مروری بر نظریه یک فیلسوف بریتانیایی؛ رابطه میان اخلاق و ادراک حسی چیست؟/ دو چهره طبیعت گرایی
به عقیده پیتر فردریک استراوسون، ما نمیتوانیم بیش از آنچه برای باورمان به وجود اجسام دلیل میآوریم، برای تمایلمان نسبت به نگرشهای واکنشی اخلاقی و فردی دلیل بیاوریم.
چندی پیش در یادداشت قبلی به بررسی نظریه استراوسون درباره مفاهیم شکاکیت، طبیعت گرایی و برهانهای استعلایی آن و بررسی نظرات هیوم و ویتگنشتاین پرداختیم و به صورت اجمالی موضوعات را بررسی کردیم.
پیتر فردریک استراوسون در سال ۲۰۰۶ درگذشت اما در زمان مرگش وی از برجستهترین فیلسوفان جهان بود و مطالبی که در ادامه مطالعه میکنید بر مبنای سخنرانی وی در سال ۱۹۸۳ در دانشگاه کلمبیا میباشد که بحثی جدی و عمیق از شکاکیت را در آنجا آغاز و بیان کرد.
در این بحث به بررسی اخلاق و ادراک حسی از نظر استراوسون میپردازیم؛
۱. درگیری و فاصله گیری
هنگامی که مردم و کارهایشان (از جمله خودمان و کارهایمان) را به صورت عینی، همان طور که هستند، یعنی به صورت اشیا و رویدادهایی طبیعی میبینیم که در طبیعت روی میدهند – رویدادهایی از پیش تعیین شده علی یا رویدادهایی تصادفی – آنگاه پرده توهمی که توسط نگرشها و واکنشهای اخلاقی روی آنها کشیده شده است، باید کنار زده شود.
آنچه در واقع در طبیعت رخ میدهد، ممکن است موجب شادی یا تأسف شود اما نباید موجب سپاسگزاری و رنجش، تأیید یا شرمندگی اخلاقی یا خود تأییدی یا ندامت اخلاقی شود.
کوشش برای مقابله با چنین استدلالی، از راه دفاع از حقیقت برخی شرایط خاص آزادی یا خودانگیختگی یا خودمختاری که نوع انسان از آن بهره میبرد و مبنایی توجیه کننده برای نگرشها و داوریهای اخلاقی فراهم میکند، خیلی موفق نبوده است.
زیرا هیچ کسی قادر نبوده تا به صورتی درک شدنی بیان کند چنین شرط آزادیای واقعاً شامل چه چیزی میشود، شرطی که فرض شده برای بنا کردن نگرشها و داوریهای اخلاقی ما ضروری است.
چنین کوششهایی برای استدلال مخالف گمراهانه است و نه فقط به خاطر اینکه ناموفق یا درک شدنی هستند.
آنها به همان دلایلی گمراهانه هستند که سایر شکلهای استدلالهای بر ضد شکاکیت گمراهانه دانسته میشوند، یعنی به این دلیل که استدلالهایی که بر ضد آنها جهت گرفتهاند به طور کامل ناموثر هستند.
به طور کلی ما نمیتوانیم بیش از آنچه برای باورمان به وجود اجسام دلیل میآوریم، برای تمایلمان نسبت به نگرشهای واکنشی اخلاقی و فردی دلیل بیاوریم.
البته میتوانیم قانع شویم که یک واکنش خاص ما در یک موقعیت خاص ناموجه بوده است، همان طور که در مواردی خاص میتوانیم قانع شویم آنچه را یک شیء فیزیکی یا یک شیء فیزیکی از نوع به خصوصی در نظر گرفته بودیم، [در واقع] چنین نیست.
اما تمایل کلی ما به این نگرشها و واکنشها، به صورتی ناگشودنی به درگیریهای فردی و ارتباطات اجتماعی مقید شده است، ارتباطاتی که با زندگی ما شروع شده، در طول زندگی به انواع روشهای مختلف توسعه یافته و خود را پیچیده ساخته و میتوان گفت یکی از شرایط انسانیت ماست.
در التزام گریز ناپذیر ما به این نگرشها و احساسات، واقعیتی طبیعی قرار دارد، چیزی عمیقاً ریشه دار در طبیعت ما به صورت وجودمان در جایگاه موجودی اجتماعی.
جالب اینجاست که توماس رید، به عنوان دشمن سرشناس و مشهور شکاکیت که با دیوید هیوم هر دو اهل اسکاتلند بودند، تشابه آشکاری را بین التزام طبیعی ما به باور به اشیا خارجی و تمایل طبیعی ما به پاسخهای اخلاقی یا شبه اخلاقی ترسیم میکند. او مراقب است اظهار نکند بچه در رحم یا کودک تازه متولد شده چنین باورها یا تمایلهایی دارد.
آنطور که رید میگوید، ممکن است او در آن مرحله «فقط یک وجود دارای درک» باشد؛ اما او میگوید باورها و تمایلهای مورد نظر، اصولی طبیعی هستند که در اجزای او کار گذاشته شده است و آن طور که او به صورت مطبوعی اظهار میکند، هنگامی که کودک در حال رشد «اقتضای مناسب برای آنها» را داشته باشد، فعال میشوند.
در اینجا رید را میبینیم که خود را در کنار هیوم طبیعت گرا، بر ضد هیوم شکاک قرار میدهد.
۲- نسبی سازی و دو چهره طبیعت گرایی
پرسش این بود: از کدام دیدگاه ما چیزها را آن گونه که واقعاً هستند میبینیم؟ و این پرسش این نتیجه را منتقل میکند که پاسخ نمیتواند چنین باشد: هر دو.
این نتیجه است که میخواهم درباره آن چون و چرا کنم. اما مطمئناً ممکن است گفته شود، دو دیدگاه متضاد نمیتوانند درست باشد، نمیتواند چنین باشد که هم واقعاً چیزی به نام سزاواری اخلاقی وجود داشته باشد و هم چنین چیزی وجود نداشته باشد؛ هم واقعاً برخی از کنشهای انسانی از نظر اخلاقی سزاوار سرزنش یا ستودنی هستند و هم هیچ کنشی چنین خصوصیاتی را ندارد.
میخواهم بگویم تناقض تنها هنگامی ظاهر میشود که وجود یک دیدگاه مطلق متافیزیکی را فرض کنیم که از آنجا بتوانیم بین این دو دیدگاهی که در تضاد با هم قرار دادم، قضاوت کنیم.
اما چنین دیدگاه برتری وجود ندارد – یا ما چنین دیدگاهی نمیشناسیم، ایده چنین دیدگاهی است که توهم است. هنگامی که این توهم کنار گذارده شود، تناقض ظاهر شده بر طرف میگردد.
ما میتوانیم در درکمان از حقیقت، نسبیت معقولی را در مورد دیدگاههایی که میشناسیم و میتوانیم به کار بریم، تصدیق کنیم.
از دیدگاهی که معمولاً ما را موجوداتی اجتماعی، در معرض نگرشهای واکنشی اخلاقی و فردی در نظر میگیرد، کنشهای انسانی یا برخی از آنها، به روشهایی گوناگون آهنگ اخلاقی داشته و دارای ویژگیهایی میباشد که در واژگان غنی ما برای ارزیابی اخلاقی مهم است.
از دیدگاه طبیعت گرایی فاصله گیرانه که گاهی به کار میبریم، آنها به جز ویژگیهایی که میتوان آنها را بر حسب واژگان تحلیل و توضیح طبیعت گرایانه (البته از جمله تحلیل و توضیح روان شناختی) توصیف کرد، ویژگی دیگری ندارند.
ممکن است به نظر برسد آنچه گفتم، به جای حل کردن یک مساله، طفره رفتن از آن [و] فقط اجتناب کردن از رو به رو شدن با یک مساله واقعی و دشوار است. به اختصار این مورد را با مساله دیگری که گرچه ظاهرش کاملاً متفاوت است، از جنبه مهمی مشابه این یکی است، مقایسه میکنم؛ به طوری که در مورد مساله طفره رفتن، میتوان آنها را به همراه یکدیگر ارزیابی کرد.
اما در ابتدا میخواهم چیزی درباره نام و مفهوم طبیعت گرایی بگویم. همان طور که در توضیحات مقدماتی قبلاً اشاره شد تا اینجا روشن شده است این مفهوم دو چهره دارد؛ یا حداقل دو چهره دارد.
من در آغاز به این مفهوم و نام، در ارتباط با هیوم و روش هیوم در [مواجهه] با شکاکیت (از جمله شکاکیت خودش) استناد کردم. سخن او که توماس رید آن را بازتاب داده است هنگامی که خودش را در کنار هیوم طبیعت گرا در برابر هیوم شکاک قرار میدهد، این است که استدلالها [و دلایل]، هم در طرفداری و هم بر ضد موضع شکاکانه، در عمل به یک اندازه بی اثر و بیهودهاند.
زیرا تمایل طبیعی ما به باور به نکاتی که شکاک به چالش میکشد، مطلقاً اجباری و گریز ناپذیر است؛ نه با استدلالهای شکاکانه به لرزه میافتد و نه با استدلالهای مخالف عقلانی تقویت میشود. در جایی که طبیعت ما را چنین محدود میکند، التزامی اصیل و غیر عقلانی داریم که محدودهای را که درون آن، یا پایهای را که بر مبنای آن، عقل میتواند به صورتی مؤثر عمل کند، تعیین میکند و درون آن محدوده پرسش از عقلانی یا غیر عقلانی بودن، موجه یا ناموجه بودن برای این یا آن داوری یا باور خاص میتواند مطرح باشد. بعد از آن، میتوان گفت تقریباً با زندگی اخلاقی همین برخورد را کردم.
ما به صورتی طبیعی موجوداتی اجتماعی هستیم و التزام طبیعی ما به وجود اجتماعی، التزامی طبیعی به کل شبکه یا ساختار نگرشها، احساسات و داوریهای اخلاقی و فردی انسان است که از آن سخن گفتم.
تمایل طبیعی ما به چنین نگرشها و داوریهایی، در برابر استدلالهایی که اظهار میکنند این تمایل علی الاصول تضمین نشده یا ناموجه است، همان قدر به صورت طبیعی در امان است که تمایل طبیعی ما برای باور به وجود اجسام در برابر استدلالهایی که اظهار میکنند این تمایل علی الاصول غیر یقینی است.
تا اینجا روش طبیعت گرایانه ما در برابر شکاک اخلاقی، مشابه روش طبیعت گرایانه ما در برابر شکاک در مورد وجود جهان خارجی بوده است. اما پیچش یا پیچیدگیای را در مورد اخلاقی معرفی یا تصدیق کردیم که مشابهتی با مورد شکاکیت درباره وجود اجسام ندارد و با این پیچش یا پیچیدگی، چهرهٔ دیگر – یا چهرهای مجزا – از مفهوم طبیعت گرایی شروع به نشان داده شدن میکند.
زیرا تصدیق کردم میتوانستیم به صورت نظری، و گاهی میتوانیم و حتی گاهی باید به صورت عملی، رفتار انسانی یا امتدادهای رفتار انسانی را در پرتوی دیگری ببینیم که آن را با عنوان «عینی» یا «فاصله گیرانه «یا «طبیعت گرایانه» مشخص کردم (در اینجاست که چهرهٔ دیگری ظاهر میشود)؛ پرتوی که درگیر تعلیق یا تعطیل کلی یا جزئی احساسات و کنشهای انسانی در این پرتو، در حقیقت دیدن آنها به صورت اشیا و رویدادهایی در طبیعت است، اشیا و رویدادهایی طبیعی، که باید بر حسب عبارتهایی که در آنها ارزیابی اخلاقی جایی ندارد، توصیف، تحلیل و به صورت علی توضیح داده شود، تقریباً بر حسب عبارتهایی از واژگان مشاهدهای و نظری که در علوم طبیعی و اجتماعی از جمله روان شناسی تصدیق میشود.
دقیقاً همین امکان مشاهدهٔ رفتار انسانی در این پرتوی طبیعت گرایانه، و این اندیشه که این تنها پرتوی صحیح است بود که شکاک اخلاقی با اعتقاد به آن حس مناسب بودن یا توجیه عمومی ما را نسبت به آن نگرشهای واکنسی فردی و اخلاقی که به صورت طبیعی در معرض آنیم، تضعیف میکند.
بنابر این مشاهده میکنیم گونهای از طبیعت گرایی در چالش با گونه دیگری [از آن] قرار میگیرد. همان طور که در توضیحات مقدماتی قبلاً و در یادداشت قبلی اشاره شد، تمایز بین این دو گونه از طبیعت گرایی – یا دو چهره از مفهوم طبیعت گرایی – با سخن گفتن از «طبیعت گرایی فروکاستی» (یا اکید) از یک سو، و «طبیعت گرایی نافروکاستی» یا (آزاد اندیش یا کاتولیک) از سوی دیگر، مفید خواهد بود.
طبیعت گرایی فروکاستی معتقد است دیدگاه طبیعت گرایانه یا عینی به موجودات انسانی و رفتار انسانی اعتبار نگرشها و واکنشهای اخلاقی را تضعیف کرده و داوری اخلاقی را به صورت حاملی از توهم نشان میدهد.
طبیعت گرایی نافروکاستی نمیکوشد آن طور که بعضیها سعی کردهاند، به کمک استدلال با این نتیجه گیری ادعایی مقابله کرده و مدعی برخی مبناهای غیر طبیعی و متافیزیکی برای معتبر کردن تمایل عمومی ما به پاسخها و داوریهای اخلاقی شود. (ر. ک. به نظریههای آزادی ذات مکنون در کانت یا نظریههای قوای مخصوص شهود کیفیتهای طبیعی در شهودگرایان اخلاقی در نسلی اخیر).
باز هم، طبیعت گرای نافروکاستی فقط بر این نکته اصرار میکند که این مطلب برای ما گشوده نیست، فقط در طبیعت ما نیست که به کلی از این نگرشهای واکنشی فردی و اخلاقی، این داوریهای ستایش آمیز یا سرزنش آمیز دست بکشیم که طبیعت گرای فروکاستی آنها را غیر عقلانی و بدون هیچ گونه توجیه عقلی اعلام میکند.
سخن طبیعت گرای نافروکاستی این است که فقط در جایی که نیاز هست، کمبود میتواند وجود داشته باشد. پرسشها در باب توجیه به میزان زیادی درون چارچوب عمومی نگرشهای مورد بحث بروز میکند.
اما وجود این چارچوب عمومی، خودش نه نیازمند یک توجیه واکنشی خارجی است و نه آن را مجاز میدارد (به اصطلاح ویتگنشتاین: گرچه ممکن است شکل این بازی زبانی با گذشت زمان تغییر کرده و در معرض تغییرات موضعی قرار گیرد، اما بازیای است که نمیتوانیم آن را متوقف کنیم؛ نه اینکه بازیای باشد که آن را انتخاب کرده باشیم).
به نظر میرسد طبیعت گرای نافروکاستی، اگر برایش مهم باشد، ممکن است به صورتی پذیرفتنی ادعا کند بین این دو نوع طبیعت گرایی، [خودش] طبیعت گرای تمام و کمال است. (حتی ممکن است تأکیدی تحقیرآمیز بر هجای هر توصیف رقیبش به صورت «صرفاً طبیعت گرا «اضافه کند.)
۳. یک مورد مشابه: ادراک و متعلقهای آن
ممکن است بسیاری این نسبی سازی را کاملاً مشکوک یا طفره رونده بیایند و من وعده کردم که موردی مشابه را ارائه کنم. موردی که در نظر دارم، به نظریه ادراک حسی و ماهیت چیزهای فیزیکی یا مادیای که میبینیم و احساس میکنیم مرتبط است، یعنی اشیا فیزیکی ادراک حسی.
به طور مشخص، این موضوع به دو دیدگاه متفاوت در مورد ماهیت این اشیا مرتبط است، یکی از آنها را میتوان دیدگاه واقع گرای عرفی [۱] یا غیر تأملی [۲] نامید، [و] دیدگاه دیگری که واقع گرایی علمی نامیده میشود.
در یک دیدگاه، اشیا فیزیکیای که در گفتار و تجربهٔ روزمره متمایز میکنیم- میزها، کوهها، پرتقالها، مردم و سایر حیوانات – همان طور که آیر شادمانه بیان میکند، «امتدادهای دیداری – لمسی» [۳] هستند.
به این معنی که آنها واقعاً دارای چنین ویژگیهایی پدیداری یا حسی هستند که ما به صورت غیر تأملی به آنها منتسب میکنیم: رنگ آنگونه که دیده میشود، یعنی رنگ به معنایی که یک نقاش یا یک کودک این واژه را میفهمد، شکلهای دیداری؛ بافت آن گونه که حس میشود. در دیدگاه دیگر، دیدگاه واقع گرایی علمی، واقعاً چنین ویژگیهای پدیداریای متعلق به اشیا فیزیکی نیستند.
این دیدگاه فقط آن ویژگیهایی را به اشیا فیزیکی منتسب میکند که در نظریه و توضیح فیزیکی ذکر میشود، از جمله توضیح علی برای برخورداری ما از نوع تجربهای حسی که در واقع از آن بهره مند میشویم و در این دیدگاه مسئول این توهم است که اشیا فیزیکی واقعاً همان گونهاند که ما در ظاهر آنها را به آن صورت درک میکنیم.
واقع گرای علمی به طور نوعی بر این نکته تاکید زیادی میکند که خصیصه تجربه حسی ما، این واقعیت که ما در ظاهر اشیا دیداری – لمسی را در فضای فیزیکی درک میکنیم، به صورت علی با ترکیبی از عوامل فیزیکی توضیح داده میشود که در آن هیچ ذکری از ویژگیهای بیداری به میان نمیآید و این عوامل شامل سرشت فیزیکی خودمان نیز میشود، ساخت فیزیولوژیکی ما.
اگر این ساخت به طور بنیادین متفاوت بود، حتی به نظر خودمان نمیرسید که اشیا در فضا را طوری درک میکنیم که [گویی] ویژگیهای پدیداریای دارند که به نظرمان چنین آنها را درک میکنیم.
اگر به صورت مثلاً یک خفاش هوشمند طراحی شده بودیم، ممکن بود به نظرمان برسد اشیا فیزیکی را در فضا با حیطهٔ کاملاً متفاوتی از ویژگیهای پدیداری که برای ما تعریف شده، درک میکنیم.
اما خصیصه واقعی یا ذاتی اشیا فیزیکی در فضا به وضوح ثابت است، صرف نظر از گوناگونی ساخت فیزیولوژیکی گونهای که میتوان گفت آنها را ادراک میکند.
بنابر این ویژگیهای پدیداریای که تصادفاً به نظر ما میرسد به صورت اشیایی متمایز در فضا درک میکنیم، نمیتواند به درستی به اشیا نسبت داده شود به گونهای که انگار آنها در واقع چنین هستند. در بهترین حالت، این ویژگیهای پدیداری متعلق به خصیصه ذهنی تجربه حسی ما هستند.
از سوی دیگر، واقع گرای عرفی ممکن است بر عمق و توان التزام عادتی ما به این دیدگاه که در شرایط مناسب، ما اشیا را همان گونه که هستند درک میکنیم، تاکید کند، اینکه خصوصیاتی حسیای که به نظرمان میرسد درک میکنیم، واقعاً همان گونه هستند.
(در غیر این صورت واقعاً چگونه ارزش زیبایی شناختی یا عاطفی را به چیزها یا افراد مرتبط میکنیم؟) و ممکن است او این نکتهٔ قدیمی را اضافه کند که ما نمیتوانیم نسبت به کیفیتهای اصلیای که واقع گرایی علمی برای چیزهای فیزیکی مجاز میداند – شکل، اندازه، حرکت و موقعیت – آگاهی ادراک حسی پیدا کنیم، مگر با آگاهی از محدوده فضایی که در حالتی حسی تعریف میشود، مثلاً با کیفیتهایی دیداری و لمسی که واقع گرایی علمی انتساب آنها را به خود اشیا انکار میکند.
حال خود برخورداری از مفهوم فضای فیزیکی، و از این رو خود امکان تحقیق در مورد ماهیت اشغال کنندگان آن، وابسته به آگاهی ادراک حسی نسبت به کیفیتهای اصلی یا فضایی چیزهاست.
بنابر این واقع گرای عرفی میتواند به صورت معقولی استدلال کند، التزام پیشینی طبیعی ما به دیدگاهی که چیزهای فیزیکی را به صورت اشیایی که دارای ویژگیهای جسی یا پدیداری هستند میبیند، حتی برای استفاده ما از دیدگاه واقع گرایی علمی پیش شرط لازم است که چنین ویژگیهایی را برای آنها انکار میکند، و اگر او به اندازه کافی متمایل به ستیزه جویی باشد و خصومتی آشتی ناپذیر بین این دو دیدگاه احساس کند، ممکن است متمایل باشد تا به بدزبانی ستیزه جو نزول کرده و دیدگاه علمی را در جایگاه شکلی که اصلاً واقع گرایانه نیست، رها کند.
دیدگاهی که در جایگاه کوششی گمراه شده، حقیقت غنی جهان را با انتزاعی رنگ و رو رفته – یا چیزی از این نوع – جایگزین میکند، چیزی که بدون شک رقیبش را تحریک میکند تا به او اتهام دلبستگی بچگانه به حالات ابتدایی اندیشه، عدم صلاحیت ناشی از ناپختگی برای رویارویی با حقایق غیر فردی و غیره را وارد نماید.
البته تمامی چنین افراطهایی خطایی بی جاست و به محض اینکه مانند قبل، تصدیق نوعی نسبیت نهایی در درکمان از حقیقت باشیم، احساس خصومت آشتی ناپذیر بین این دو دیدگاه ناپدید میشود، در این مورد، منظور از حقیقت، ویژگیهای حقیقی اشیا فیزیکی است.
در دیدگاه ادراک حسی انسان، اشیا فیزیکی و معمولی در حقیقت همان چیزی هستند که آیر امتداد دیداری – لمسی مینامد، حاملهایی از ویژگیهای دیداری و حسی.
در دیدگاه علوم فیزیکی (که آن هم یک دیدگاه انسانی است)، آنها به جز ویژگیهایی که در نظریه فیزیکی تصدیق میشود، ویژگی دیگری ندارند، و متشکل از چیزهایی هستند که فقط میتوان آنها را با چیزهایی که در دیدگاه پدیداری انتزاعی هستند، توصیف کرد.
هنگامی که نسبیت این «حقیقتها» نسبت به دیدگاههای مختلف، نسبت به استانداردهای متفاوت از «حقیقی» تصدیق شود، تناقض بین این موضعها ناپدید میشد؛ شیء واحد میتواند هم دارای ویزگی های پدیداری باشد هم نباشد.
۴. طفره رفتن یا راه حل؟ آشتی یا تسلیم؟
شباهت دو مثال من از اقدامی نسبی ساز و آشتی جویانه، به اندازه کافی آشکار است و برای طرفدار سرسخت موضعی که خودش آن را عینی یا علمی توصیف میکند، هر دو راه حل در ظاهر ضعفهای مشابهی دارند.
هر دو به صورت صرف نظر کردن اساسی از موضع شأن ظاهر میشوند که به توافقی تغییر شکل داده، تا از آنچه احساس میشود حقیقتی نامطبوع است اجتناب کرده یا آن را مخفی کند.
ابتدا ارزش دارد اشاره شود که در هر دو مورد ویژگیهایی وجود دارد که از سویی به نظر میرسد پذیرش بر نهاده نسبیت را سادهتر میکند و از سوی دیگر به نظر میرسد ضعفهای آن را نمایش میدهد و توان طرفدار سرسخت را در این مورد تقویت میکند که دیدگاهی که رد میکند در واقع مبتنی بر توهم بوده و دیدگاه خودش را در واقع تصحیح دیدگاه رد شده است.
نکتهای که در ذهن دارم، به سادگی در مورد ادراک حسی نشان داده میشود. نکته این است که نسبیت مفهوم «ویژگی حقیقی» در نسبت با استانداردهای متغیر امر «حقیقی»، ممکن است خودش را درون یکی از دو دیدگاهی که متمایز کردم آشکار کند، یعنی دیدگاه ادراک حسی انسان.
ما عموماً تمایل داریم تا شرایط عادی مشاهده یا لمس را به صورت استانداردی برای رنگ یا شکل یا بافت حقیقی یک شیء در نظر بگیریم. اما ممکن است گاهی وادار شویم تا استانداردمان را تغییر داده و سیمای شیء را زیر بررسی ذره بینی بپذیریم.
هر گمانی از تناقض در این مورد، به کمک تصدیق نسبیت ما در انتساب ویژگیهای پدیداری به این استانداردهای تغییر یافته، به سادگی و آسانی برطرف میشود.
بنابراین (با تکرار مثالی که جای دیگری استفاده کردهام) با خرسندی کامل و بدون تناقض میتوانیم بگوئیم که خون در حقیقت به صورتی یکنواخت درخشان و قرمز است و همچنین در حقیقت اساساً بی رنگ است.
بنابر این از آن جایی که میتوانیم دیدگاهمان را درون چارچوب عمومی ادراک حسی آن تغییر دهیم، پیشنهاد میشود تغییر منظر به واقع گرایی علمی را صرفاً تغییری اساسیتر به منظری خارج از آن چارچوب در نظر بگیریم، اما آن تعارض و تعارضاتی که این منظر ایجاد میکند را باید به اندازه تغییراتی که درون چارچوب اتفاق میافتد قابل رفع دانست.
واضح است که بین موردهای ویژگیهای پدیداری اشیا فیزیکی و ویژگیهای اخلاقی رفتار انسانی، یا بین دیدگاههای متفاوت ادراک حسی که استاندارد در نظر گرفته میشود و دیدگاههای مختلف اخلاقی که استاندارد انگاشته میشود، تشابه دقیقی وجود ندارد.
هنگامی که استانداردهای اخلاقی مورد نظر باشد، ما آماده نیستیم تا با خیال خیلی راحت از یک دیدگاه به دیدگاه دیگر تغییر موضع دهیم. اما با وجود اینکه تفاوتهایی وجود دارد، شباهتهایی هم هست.
حداقل میتوانیم امکان دیدگاههای اخلاقی دیگری را به جز دیدگاه خودمان درک کنیم.
شاید گفته شود این بخشی از فرهیخته بودن است که قادر باشیم چنین دیدگاههایی را تا حدی کاملتر درک کنیم، یعنی اینکه درکی تخیلی داشته باشیم از اینکه اعتقاد داشتن به آنها چگونه میتوانست باشد، یا چه بود یا چه هست. به حدی که ما آماده باشیم تا درجاتی از چندگانگی اخلاقی، گوناگونی معینی از چشم انداز اخلاقی را بپذیریم.
این امر برای ما سادهتر خواهد بود، و ممکن است ما برای انجام این امر آمادهتر باشیم چرا که، هر چند شکل دادن به تصویر اغراق شدهای از سازگاری چشم اندازهای اخلاقی ما و دیگران ممکن است، بسیاری از ما به دلایلی که بخش تاریخی و بخش حاصل فکر فردیاند در خود اخلاقیات گوناگونی را دارائیم، گرچه ممکن است مجموعه استانداردهای عقلا سازگاری در بسیاری از ما حاکم باشد.
به علت حجم وسیع تغییرات تاریخی در استانداردها این مساله رایج است: تغییرات در نگرش به عرف برده داری در نظر بگیرید که اکنون به طور عمومی از نظر اخلاقی منزجر کننده در نظر گرفته میشود؛ حتی تغییرات احتمالی آتی در نگرش به گوشت خواری را در نظر بگیرید که برخی آرزو میکنند به طور عمومی از نظر اخلاقی به همان اندازه منزجر کننده در نظر گرفته میشود.
بنابر این توجه به گوناگونی دیدگاههای اخلاقی، به معنای انکار وجود چیزی در آنها که موجب میشود جهان شمول یا یکنواخت گردند نیست.
برخی خصوصیاتی که نسبتاً مبهم یا به صورت انتزاعی درک میشوند – مانند سخاوت؛ عدالت، شرافت – به طور معمول از نظر اخلاقی پسندیده دانسته میشود، با وجود اینکه شکلهای معینی که آنها را مشخص میکند، ممکن است متفاوت باشند.
و شاید، امر نزدیکتر به مقصود ما رضایتی عمومی برای تصدیق مقادیری از تصویب اخلاقی برای فردی وجود دارد که در «حد شعور خودش» به درستی عمل میکند، [یعنی] فردی که «از وجدانش تبعیت کند» یا «آنگونه عمل میکند که به نظرش میبایست آن طور عمل کند» یا «به وظیفهاش، همان طور که آن را میفهمد، عمل میکند» و از این قبیل.
این موضوع ما را از یک شباهت دقیق با مورد ادراک حسی دور میکند. ما مایل نیستیم به همان اندازهای که برای مشاهدههای ذره بینی و معمول از سطوح مادی اعتبار قائل هستیم مثلاً برای دیدگاههای هومری و طبقه متوسط آزادی خواه در باب رفتار پسندیده اخلاقی اعتبار قائل باشیم.
ما مایل نیستیم بگوئیم همان طور که صدق در مورد ویژگیهای پدیداری، رنگ یا بافت وابسته به انتخاب رسانه دیداری – حسی است، درستی اخلاقی نیز وابسته به استاندارد اخلاقی است.
اما تصدیق گوناگونی دیدگاههای اخلاقی و امکان همدلی با دیدگاههای مختلف، همچنان ایدهٔ همدلی با داوریهای اخلاقی متفاوت یا ارزشیابیهای واکنشی را مطرح میکند که اگر نسبت به استانداردهای مناسب شأن سنجیده نشود ناسازگار هستند اما اگر نسبی سازی به صراحت مشخص شود، ناسازگاری ناپدید میشود.
در مباحث بعدی از استراوسون به بحث ذهنی و فیزیکی خواهیم پرداخت و دیدگاههای وی در این رابطه را بیان خواهیم کرد.
*: دانش آموخته فلسفه
پی نوشت:
[۱] Common Sense
[۲] Unreflective
[۳] Visuo-Tactile Continuants