نگاهی به زندگی و پروژه فکری اسماعیل الفاروقی؛ یک عمر در پی اسلامیسازی معرفت
در ساعت 2:30 بامداد روز سه شنبه مورخ 27 ماه مِی سال 1986 میلادی دکتر «لمیاء الفاروقی» در هجدهمین روز از ماه مبارک رمضان مشغول آماده کردن وعده سحری برای خانوادهاش بود که به یکباره یک فرد غریبه از پنجره آشپزخانه به داخل نفوذ کرد و با چند ضربه چاقو او را مورد اصابت قرار داد؛ حملهای که موجب شد تا او در دَم جان خود را دست بدهد.
زمانی که «لمیاء» روی زمین افتاده بود دخترش به سمت او شتافت و او نیز هدف اصابت ضربات چاقو قرار گرفت اما او به مادرش ملحق نشد تا پس از شفاء پیدا کردن بتواند ماجرای آن غریبه و اتفاقی را که در آن شب رخ داد، روایت کند.
او روایت کرد که در آن شب زمانی که پدرش صدای فریادها را شنید بیدرنگ به سمت آشپزخانه شتافت و مورد اصابت ضربات چاقو قرار گرفت و جان باخت.
با این روایت، «أنمار الزین» آخرین سطر از مراحل پایانی زندگی پدرش یعنی «اسماعیل راجی الفاروقی» اندیشمند فلسطینی را به رشته تحریر درآورد؛ اندیشمندی که 65 سال پیش در یک خانواده ثروتمند در «یافا» به دنیا آمد.
بدینترتیب، «أنمار الزین» فصل پایانی زندگی این مَردِ مبارز در عرصه عقل در جبهههای مختلف را تشریح و عنوان کرد که زندگانی این مَرد در یکی از همین جبههها و در جریان یکی از حملات خونین پایان یافت.
روایتهای مختلفی پیرامون سوء قصد به جان «الفاروقی» مطرح شدند اما در نهایت این حمله و سوء قصد به کشته شدنِ بیرحمانه او و همسرش آن هم تنها در چند دقیقه منجر شد.
«اسماعیل راجی الفاروقی» فردی عالِم و دانشمند در بسیاری از عرصهها بود که هم وارد دریای بزرگ اندیشه و ادیان شد و هم در زمینه نقد صهیونیسم ورود پیدا کرد.
«الفاروقی» تا جایی پیش رفت که حتی «المسیری» نیز نقشآفرینیاش در بابِ فکر و اندیشه را ستود. افزون بر این، او استاد رشته فلسفه در بسیاری از دانشگاههای آمریکا بود و از آنجایی که 2 سال تمام را در دانشکده الهیات سپری کرد، توانست از نزدیک با اندیشه دینی مسیحی در غرب آشنا شود.
بدینترتیب، وی کتابی را تحت عنوان «اخلاق مسیحیت» (Christian Ethics) به رشته تحریر درآورد؛ همانطور تحقیقات بنیادینی را در خصوص اسلام انجام داد.
همین تحقیقات و پژوهشهای اندیشهای در حوزه ادیان بر رویکرد فکری، نگرش تمدنی و نیز خط مشیِ کلی او، تأثیر شگرف و واضحی برجای گذاشت.
او بررسیهای عمیقی را پیرامون اندیشه غربی، فلسفه و اصول آن انجام داد؛، اقدامی که موجب شد بیش از پیش با حقیقتِ مسائل و قضایای مربوط به الگوی معرفت غربی و نیز نوع رویکرد و نگرش آن و تناقضات و اشکالات موجود در آن آشنا گردد.
در اثنای این پژوهش و در جریان بررسی ابزار «الفاروقی» در برخورد با الگوی معرفت غربی، به برخی از تناقضات و اشکالات مذکور اشاره خواهیم کرد.
«الفاروقی» و آغاز راه
در اولین روزهای ماه مِی سال 1921 میلادی بود که فرزندِ قاضیِ شرعی یعنی «راجی الفاروقی» به نام «اسماعیل» به دنیا آمد.
پدرش از بدو تولدِ وی تمایل داشت تا او در یک فضای مدرنتر و غربیتر به تحصیل بپردازد و از همین روی «اسماعیل» را به مدرسه «فریر دومینیکن» فرانسه فرستاد.
«اسماعیل» در سال 1936 میلادی توانست به تحصیلات خود در دوره دبیرستان پایان دهد و پس از آن به دانشکده «ادبیات و علوم» در دانشگاه آمریکایی بیروت (AUB) رفت و در سال 1941 میلادی موفق شد در این دانشگاه به مدرک لیسانس در رشته فلسفه دست پیدا کند.
«الفاروقی» در سالهای 1949 و 1951 میلادی در ایالات متحده آمریکا توانست به 2 مدرک کارشناسی ارشد در رشته «فلسفه عمومی» دست یابد.
او در سال 1952 میلادی مدرک دکترا در رشته فلسفه را از دانشگاه «ایندیانا» آمریکا دریافت کرد. او در در پایاننامه خود در این دوره «ابعاد و جنبههای متافیزیکی و معرفتیِ ارزشهای اخلاقی» را مورد بررسی قرار داد.
علیرغم اینکه «الفاروقی» دارای تحصیلات آکادمیک بود اما این احساس در او به وجود آمد که نوعی نقصان و کاستی در ساختار معرفتیاش وجود دارد.
علت اصلی و اساسی احساسی که در «الفاروقی» وجود داشت این بود که او خود را در اسارت اندیشه غربی میدید.
بنابراین، وی عزم خود را برای جبران این نقص و کاستی جزم کرد و به همین منظور به قاهره رفت. او به دانشگاه «الازهر» مصر ملحق شد و در آنجا به مدت 4 سال به تحصیل در علوم دینی و معرفتی پرداخت تا بدینترتیب، نوعی موازنه میان علوم غربی و علم و دانش دینی و معرفتی خود ایجاد کرده باشد.
پس از آنکه «الفاروقی» توانست در زمینه علوم دینی و معرفتی به پختگی برسد، با افکار و اندیشههای جدید خود بار دیگر به ایالات متحده آمریکا بازگشت و به عنوان استاد در رشته «فلسفه ادیان» مشغول به کار شد.
او همچنین در همین دوران تألیفاتی پیرامون «فلسفه دینی» و «مقایسه میان ادیان» را به 2 زبان عربی و انگلیسی به رشته تحریر درآورد.
افزون بر آنچه که گفته شد «الفاروقی» با کتاب خود تحت عنوان «اسلام و مشکل اسرائیل» (Islam and The Problem of Israel) توانست از لحاظ فکری و اندیشهای در نبرد عربی ـ اسرائیلی نقشآفرینی کند. این کتاب او به زبان انگلیسی چاپ و منتشر شد.
برخی افکار و اندیشههای «اسماعیل راجی الفاروقی» و تألیفاتش در این زمینه را به عنوان عامل اصلی و اساسی قتل او در تاریخ 27 ماه مِی سال 1986 دانستند.
توحید و تأثیرات آن در اندیشه «الفاروقی»
زمانی که از دیدگاه تمدّنی به الگوی «الفاروقی» نگاه میکنیم، نمیتوانیم از حجم و میزان ارتباط او با تمدن غربی غافل شویم، چراکه وی به مدت 2 سال در دانشکده الهیات در آمریکا به تحصیل پرداخت و در آن دوران توانست از نزدیک با فکر و اندیشه دینی مسیحی در غرب آشنا شود.
افزون براین، «الفاروقی» در دوران تحصیلش در دانشگاه «الازهر» مصر تحقیقات و پژوهشهای اصیل و فراوانی را پیرامون علوم دینی انجام داد. همین مسأله موجب شد تا عقل، فکر و اندیشه «الفاروقی» تکامل پیدا کند، چراکه وی هم علوم دینی و هم علوم فلسفی را فراگرفت.
از شکلگیری آمیختهای از علوم فلسفی و دینی در اندیشه «الفاروقی» میتوان به عنوان «عقل فاروقی» یاد کرد؛ عقلی که از رهگذر افق و دورنمایی وسیع، تأملی صادق و بصیرتی تمدنی، به مسائل و قضایای مربوط به اسلام مشغول شد.
علیرغم اینکه او با چنین الگویی زندگی کرد اما نهتنها هیچگاه تحت اسارت آن قرار نگرفت بلکه آن را از منظر الگوی معرفتی ـ توحیدی مورد نقد قرار داد. «الفاروقی» همین الگوی معرفتی ـ توحیدی را به عنوان شاخص و مؤلفهای برای سنجش هر الگوی دیگری قرار داد.
او در کتاب خود تحت عنوان «توحید و تأثیرات آن در اندیشه و زندگی» از رهگذر برخی نگرشهای فکری و اندیشهای، تشریح کرد که چگونه «توحید» میتواند موجب شکلگیری الگوی اندیشهای و معرفتی یک فرد در بسیاری از امور بشود.
او توحید را به عنوان جوهر تجربه دینی معرفی و از آن به عنوان محوریت و مرکزیت مفهوم «الله» برای یک مسلمان در هر زمان و مکانی که باشد، یاد کرد.
او میگفت در چنین نگرشی، ذات الهی منبع اصلی و اساسی ارزشها در عرصه وجود است و تجربه دینیِ ناشی از برخورداری از توحید بر این اصل دلالت دارد که یک پروردگار وجود دارد؛ پروردگاری که هیچ مانندی ندارد و اراده او بر همه چیز غالب است.
«الفاروقی» در تشریح اندیشه خود همچنین از توحید به عنوان جوهر اسلام یاد میکند و سپس آن را جوهر تمدن اسلامی مینامد.
او میگوید که عبارت توحیدی «لا اله الّا الله» بیانگر معانی و مفاهیم والای ارزشی است؛ مفاهیمی که اولین آنها این است که انسان باید از رهگذر نگرش و نیز عمل خود جهان را از ارزشهای اخلاقی سرشار کند.
او در این نگرش همچنین تأکید میکند که نباید به این زندگانی و حیات به عنوان یک ورطه و مخمصمه که لزوم رهایی از آن ضروری است، نگریسته شود.
دیدگاه او در این زمینه با دیدگاه و نگرش «عزت بیگویچ» فیلسوف غربی یکسان است، زیرا او نیز اعتقاد داشت اسلام باید مبنای حیات باشد اما نباید از زندگی دنیوی فاصله گرفت و به انزواء روی آورد.
این فیلسوف غربی همچنین تأکید میکند که دعوت به ترک زندگی دنیوی یک دعوت بیمعنا و ساختگی است. در عین حال، «الفاروقی» نیز بر این باور است که توحید مسیری برای رستگاری انسانها است و نه راهی برای خلاصی آنها از دنیا.
از منظر تاریخی نیز باید گفت که «اسماعیل راجی الفاروقی» بر این باور است که «توحید» بر روند تاریخ و تصور انسان مسلمان از آن تأثیرگذار است. او در همین راستا تأکید میکند: «اسلام از فرد مسلمان این توقع را دارد که در سِیر زمان و مکان مداخله داشته باشد.
این یک واقعیت است و مسلمانی که به عبودیت خداوند شهادت میدهد و خود، زندگی و تمامی امکاناتش را در راه عبادت او صَرف میکند، چارهای جز درک این واقعیت ندارد».
افزون بر آنچه که گفته شد «الفاروقی» همچنین تأکید دارد: «یک فرد مسلمان نباید زندگی خود را در خلوت و انزواء سپری کند مگر در یک حالت و آن، اینکه این خلوت و انزواء برای تمرین در جهت برخورداری از خویشتنداری بیشتر و ایجاد یک سروسامان درونی باشد.
حتی در این حالت هم اگر فرد مسلمان نتواند با ریاضتی که در پیش میگیرد پیروزی بزرگتری را در عرصه تغییر زمان یا مکان محقق سازد، بنابراین تمام آنچه که انجام داده و ریاضتی که متحمل شده، بیهوده بوده است».
مقایسه دو الگو… فرهنگسازی و معرفت
«اسماعیل راجی الفاروقی» در زمره اولین اندیشمندانی محسوب میشود که به بررسی عمیق و ریشهای بنیانهای فلسفی که معرفت غربی بر پایه و اساس آن بنا نهاده شد، پرداخت و به مقایسه آن با بنیانهای اسلامی مبادرت ورزید.
او در کتاب خود تحت عنوان «التوحید» به طور خلاصه درباره نتیجه مقایسه میان بنیانهای فلسفی و بنیانهای اسلامی، تصریح میکند: «اختلافاتی وجود دارد که به هیچ وجه نمیتوان آنها را انکار کرد. تسلیم مطلق نگرش اسلامی در برابر معرفت غربی امری دشوار است».
او در ادامه میافزاید: «ازجمله این اختلافات، باور و اعتقاد غرب به یکجانبهگرایی علم در حقایق و عدم اعتقاد آن به اینکه امور غیبی یا همان «وحی» نمیتوانند منبعی برای معرفت باشند، است.
اختلافات دیگری نیز وجود دارد که آن هم نشأتگرفته از اعتقادات غرب است که میگوید علم و دانش تنها محدود و محصور به واقعیتهای عینی است؛ واقعیتهایی که توسط حواس رصد میشوند.
بر مبنای دیدگاه مذکور، چنین علم و دانشی عاری از هرگونه رویکردها و گرایشات اخلاقی و ارزشی بوده و هدفِ غایی آن اشباع نیازهای مادی بشریت و تحقق خوشبختی برای آنها بدون توجه و اهتمام به ارتقاء جایگاهشان است.
در مقابل این باور و گرایش غرب، «معرفت اسلامی» قرار میگیرد که به باور «الفاروقی» بر پایه «وحدتِ حقیقت» بنا شده و تنها خداوند سبحان را منبع معرفت میداند.
او معتقد است که در این زمینه هیچ تضاد و تعارضی میان وحی از یک سوی و عقل و علم از سوی دیگر، وجود ندارد، چراکه که عقل در واقع هدیهای از سوی خداوند متعال به انسان است که 2 مأموریت اصلی را برعهده دارد.
یکی فراگیری وحی و دیگری کشف اسباب و سنتهای جهان هستی است. علاوهبر این، «الفاروقی» باور دارد که مانع و حائلی میان علم اسلامی و افتادن آن در پرتگاهی که دانش غربی در آن سقوط کرده است، وجود دارد، چراکه دانش غربی منکر وجود «الله» است و طبیعت را چپاول میکند اما دانش اسلامی در چارچوب ارزشها و اخلاقیاتِ نشأتگرفته از وحی که منبع علم و معرفت است، فعالیت میکند.
به اعتقاد «الفاروقی» این علم با توجه به اخلاقگراییاش با «جماعت» و «امت» پیوند دارد، زیرا اخلاق عبارت است از مجموعهای از ضوابط که روابط فرد با عموم جامعه را تنظیم مینماید و عرصه اجرای آن نمیتواند محدود به دایره فردی باشد.
وسعت یافتن دامنه شناختی و معرفتی «اسماعیل راجی الفاروقی» که توانست الگوی معرفتیِ غربی و اصالت دینیِ میراث اسلامی را فرا گیرد، موجب نشد هویت اصلی او سلب شود و این همان مسألهای که خودِ «الفاروقی» نیز روی آن تأکید میکند.
او تأکید کرد که درهای فرهنگ و تمدن اسلامی به روی میراث و دستاوردهای علمی بشریت باز است اما شکل، طبیعت و ماهیت پذیرش این میراث و دستاوردها توسط فرهنگ و تمدن اسلامی را مشخص میکند و میگوید که چنین چیزی باید مبتنی بر علم و شناخت کامل از تمامی ابعاد و جوانب آن، باشد.
او همچنین خواستار آن شد تا پژوهشها و تحقیقات گستردهای پیرامون الگوی معرفت غربی صورت پذیرد تا از رهگذر آنها بتوان ادعاهای غرب را ـ که با قدرت در راستای ترویج آنها تلاش میکند ـ رد کرد.
ازجمله این ادعاها، جهانی بودنِ غرب، مرکزیت آن در جهان هستی، بیطرفی و واقعگرایانه بودن علوم غربی و… است. موارد مذکور جملگی ادعاهایی هستند که تحقیقات و پژوهشهای عمیق و ریشهای آنها را رد میکنند و در عین حال تناقضات میان الگوی معرفت غربی و الگوی معرفت اسلامی را آشکار میسازند.
«اسماعیل راجی الفاروقی» بر این باور است که نسل او توانستند واپسگرایی امت اسلامی و نیز تناقضات و تضادها میان الگوی معرفت غربی و الگوی معرفت اسلامی را کشف کنند، چراکه در حیات فکری و اندیشهای خود با این تناقضات زندگی کردند.
درهمین ارتباط، «الفاروقی» تأکید میکند: «نسل ما این تناقض را هنگامی دریافت که در زندگی فکری خود با آن سروکار داشت. عذاب درونیِ نشأتگرفته از این تناقض موجب شد تا با ترس و هراس از خواب بیدار شویم و حرمتشکنیهایی را که در دانشگاههای جهان اسلام نسبت به روح تدین رواداشته میشد، کاملاً دریابیم.
به همین سبب ما جهان اسلام را نسبت به این شر آگاه کرده و تلاش میکنیم برای نخستین بار در تاریخ به توسعه طرحی بپردازیم که جلوی رواج و انتشار این بیحرمتی را گرفته و از پیامدهایش بکاهد و آموزش اسلامی را به شیوه درست و استوارش بازگرداند».
در همین فضا بود که «مؤسسه جهانی اندیشه اسلامی» در سال 1981 میلادی در «واشنگتن» تأسیس شد و دکتر «الفاروقی» از زمان تأسیس نهاد مذکور تا زمان درگذشتش یعنی در سال 1986 میلادی ریاست آن را برعهده داشت.
مؤسسان این نهاد به این نتیجه رسیدند که بحرانی که امت اسلامی و عربی با آن دستوپنجه نرم میکنند در واقع بحران اندیشهای است و تمامی بحرانهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی نشأتگرفته از این بحران فکری و اندیشهای به عنوان بحران مادر، هستند.
«مؤسسه جهانی اندیشه اسلامی» نقدهای واقعگرایانهای را نسبت به معرفت غربی مطرح و استراتژیای را تحت عنوان «اسلامیسازی معرفت» ارائه کرد.
«الفاروقی» بر این باور بود که ارزیابی معرفتی با بازنگری در سیستم آموزشی حاصل میشود.
ازهمینروی، وی خواستار بازنگری و بازسازی سیستم آموزشی رایج شد، به گونهای که این سیستم بتواند بر دوگانگی موجود در نظام آموزشی که آن را به دو بخش اسلامی و سکولار تقسیم میکند، فائق آید و بر سیستمی واحد تکیه کند که جایگزین آن دو شود؛ سیستمی که هم علوم نوین و هم علوم دینی را دربر میگیرد.
از دیدگاه «الفاروقی» چنین سیستمی میتواند توازن میان تطور معرفتی و تبادل فرهنگ با غرب را برقرار سازد و در عین حال، اصالتِ اسلامی فرد مسلمان را حفظ کرده و تاریخ و تمدنش را برای او تعریف کند، به گونهای که تحت تأثیر افکار و اندیشههای منفیِ وارداتی قرار نگیرد.
«اسماعیل راجی الفاروقی» گاهی از طریق آموزش و گاهی از طریق نگارش کتابها و مقالات مختلف، حیات و زندگانی فکری و اندیشهای خود را در عرصه بررسی معارف غربی و میراث شرقی اسلامی سپری کرد تا اینکه پس از 65 سال به همراه همسرش دکتر «لمیاء» درگذشت؛ کسی که به نوبه خود در هنر اسلامی تخصص داشت.
«الفاروقی» آثار معرفتی و فرهنگی فراوانی را به زبان انگلیسی از خود برجای گذاشت که تنها تعداد معدودی از آنها ترجمه شدند.
ازجمله برجستهترین این آثار میتوان به 2 کتاب او یعنی «توحید» و «اطلس تمدن اسلامی» اشاره کرد.
به هر حال، انتشار یک خبر تأسفبار در تابستان سال 1986 میلادی موجب شد تا آخرین فصل از زندگی این اندیشمند رقم بخورد؛ اندیشمندی از شرق که آراء و اندیشههایش را برای جهانیان بازگو کرد و در نهایت نیز به خاطر همین آراء و اندیشهها کشته شد.