محفلی ایرانی در خارج از ایران
محفلی است ایرانی اما فرسنگها دورتر از ایران. پشت به تصویر احمد مهدوی دامغانی، پیرمردی که اینک ۹۵ سال سن دارد. پدرش آیتالله بود و از طایفه روحانیان. خودش هم بر طریق پدر مشی روزگار کرد و قدم به حوزه گذاشت. در محفل آقا مجتبی قزوینی و میرزا مهدی اصفهانی و مرعشی نجفی حاضر شد. علاوه بر این منشِ حوزوی، دلی هم به تحصیل و تدریس دانشگاهی سپرد. نه صرفاً در ایران، که به امریکا و اسپانیا هم رفت و کلام و فقه اسلامی و ادبیات عرب تعلیم داد. علاوه بر اینها، مدتی را هم به سر دفتری اسناد رسمی در تهران مشغول شد. در سال ۱۳۵۴ رئیس کانون سردفتران اسناد رسمی شد. همین مَسند رسمی، بلیّهای شد. پس از انقلاب، او را پای میز محاکمه بردند که چرا با فعالان انقلابی همدلی نکردی و از مسند خود استعفا ندادی؟ آیت الله محمدی گیلانی او را محاکمه میکرد و او را تذکار میداد که چرا حرمت پدر نگه نداشتی و فریادهای اسلامخواهی را نشنیدی و همدلی نکردی؟ مهدوی دامغانی در پاسخ گفته بود که جفایی در حق دیگری نکردم و تنها بر نفس خود ستم روا داشتهام. او در سال ۱۳۶۶ رخت سفر بست و در امریکا رحل اقامت افکند. سالها بعد، در برنامهای تلویزیونی در ایران حاضر شد و از امریکا با مردم ایران سخن گفت؛ در حالی که بغضی در گلو داشت و اشک از دیده جاری میکرد.
در مقابلش استوانه فلسفه اسلامی در دوران کنونی نشسته است. سید حسین نصر از مشاهیر ایرانی در غربت است. از نوادگان شیخ فضلالله نوری است؛ دلبسته فرهنگ و فلسفه اسلامی است. انجمن فلسفه ایران را بنا نهاده است. کوتاه مدتی هم مسئولیت دفتر فرح پهلوی را برعهده گرفت. همین نامبارک مسند برای غربت نشینیاش پس از انقلاب بسنده بود. در امریکا ماند و دیگر به ایران نیامد. به کار و بار و تحقیق خود مشغول شد اما گفته است که آرزویم این است که در ایران سر به خاک بنهم و جز مرگ و دفن در ایران آرزویی ندارم.
در میانه این دو فرهیخته، صادق خرازی نشسته است. پدرش آیتالله سید محسن خرازی از فقهای شهیر ایرانی است. سید صادق نیز به سیاست ورزی مشغول است. در این تصویر هم گویی در مکالمهای پنهان سخن میگوید. کاش در این گفتگویش از احوال این دو فرهیخته ایرانی در غربت هم سخنی گفته باشد. شاید بتواند راهی برای التیامِ اشک و آرزوی این دو فرهیخته ایرانی بیابد.