مکانیسم دین برای باور به دانستهها
به اعتقاد بابک عباسی، ادیان از ما خواستهاند بیشتر روزهای سال مهربان و باگذشت باشیم و این به ابداع انبوهی از مکانیسمهای نبوغآمیز برای جنباندن اراده انجامیده است.
بابک عباسی، استاد فلسفه و عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی، دبیری مجموعه آثار «خوب زیستن» در انتشارات کرگدن را بر عهده دارد.
وی بخشی از جدیدترین کتاب این مجموعه با عنوان «اعتماد به نفس؛ به روایت مدرسه زندگی» را در کانال شخصی خود منتشر کرده و به این پرسش پاسخ داده است که چرا به آنچه باور داریم عمل نمیکنیم. متن یادداشت از نظر میگذرد.
«یکی از درگیریهای اصلی ذهنیمان این است که در تئوری خوب بلدیم چطور باید رفتار کنیم؛ اما پای عمل در زندگی روزمره که به میان میآید، به چیزی که میدانیم، مقید نیستیم.
در نظر، میدانیم که نباید زیاد بخوریم، باید مهربان باشیم، باید شبها زود بخوابیم، باید حواسمان باشد فرصتهایمان را از دست ندهیم، باید از دیگران دستگیری کنیم و یادمان باشد شکرگزار باشیم.
و بااینحال در عمل، باورهای عاقلانهمان آشکارا آنقدر توان ندارند که ما را به عمل وادارند. دانشمان درعینحال که در درونمان حک شده است، فایدهای برایمان ندارد.
یونانیان باستان نسبت به این پدیده فوقالعاده هوشیار بودند و نامی بسیار پرطنین به آن دادند: آکراسیا، که معمولاً به «ضعف اراده» ترجمه میشود.
ازنظر آنها آکراسیا باعث این تمایل تأسفبار میشود که با وجودی که میدانیم چه باید بکنیم، طبق بهترین اصول ذهنیمان رفتار نمیکنیم.
برای آکراسیا دو راهحل عمده در دو حوزه دور از ذهن وجود دارد: هنر و آیینها.
غایت واقعی هنر (که هم شامل رمان، فیلم و ترانه میشود، هم عکاسی، نقاشی، طراحی و معماری) این است که به مجموعهای از ایدههایمان که برایمان از همه مهمترند — و درعینحال در شرایط زندگی روزمره بیش از همه در معرض خطرند — درخششی حسی و هیجانی بدهد.
هنر قرار نیست ما را صرفاً با جریانی از ایدههای جدید آشنا کند یا ما را به چالش با ایدههای جدید وادارد؛ بلکه باید به ایدههای خوبی که فعلاً داریم شکلی جذاب ببخشد — آنقدر که آن ایدهها بتوانند بیدرنگ بر رفتارمان اثر بگذارند.
برای مثال، بهصورت نظری به مهربانی و همدلی باور داریم؛ یک ترانهٔ سرورآمیز باید این باور را وارد عملمان کند. فضیلت بخشندگی در ذهن و ضمیرمان هست، منتها یک رمان باید این بخشندگی را عملاً در ما بیدار کند.
هنر باید کمکمان کند احساس و سپس بر اساس واقعیتهایی که میدانیم عمل کنیم.
آیینها دومین دفاع ما در برابر آکراسیا هستند. منظور از آیین، تکرارِ ساختارمند و اغلب بسیار جذاب یا زیباییشناسانهٔ یک اندیشه یا عمل است تا آن را بیدرنگ قانعکننده سازد و تبدیل به عادت کند.
آیینها ناقض این فکرند که برای یادگرفتن چیزی، یکبار آموزش کافی است؛ چنین فکری توهمی خوشبینانه است که مشخصهٔ حتمیِ نظام جدید آموزشی است.
برای اینکه بپذیریم اندیشهای درست است، یکبار آموزش شاید کافی باشد، اما اینقدر کافی نیست که ما را برای عمل به آن اندیشهٔ درست مجاب کند. انگار مغز ما نشتی دارد و وقتی تحت هر نوع فشار قرار بگیرد، بلافاصله به الگوهای مرسوم اندیشه و احساس بازمیگردد.
ازاینرو آیینها عضلات شناختی ما را تمرین میدهند و در دفتر یادداشتمان قرارهایی را ثبت میکنند تا یادمان نرود با مهمترین ایدههایمان تجدید دیدار کنیم.
فرهنگ رایج ما معمولاً آیینها را شکل منسوخی از تجاوز به آزادی فردی تلقی میکند، آن را فرمانی مستبدانه میشمرد که افکارمان را در زمانهایی مشخص به جهتهایی مشخص هدایت میکند.
اما مدافعانِ آیین نظری دیگر دارند: آیینها از ما نمیخواهند به چیزی که قبول نداریم فکر کنیم؛ آنها ما را باظرافت به باورهای قلبی همیشگیمان بازمیگردانند و بهاینترتیب توسط یک نیروی جمعی، به نسخهای وفادارتر و قابلاعتمادتر از خود بازمیگردیم.
عظیمترین نهادهای انسانی که تلاش کردهاند به مشکل آکراسیا بپردازند، ادیان بودهاند. ادیان خواستهاند کاری جدیتر از ترویج صرف افکار انتزاعی انجام دهند؛ خواستهاند مردم را وادارند طبق آن افکار رفتار کنند که چیزی کاملاً متفاوت است.
ادیان نخواستند صرفاً فکر کنیم که مهربانی یا گذشت خوب است (که معمولاً خودمان از قبل اینطور فکر میکنیم)؛ از ما خواستهاند بیشتر روزهای سال مهربان و باگذشت باشیم و این به ابداع انبوهی از مکانیسمهای نبوغآمیز برای جنباندن اراده انجامید.
برای همین است که در بیشتر نقاط جهان زیباترین آثار هنری و ساختمانها، فریبندهترین موسیقیها و تأثیرگذارترین و تکاندهندهترین آیینها همگی دینی بودهاند.
دین ماشینی است غولپیکر برای مقابله با مشکل آکراسیا. برای همین است که دنیای بیشتر غیردینی الآن با مسئلهای بغرنج مواجه است.
شکلِ بدِ فرایند غیردینیسازی، خرافات مذهبی را با تدبیرهای ضد آکراسیای مذهب از یک قماش میداند و در کنار ایدههای ماوراءالطبیعی ادیان درباره ایمان، نگرشهای عاقلانهترشان را در مورد نقشهای انگیزشی هنر و آیینها هم رد میکند.
شکل هوشمندانهتر فرایند مذکور میان دین بهعنوان مجموعهای از ادعاهای نظری درباره خدا و زندگی پس از مرگ (از یک طرف)، و جاهطلبی همیشه موجهمان برای رشد زندگی اجتماعی و روانی از طریق مبارزه با ضعف ارادهٔ وحشتناکمان (از طرف دیگر)، تفاوتی فاحش قائل میشود.
چالش دنیای غیردینی امروز این است که روایت خودش را از هنر و آیینهای هدفمند ایجاد کند تا از این طریق بتوانیم همیشه به تعهدهای واقعیمان پایبند بمانیم و شاید از این پس افزون بر اعتقاد به رفتارهای خردمندانه، هرروز کمی بیشتر از این بخت برخوردار باشیم که خرد در زندگیمان نقش ایفا کند.»