بررسی تغییرات گفتمانی اخوانالمسلمین؛ چرخش اخوانیها به سمت لیبرالیسم
از زمانی که اسلامگرایی در مقابل گرایشهای دیگر به جوانان عرب هویتی دوباره بخشید و از زمانی که اخوان به عنوان پیشران این هویت جدید پا به عرصه وجود گذاشت، حوادث گوناگون مسیر گفتمان و عمل این گروه را تغییر داده است.
آخرین حادثهای که اسلامگرایان و در رأس آنها اخوانیها از سر گذرانده و تاثیرات بسیاری هم از آن پذیرفتند، «بهار عربی» بود. اینکه چه بر سر اسلامگرایان و گفتمان حاکم بر آنها آمد موضوعی بود که سعی شد در این مصاحبه بدان پرداخته شود.
دکتر یاسر قزوینی با تاکید بر اینکه گفتمان اسلام همچنان گفتمان اصلی دنیای عرب است به واکاوی این مساله پرداختند.
لطفاً برای شروع بحث یک نمای کلی از اخوان پیش و پس از بهار عربی ارائه بفرمایید؟ اساساً با توجه به تجربه اخوان در مصر، سوریه و تونس بعد از بهار عربی، چه تغییراتی در گفتمان حاکم بر اخوانیها ایجاد شده است؟
به شکل کلی قبل از بهار عربی شاید دال مرکزی و یا شعار اصلی اخوانیها «الاسلام هو الحل» بوده است. بخصوص در مصر که پیش از انقلابهای عربی تا حدی در پارلمان هم ورود پیدا کردند. شاید بتوان گفت که تحول کلانی که شکل گرفت تحول در همین دال و شعار مرکزی بود. یعنی در انقلابهای عربی دیگر این شعار را نمیشنیدیم. علت این تحول بحث جداگانهای میطلبد.
اما در اینجا برای توضیح این تحولات باید به تئوری «پسااسلامگرایی» آقای آصف بیات بپردازیم که قبل از انقلابهای عربی مطرح کرد.
مصداق این تئوری از سوی آقای بیات در بین اخوانیهایی که در مصر وارد پارلمان شدند و یا بخشی از اصلاحطلبان ایران در نظر گرفته شده بود. حرف اصلی این تئوری آن است که اسلامگراها از شعارهای خود عقبنشینی کرده و رو به عملگرایی آوردند.
بیات معتقد است که اسلامگرایان ویژگی تکلیفگرایی و نتیجهگرایی که در آن نتیجه برایشان مهم نبود را کنار گذاشته و مطالبهمحور شدند. درواقع طبق این تئوری شعارهای لیبرالیستی و آزادیخواهانه جایگزین گفتمان وظیفهگرایی اسلامگرایان میشود.
آصف بیات این تغییرات را پسااسلامگرایی نامید که بسیار هم طرفدار پیدا کرد. بخصوص انقلابهای عربی و تغییر رویکرد اخوانیها با توجه به این نظریه به خوبی قابل توصیف است.
عقب نشینی از شعارهای اسلامی تا آنجا پیش رفت که برخی از آنها میگفتند نه تنها رئیس جمهور بلکه حتی اگر مرشد اخوان و رئیس حزب ما هم غیرمسلمان باشد او را میپذیریم.
البته این تحولات در کشورهای مختلف به شکلی متفاوت نمایان شد. در مصر مرسی با مطرح کردن نگاه فراگیرتر توانست پیروز شود.
اخوان تونس بعد از شکست اخوان مصر درس گرفت و تساهل بیشتری به خرج داد و با گروههای دیگر وارد ائتلاف شد.
آقای غنوشی هم ترجیح داد از الگوی اسلامی ترکیه و مالزی سخن بگوید تا الگوی ایران که به شدت به آن متهم میشد.
البته اخوانیها در انقلابهای عربی نقش اصلی را ایفا نکردند بلکه از لحاظ سازمانی قوی بودند و چون در کشورهای عربی اپوزیسیون قوی تلقی میشدند بیشتر بر موج انقلاب سوار شدند و همین عدم سنخیت آنها با انقلابها هم برایشان دردسرساز شد. البته موضوع سوریه کمی متفاوت از این قضیه است.
این تفاوت به خاطر بحران سوریه است؟ یعنی بحران باعث شد که اخوانیهای سلفی در سوریه رویکرد جهادی پیش بگیرند؟
آنچه که بوضوح بعد از انقلابهای عربی شکل گرفت این بود که نگاههای ملیگرایانه و میلیتاریستی و راهحلهایی که ارائه میدادند با شکست مواجه شد. گزینه بعدی اسلامگرایی بود.
درواقع نوعی همگرایی بین کل اسلامگرایان شکل گرفت. مثلاً القاعده و شخص ایمن الظواهری، انقلابهای عربی و بخصوص مرسی را تأیید کردند. همین باعث شد که سلفیهای مصر به اخوانیها نزدیک شوند. علت این همگرایی هم شکست نگاههای ملیگرا، سکولار و حتی لائیک و روی کار آمدن اسلامگراها بود.
این همگرایی اسلامگراها با تأخیر در سوریه هم خود را نشان داد. در سوریهای که نماد اصلی تفکر قومگرایانه و لائیک است، تقابل نظری تفکر اسلامگرا با تفکر قومگرا و لائیک کاملاً بروز و ظهور یافت. این تقابل کمکم عینی شد و منجر به جنگ بین طرفداران دو تفکر و نهایتاً جنگ داخلی در سوریه شد.
یعنی شدت قومگرایی در سوریه باعث شدت عمل اسلامگرایان آن شد؟
بله؛ نگاههای اخوانی در سوریه چون مقابل نگاه بعثی قرار میگرفت، همیشه نیروهای شدیدتری نسبت به اخوانیهای دیگر بودند. یعنی بیشتر از راهحلها و عملیات نظامی استفاده میکردند. شاید مهمترین تفاوت آنها با اخوانیهای مصر و دیگر جاها همین باشد. در نتیجه با شدت بیشتری هم سرکوب شدند. شاید شدت این تقابل را در این سخن یکی از مرشدان اخوانالمسلمین ملموستر باشد که گفته بود: «ما اگر از جمال عبدالناصر (کسی که تقریباً اخوانیها را قلع و قمع کرد) بگذریم، از حافظ اسد نمیگذریم.»
اساساً چه بعث عراق و چه سوریه به شدت دارای تفکرات قومگرایانه هستند. در سوریه هم تقابل با اسلامگرایان خیلی شدیدتر بود و بسیاری از آنها زندانی و کشته شدند.
بعد از شروع تحرکات هم نظام آن را انقلاب تلقی نمیکرد چون معتقد بود پایگاه شکلگیری این تحرکات مساجد است و در چارچوب نگاه بعثی حاکم بر نظام سوریه از دل پایگاه دینی، انقلاب شکل نمیگیرد! اما زمانی که در زندانها باز شد بسیاری از زندانیان که به گونهای با سلفی جهادی ارتباط داشتند وارد میدان شدند و همین افراد هم رهبری تحرکات را به دست گرفتند.
تحرکات هم به سمت میلیتاری شدن پیش رفت و همین هم باعث شد جریانی متفاوت از دیگر کشورهای عربی در سوریه پیش برود.
تشکیل داعش چقدر روی رویکردهای گفتمانی سلفیت جهادی اخوان المسلمین تاثیرگذار بود؟
داعش به دو گونه بر تحولات گفتمانی سلفیت جهادی اخوان المسلمین داشت. برخی از جریانهای اسلامگرایان برای اینکه منتسب به داعش و خشونت نشوند، مجبور شدند عقبنشینی بیشتری از اصول خود داشته باشند.
یعنی همان چیزی که ما در مصر و تونس شاهد آن بودیم. بخشی از این عقب نشینی برای آن بود که دشمنانشان بخصوص از بین قومگرایان و لیبرالیستها و سکولارها، آنها را منتسب به خشونت نکنند.
اما دسته دیگری از جریانها برعکس ناگزیر شدند برخی از المانها و عناصر گفتمان داعش را بپذیرند. درواقع ورود ایران و تشیع به مسئله سوریه، منجر به تغییراتی شد؛ در طرف دیگر هم تولد گروههای شیعی جدید مثل الحشد الشعبی و گروههای افغانستانی و پاکستانی و ورود گروههای عراقی به سوریه را داشتیم.
همه اینها باعث شد که نگاه ابومصعب الزرقاوی که در سال 2004 شیعیان را از دشمنان اصلی بدنه جهان اسلام سنی معرفی کند، تقویت شود و پیروان بیشتری پیدا کند.
به تدریج این گفتمان از سوی گروههای دیگر نیز پذیرفته شد. حتی القاعده، و خود ایمن الظواهری که بیشتر به نگاههای ایران نزدیک بود و جانشین بن لادنی بود که هیچ گاه سخنی علیه شیعه و ایران بر زبان نیاورد، هم این گفتمان ضد شیعی را پذیرفتند.
در اینجا اجبار یا اقناع او برای اینکه شیعیان را به عنوان رافضی معرفی کند مهم نیست. به هر حال تقابلی که الزرقاوی در عراق صورت بندی کرده بود و بن لادن و مقدسی در برابرش مقاومت کرده بودند، به راحتی از سوی ایمن الظواهری پذیرفته شد.
این پذیرش هم به دلیل تحولاتی بود که در سوریه روی داد و به دلیل ورود عنصر شیعی در این ماجرا بود.
با این اوصافی که از تغییر و تحولات اخوان در کشورهای مختلف ارائه فرمودید، آیا میتوان تعیین نمود که اسلامگرایان مصری بیشتر به آغوش کدام رویکرد نظری پناهنده شدند؟ سلفیگری؟ سکولاریزم و یا تلفیقی از اسلام و مدرنیته؟
مفهوم «پسااسلامگرایی» آصف بیات این سؤال را پاسخ میدهد. مرسی در همان چند ماهی که حاکمیت را به دست گرفت نشان داد که به گونهای مطالبهمحور شدهاند و دیگر شعار «الاسلام هو الحل» چندان محلی از اعراب ندارد و رو به ائتلاف با سایر گروهها و جریانها آوردهاند.
اما در بحث سوریه و نگاه ضد شیعی، اخوانیها نه تنها مثل سایر موارد رقیق عمل نکردند بلکه با شدت و حدت بیشتری با این مساله مواجه شدند.
یعنی تقابل روی داده در سوریه را در مصر بازسازی کردند و به نوعی هویت سازی که تا پیش از این بر محور اسلام بود را در قالب تقابل شیعه و سنی پیگیری کردند.
البته این دوره دیگر دوره نظر نبود و همه وارد عمل شده بودند. اگرچه برخی درباره فقه حکومتداری هم نظراتی ارائه کردند ولی دوران نظر سر آمده و اخوان در دوره عمل قرار گرفته بود.
بعد از شکست اخوان و به انزوا کشیده شدن آنها چطور؟ آیا باز همین تفکر حاکم بود؟
ورود ایران به سوریه و استفادهای که از گفتمان شیعی در سوریه شد، تأثیر خود را گذاشت و اخوانیها همچنان شکایت خود را از این موضوع دارند. یعنی تقابلی که سالها به حاشیه رانده شده بود، دوباره در شدیدترین وضع خود وارد عمل شد. حتی نوع سخنرانی مرسی و تاکید او بر مذهب در تهران چه بسا گونهای فرافکنی و فرار از مسئولیتهای عملی و اقتصادیای بود که نمیتوانست عملیشان کند.
به نظر میرسد بحران سوریه توجه قطر را که پیش از تحرکات سوریه قول و قرارهای کلانی به دولت اخوان داده بود به سمت سوریه جلب کرد. و قطر و ترکیه سرمایههای خود را به سمت سوریه سرازیر کردند در نتیجه سر اخوان مصر بیکلاه ماند برای همین هم با فرافکنی سعی کردند بحث مذهبی را پیش بکشند.
حتی جنگهای مذهبی که از زبان مرسی به گوش میرسید ریشه در بحثهای سوریه داشت. به هر حال این تقابل زخمهایی بر هر دو طرف به جا گذاشت که بر تن هر دو طرف همچنان پابرجاست. اخوانیهای تونس هم با لطایف الحیلی باقی ماندهاند. در سوریه هم اوضاعشان معلوم است.
در مجموع به نظر میرسد اخوانیها پس از ورود چند ساله به یک معرکه سهمگین الان در دوران «لم الجراح» هستند.
یعنی در دوران مداوای زخمها و بررسی اینکه چه بر سرشان آمده است. اگرچه برخی از آنها در قطر و برخی در ترکیه به سر میبرند اما در مقابل ایران گاردها همچنان بسته هم نمانده.
البته چون دورانی است که خود را باز تعریف میکنند خیلی معلوم نیست به کدام سو خواهند رفت. از طرفی الان تمام انتقادات متوجه آنهاست.
داعش میگوید «سلمیه» و مسالمت آمیز بودن اعتراضات و انقلاب نتیجهای جز آنچه اتفاق افتاد نداشت.
اگر اخوان به جهاد و هجرت روی میآورد عزت اسلام را برآورده میکرد. اما با مسالمتآمیز کردن مسائل نتیجهای جز فاجعه «رابعه العدویه» چیزی عاید اخوانیها نشد. از همین دست انتقادات از سوی همه متوجه اخوان است.
فکر میکنید در این دوران باز تعریف بتوان امیدی داشت که اخوان و یا سایر گروهها فارغ از مذهب بازگشت به اسلام را برگزینند و در این مورد به وحدت برسند؟
بالاخره آنچه انقلابهای عربی نشان داد این بود که قومگرایی تجربه شد و شکست خورد. الان قومگرایی در جهان عرب به حاشیه رفته است و نمیتوانیم بگوییم که بحث اسلام در حال حاضر به حاشیه رانده شده که حال بخواهیم بدان بازگردیم. اینکه اسلام مهم است و باید حاکمیت داشته باشد همچنان مطرح است. اما مساله اصلی این است که کدام اسلام؟ آیا مدل امارات که به گونهای اسلام صوفیانه را ترویج میکند که با سکولاریزم بده بستان زیادی دارد. یا اسلام انور السادات که به رئیس المومن مشهور بود، یعنی نسبت به قومگرایان دیگر مذهبیتر بود اما از در سازش با اسرائیل درآمد؟
به نظر نمیرسد در حال حاضر مساله این باشد که اسلام در حاشیه است چون واقعاً نیست، بلکه مساله این است که کدام روش و برداشت از اسلام باید حاکمیت یابد.
این بستگی به آن دارد که اسلامگرایان همگی در چالش با یکدیگر رقابتی منفی و حذفی را دامن زنند یا به رقابتی مثبت و گونهای هم افزایی روی آورند؟ در انقلابهای عربی با وجود اینکه میتوان گفت اخوان المسلمین موج سواری کردند اما نمیتوان از انگیزههای مذهبی سخن نگفت. در تونس توانستند آزادیهای دینی و اجرای مناسک را به دست بیاورند.
در سوریه هم همینطور بود، یعنی با توجه به اینکه در سوریه حکومتی لائیک بر سر کار بود بسیاری از مردم خواستار حاکمیت اسلام بودند.
پس نمیتوانیم بگوییم پروژه اسلامگرایان شکست کامل خورده است. چون اخوان فقط بخشی از اسلامگرایان بود. الان در ادلب تلفیقی از اخوان، تحریر الشام، القاعده و … داریم و در ترکیه هم اسلامگرایان همچنان حرف اول را میزنند.
آنچه الان با آن مواجهیم دعوای درون گفتمانی است که تا آنجا پیش رفته که دشمن اول خود را قرائتهای دیگر اسلام قرار دادهاند و بقیه مسائل مشترک به حاشیه رفته است.
مثل موضوع شارلی ابدو که الان میتوانست نقطه اشتراک جهان اسلام باشد ولی بر سر مسائل پیشین از یکدیگر جدا شدهایم و در مقابل یکدیگر ایستادهایم تا در مقابل مستکبران.
یک تئوری نیز وجود دارد و آن اینکه مانند اروپاییها باید آنقدر از هم بکشیم تا خسته شویم و بنشینیم و همچون وستفالی به توافق برسیم. آنچه دردناک است این است که انگیزه هر دو طرف اسلام است!
آیا بهار عربی باعث شده که گونههای جدیدی از اسلامگرایی سر برآورند؟
به طور کلی انقلابهای عربی گونهٔ جدیدی از انقلابها بود اگرچه برخی آن را با انقلابهای رنگی پیوند دادند. در ایران هم مفهوم بیداری اسلامی و پیوند آن با انقلاب اسلامی بیان شد.
اما به نظر میرسد که گونه جدیدی از تحولات اجتماعی مبتنی بر شبکههای اجتماعی شکل گرفت که در مدت کوتاهی چندین حاکمیت را ساقط کرد. در واقع اینها نسل جدید بودند و به نظر میرسد بهار عربی زاییده تحول نسلی بود.
شاید بتوان گفت در تحرکات ده سال اخیر سهم تحول نسلی بیش از تحول گرایشی و فکری است.
این نسل جدید چه اسلامگرا، چه داعشی و چه سکولار به گونه دیگری مسائل را درک میکند. عمل او نیز در تفکرش تأثیر دارد.
در انقلابهای عربی یک گفتمان مشترک حاکم بود «الشعب یرید اسقاط النظام». حال اینکه راه حل چه باشد، متفاوت بود.
اما به هرحال این نسل جدید افکار جدید و پرسشگری دارد که گزینههای مختلف را امتحان میکند.
از همین رو هم اخوانیهای جوان مصر برخی به داعش پیوستند، برخی به ترکیه رفتند عدهای با ایران ارتباط گرفتند.
به هرحال خود را در پیروزی و شکستی که روی داد سهیم میدانند و شاید در آینده نزدیک با افکار جدید و در عین حال پختهتری اسلام را به عنوان راه حل برگزینند.