شمس تبریزی؛ عارف و اندیشمندی ستُرگ در فرهنگ ایرانی- اسلامی
شمس تبریزی به عنوان عارف و اندیشمندی ستُرگ در فرهنگ ایرانی- اسلامی شناخته میشود که در علم تفسیر، فقه، حدیث، کلام و فلسفه اطلاع کافی داشت و معنویت را تنها راه دستیابی به مراتب والای انسانی و اصلاح اخلاق میدانست و معتقد بود که برای دریافت علوم باطنی به جای بحث کردن میبایست طریق خاکساری و تزکیه نفس را پیشه کرد.
در این جهان خاکی و در این سیاره افلاکی مردان و زنان بزرگی زیستهاند که فروغ اندیشه آنها از اعماق قرون و اعصار بر جامعه بشری و بر روح و روان انسانها تابیده و برجان آدمیان نور و روشنی داده است.
یکی از این افراد شمس الدین محمد ملک داد تبریزی نام دارد؛ عارفی که چون به شهر قونیه وصول یافت، چنانکه مشهور است، در خان شکرفروشان نزول کرده، حجرهای بگرفت و بر در حجرهاش ۲ سه دینار بر قفلی نادری مینهاد و مفتاح کلید را در گوشه دستارچه قیمتی بسته بر دوش میانداخت تا خلق را گمان آید که تاجر بزرگ است اما خود در حجره غیر از کهنه حصیری و شکسته کوزهای و بالشی از خشت خام نداشت. در ده پانزده روزی، خشک پارهای نان در آب پاچه تلیت کرده افطار مینمود.
به هرترتیب شمس از بزرگان عرفان در فرهنگ ایرانی- اسلامی محسوب میشد که از اختلافهای مذهبی گریزان بود و اندیشه بعضی از فرقهها را در معرفت اسرار قرآن و خداشناسی نارسا میدانست.
تاثیرگذاری او در فرهنگ و تاریخ ایران باعث شد تا در ۱۳۹۴ خورشیدی برپایه مصوبه شورای عالی انقلاب فرهنگی هفتم مهر به عنوان «روز بزرگداشت شمس» در تقویم رسمی کشور نامگذاری شود.
زندگی و خانواده
محمد بن علی بن ملک داد تبریزی در سده ۶ قمری چشم به جهان گشود و اگرچه در مورد خانوادهاش اطلاعات زیادی در دست نیست اما خودش در خصوص پدرش مینویسد: نیک مرد بود … الا عاشق نبود مرد نیکو دگر است و عاشق دیگر.
روزگار شمس با همه مردم متفاوت بود از آنها کناره گیری میکرد و شهرت خود را پنهان میداشت. چنانکه مردم را با سخن او آشنایی نبود «و با آنکه همه مردم را دوست» میداشت، از ایـنکه بـا هـمه کس تفاهم برقرار کند، سرباز میزد و میگفت «مرا در این علم با ایـن عوام هیچ کار نیست.
برای ایشان نیامدهام». محمدعلی موحد، شمس تبریزی را اینگونه معرفی میکند: پیرمردی با ریش اندک، تنی لاغر و به ظاهر ضعیف ولی چالاک و پرطاقت با نفسی گرم و کلامی نافذ.
روح ناآرام شمس در سفر
با نگاهی به منابع مشخص میشود که شمس تبریزی اهل سفر بود و در یک جا آرام نمیگرفت، چنانکه در ۲۶ جمادی الثانی ۶۴۲ قمری سفری به قونیه داشت و با مولانا یکی از عالمان و فقیهان دیدار کرد اما شمس مدتی بیش در آنجا دوام نیاورد و قونیه را ترک با دعوت سلطان ولد فرزند مولانا عازم شام شد اما در آنجا نیز آرام نگرفت و به سلطان ولد گفت: خواهم این بار آنچنان رفتن که نداند کسی کجاییم من، همه گردند در طلب عاجز، ندهد کس نشان ز من هرگز، سالها بگذرد چنین بسیار، کس نیابد ز گرد من آثار.
به هرترتیب شمس در ۶۴۵ قمری شام را ترک و به مقصدی نامعلوم رفت و اگرچه منابع محل مزارش را خوی دانستهاند اما نمیتوان فهمید که قبل از خوی به کجا رفته است.
کتاب «مجمل فصیحی» نشان میدهد که «وفات مولانا شمس الدین تبریزی مدفوناً به خوی» رخ داد و در «منشآت السلاطین» که درباره گزارش لشگرکشی «سلیمان اول» سلطان عثمانی به ایران است به حضور پادشاه عثمانی در محل آرامگاه شمس اشاره دارد و مینویسد: در سه روزی که در تابستان ۹۴۲ قمری در خوی، حضرت سرعسکر به زیارت مزار شریف حضرت شمس تبریزی مشرف گردیدند.
اندیشه شمس
در دورهای که شمس می زیست، کوشش بسیاری از صوفیان براین بود که میان فقه و فقر یا شریعت و طریقت آشتی برقرار کنند، این کوشش در نزد امام محمد غزالی و اندیشههای ابن عربی به اوج خود رسید.
شمس در این دوره خود را از فقیهان و فقیران به حساب میآورد و به آشتی و نزدیکی این ۲ معتقد بود. یکی از دوستان شمس درباره او این چنین میگوید: او هم فقیر است، هم فقیه. ولی فقر وی از نادانی وفرودستی نیست بلکه عرفان او عملی بوده و فقهش مبتنی برحکمت است.
البته در نظر شمس بحث کردن و غور کردن در علوم ظاهری برای کشف مسائل معنوی، جز آنکه آدمی را در اوهام و جهل بیشتر غوطه ور کند، ثمری ندارد.
او معتقد است که برای دریافت علوم باطنی، به جای بحث کردن میبایست طریق خاکساری و تزکیه نفس را پیشه کرد و میگوید: این راه شکستگی است و خاک باشی و بیچارگی و ترک حسد و عداوت و چون سرّی کشف شد بر تو، باید که شکر آن بگذاری.
مقام و جایگاه انسان در اندیشه شمس
شمس انسان را هدف آفرینش میداند و میگوید که دیگر موجودات برای خدمت گزاری به او آفریده شدهاند «و کسی هست که این سرآپرده جهت او برافراشتهاند و این باقی تبع و بنده ویاند و از بهر وی است این بنا و نه او از بهر این بناست. چنانکه یکی را مهمان عزیز باشد، جهت او وثاق عمارت کنند.
او باشد در مقام دیگر، این بنا را جهت او اندازد». او همه انسانها را بی هیچ تفاوتی دارای بالاترین ظرفیتهای وجودی متصور در آفرینش میداند و تاکید میکند که مهمترین شرط رسیدن به این کمالات آگاهی انسان از مقام و مرتبه خویش و تلاش پیوسته در تزکیه نفس است.
شمس مقام انسان را تا بدان پایه بزرگ میدارد که به نظر او ایام از وجود انسانها مبارک میشوند و مینویسد: ایام مبارک باد از شما. مبارک شمایید. ایام میآید تا به شما مبارک شود.
مطالب شمس
از شمس تبریزی «مقالات» بسیاری به جا مانده اما خودش آن را تألیف نکرده است. آن مجموعه پرسش و پاسخهایی است که میان او و مولانا یا مریدان و منکران رد و بدل شده است.
این نوشتهها از سال ۶۴۲ تا ۶۴۳ و پس از غیبتی کوتاه از سال ۶۴۴ تا ۶۴۵ قمری بر زبان وی جاری شده است که پس از او توسط مریدان مولانا بهصورت یادداشتهایی پراکنده جمعآوری شده است.
بنابراین به نظر میآید که شمس زیاد اهل نوشتن نبوده است و خودش هم به این امر اذعان دارد و میگوید: من عادت نبشتن نداشتهام هرگز؛ سخن را چون نمینویسم در من میماند و هر لحظه مرا روی دگر میدهد.
همچنین ۱۰ فصل از معارف و لطایف اقوال شمس موجود است که شمس الدین احمد افلاکی در «مناقب العارفین» نقل کرده است.