روشنفکر ایرانی مأیوس نیست
من فکر میکنم دیگر امکان بازگشت به تجربه سال 84 نیست. سال 84 برای خیلیها تجربه شد، حتی برای اصولگراها، برای تغییر خواهان اعم از اصلاحطلبان، اصولگراهای اصلاحطلب، اصلاحطلبان اصولگرا، و اعتدالگراها بازگشت به سال 84 غیرممکن است. همه با نتایج شرایط و اوضاع هشت سال گذشته آشنا شده و میدانند که اگر رعایت اصول عمل جمعی را نکنند دچار رادیکالیسمی خطرناک خواهند شد واین بار دیگر چیزی باقی نخواهد ماند تا شعار بازگشت به اعتدال و همکاری بدهد.
تقی آزاد ارمکی از آنجا که معتقد است امر اجتماعی بر امر سیاسی ارجحیّت دارد، برهمین مبنا نیز تشریح میکند که وضعیت یأس و ناامیدی که تصور میشود پس از سال84 و در این هشت سال نخبگان و روشنفکران سیاسی و فرهنگی را گرفتار کرده است، در واقع نه محصول حیات سیاسی پس از 84 که محصول عملکرد خود روشنفکران و شروع آن نه از سال 84 بلکه از اواخر دوره اصلاحات بوده است. استاد جامعهشناسی دانشگاه تهران میگوید نخبگان و روشنفکران فرهنگی و سیاسی از دو سال پایانی دولت اصلاحات به سمت کمتر سیاسی شدن و رخنه در ساحت اجتماعی و فرهنگ پیش رفتند که نتیجه آن به حاشیه رفتن حوزه سیاست بود. آزاد ارمکی معتقد است اساساً دولت در طول هشت سال گذشته، روحیه و رفتار ضد روشنفکری داشت و نمیخواست که صدای آنها شنیده شود. به همین دلیل است که در آستانه انتخابات وقتی قدرت این دولت کم میشود، آن وقت روشنفکران و اصحاب علم و دانش و تخصص، دیده میشوند و فضا به نظر امیدوارانهتر میشود. آزاد ارمکی میگوید برای تداوم این فضا امیدوارانه باید به جای ایجاد رابطه میان احساس تغییر خواهی و امید، به ایجاد ارتباط میان آرامش و امید اهتمام داشت. پاسخهای وی به پرسشهایی که مجله نسیمبیداری با او مطرح کرده است را در ادامه میخوانید.
* پس از سال 84 فضایی از یأس و ناامیدی در میان روشنفکران و نخبگان سیاسی و فرهنگی به وجود آمد که رفته رفته هم عمیقتر و جدیتر میشد. مثلاً افسردگی برخی از آنها یا مهاجرت برخی دیگر به نظر میرسد ناشی از همین فضای یأسآلود بوده باشد. اما سؤال اینجاست که چرا چنین فضای ناامیدی غالب شد؟ آیا میشود گفت دلیل آن پیروی از یک مشی آرمانگرایانه بود که کمتر به زندگی روزمره و فرصتهای کوچک و کمموجود برای تغییر در آن، توجه میکرد؟
فرضی که شما در این سؤال براساس آن کار میکنید و دوست دارید که من هم با آن بحث و بررسیام را شروع کنم، تابع بودن حیات اجتماعی و فرهنگی روشنفکران از حیات سیاسی دولت در ایران است. من اما از اساس با این فرض مشکل دارم و جامعه ایران را گونهای دیگر میبینم. اول اینکه به دلیل حرفهام، جامعهشناسی، امر اجتماعی را اصل میدانم تا امر سیاسی را. از نظر من در دوره جدید، امر اجتماعی محور حیات انسانی است و البته ابعاد گوناگونی چون سیاست و اقتصاد و… دارد. اگر این باور در جامعهشناسی وجود نداشته باشد، دیگر موضوعی برای مطالعه باقی نخواهد ماند. نکته دوم اینکه جامعه ایرانی، حیات صرف سیاسی ندارد که دولت و نظام سیاسی تعیین کننده حیات و نظام کنشی آن باشد. دولت در کنار دیگر نهادهای اجتماعی در ساختن حیات اجتماعی تعیین کننده است نه اینکه دولت و قدرت در ایران هر کاری که خواست بکند و هر اتفاقی که در نظام سیاسی افتاد دیگر بخشها را تابع خود میسازد.
اتفاقاً برعکس حیات سیاسی در سال 84 بیش از این که موجب انفعال روشنفکران شده باشد، روشنفکران خود، عامل ظهور وضعیت اشاره شده بودند. روشنفکران در این دوره حضور تمام نداشتند، روشنفکران در دوره اصلاحات به نیروی انتقادی و نه نیروی مطیع دولت اصلاحات تبدیل شده بودند. این موضع انتقادی روشنفکران در آن دوره، زمینه مقاومت در دولت اصلاحات را فراهم ساخت و موجب شد تا مشارکت آنها قبل از پایان دوره اصلاحات کم شود، در حالی که اگر بپذیریم وضعیت ناامیدی و یأس در میان آنها بعد از سال 84 پدید آمده است، در این صورت باید بپذیریم که روشنفکران در این دوره تا آخر فعّال بودند و همراه با دولت اصلاحات ماندند و شرایط سال 84 موجب شد تا روشنفکران به دلیل وقایع سیاسی خاص تابع یا افسرده شوند، در حالی که این طور نیست. همانطور که گفتم اولاً روشنفکران نیروی اصلی حوزه اجتماع و فرهنگ ساحت تابعی از حوزه سیاست و قدرت نداشتند و آنها نیروی فعّال بوده و هستند. دوم این که روشنفکران در سالهای پایانی دوره اصلاحات به حاشیه رفتند و تأمّل پیشه کردند. البته وقتی میگویم روشنفکران منظورم همه نیروهای فکری نیستند، زیرا بخش بیرونی این نیروی اجتماعی در صحنه سیاست باقی ماندند و اتفاقاً اینها هم در زمان وقوع حوادث ضربه خوردند و هم این که به عنوان روشنفکران اصلی جامعه معرفی شدند که از این طریق بهرهمند شدند. میگویم لایه روئین روشنفکری در ایران در جریان حوادث 84 ظهور بیشتری کرد. البته کمی هم لطمه دید، ولی بیشتر مطرح شد.
بنابراین من اعتقاد به این نداشتهام که روشنفکران نیروی واگرا در ایران بوده و هستند. آنها در مجموع با رویکرد انتقادی در جهت بهبود شرایط فرهنگی و اجتماعی ایران عمل کردهاند. این جهتگیری روشنفکران در هر دورهای از تاریخ ایران به گونهای خاص بروز کرده است. یکی از طلاییترین دورههای عمل چندگانه روشنفکران، دوره جمهوری اسلامی است. در این دوره روشنفکران با میل و توجه به بازنگری فرهنگی و اجتماعی، بومیگرایی را اصل قرار دادهاند. کمتر روشنفکران ایرانی در این دوره در جهت ضدیت فرهنگی عمل کردهاند، در حالی که در دوران قبل از انقلاب اسلامی اکثر روشنفکران رویکرد ضد فرهنگی داشته و بیشتر در پی دستیابی به فضای فرهنگی و اجتماعی جدیدی بودهاند. اکثر روشنفکران این دوره تصویری خاص از جهان مدرن ارائه داده و جهان ایرانی را که بیشتر سنتی نامیدهاند مورد بازنگری قرار داده و تصاویر متفاوتی در مورد آینده فرهنگی در ایران ارائه دادهاند. شاید بیدلیل نباشد که انقلاب اسلامی را معطوف به این تلاش دانست. این تلاش در دوره بعد از انقلاب اسلامی تغییر کرده و ضمن توجه و تأکید بر بومیگرایی فرهنگی و اجتماعی، با رویکردی انتقادی مشارکت طلبانه عمل کردهاند، آنها بیشتر قصدساختن جامعه و فرهنگ را داشتهاند.
بدین لحاظ است که میبینیم بیشترین مشارکت روشنفکران در صحنههای متعدد جامعه ایرانی را شاهد هستیم. این جهتگیری در دوره اصلاحات به حدّ اعلی رسید تا اینکه با نقدهایی که نسبت به جهت حرکتهای اجتماعی و فرهنگی وجود داشت روشنفکران جهت فرهنگی و اجتماعی یافته و کمتر سیاسی شدند. این کمتر سیاسی شدن روشنفکران خود را در دو سال آخر حیات دولت اصلاحات بازنمایی کرد. روشنفکران به ساحت اجتماعی و فرهنگ رخنه کرده و برای خودشان جاهایی برای زیست یافتند. در نتیجه حوزه سیاست را به حاشیه بردند و خودشان نیز نسبت حاشیهای با سیاست پیدا کردند. همین تغییر وضعیت روشنفکران نسبت به سیاست و فرهنگ و جامعه بود که امکان بقای آنها را در دوره اصولگرایی فراهم ساخت. اگر آنها میخواستند به شکل فعّال در حوزه سیاسی حاضر باشند، در مقابل فشارهای دوره اصولگرایی دچار میرایی یا برخورد میشدند، در حالی که روشنفکران ایرانی قبل از ظهور اصولگرایی خودشان را به حاشیه برده بودند و تأمّل بنیادین را آغاز کرده بودند. آنها در طول سالهای 1383 تا 1392 کمتر سیاسی جلوه کردند و بیشتر در حوزه جامعه و فرهنگ عمل کردند. ده سالی که اثرات بنیادین در شکلگیری حرکتهای آتی جامعه ایرانی خواهد داشت، البته در طول این ده سال، بعضی از اثرات و نفوذهای آنها در جامعه نشان داده شد، میتوان از فهم جدیدی که در میان اصحاب هنر پیدا شد یاد کرد یا این که حوزه سیاست دچار تحول عمده شده و مفاهیم جدیدی وارد جریانهای انتقادی سیاسی شد. در نتیجه من باور به این مطلب ندارم و شاهد مثالهای زیادی هم نمیشناسم که نشان از عقبنشینی روشنفکران ایرانی در طول ده سال گذشته باشیم. روشنفکران ایرانی در این دوره سعی کردهاند به اشکال گوناگون در جهت ساختن نظام اجتماعی به لحاظ فرهنگی مؤثر باشند. اینکه دیده میشود روشنفکران حضور چندانی در حوزه فرهنگ و اجتماع و سیاست ندارند به طبیعت کار دولت اصولگرا بر میگردد. اساساً دولت اصولگرا در طول هشت سال گذشته، روحیه و رفتار ضد روشنفکری داشت. یکی از بدترین شرایطی که دولت در ایران در مورد روشنفکران داشته است این دوره است، دورهای که تحصیل کردهها را بزغاله میخواند و علم و دانش را پدیدههای غربی و تخصص را شیطانی، روشنفکران نمیتوانند حضور داشته باشند. نه اینکه نمیخواهند حضور داشته باشند.
* با وجود ناامیدی که حتی تا چند روز مانده به انتخابات هم کاملاً در کنش مردم و یا نخبگان سیاسی و فرهنگی مشهود بود، اما به یکباره فضا دگرگون شد و جوی از امیدواری غالب شد، علت عمده این تغییر فضا چه بود؟
مگر میشود که یک شبه روشنفکران و مردم به هیجان آینده و از ناامیدی و یأس به امید برسند؟ اگر کسی و نیرویی دچار یأس شده باشد برای امیدوار شدنش نیاز به کار و تلاش و مداوا و اقدامهای متعدد هست. این امور که چند روزه محقق نشده است. این است که میگویم بعضاً مسائل ایران خیلی سطحی مطرح میشود. خیلی از تحلیلهای انجام شده ما حرکت از معلول به معلول است. اگر معلول شرایط سکوت و عدم حضور روشنفکران بود، علت آن خود روشنفکران نبودند. علت آن حوزه سیاستی بود که ضد روشنفکری بود. ضد علم و ضد تخصص بود. وقتی که قدرت این دولت کم میشود، روشنفکران دیده میشوند. اصحاب علم و دانش و تخصص دیده میشوند. پس میتوان این گونه گفت که با کمرنگ شدن حضور سطحی دولت اصولگرا در حوزه فرهنگ و اجتماع، نیرویی چون روشنفکران دیده شدند. دیده شدن آنها منشأ حرکت شد نه اینکه این نیرو در خواب بود و بیدار شد یا اینکه مأیوس بود وامیدوار شد. نه، اینطور نیست. وقتی مانع بر طرف شد نیرویی چون روشنفکر و متخصص دیده شدند و صدای آنها شنیده شد و حرکت شکل گرفت. در این صورت است که تغییر فضای جامعه ایران در دوره انتخابات معطوف بود به کمرنگ شدن نقش اصولگرایان رادیکال که برای هر کاری داد و فریاد میزدند و دیگر صداها را در سایه قرار میدادند، و حالا با کوتاه شدن صدایشان صدای روشنفکران که جاری بود، شنیده میشود.
میخواهم بگویم من با ناامید شدن روشنفکران در ایران معاصر موافق نیستم. ادعایم این است که روشنفکران بر حوزه فرهنگ و اجتماع متمرکز شده و از حوزه سیاست دور شدند. از طرف دیگر، به دلیل صدای بلند وغوغایی اصولگرایان رادیکال صدای دیگران که اصل آنها هم روشنفکران بودند شنیده نمیشد. با کوتاه شدن غوغاها و به حاشیه رفتن سیاست و دولت اصولگرای رادیکال است که صدای روشنفکران شنیده شد و کنش سیاسی عمومی شکل گرفت. کنش سیاسی که قابل تشخیص نبود. میدانید چرا؟ چون فرض بر این بود که مرکزیت طبقه متوسط که بیشتر روشنفکران بودند دچار میرایی شده و در این صورت جامعه اگر هم به خود واگذار شود و دعوت به انتخاب آزاد گردد، همان جهتی را خواهد رفت که به او گفته میشود، ولی بسیاری از کسانی که شرایط را از سطح جامعه میدیدند و درک عمیقی از تحولات نداشتند و نمیدانستند که روشنفکران در کجای جامعه قرار گرفتهاند، رودست خوردند. چرا؟ چون روشنفکران در لایههای درونی جامعه و فرهنگ رسوخ کرده و میانداری کرده و صدادار شده بودند. یک بار دیگر اشاره میکنم من به دلیل اینکه به تابع بودن و یأس روشنفکران باوری ندارم، خیلی هم کنش یکباره جامعه را قبول ندارم. جامعه هر وقت که به شکل طبیعی حرکت کند، خطرناک میشود. این اصلی است که در مورد جامعه ایرانی صادق است. اگر جامعه طبیعی شود و به طور طبیعی عمل کند، آن وقت تصمیمهای مهمی خواهد گرفت که بعضی آن را خطرناک یا غلط فرض میکنند. خیر. شرایط طبیعی جامعه است که به تحول میانجامد. جامعه طبیعی شد و حضور روشنفکران مهم شد و اثرگذار و در نتیجه توانستند نقشآفرینی کرده و جریانساز شوند.
* آیا میتوان گفت نسل جدیدی از کنشگران سیاسی با سیاستورزی متفاوت که امید به تغییر از روزنههای هر چند کوچک را در متن کار خود قرار میدهد، ظهور کرده است؟ اگر چنین است ویژگیهای عمده این نوع سیاستورزی و حاملان آن چیست؟
نه، این طور نیست. اصلاً نیروی جدیدی به صحنه نیامده است. همه کسانی که در این دوره آمدند و اثرگذار شدند همانهایی هستند که بودهاند. فقط تلاش بر این بود که بیاثر شوند. پس نیروی حاضر شده نیرویی جدید نیست. نیرویی است که از قبل هم بوده است و میخواسته اثرگذار شود، ولی از نقشآفرینیاش جلوگیری میشد. من خیلی مدعی این نیستم که نیروی جدیدی با سیاست جدیدی آمده است. ببینید، همه کسانی که همراه با رئیس جمهور منتخب آمدهاند آشنا هستند. ما همه را میشناسیم، همه این افراد هم با تجربه هستند و میدانند که جامعه و اقتصاد و سیاست به کجا رفته و احتمالاً خواهند توانست آن را جهت درست بدهند. پس سیاست جدیدی همراه با نیروی جدیدی نیامده است که خیلی کنجکاوانه در پیشناخت ابعاد آن برآییم. شاید بشود گفت یکی از وجوه فراموش شده جامعه ایرانی بعد از انقلاب اسلامی و به طور خاص، طی 10 سال گذشته، دوباره برای جامعه ارائه شد و جامعه نسبت به آن عکسالعمل نشان داد. این وجه را رئیس جمهور منتخب، اعتدال و امید نامیدند. این دو شعار از اول انقلاب مطرح بوده است، ولی کسی آنها را جدی نمیگرفته است. همه میگفتهاند که همه امیدوارند و همه هم معتدل عمل میکنند، در حالی که شرایط به گونهای رقم خورد که ناامیدی و رادیکالگرایی اصل شدند و ضرورت توجه به جایگزین آنها مطرح شد.
* اگر به مانند گرامشی قائل به تفکیک جامعه مدنی و جامعه سیاسی از یکدیگر باشیم، آیا میتوان گفت موج امیدواری که اکنون وجود دارد ناشی از بزرگتر شدن جامعه مدنی در برابر جامعه سیاسی است؟
همینطور است. ما در ایران با تفکیک جامعه مدنی از جامعه سیاسی روبرو هستیم. اما مشکلی که در ادبیات تولید شده چپ در این زمینه وجود دارد، دوگانه دیدن جامعه مدنی و جامعه سیاسی است. من آنها را دوگانه نمیبینم. در ایران جامعه مدنی وجه غالب را دارد. به همین دلیل جامعه سیاسی سعی دارد تا بعضی از شرایط با رادیکال شدنش اعتراضی عمل کند و نقش و اثرات جامعه مدنی را نادیده بگیرد. من این وضعیت را امری مستمر نمیدانم. ما در ایران در دو مقطع با شرایط رادیکالی روبرو شدهایم. اول شرایطی است که اوضاع داخلی به دلیل تعارضات سیاسی که گروههای سیاسی تولید کرده بودند رادیکال شد و جامعه مدنی به حاشیه رانده شد و جامعه سیاسی ساحت ظاهری غالب را پیدا کرد. در این زمینه جنگ هم شکل گرفت و بر دوگانه شدن افزود یا این که حداقل به حاشیه رفتن جامعه مدنی را ممکنتر کرد. در مرحله دوم با ظهور اصولگرایی رادیکال است که این وضعیت پیدا شد. در این وضعیت است که جامعه مدنی به طور موقت به حاشیه رانده شده و نیروهای آن از قبیل روشنفکران و متخصصان و هنرمندان با وجود شبکههایی که داشتند به دلیل غوغایی که دولت بر پا کرد به حاشیه رانده شد. این نیرو که فعّال کنننده جامعه مدنی به لحاظ فکری و ایدهای بود به حاشیه رانده شد. اما بخشهای دیگر جامه مدنی ایرانی که بیشتر در فضای عمومی و زندگی روزمره ظهور کرده است، حاضر بوده و عمل میکرده است. مسألهمحوری این بخش از جامعه، زندگی و بهرهگیری از امکانات دنیای جدید بوده است که منشأ برخورد با آن را نیز فراهم کرده است. بعضی از رادیکالهای اصولگرایی سعی بر برخورد با زندگی و شرایط بهبود را فراهم ساخته و بر مردم سخت گرفتند. با این توضیح است که جامعه مدنی ایرانی در دوره جدید جان تازهای گرفت و معنای جدیدی برای خود به دست آورد و آن هم گذر از حرکتهای تند به حرکتهای آرام در فرار از قدرت خیالی اصولگرای رادیکال بود. به همین دلیل هم هست که صدای اعتدال و دولت تدبیر بیشتر شنیده شد تا صدای مدعی برخورد با جهان غربی و دوگانه سازیهای متعدد. در نتیجه ما شاهد پیروزی مجدّد جامعه مدنی بر جامعه سیاسی هستیم، پیروزیای که خیلیها خوش خیال که در پی اشاعه رادیکالیسم سیاسی و فرهنگی بودند انتظار آن را نداشتند.
* شما چقدر به تداوم این فضای امیدوارانه امیدوارید؟
طبیعی است که فضای امیدوارانه در ایران در حال موجیاش باقی نمیماند. مگر احساس و شرایط احساسی میتواند ادامه یابد؟ شرایط احساسی نیاز به رهبران احساسی دارد که هر آن در آن بدمند. وقتی مدعیان حرکت ایجاد شده به تدبیر و تأمّل فکر میکنند و سیاستهایشان هم میخواهد با تدبیر و تأمل و مدارا باشد شرایط تغییر خواهد کرد. ما نمیبایست از یک رادیکالیسم به رادیکالیسم دیگری وارد شویم. بعد از رادیکالیسمی که برای همه دردسر درست کرد، نیاز به حرکتهای غیررادیکالی داریم. حرکت غیررادیکالی در بستر آرامش ظهور میکند.
در این صورت لازم است در فضای امروز و فردا رابطهای بین آرامش با امید ایجاد کنیم نه بین احساس تغییرخواهی وامید. میشود ضمن احساسی کردن شرایط و بالابردن میل به تغییر و بهبود شرایط، هم امید آفرید و جامعه را امیدوار به اتفاقاتی مهم و مفید ساخت. اما به نظر میآید در این مسیر، احتمال بروز هر نوع اتفاقی هست. یکی از اتفاقات، شکلگیری رادیکالیسمی جدید است. در این صورت برای گذر از رادیکالیسم جدید احتمالی بهتر است به بیان رابطه بین آرامش با امید بپردازیم. این بهترین راه دستیابی به وضعیتی بهتر و البته غیر رادیکالی است.
* برای اینکه وضعیتی که بعد از سال 84 گریبانگیر جامعه سیاسی و فرهنگی ایران شد را دوباره تجربه نکنیم باید چه کرد؟ به بیان دیگر برای حفظ نهال امید اجتماعی در جامعه باید چه مشی و روشی در پیش گرفت؟
من فکر میکنم دیگر امکان بازگشت به تجربه سال 84 نیست. سال 84 برای خیلیها تجربه شد، حتی برای اصولگراها، برای تغییر خواهان اعم از اصلاحطلبان، اصولگراهای اصلاحطلب، اصلاحطلبان اصولگرا، و اعتدالگراها بازگشت به سال 84 غیرممکن است. همه با نتایج شرایط و اوضاع هشت سال گذشته آشنا شده و میدانند که اگر رعایت اصول عمل جمعی را نکنند دچار رادیکالیسمی خطرناک خواهند شد واین بار دیگر چیزی باقی نخواهد ماند تا شعار بازگشت به اعتدال و همکاری بدهد.
اما اینکه چه باید کرد؟ باید کار جمعی کرد و همه را به کار و تلاش دعوت کرد. باید از خطکشیهایی که سرمایههای انسانی و فرهنگی را نابود میکند اجتناب کرد، باید از سفید و سیاه کردن مردم و گروهها اجتناب کرد. باید با فکر ضدیت با نظام سیاسی مبارزه کرد. باید با فکر دوگانهسازیهای متعدد مقابله کرد. باید کسانی را که جدایی را طلب میکنند دعوت به آرامش کرد و جلو رفتهها را دعوت به همراهی با همه کرد. باید تأمل را اصل قرار داد. به نظر من در سطح کلی و سیاسی، بهترین روش این است که از تلاش در تصمیمسازی کوتاهی کرد. در هشت سال گذشته آن قدر تصمیمسازی شد که جامعه دچار تورّم مداخلهگری شد. همه میخواستند تغییر دهند. این بود که هر روز کار جدیدی طرح میشد. از مقاومت در مقابل تغییر ساعت تا تلاش در تغییر نگاه به دین. هرکاری که در کتابهای دینی و غیردینی آمده بود، برای عمل اصل قرار داده شد و برای تحقّق آنها ستاد و نهاد و نیرو تشکیل شد و دیدیم که چه بلبشوی تصمیمسازی و تصمیمگیری و مدیریتی پیش آمد. کار به جایی رسید که رادیکالها سرزمین ایران را کافی ندانسته و تلاش کردند تا جهان را هم مدیریت کنند. با توجه به این وضعیت است که میگوییم بهترین کار این باید باشد که کمتر تصمیمسازی شود. در مرحله دوم باید فضا آرام شود. باید حسّ همکاری شکل بگیرد. باید تواناییها به رسمیت شناخته شود. باید امید داد و از امید سخن گفت و به مردان اهل امید پناه برد و از مردان و زنان مأیوس و ناراحت، اجتناب کرد.
(ماهنامه نسیمبیداری، شماره 38 و 39)
من فکر میکنم دیگر امکان بازگشت به تجربه سال 84 نیست. سال 84 برای خیلیها تجربه شد، حتی برای اصولگراها، برای تغییر خواهان اعم از اصلاحطلبان، اصولگراهای اصلاحطلب، اصلاحطلبان اصولگرا، و اعتدالگراها بازگشت به سال 84 غیرممکن است. همه با نتایج شرایط و اوضاع هشت سال گذشته آشنا شده و میدانند که اگر رعایت اصول عمل جمعی را نکنند دچار رادیکالیسمی خطرناک خواهند شد واین بار دیگر چیزی باقی نخواهد ماند تا شعار بازگشت به اعتدال و همکاری بدهد.
تقیآزاد ارمکی در پاسخ به پرسشهای نسیم بیداری