قیچی دولبه سکولاریسم
سکولاریسم یک قیچی دو لب است. از یک سو، نگرش سکولار پیشنهاد میکند برای این که دین و شریعت در حوزه قدسی باقی بماند آن را از روابط اجتماعی دور کنید و تنظیم مناسبات اجتماعی را به حقوق عرفی بسپارید؛ نتیجه این پیشنهاد حفظ فقه در روابط شخصی است و در نهایت دین را از صحنهعملِ اجتماعی دور می کند. از سوی دیگر، پیشنهاد میکند که دین به صحنه اجتماع بیاید و همه قواعد و معادلات حاکم بر مناسبات اجتماعی را بپذیرد؛ یعنی خودش را در مناسبات عرفی جا بدهد، آزمونپذیری عرفی و عقلی را بپذیرد و در فرآیند عرفی شدن؛ متناسب با اقتضائات عرفی جامعه، خودش را هماهنگ کند.
* دکتر محمد تقی سبحانی
سکولاریسم یک قیچی دو لب است. از یک سو، نگرش سکولار پیشنهاد میکند برای این که دین و شریعت در حوزه قدسی باقی بماند آن را از روابط اجتماعی دور کنید و تنظیم مناسبات اجتماعی را به حقوق عرفی بسپارید؛ نتیجه این پیشنهاد حفظ فقه در روابط شخصی است و در نهایت دین را از صحنهعملِ اجتماعی دور می کند. از سوی دیگر، پیشنهاد میکند که دین به صحنه اجتماع بیاید و همه قواعد و معادلات حاکم بر مناسبات اجتماعی را بپذیرد؛ یعنی خودش را در مناسبات عرفی جا بدهد، آزمونپذیری عرفی و عقلی را بپذیرد و در فرآیند عرفی شدن؛ متناسب با اقتضائات عرفی جامعه، خودش را هماهنگ کند.
در فرض اخیر، دین در صحنه اجرا حضور دارد اما قوانینی که وضع میشود عمدتاً برگرفته از قوانین عرفی و استحاله شده در مناسبات مادی است، نه آن چیزی که روح شریعت و دین اقتضا میکند. در حقیقت، پیشنهاد اول جداسازی دین از سیاست و مناسبات اجتماعی و پیشنهاد دوم، عرفی کردن موازین دینی است، که از آن گاه با عنوان «سکولاریزاسیون» هم یاد میشود. در غرب به هر دوی اینها عنوان «سکولاریسم» دادهاند و در تعریف سکولاریسم هر دو معنا را به گونهای گنجاندهاند. به این ترتیب، سکولاریسم یک جریان فکری است که آن را در قالب ضرورت آزمون پذیری دنیوی گزارههای دینی مطرح میکنند.
ما هم امروز عملاً با این چالش مواجه هستیم و نظام جمهوری اسلامی گرفتار هر دو پروسه یا پروژه است. از یک سو، بسیاری از دولتمردان با ترویج سکولاریسم تلاش دارند که حقوق و سازوکار قانونگذاری را کاملاً به دست عقل و عرف بسپارند و از آن سو، پارهای از وابستگان به جریان روشنفکری تلاش دارند دین را با قرائت عرفی و عقلائی مدرن، به مفاهیم مادی اجتماعی تبدیل کنند. البته این دو جریان در نهایت به یک جا میرسند. نتیجه هر دو جریان اول و دوم این است که دین از قالب و ماهیت اصلی خودش تهی شده و با فرایند عرفی و عقلائی مدرن تطبیق پیدا کند. اما راه برون رفت از این فرایند چیست؟
راه برون رفت این است که ما مجموعهای از تلقیهای سنتی و برجای مانده از گذشته را اصلاح کنیم. فقه امروز ما برخاسته از تلقی خاص از دین است که اگر در شرایط جدید استمرار پیدا کند، نه تنها دچار استحاله و انفعال میشود بلکه روز به روز قدرت مقاومت و مقابله دین را در عرصه اجتماعی از بین میبرد.
این تفسیرفقهی ازدین چند ویژگی اصلی دارد:
اول، حضور دین در عرصه جامعه را تنها از گذر فقه و شریعت میداند؛ یعنی گویا حوزههای دیگر از دین در نظام مدیریت اجتماعی دخالتی ندارند.
دوم، شریعت را تنها در بعد فردی مینگرد و بعد اجتماعی و حکومتی آن را نادیده میگیرد.
سوم، به دین به عنوان مجموعهای از گزارهها و دستورها و نه یک «مکتب راهنمای عمل» و یک «نظام جامع و حاکم بر مناسبات اجتماعی» نگاه میکند.
چهارم، گزارههای دینی را در مقابل واقعیتهای اجتماعی منفعل میداند و نه فعّال؛ یعنی این گزارهها قضایایی هستند که در دنبال موضوعاتشان میگردند و موضوعات هستند که به آنها تعیّن میدهند. تا زمانی که اینها در صحنه جامعه نیامدهاند به شکل احکام کلی هستند که هیچ ربط و نسبتی با واقعیت ندارند و زمانی ربط و نسبت پیدا میکنند که موضوع پیدا شود. موضوعات هم حدوث و بقائشان ربطی به دین و شریعت ندارد، چون موضوع بر اساس یک سازوکار عینی، عرفی و تجربی حادث میشود. بدیهی است که در این حالت، احکام دینی چنین گزارهای نسبت به عینیت، نسبتِ انفعالی دارد و نه فعال و کنشگرانه.
پنجم، این دیدگاه به مناسبات اجتماعی صرفاً به عنوان مجموعهای از پدیدهها و رخدادها که باید در مقابل آنها اتخاذ موضع کرد نگاه می کند؛ نه مجموعهای هدفمند و جهتدار که قبل از این که نسبت به پدیدهها موضعگیری شود، باید نسبت به جهت عمومی موضعگیری کند.
مجموعه این ویژگیها که در تلقی رایج از دین و جامعه وجود دارد، موجب خواهد شد که هویت دینی در میان دو لبه قیچی سکولاریسم پاره پاره شود. این فهم از دین و فقه، بیتردید در مقابل هجوم حقوق عرفی نمیتواند مقاومت کند. مواجهه این فهم از دین و فقه با شرایط جامعه ما را دچار این انفعال و پریشانی اجتماعی و فرهنگی کرده و موجب شده است که ما قدم به قدم از موضع دین و شریعت به نفع قوانین عرفی مدرن عقبنشینی کنیم.
اگر بخواهیم از این چالش بیرون بیاییم و خودمان را از این بحران نجات دهیم، لازم است که چند اقدام مهم را تدارک کنیم:
اول، بازنگری دقیق در گستره حضور دین در جامعه و نوع نگاه دین به مناسبات اجتماعی داشته باشیم، باید خود دین را تعریف، و در نسبت دین و مناسبات اجتماعی بازنگری کنیم.
دوم، نگرشمان را نسبت به منطق و متدولوژیِ شناخت عینیت و شیوههای تحوّل در واقعیت عینی اصلاح کنیم.
همان طور که ما نگاهمان به فقه نگاه فردگرایانه، جزئینگر و واکنشگراست، تصورمان از عینیّت هم از چنین منطقی پیروی میکند. ما واقعیات اجتماعی را یک سیستم جامعه و یک مجموعه هماهنگ و مرتبط با هم نمیبینیم؛ برای «جامعه» در تفکر دینی و فلسفیمان اصالت قائل نیستیم، بلکه به اجزا و عناصر اصالت میدهیم؛ نظام اجتماعی را در یک فرآیند تکاملی و جهتدار نمیبینیم، بلکه موقعیتها را معمولاً برش میزنیم و به صورت نقطهگاه میکنیم نه به صورت بردار، حال آن که واقعیت اجتماعی به شکل بردار است و در آن «تکامل» و «تحول» رخ میدهد و تناسبات درونی پویا و هماکنش دارد، پس نگرش ما نسبت به عینیت هم باید تغییر کند و با منطق و روش جدیدی به شناخت شرایط عینی و اجتماعی نگاه کنیم.
اگر این دو مقدمه حاصل شود و در بازتعریفمان از دین و منطق تحولات اجتماعی پیشرفتی داشته باشیم، میتوان گامهای بعدی را نیز پیشنهاد کرد.
سکولاریسم یک قیچی دو لب است. از یک سو، نگرش سکولار پیشنهاد میکند برای این که دین و شریعت در حوزه قدسی باقی بماند آن را از روابط اجتماعی دور کنید و تنظیم مناسبات اجتماعی را به حقوق عرفی بسپارید؛ نتیجه این پیشنهاد حفظ فقه در روابط شخصی است و در نهایت دین را از صحنهعملِ اجتماعی دور می کند. از سوی دیگر، پیشنهاد میکند که دین به صحنه اجتماع بیاید و همه قواعد و معادلات حاکم بر مناسبات اجتماعی را بپذیرد؛ یعنی خودش را در مناسبات عرفی جا بدهد، آزمونپذیری عرفی و عقلی را بپذیرد و در فرآیند عرفی شدن؛ متناسب با اقتضائات عرفی جامعه، خودش را هماهنگ کند.
دکتر محمد تقی سبحانی: