نقش سهروردی در احیاگری تفکر افلاطونی
غلامرضا اعوانی با اشاره به نقش سهروردی در احیا کردن تفکر افلاطونی بیان کرد: سهروردی زندهکننده افلاطون است و بعد از او نیز ملاصدرا ظهور میکند. در حقیقت تمام مسائلی که در فلسفه مطرح است، ریزبهریز در افلاطون هست. البته ارسطو هم از آنها استفاده کرده و چیز تازهای نیاورده است، اما راهی را آورده که بعداً مورد قبول افلاطونیان و سهروردی واقع نشده است.
همایش «سهروردی و احیای حکمت فهلوی»، امروز ۲۶ شهریورماه به همت موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران و با سخنرانی جمعی از اندیشمندان به صورت مجازی برگزار شد.
غلامرضا اعوانی، چهره ماندگار و استاد برجسته فلسفه در این همایش با موضوع «سهروردی احیاگر تفکر افلاطونی در جهان اسلام» به ایراد سخن پرداخت که در ادامه متن آن را میخوانید.
برای اینکه به اهمیت این نکته پی ببریم، باید ببینیم فلاسفه پیش از سهروردی چه نظری در مورد او داشتهاند. ابنسینا به افلاطون حملههایی داشته و گفته چیزهایی که از افلاطون به دست ما رسیده، بضاعتش در حکمت و فلسفه اندک است.
شاید منابع اصلی را در اختیار نداشته است، اما در جهانی هستیم که تحقیقات زیادی در مورد افلاطون صورت گرفته است و دهها مقاله در مورد وی نوشته شده است. از طرف دیگر، قول «وایتهد» را داریم که گفته، تمام فلسفه غرب چیزی جز حواشی یا زیرنویس افلاطون نیست. اما کدام قول درست است؟
افلاطون برای اولین بار تمام مسائل فلسفه را مطرح کرد
من قول «وایتهد» را تأیید میکنم، چون اگر به فلاسفه پیش از افلاطون توجه کنید، میبینید مسائل چندانی نداشتهاند، اما برای اولینبار در تاریخ فلسفه، فیلسوفی که تمام مسائل فلسفه را مطرح میکند، افلاطون است.
اگر مسائل فلسفی او را به دقت بخوانیم، به این نکته پی میبریم. اگر به معرفتشناسی در افلاطون توجه کنید، درمییابید که رسائل مختلفی در این زمینه دارد که از جمله رساله پارمنیدس است.
اما محققان جدید بر او اشکال میکنند که چرا در یکی از رسائل بحث نظریه تذکار را مطرح نکرده و چرا مسئله مُثُل را پیش نکشیده است. اما اینها نظریههای پوچی میدهند چون بحثهای افلاطون دیالوگ است و باید دید مخاطب او کیست.
نظریه معرفت افلاطون و کارایی آن در دوره جدید
در رساله پارمنیدس، مخاطب او حکیم بزرگی مانند پارمیدس است. خود وی میگوید پارمنیدس فیلسوفی عظیم است که باید به او احترام گذاشت که در آنجا مسئله مُثُل را مطرح کرده است.
نظریه معرفت افلاطون پاسخگوی تمام نظریات معرفت در دوره جدید است، اما چون این محققان از حکمت بهرهای ندارند، از افلاطون اشکالات واهی گرفتهاند.
سهروردی زندهکننده افلاطون است و بعد از او نیز ملاصدرا ظهور میکند. تمام مسائلی که در فلسفه مطرح است، ریزبهریز در افلاطون هست. ارسطو هم از آنها استفاده کرده و چیز تازهای نیاورده است، اما راهی را آورده که بعداً مورد قبول افلاطونیان و سهروردی واقع نشده است.
سهروردی افلاطون را امام الحکمه میگوید و در آثارش بیش از چهل بار او را به عظمت یاد میکند و هرجا از بزرگان حکمت یاد میکند، اسم افلاطون را میآورد و حتی بعد از اسم انبیاء (ع) اسم او را میآورد و همچنین گاهی میگوید عظیم الحکمه بوده است.
در آثار فارسی، یکبار از او نام برده است، اما در آثار عربی، حدود چهلبار این اتفاق افتاده است.
وجه مشترک افلاطون و ارسطو این است که هردو اتفاقنظر دارند که فلسفه، یونانی نیست.
همچنین سهروردی آن را به ایران باستان نسبت میدهد و دلیلش را ذکر میکند که فلسفه خمیره ازلی است و دلیلی که میآورد، این است که هر انسانی ذوقی از حکمت دارد و هیچ انسانی نیست که بهرهمند از حکمت نباشد و علم هم وقف قوم خاصی نیست.
از طرف دیگر، اگر فرض کنیم قبل از یونانیان حکمت نبوده باشد، یعنی خداوند بخیل بوده است، اما خداوند جواد است و به همه هم بخشیده است.
خضوع افلاطون و سهروردی در مقابل تکبر ارسطو
ذکر این نکته هم در مورد سهروردی و افلاطون ضروری است که رویه آنها برخلاف ارسطو و هگل بوده است.
ارسطو و هگل خودشان را آگاهی مطلق میدانستند و ارسطو نیز خودش را خاتمالحکما میدانست، اما سهروردی و افلاطون متواضعتر هستند و در کتب خود اشاره میکنند که خیلی از بزرگان را داشتهایم که حیکمتر بودند که این حرف، خضوع افلاطون و سهروردی را نشان میدهد.
اما همانطور که اشاره شد، سهروردی احیاکننده حکمت اسلامی است. وی معاصر ابنرشد بوده است و از طرفی بعد از غزالی بوده است.
غزالی در ۲۷ سالگی مدرس بود و چون در مدرسه نظامیه تدریس معقول و فلسفه حرام بود، او نیز فلسفه را تکفیر و فلسفه را دولتی کرد. در زمان ابنرشد نیز یک مکتب مشائی و ارسطویی محض احیا شد که وقتی در غرب رفت، باعث زوال حکمت شد و مکتب ابن رشدیان لاتین به وجود آمد که آن هم موجب از بین رفتن حکمت شد.
اما سهروردی آمد مکتب را بر مبنای افلاطون احیا کرد و در اینجا شباهتهای زیادی بین این دو وجود دارد که مطرح میکنم. اولاً در باب معرفتشناسی، نظریه افلاطون را دارد.
حکمت به بحثی و استدلالی ارسطویی تقسیم شده است که مشترک بین همه علوم است و مختص فلسفه هم نیست.
در افلاطون اینطور نیست و بر سر در آکادمی نوشته بود، کسی که وارد میشود، باید ریاضی یعنی حکمت بحثی را تمام کرده باشد و فلسفه راه دیگر طولی است که از آن به دیالکتیک تعبیر میکند که ارسطو آن را به غلط جدل نامیده است.
افلاطون میگوید دیالکتیک من جدل نیست، چون همیشه جدل خصومت ایجاد میکند، در حالی که دیالکتیکی که من میگویم، راهی به سوی بالا است و در واقع یک سیر الی الله است و میتوانید تمثیل غار افلاطون را ببینید.
یا در نظریه خط منقسم دو بخش دارد؛ حکمت بحثی و یکی هم دیالکتیک است. یعنی باید انسان سیر و سلوک کند. یک مسئله دیگر، مسئله اشراق و نور است.
سهروردی احیاکننده نور است و افلاطون نیز همینطور بوده است و در تمثیل غار افلاطون، خدا نورالانوار است و خورشید رمز نورالانوار محسوب میشود.