامعهای نمیتواند سکولار باشد، چون منع فلسفی دارد. برای مثال سکولارها میگویند اخلاق از سیاست جدا است و معتقدند چون اخلاق، شأن متعالی دارد، نباید وارد سیاست و آلوده به اباحهگرایی شود. در صورتی که اباحهگرایی نیز نوعی فعل اخلاقی، ولی از جنبه منفی آن است، چون اخلاق هم بُعد مثبت دارد و هم بُعد منفی.
وقتی گفته میشود برای حفظ اخلاق مثبت باید به اخلاق منفی روی آورد، این هم مستثنی از پیوند اخلاق و سیاست نیست، اما اخلاق منفی با سیاست گره خورده است. معاویه و یزید هم فعل اخلاقی داشتند، ولی فعل اخلاقی آنها منفی بود و امام علی (ع) و امام حسین (ع) نیز به همین دلیل با آنها مقابله کردند.
بحث ما این است که ببینیم مضمون و جهت این سکولاریسم و یا به عبارتی مضمون این غیر سکولاریسم چیست؟ هیچ حکومتی سکولار نیست. و اگر در بحث سکولاریسم تاکید خاص بر جدایی دین از دولت باشد، پرسش این است که به چه منظور این جدایی باید صورت گیرد؟
پاسخ به دفاع دولتها از برابری بر میگردد. به تعبیر واتیمو، این برابری توجیه متافیزیکال میخواهد و نمیتواند بر پایه قرارداد استوار باشد. راجر تریگ، به درستی معتقد است که این توجیه متافیزیکال را ادیان در اختیار ما قرار میدهند، اینکه همه در برابر خدا یکساناند. حال چگونه میشود که در نهضتهای برابری، وامدار دین باشیم و در ادامه آن را کنار بزنیم؟
با تحلیلی که ارائه دادید، این وضعیت در جامعه خودمان چه بازخوردهایی دارد و اینکه روند سکولاریسم و عرفی شدن در جامعه خودمان چه وضعیتی دارد؟
برای بررسی این موضوع باید ببینیم که کدام بخش از جامعه را مورد توجه قرار میدهیم. چون جامعه ما به صورت منظومهای اداره نمیشود و یکپارچه نیست؛ زیرا اولاً قدرت اجتماعی آن با قدرت سیاسی متفاوت است، یعنی در عرصه مدنی آن یک چیز گفته میشود و در عرصه رسمی آن چیز دیگری بیان میشود.
در این میان، عرصه رسمی منسجم نیست و انسجامی در آن وجود ندارد و یک نوع آشفتگی بر آن حاکم است. درست است ما به غرب نقدهای زیادی داریم که میخواهند چیزهایی را به ما تحمیل کنند، ولی در بین خودشان یک منظومهای وجود دارد که روی آن تاکید دارند، حالا فرقی نمیکند پشت آن زور و اجبار باشد و یا اغوا و فریب و یا هر چیز دیگر؛ به هر حال یک نوع هژمونی پشت آن وجود دارد.
اما درباره جامعه خودمان اگر به بخش غیر رسمی آن کاری نداشته باشیم، بخش رسمی آن انسجامی ندارد و فاقد تفکر منظومهای، دیالکتیک و تفاوت در عین ربط است.
بنده اگر بخواهم بر اساس تفکر منظومهای خودم قضاوت کنم، باید بگویم که بخش فکری و اندیشهای جامعه ما که دانشگاهها و یا حوزهها هستند، در خدمت یک تفکر منظومهای نیستند و نوعی غرب و غربگرایی را فریاد میزنند که فهم درستی از آن ندارند و ای کاش فهم درستی داشتند و یا حداقل درباره آن بهروز بودند.
اما نه تنها به روز نیستند، بلکه بیشتر مانع هستند، یعنی چیزهایی را به غرب نسبت میدهند که غرب هم تعجب میکند که چرا ما اینها را به آنها نسبت میدهیم. در واقع ما با نوعی کپی کردن، تقلید و آن هم تقلیدی که به روز نیست، مواجه هستیم که اصلاً علمی نیست، بلکه بیشتر نوعی تجارت و کاسبی و یا سرقت است.
اگر علمی بود، به نوعی خلاقیت، نوآوری و پرسش تازه را به همراه داشت. به همین دلیل نمیتوان چنین وضعیتی را در ایران مورد بررسی قرار داد، فقط میدانم آن چیزی که باید باشد، نیست.
همان گونه که اشاره شد ما در کشور با یک روند منسجم و منظومهای حتی در بخش رسمی مواجه نیستیم. بر خلاف گفتمان انقلاب اسلامی که برخاسته از یک تحول نظری غیر سکولاریستی و حتی ضد سکولاریستی است و به گونهای میتوان آن را نمود عینی تحول ضد سکولاریستی دوران معاصر دانست.
بخش نهادی و رسمی نظام، اعم از علمی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی، نه تنها عملاً نظریهپرداز و تابع این تحول ضد سکولاریستی نیست، بلکه اگر نگویم حرکتی خلاف آن را دنبال میکند، حداقل اندیشه و عملی متناقض از خود نشان میدهد. در کل، همان گونه که اشاره شد.
در مجموع با یک عقب ماندگی در ارتباط با تحولات فکری – معنوی معاصر، و بر خلاف داعیههای متناسب با عصر انقلاب اسلامی روبرو هستیم. عدهای نه تنها روح زمان را درک نمیکنند، بلکه میکوشند به نام ترقی و توسعه ما را به عقب برانند.
چه نوع قرائت و خوانشی از عاشورا میتواند برای نجات انسان مدرن از بحرانهای اخلاق، هویت و معنا اثرگذار باشد؟ در واقع چه قرائت و فهمی از عاشورا با اقتضائات امروز قرابت بیشتری دارد؟
از زمان دکارت که معرفتشناسی بر هستیشناسی تفوق پیدا کرد، هستی نیز فراموش و انسان محور هستی شد که امروز از آن به عنوان «انسان انگاری» یاد میشود. قرائتها عمدتاً از انسانانگاری ناشی میشوند. یعنی از زمانی که انسانانگاری محور شد، خوانشهای انسان هم عمده شدند.
در حالی که خوانشها نسبی هستند، اما حقیقت نسبی نیست. ما باید بیش از هر چیز به آن حقیقت توجه داشته باشیم و نمیتوانیم خوانشگرایی را باب کنیم. خوانش ما باید متناسب با رویدادها مورد داوری قرار گیرد.
این در مورد علم و دین هم صدق پیدا میکند، یعنی میشود از منظر دین وارد بحثهای علمی شد، اما در اینجا داور آن پدیدهای است که درباره آن فرضیهای را بیان میکنیم.
عاشورا چند پیام و مؤلفه دارد که یک پیام و مؤلفه بارز آن همان توحید، بندگی و عبودیت است. به هر حال بشر امروز نیازمند، توحید، معنا، بندگی و وجه استعلایی است.
خانم مارگارت آرچر قبلاً میگفت ما سه من داریم؛ منِ طبیعی، منِ اجتماعی و منِ عملی. امروزه منِ چهارمی، یعنی منِ استعلایی را نیز اضافه کرده است.
این در چرخه معنوی رئالیسم انتقادی اتفاق افتاد. انسان نمیتواند بدون استعلا و معنویت زندگی کند. مؤلفه و پیام دیگر عاشورا، عزت و کرامت انسانی است.
انسان حقیقی و انسانی که ذات و حق دارد، بدون عزت نمیتواند به لایههای وجودی خود دست پیدا کند. انسان چون ذات دارد، قطعاً حقی برای او مترتب است.
بین حق، ذات، نیاز و عزت نمیتوان تمایزی قائل شد. انسانی که هر روز به رنگی خود را نشان میدهد، انسان نیست. عزت انسان، تناسبی با قابلیت انسان دارد.
تعبیری در این زمینه باعنوان «خدای قابلیتساز و انسان فعلیتساز» وجود دارد. این قابلیت منشأ عزت انسان است. عزت در واقعه عاشورا نمایان و برجسته است که یک نمونه آن سخن امام حسین (ع) است که فرمود: مثل منی با کسی مثل یزید بیعت نمیکند، و یا «هیهات منا الذله». عزت معیار سنجش انسان است.
در قرآن آمده است: «فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ ۚ إِنَّهُمْ کانُوا قَوْمًا فَاسِقِینَ؛ قوم خود را سبک مغز یافت [و آنان را فریفت] و اطاعتش کردند، چرا که آنها مردمی منحرف بودند». این آیه میگوید فرعون قوم خودش را خوار کرد، آنها هم اطاعت کردند، چون فاسق بودند.
این یعنی اگر بر کسی میخواهی حکومت کنی، اگر فاسق باشد، میتوانی او را خوار کنی، اما اگر مؤمن باشد نمیتوانی آن را خوار کنی، زیرا انسان مؤمن و واقعی، قیام میکند.
پیام دیگر عاشورا، اتحاد و همبستگی همراه با اعتماد است که اوج آن در بین یاران امام حسین (ع) وجود دارد و تردیدی در آنها راه ندارد. آیا این همبستگی و اعتماد نیاز امروز بشر نیست؟
بحث اعتماد، همبستگی و سعادت، مباحث به هم پیوستهای است. برخی از فیلسوفان جدید اخلاق بر اعتماد و همبستگی تأکید دارند و میگویند که اگر میخواهید به یک جامعه سعادتمند برسید، نمیتوانید با همبستگی بیگانه باشید.
یکی دیگر از ویژگیها و مؤلفههای بارز اخلاقی در عاشورا، مسئله ایثار است. ایثار بالاترین فعل اخلاقی است. یعنی ایثار از اصل طلایی اخلاق که میگوید: آنچه برای دیگری نمیپسندی، برای خودت نیز نپسند» بالاتر است. در ایثار انسان چیزی را برای دیگری میپسندد، اما از خودش مضایقه میکند.
این مصداق آیه «لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّی تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ» است.
بله دقیقاً و یا «وَیؤْثِرُونَ عَلَیٰ أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ کانَ بِهِمْ خَصَاصَهٌ»؛ یعنی منافعی داری، ولی از آن گذشت میکنی. آیا این نیاز امروز بشر نیست؟ مگر در جهان سیل، زلزله و کرونا نمیآید؟ پیام ایثار را پیروان ادیان بهتر درک میکنند.
اخلاق مراتب دارد، ما سه نوع اخلاق داریم؛ یک اخلاق دنیایی که پایینترین سطح اخلاق است و مربوط به معیشت، لذت، قدرت و … است.
سطح دوم اخلاق، عدالت فردی، اعتدال فردی، صداقت و حکمت است. سطح سوم اخلاق، احسان و ایثار است. بشر متصور که براساس تفکر فلسفی، میتواند تا سطح دوم اخلاق برسد و عدالت، اعتدال و حکمت را درک کند، اما احسان و ایثار را پیروان ادیان به خصوص پیروان مسیحیت و اسلام بهتر میفهمند. مسیحیان معتقد هستند که حضرت مسیح جان خودش را فدای دیگران کرد تا دیگران نجات یابند. امام حسین (ع) نیز ایثار جان کرد.
بشر امروز نیازمند انفاق است که سطح پایینتر ایثار است. واقعاً اگر نوعدوستی را از انسان بگیریم، آیا زندگی اجتماعی معنا دار میشود؟ جامعه ما یک شرایط عادی و یک شرایط غیر عادی دارد؛ شرایط غیر عادی جامعه مطلوب و به نوعی عاشورایی است و بوی نوع دوستی میدهد، مثل حضور مردم در شرایطی مثل جنگ، سیل، زلزله و غیره. اما در شرایط عادی نیازمند نوعدوستی هستیم، چراکه در شرایط عادی آنطور که در شرایط غیرعادی هستیم، نیستیم.
بشر امروز بینیاز از پیام نوعدوستی، احسان، انفاق و ایثار نیست. اما در غرب، به دلیل وفاق سیاسی حاکم، بر خلاف حالاتشان در شرایط عادی، در شرایط غیرعادی، رفتار نامتعارف اجتماعی دارند. زیرا بیش از آنکه وفاق اجتماعی بر آنها حاکم باشد، وفاق سیاسی بر آنها حاکم است.
بنابراین وقتی یک اتفاق غیرمترقبه در غرب رخ میدهد، واقعاً گرگ یکدیگر میشوند، چون در آن لحظه نظمی بین آنها وجود ندارد، نمونه آن غارت فروشگاهها در شرایط اخیر کرونایی است.
بنابراین آنها نیاز دارند در شرایط غیرعادی به پیام عاشورا دست پیدا کنند، اما ما در شرایط عادی به پیامهای عاشورا نیازمندیم، زیرا ما در شرایط عادی، متأسفانه به دلیل نوع مواجهه حکمرانان با مردم، گرگ یکدیگر میشویم.
به نظر شما میتوان گفت که امروز دو نوع نگاه به شخصیت امام حسین (ع) وجود دارد؛ یکی رویکرد ابزاری که به دنبال امروزی کردن ایشان است و دیگری که به دنبال حسینی کردن امروز است و بیشتر کشف حقیقت و واقعیت حرکت امام را برجسته میکند؟
اگر کسانی بخواهند قیام امام حسین (ع) را برای منافع فردی و جناحی خود مصادره کنند، قطعاً این نوعی رویکرد ابزاری نسبت به امام حسین (ع) است و اصولاً قابل پذیرش نیست.
امام حسین (ع) قیام کرد تا با استفاده ابزاری از دین مقابله کند، چرا که حکومت وسیله، و دین و ارزشهای متعالی انسانی هدف است و نباید دین وسیلهای برای حفظ حکومت شود.
امروزی کردن امام حسین و جامعه را حسینی کردن، یک هدف و غایت است. جمله «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» یک واقعیت است.
یعنی باید این را درک کنیم که ما همیشه در معرض انتخابهای حسینی هستیم و باید توجه داشته باشیم که انتخابهایمان عزتمندانه باشند نه ذلیلانه. امام علی (ع) میفرمایند: مردم دو دسته هستند؛ عدهای خود را میفروشند و عدهای خود را میخرند.
یعنی کسانی که خود را میفروشند، برده و اسیر میشوند و متقابلاً کسانی که خود را میخرند، آزاده میشوند. ما وقتی خود را میخریم، یعنی میخواهیم عزت و سربلندی خود را حفظ کنیم. این یک قاعده کلی است که شرق و غرب ندارد و جغرافیا نمیشناسد.
نگاه ابزاری به عاشورا و ارائه تفسیرهای غلط از این واقعه مذموم و قابل پذیرش نیست. برخی تفسیرها امام حسین (ع) را به عنوان یک الگو، از دسترس بشر خارج میکنند.
این نوع تفسیرها، تفسیر قابل قبولی از منظر و منطق شیعه نیست که برای مثال، همانند باور پیروان برخی ادیان، بگوییم امام حسین (ع) شهید شد تا دیگران نجات پیدا کنند، نه اینطور نیست، همه باید در راه امام حسین قدم بردارند و اگر شرایط اقتضا کرد شهید شوند. باید انفاق، و ایثار و نوع دوستی کرد تا بتوان اهل نجات شد.
اما اینکه فقط بگوییم ما امام حسین (ع) را دوست داریم و هیچ حرکتی هم انجام ندهیم، این باعث نجات کسی نمیشود. این تفسیرها درست نیست همانطور که تفسیرهای قدسی و استعلایی که امام حسین (ع) را زمینی نمیکند و یک فرارونده محض نشان میدهد، درست نیست، زیرا چنین تفسیری باعث میشود امام حسین (ع) به عنوان یک الگو از دسترس خارج شود.
اگر بخواهیم واقعه عاشورا را براساس نگاه و رویکرد اندیشههای اتوپیایی گسترده کلنگر و یا وظیفهگرایی امکانمحور و جزئینگر مورد بررسی قرار دهیم، چه تفاوتهایی ایجاد میشود. در خصوص مفاهیم «اتوپیا» و «وظیفهگرایی» در چهرهها (مسئولیت اگزیستانسیالیستی، تکلیفمداری دینی و …) و مبانی آنها و تأثیرشان بر اندیشههای معاصر توضیح دهید.
اخلاق قراردادی و اعتباری نیست. اخلاق مطلق، کلی، عینی، عملی و قابل شناخت است. بنده معتقدم اخلاق وجودی است، یعنی اخلاق و واقعیت از هم جدا نیستند. اخلاق از جنس واقعیت و حقیقت است.
اخلاق مراتبی دارد و انسان باید اخلاقی زندگی کند. یک بحثی با عنوان عامل و ساختار وجود دارد؛ عامل مربوط به قابلیتها، اختیارات و توانمندیهای انسان است. اما بعضی مواقع قابلیت و توانمندیهای انسان با مانع مواجه میشود و انسان نمیتواند وجه اخلاقی خود را بروز دهد، چون با مانع مواجه شده است.
اما انسان باید بتواند متناسب با توان و قابلیت خود عمل دگرگونساز داشته باشد، یعنی بتواند ساختارهای غلط و نادرست را تغییر دهد. بنابراین اصل بر عمل اخلاقی است. اسم این را میشود وظیفهگرایی و یا تکلیفمداری که ترجمان همان وظیفهگرایی است، گذاشت. پیام امام حسین (ع) هم همین است که خودمان را بشناسیم و اخلاقی زندگی کنیم و قابلیتهای خودمان را بشناسیم.
قرآن نیز همین را میگوید. بنابراین مشکلی نیست که عملی از سر تکلیف داشته باشیم، چون وقتی عملی از سر تکلیف باشد، یعنی عملی از سر ذات داریم، دیگر نمیشود ذات و نیاز باشد، حق نباشد و یا حق، نیاز و ذات باشد، غایت نباشد و یا همه اینها باشد، ولی خدا نباشد. یعنی نمیشود بگوییم انسان ذات، نیاز، غایت و حق دارد، ولی خدا ندارد. زیرا خداوند تکیهگاه ذات است و اگر خدا نبود، نه ذات و نه غایتی وجود داشت.
کانت معتقد به عمل وظیفهگرایانه بود و معتقد بود باید تحت هر شرایطی به حکم عقلی اخلاق عمل کرد. بنده معتقدم این حکم عقل نیست، بلکه حکم عالم است، یعنی اخلاق دیکته و هدیه عالم به بشریت است، نه هدیه انسان به عالم. این تفسیر وجودیتر از نگاه کانت است.
اگر کسی بخواهد به عاملیت خود برسد و به پیام امام حسین (ع) دست پیدا کند، باید عزیزانه زندگی کند، نه اینکه با منفعتجویی و مصلحتاندیشیهای کاذب از تکلیف اخلاقی خود شانه خالی کنیم که متأسفانه چنین اتفاقی افتاده است.
یعنی اگر همه حسینی زندگی کنند، زیر بار ظلم نروند، شرایط جامعه این نمیشود که متأسفانه امروز شاهد آن هستیم. امروزه خیلیها به بهانههای مختلف و اقتضای شغل و منافعی که دارند از عمل اخلاقی شانه خالی میکنند.