یادداشت؛ آشنایی با عناصر بنیادی تفکر فلسفی هابرماس/تشریح وضعیت کلامی مطلوب
هدف اصلی این نوشته این است که با عناصر بنیادی تفکر فلسفی هابرماس آشنا شویم. در حقیقت، کاربرد همگانی زبان و وضعیت کلامی مطلوب پیش فرضهای عام عقلانیت ارتباطی را تشکیل میدهند و نظریهٔ عقلانیت ارتباطی بنیان نظری دموکراسی مشورتی هابرماس را تعیین میکند.
هابرماس در پی آن است که از طریق مبانی مذکور، با عقلانیت ابزاری و نظام مواجه و بر آنها غالب گردد و نظریه انتقادی خود را گسترش دهد.
لذا، حوزهٔ عمومی و زیست جهان نه تنها کاربرد همگانی زبان، وضعیت کلامی مطلوب و عقلانیت ارتباطی را به عنوان بنیادهای نظری خود پوشش میدهند، بلکه دموکراسی مشورتی را به عنوان الگوی عملی خود به تصویر میکشند.
با طرح این مباحث، هابرماس میخواهد راهکار نسبتاً مثبتی را برای بازسازی مدرنیته فراهم نماید. متن زیر به تشریح و تحلیل این عناصر بنیادی تفکر فلسفی هابرماس میپردازد.
در تفکر هابرماس سه حوزهٔ متمایز از هم وجود دارد. این سه حوزه عبارتند از: دولت، حوزهٔ عمومی و جامعهٔ مدنی. در واقع، حوزهٔ عمومی محل تلاقی منافع عمومی و جامعهٔ مدنی محل تلاقی منافع خصوصی است.
حوزهٔ عمومی بین دولت و جامعهٔ مدنی وساطت میکند و به مثابه شبکهای است که در آن اطلاعات و دیدگاههای مختلف مبادله میشوند. یعنی، حوزهای است که در آن زندگی سیاسی ـ اجتماعی علناً توسط خرد جمعی مورد بحث قرار میگیرد و افراد جامعه گرد هم میآیند تا آزادانه دربارهٔ موضوعات مورد علاقهٔ عمومی و منافع عمومی به مشورت بپردازند تا در سایهٔ بررسیهای انتقادیشان، دولت و سیاست را عقلانی کنند.
از نظر هابرماس، شبکهٔ عصبی این پیکرهٔ عمومی سیاسی را مجامع دینی، دانشگاهها، گروههای حرفهای و جمعیتهای داوطلب در جامعه مدنی تشکیل میدهد.
هابرماس حوزهٔ عمومی را حوزهٔ عمومی دستکاری شدهای مینامد که تا حد بسیار زیادی در خدمت سیاستهای پنهانی و طرحهای گروههای ذینفع است.
در ارزیابی تحلیلی عقاید هابرماس در ارتباط با حوزهٔ عمومی و وضعیت جاری آن در غرب، به ویژه در اروپا، میتوان نتیجه گرفت که سکولاریسم سعی کرده است تا نه تنها کلیساها، بلکه دانشگاهها را نیز تحت مهار خود درآورد و آنها را به قرارگاهی تبدیل کند که به دولت و سازمانهای آن مشروعیت میبخشد.
به هر حال، سودمندی تفکرات هابرماس دربارهٔ حوزهٔ عمومی مبتنی بر قدرت نقد، آزادی بیان و تفاهم متقابل بین الاذهانی در یک فضای آزاد و به دور از جبر و خشونت میتواند از کارآمدی قابل توجهی در شرایط و حوادث پیچیدهٔ کنونی برخوردار باشد.
هابرماس در جلد دوم نظریهٔ کنش ارتباطی (۱۹۸۷)، به معرفی مفاهیم کلیدی زیست جهان و نظام پرداخته است و در پی طرح این پرسش است که “چکونه زیست جهان، به عنوان افقی که در آن کنشهای ارتباطی همواره از پیش در جریاناند، به نوبه خود با تحولات ساختاری جامعه در کل محدود میشود و همراه با این تحولات ساختاری تغییر میکند”.
از نظر هابرماس، پارادایمهای زیست جهان و نظام دو امر مهم هستند. او سعی میکند که ارتباط متقابل بین زیست جهان و نظام را ثابت کند. هابرماس میگوید “این امر ما را به سر حد محدودهای در رویکردهای نظری میرساند که جامعه را با زیست جهان یکی میگیرد. بنابراین، من پیشنهاد میکنم که جامعه را همزمان به عنوان زیست جهان و نظام هر دو در نظر بگیریم”.
در تعریف زیست جهان، هابرماس معتقد است که فرهنگ، جامعه و شخصیت اجزای ساختاری زیست جهان را تشکیل میدهند. او واژهٔ فرهنگ را برای ذخایر معرفتی به کار میبرد که مشارکت کنندگان هنگام حصول تفاهم دربارهٔ چیزی در جهان با رجوع به آن خود را به تفسیرهایی مجهز میکنند.
واژهٔ جامعه را برای نظمهای مشروعی به کار میبرد که به واسطهٔ آن مشارکت کنندگان عضویت خود را در گروههای اجتماعی نظم میدهند و به این ترتیب، یگانگی گروه را تداوم میبخشند.
واژهٔ شخصیت را نیز به عنوان صلاحیتهایی میفهمد که یک فاعل را به توانایی عمل کردن و سخن گفتن مجهز میکند و او را در موقعیتی قرار میدهد که در فرایندهای حصول تفاهم و از آن طریق تثبیت هویت خود شرکت کند.
سه جزء فرهنگ، جامعه و شخصیت مجموعهای از اعتقادات مشترک و تردیدناپذیر درخصوص امور جهان را شامل میشوند. آنها همچنین مجموعهای از تفسیرهای مورد توافقاند که به درک بین الاذهانی و اجماع نائل میگردند. زیست جهان همیشه در پس زمینه باقی میماند و چارچوبی بلاتردید برای هر چیز در زندگی است.
در واقع، زیست جهان وفاقی است که پس زمینهٔ زندگی روزمره است و نیز مخزن دانش و اطلاعاتی است که از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود. بنابراین، زیست جهان جایگاهی متعالی است که به بدیهیاتی اطلاق میشود که ورای باورهای نقدپذیر است.
یعنی، عناصر زیست جهان مثل واقعیات، هنجارها یا تجارب نیستند که مورد پرسش واقع شوند و در صورت تفاهم گویندگان به تأیید برسند. اما در آن گویندگان و شنوندگان با هم ملاقات کرده و دربارهٔ هر چیزی در قلمروی جهان عینی، اجتماعی و ذهنی ادعاهایی را مطرح میکنند.
در این کنش ارتباطی، دعاوی اعتبار (حقیقت، صداقت، صحت هنجاری و فهمیدنی بودن) میتواند نقد و تأیید شده و پس از حل اختلافات، اجماع نهایی حاصل گردد، اجماعی که متکی به اعتبار استدلال بهتر است.
در تعریف نظام میتوان گفت که نظام همانا فرآیند عقلانیت ابزاری در جامعهٔ مدرن غرب است و حوزههای اقتصادی و بوروکراتیک را تولید میکند که در آن روابط اجتماعی فقط از طریق پول و قدرت کنترل میشوند و در نتیجه از عقلانیت ارتباطی جدا میشوند.
از نظر هابرماس، با آن که نظام تا حدی به پیشرفت زندگی بشر کمک کرده است، ولی نتایج آن بیگانگی و شیء وارگی زیست جهان بوده که شامل از دست رفتن معنا یا وحدت در دنیایی شده است که به طور کامل افسون زدایی شده (به معنای کنار گذاشتن دین به عنوان اوهام و خرافه) و از دست رفتن آزادی در جامعهای که به طور فزایندهای دیوان سالارانه شده است. نتیجهٔ آن، فقر فرهنگی ـ اجتماعی زیست جهان است.
این فقر و آشفتگی در عرصههای فرهنگ، جامعه و شخصیت همچنین به صورت بی ثباتی هویت جمعی، گسیختگی سنت، تنزل مشروعیت، بی هنجاری، تنزل انگیزه، بحران در آموزش و جهت گیری، بیگانگی و جامعه ستیزی ظاهر میشود.
نکتهٔ مهم در این جا این است که هابرماس درصدد حذف نظام به عنوان جزئی از ساختار جامعه نیست، بلکه او به کنترل نظام و مشخص کردن حد و مرز آن نظر دارد.
هابرماس تصریح میکند که اقتصاد و دولت دو نهاد اساسی در جامعه مدرن هستند که توسط پول و قدرت به کنترل و جهت دهی رسانههای گروهی میپردازند.
مشکل اصلی زمانی به وجود میآید که این رسانههای گروهی از قلمروهای قانونی خود میگریزند و به زیست جهان حمله میکنند تا حوزههای فعالیت آن را تصرف نمایند. در این وضعیت است که عقلانیت ابزاری بر کلیهٔ حوزههای اجتماعی حاکم میشود و زیست جهان تحریف میشود.
بحثهای مهم الگوی اجتماعی هابرماس به ترتیب شامل کاربرد همگانی زبان (نظریهٔ کاربرد همه شمول زبان) و وضعیت کلامی مطلوب، عقلانیت ابزاری و عقلانیت ارتباطی است که در زیر توضیح داده میشود.
هابرماس در مقالهٔ کاربرد همگانی زبان (۱۹۷۹) چیست؟ هدف اصلی کاربرد همگانی زبان را به این شرح بیان میکند: “نظریهٔ عام کنش زبانی میباید دقیقاً نظام اساسی قواعدی را توصیف کند که هر فرد بالغی باید بر آن مسلط شود به میزانی که بتواند شرایط به کارگیری مناسب جملات در گفتهها را برآورده سازد، صرف نظر از این که این جملات به چه زبان خاصی تعلق دارند و این گفتهها از چه زمینهٔ اتفاقی خاصی برخاستهاند”.
در این مقاله، هابرماس استدلال میکند که هر زمان که یک کنش کلامی اتفاق می افتد، گوینده باید یک سری دعاوی اعتبار عام را مطرح کند و باید اعتقاد داشته باشد که این دعاوی اعتبار میتوانند به وسیلهٔ گوینده اثبات و به وسیلهٔ شنونده سنجیده شوند.
بنابراین، هر کسی که در پی آن است که در یک فرایند به تفاهم بین الاذهانی با دیگران برسد باید اصول زیر را رعایت کند:
۱. چیزی را به نحوی فهم پذیر بیان کند؛ ۲. این چیز را بیان میکند تا از سوی شنونده فهم شود؛ ۳. با بیان این چیز خودش را فهم پذیر میکند؛ ۴. با بیان این چیز با شخص دیگر به تفاهم میرسد.
به طورخلاصه میتوان گفت که هدف کاربرد همگانی زبان رسیدن به تفاهم متقابل بین الاذهانی، تبادل اطلاعات و اعتماد دو طرفه است. این تفاهم بر اساس شناخت و به کارگیری ادعاهای اعتبار برآورده میشود.
هابرماس اعتقاد دارد که اگر چهار معیار اعتبار گفتار در یک گوینده موجود باشد، باید آن را وضعیت کلامی مطلوب به شمار آورد. این وضعیت کلامی مطلوب نه یک پدیدهٔ عینی و نه یک پدیدهٔ ذهنی است، بلکه یک ساختار فرضی است که میتواند در کلیهٔ کنشهای گفتاری مسلم فرض شود و نیز میتواند به عنوان یک شاخص اندازه گیری درجهٔ دور و نزدیک بودن یک گفتمان در مقایسه با بهترین موقعیت عمل گفتاری به کار رود.
به علاوه، وضعیت کلامی مطلوب معیار برتری برای رسیدن به استدلال بهتر، حقیقت، آزادی و عقلانیت فراهم میکند و توزیع مساوی حقوق و قدرت بین همهٔ شرکت کنندگان در گفتمان را تضمین میکند.
آنهایی که تفکر هابرماس را مورد انتقاد قرار دادهاند، مدعیاند که هیچ وقت وضعیت کلامی مطلوب به طور کامل تحقق نیافته است و هرگز هم نمیتواند تحقق یابد.
لیکن، باید تأکید کرد که هابرماس به خوبی میداند که رسیدن به وضعیت کلامی مطلوب در نظام سرمایه داری غرب غیر ممکن است، جایی که نمیتوان عقلانیت ابزاری را مهار کرد و بر آن چیره شد. به گفتهٔ هابرماس جامعهٔ امروزی غرب جامعهای بیمار است که بیماری آن بر اثر نقصان و تحریف ارتباط، گفتمان و درک متقابل بر مبنای زبان مشترک است.
مع الوصف، او معتقد است که وضعیت کلامی مطلوب شرایط مناسب و کاملی را برای مناظره فراهم میآورد و معیارهای انتقادی به دست میدهد که به کلیهٔ شرکت کنندگان در گفتمان کمک میکند تا استدلالهای بهتری فارغ از هر گونه اجبار و تحریف ارائه دهند.
هابرماس (۱۹۸۴) در توضیح عقلانیت ابزاری یا نگرش معطوف به موفقیت بیان میکند که الگوی کنش غایتمند – عقلانی نقطه عزیمت خود را از این دیدگاه آغاز میکند که کنشگر در وهلهٔ اول متمایل به حصول یک هدف است، هدفی که با توجه به مقاصد کنشگر با دقت کافی انتخاب شده است و این که او با توجه به وضعیت معین وسایلی را که به نظرش مناسب میرسد برمی گزیند و سرانجام این که او تمام نتایج قابل پیش بینی دیگر را جزو شرایط ثانوی موفقیت خود به شمار میآورد.
موفقیت نیز به صورت ظهور وضع مطلوب در جهان بیرون که در وضعیت معین میتوان آن را از طریق انجام یا ترک هدفمند کنش بر مبنای عواملی علّی تولید کرد، تعریف میشود.
آثار کنش نیز هم شامل نتایج کنش میشود که کنشگر آن را پیش بینی کرده بود و خواسته بود و لوازم آن را مهیا کرده بود و هم شامل آثار جانبی کنش میشود که کنشگر آن را پیش بینی نکرده بود. ما هنگامی یک کنش معطوف به موفقیت را ابزاری میخوانیم که آن را تحت وجه نظر پیروی از قواعد تکنیکی کنش مورد توجه قرار دهیم.
بنابراین، عقلانیت ابزاری بعد غیراجتماعی دارد که معطوف به موفقیت است و رسیدن به تفاهم متقابل را ملاک قرار نمیدهد. این کنش به هدف دست کاری، مهار و تسلط بر طبیعت به روش تجربی- تحلیلی طراحی شده است.
هابرماس، بر اساس این تحلیل از انواع کنشها، معتقد است که کلیه شرکت کنندگان فقط از طریق کنش ارتباطی به توافق بین الاذهانی و اجماع میرسند.
این توافق بر باورهای مشترک تکیه دارد، کنش گفتاری یک شخص فقط زمانی موفق است که دیگری پیشنهاد حاوی این گفتار را با اتخاذ موضع هر چند ضمنی “بلی” یا “خیر” در قبال دعوی اساساً نقدپذیر اعتبار آن قبول کند.
چه شخصی که یک دعوی اعتبار را با گفتار خود طرح میکند و چه آن دیگری که آن دعوی را تأیید یا رد میکند، تصمیم خود را به طور بالقوه بر استدلال مبتنی میکنند.
بنابراین، هابرماس آن دسته از تعاملات متکی به میانجی زبان را به عنوان کنش ارتباطی به شمار میآورد که در آن کلیهٔ شرکت کنندگان به واسطه اعمالشان مقاصد ارتباطی را دنبال کنند.
اما آن دسته از تعاملات متکی به میانجی زبان را که در آن حداقل یکی از شرکت کنندگان میخواهد با اعمال گفتاری خود بر دیگران اثرات ابزاری بگذارد، کنش استراتژیکی یا راهبردی مینامد.
در نتیجه، شرکت کنندگان در گفتمان نمیتوانند به وسیلهٔ کنشهای ابزاری و راهبردی به توافق بین الاذهانی و متعاقباً اجماع برسند. وقتی که رویکرد تجربی ـ تحلیلی به طور نامناسب در جهان اجتماعی به کار رود، انسانها به سطح اشیاء بی معنی تنزل مییابند.
نمونهٔ بارز کنش ابزاری در سرمایه داری غرب است که انسان در بی هویتی خود به ابزار تولید تبدیل شده است که این به نوبه خود کنش ارتباطی را از بین برده است.
هابرماس در کتاب نظریهٔ کنش ارتباطی (۱۹۸۴) اشاره میکند که “عقل ابزاری اگر به حال خود رها شود سلطه بر طبیعت – طبیعت درون و طبیعت بیرون – را به هدف مطلق زندگی تبدیل میکند. این عقل در واقع همان نیروی محرک صیانت از نفس است که عنان گسیخته است”.
هابرماس معتقد است که عقلانیت ابزاری و استراتژیکی با واسط ارتباطی حاصل نمیشوند و کنش استراتژیکی خود نوعی کنش ابزاری به حساب میآید.
به عبارت دیگر، عقلانیت ابزاری یا نظام به مؤلفههای زیست جهان، یعنی فرهنگ، جامعه و شخصیت لطمه وارد میکند و آنها را به میزان زیادی از یکدیگر منفک میکند، به نحوی که موجبات عقب ماندگی شخصیت انسانی را در حوزههای فرهنگی فراهم میکند.
در این شرایط حوزههای ارزشی ـ فرهنگی علم، اخلاق و هنر و نیز دعاوی اعتبار از یکدیگر جدا میشوند و تمامیت زیست جهان و عقلانیت ارتباطی در معرض خطر قرار میگیرد. خطری که هابرماس آن را مستعمره سازی زیست جهان به وسیلهٔ نظام تلقی میکند.
راه حل هابرماس، استفاده از نظریهٔ انتقادی و بازسازی پروژهٔ مدرنیته است. یعنی، آزاد کردن پروژهٔ مدرنیته از سیطرهٔ عقلانیت ابزاری با توسعهٔ عقلانیت ارتباطی.
در این حالت، نظام در جایگاه درست خود قرار میگیرد و در یک فرآیند دیالکتیکی نظام و زیست جهان لازم و ملزوم یکدیگر میشوند و نتیجتاً، تفاهم متقابل، اجماع و دموکراسی مشورتی حاصل میگردد.
در نظریهٔ هابرماس، عقلانیت یا کنش ارتباطی نمونهٔ مناسب کنش و واکنش اجتماعی است. در این تعامل، شرکت کنندگان از همدیگر انتظار دارند که اهداف و کنشهای مختلف خود را از راه گفت و گو و درک متقابل بین الاذهانی هماهنگ کنند. پس، زبان مشترک وسیلهٔ سنجش نظرات و رسیدن به اجماع را فراهم میآورد.
وقتی که یک گوینده شروع به بیان عبارتی میکند، نه تنها امیدوار است که گفتهاش درک و فهم شود، بلکه میخواهد که مضمون ادعایش مورد توافق قرار گیرد. زمانی که اختلافی بین گوینده و شنونده رخ میدهد، آنان با ارائهٔ شواهد و دلایل معقول و قانع کننده میتوانند به تفاهم برسند. هابرماس این نوع عقلانیت را بین الاذهانی مینامد.
لازم است به این نکته توجه شود که رویکرد هابرماس در خصوص هنجارها و ارزشهای عقلانیت ارتباطی، منجر به برقراری جامعهای آزاد، عقلانی و عادلانه میشود که مشارکت برابر و همگانی در گفتمان عمومی و نهایتاً دموکراسی مشورتی را به دنبال دارد، شرایطی که در جوامع مدرن غربی به وضوح مفقود است.
همچنین، میتوان نتیجه گرفت که، بر خلاف فردگرایی یک طرفهٔ لیبرال دموکراسی غربی، عقلانیت ارتباطی بر پایهٔ اصول عقلانیت مشورتی، دموکراسی مشورتی، رابطه بین آزادی و برابری، تعادل میان حقوق فردی و اجتماعی، دست یابی به تفاهم بین الاذهانی و اجماع، و نقد عقلانیت ابزاری پایه ریزی شده است که به عنوان ارزش فکری هابرماس محسوب میشود.