اسرار خودی و رموز بیخودی از منظر اقبال لاهوری؛ اقبال و اندیشه خودآگاهی
محمدسعید معزالدین: سخن از سخنگوی پرآوازه و سخنوری است که او را ستاره بلند شرق نامیدهاند . سخن از عاشق دلباختهای است که «خود» را شناخت (خودآگاهی) و به «بی خودی» (رهایی از نفس و من کاذب) رسید و دیگران را نیز به خود آگاهی فراخواند.
سخن از سخنگوی پرآوازه و سخنوری است که او را ستاره بلند شرق نامیدهاند [1]. سخن از عاشق دلباختهای است که «خود» را شناخت (خودآگاهی) و به «بی خودی» (رهایی از نفس و من کاذب) رسید و دیگران را نیز به خود آگاهی فراخواند.
و در اوج عشق و ایثار و دلباختگی، اندیشهها و آرمانهای والای خویش را با وزنهای شعر برخاسته از شعور، موسیقی، آهنگ کلام، حرکت، بالندگی، پویایی، هیجان و شور زندگی در ساحت ادب و هنر و سیاست و فرهنگ و دیانت گسترانید.
سخن از روح جستجوگری است که با سوز و گداز درپی یافتن راه رهایی و رستگاری امت بود [2]. سخن از مردی است که عشق و ادب، عرفان و فلسفه و تخصص و تعهد را به گونهای باهم آمیخت که از او انسانی چند بعدی ساخت؛ آن سان که انطباق گفتار و کردارش (قول و عمل) همگان را به شعر و سخن و اندیشهاش متوجه کرد.
فلسفه خودی
اقبال با باور به شریعت پاک و ایمان عقلانی و عرفانی ناب که گواه یقین ژرف او به حاکمیت مطلق خدا بود، ذهن پویای خویش را به دست یابی از اسرار و رموز خلقت سپرد. او اصل تضاد درونی اشیاء و کمال طلبی جهان هستی را در شعر عرفانی اسلام، در ارمغان حجاز، در پیام مشرق، در اسرار خودی و رموز بی خودی مطرح کرد و مسلمانان را به استواری و استحکام خودی منطبق بر توحید فراخواند تا جهان بینی و نگرشی نو بر مبنای اصالت اسلام و انسان بنیان نهاد و فلسفه خودی خود را اعلام کرد. فلسفه خودی که ریشه آن در خداست:
خودی را از وجود حق وجودی
خـودی را از نمود حـق نمودی
نمیدانم که این تابنده گوهر
کجــا بــودی اگر دریـا نبودی [3]
او به انسان این اندیشه را یاد آوری میکرد که به خودی و ارزش آن آگاهی داشته باشند و آن را در راه صحیح به کار گیرند. چرا که از هستی والاتر و از حرمت و احترام ویژه برخوردار است:
برتر از گردون مقام آدم است
اصل تهذیب احترام آدم است [4]
آثار خودی
خودی یا خودآگاهی، استقلال نفس و غنای درونی را پدید میآورد. با شناخت درون و استعدادهای نهفته و پرورش آن میتوان دنیای دیگری آفرید که توانایی جبران همه کاستیها و نارساییهای روح و روان آدمی را داشته باشد و استعدادهای ذاتی و خدادادی را رشد و تعالی دهد.
خودآگاهی، سرآمد صفات انسانی است. پیکر هستی متأثر از خودی است و آنچه انسان مشاهده میکند، چه شهود عینی و چه شهود غیبی از اسرار خودی است:
پیکرهستی ز آثار خودی است
هر چه میبینی ز اسرار خودی است [5]
گوهر هستی
صدف جسم آدمی این قابلیت را دارد که حتی با دریافت قطرهای از دریای خودی، مرواریدی را پرورش دهد که گوهر هستی است:
قطره چون حرف خودی از برکند
هستی بی مایه را گوهر کند [6]
حیات جهان و خودگدازی
حیات جهان از خودی است و زندگی بدون خودی معنی و استواری و پایداری ندارد:
چون حیات عالم از زور خودی است
پس به قدر استواری زندگی است [7]
اقبال خودگدازی را به شمع تشبیه میکند و میگوید:
شمع هم خود را به خود زنجیر کرد
خـــویش را از ذرهها تعمیر کرد
خـودگدازی پیشه کرد از خود رمید
همچو اشک آخر ز چشم خود چکید [8]
رابطه عشق و خودی
خودی از عشق و محبت، پایداری و استواری میپذیرد:
نقطه نوری که نام او خودی است
زیر خاک ما شرار زندگی است
از محبت میشود پایندهتر
زندهتر سو زندهتر تابندهتر [9]
اما باید عشق را آموخت و محبوب را طلب کرد. با چشم دور اندیش نوح نگریست و با قلب ثابت و صابر ایوب، شیوه شکیبایی و صبر را در پیش گرفت:
عاشقی آموز و محبوبی طلب
چشم نوحی قلب ایوبی طلب [10]
آنگاه انسانها را به نگریستن درون خویش (معشوق نهان) دعوت میکند و میگوید اگر چشم بصیرت داری بیا تا این معشوق نهانی را به تو بنمایانم:
هست معشوقی نهان اندر دلت
چشم اگر داری بیا بنمایمت [11]
و سرانجام به توصیف این گونه عاشقان میپردازد و توانایی، سرسبزی، زیبایی و ملکوتی شدن انسان خاکی را به برکت عشق معرفی میکند:
عاشقان او ز خوبان خــوبتر
خوشتر و زیباتر و محبوبتر
دل ز عشق او توانا میشود
خـاک همدوش ثریا میشود [12]
تربیت خودی از نگاه متون اسلامی
نفس انسانی در متون اسلامی به صورت ویژه مورد توجه قرار گرفته است. قرآن کریم انسان را به درون و نفس خویش متوجه میکند و به تفکر و نگرش عمیق تشویق مینماید:
وَفِی أَنْفُسِکُمْ أَفَلَا تُبْصِرُونَ [13]
خودآگاهی، خداشناسی را به ارمغان میآورد، چنانکه رسول اکرم (ص) فرمود:
مَنْ عَرَفَ نفسَه فقد عَرَفَ ربَّه [14]
کسی که نتوانسته و نمیتواند خود را بشناسد، از درک سایر پدیدهها و آفریدگار پدیدهها نیز عاجز و ناتوان است. پس برترین شناخت، خودشناسی است.
حضرت امام علی (ع) میفرماید: أفضَلُ المَعرِفَهِ مَعرِفَهُ الإنسانِ نَفسَهُ [15]
و در احادیث مشابه آمده است:
– بزرگترین نادانیها برای بشر، خودناشناسی است [16].
– بهترین خردمندی و تعقل، فکر و اندیشه درباره خودشناسی است [17].
– کسی که خود را شناخت با چراغ خرد، راه سعادت خویش را مییابد و آن کس که از خود غافل و بی خبر بود به گمراهی میرود [18].
– کسی که خود را شناخت، به آخرین نتیجه دانش و شناخت و معرفت نائل شده است [19].
اما تنها شناخت خودی کافی نیست. بلکه باید خودی یا نفس انسانی تربیت شود و در شعاع مراحل و درجات کمال قرار گیرد.
برای تربیت و رشد و تعالی نفس به مرشد و مراد و مربی و پیشوا نیاز است و برای آغاز راه، آنچه انسان را به این کار وامی دارد، عشق است.
عشق، محرک همیشگی برای پیمودن راه پایان ناپذیرکمال است. اما این تکامل تا بدان جا ادامه مییابد که از مرتبه ملک (فرشته) نیز برتر و افزون است.
اگر یک ســرمــوی بــرتـر پرم
فـــروغ تجـلــی بسـوزد پـــرم [20]
کدام عشق
عشق مقدس و برانگیزاننده در نگرش و اندیشه اقبال عشقی است که سر بر آستان ربوبی میساید و در شعاع تابناک وحی و الهام الهی قرار دارد و اساس هستی بر آن استوار است و دو عالم را زیر نگین خویش میگیرد. چنین عشقی، عاشق را از هر دو جهان کفایت میکند:
عشق را از تیغ و خنجر بـاک نیسـت
اصل عشق از آب و باد و خاک نیست
عشق هم خاکستر و هم اخـگر است
کـار او از دیـن و دانش بـرتـر اسـت
عشق سلطان اسـت و بـرهــان مبین
هـر دو عـالـم عـشق را زیــر نـگیــن
عشق مور و مرغ و آدم را بـس است
عشق تنـها هر دو عالم را بـس اسـت [21]
این عشق بر عقل حسابگر، فضلیت و برتری دارد. در این عشق، بیم و تردید راه ندارد. این عشق به انسان عزم و یقین میبخشد:
عقل را سرمایه از بیم و شک است
عشق را عزم و یقین لاینفک است [22]
رابطه اختیار، خودی و بیخودی
از دیدگاه اقبال، انسانِ خودآگاهِ عاشق، مختار است. او میتواند آزادانه بیندیشد، چشم انداز آینده را ترسیم کند، طرحی نو در اندازد [23] و دیدگاه خویش را بیان کند. چنین انسانی بر نفس خویش چیره گشته و با تحول و تعالی و رشد معنوی، روحی و روانی به بی نیازی رسیده است.
کسی که فقیر درگاه الهی شود [24] و در بندگی و عبودیت خدا ذوب گردد، همه چیز را به دست میآورد و از همه چیز و همه کس بی نیاز میشود. چرا که او خلیفه الله است [25] و برخوردار از صفات الهی [26].
این بنده خاکیِ خودآگاهِ عاشق، مخاطب کلام اقبال است که:
ای بنده خاکی، تو زمانی، تو زمینی
صهبای یقین درکش و از دیرگمان خیز
از خواب گران خواب گران خواب گران خیز
از خواب گران خیز [27]
پس انسان خودآگاه کسی است که نفس خویش را شناخته و آن را تربیت کرده و در مسیر کمال قرار داده تا به تدریج به رموز بی خودی دست یابد. یعنی از خود، بیخود میشود.
چنین انسانی به جمع میپیوندد و به ایثار و فداکاری برای آرمان والا و منافع جمع، نائل میشود:
فرد را ربط جماعت رحمت است
جوهر او را کمال از ملت است [28]
جایگاه و هویت جامعه اسلامی
جامعه اسلامی باید هویت خویش را باز یابد و به اسلام به عنوان حبل المتین الهی چنگ زند که راه فلاح و صلاح و عزت و شرف مسلمانان در گرو تحقق اسلام واقعی است:
مسلمان گرچه بی خیل سپاهی است
ضمیر او ضمیر پادشاهی است
اگر او را مقامش باز بخشند
جمـال او جلال پادشاهی است [29]
اما مسلمان خودآگاه که اکنون هویت خویش را بازیافته نباید خود را در مرزهای جغرافیایی محدود کند. بلکه از حیث عواطف انسانی، باورهای اعتقادی، مسئولیت مشترک، مواضع همسو، جهت گیری های سیاسی، دینی و اجتماعی و همزیستی مسالمت آمیز، با امت اسلامی و جامعه بشری پیوند، ارتباط، همدردی و تعامل دارد.
می نگنجد مسلم اندر مرز و بوم
در دل او یاوه گردد شام و روم [30]
مرز و بوم مسلمان، اسلام است و اسلام یعنی همه هستی، همه سرزمینها، همه عصرها و همه نسلها:
قلب ما از هند و روم و شام نیست
مرز و بوم او به جز اسلام نیست [31]
وحدت و خودی
اقبال، اندیشه و فلسفه خودی را در دو مقوله فردی و اجتماعی مطرح میکند. اما این دو را از یکدیگر جدا نمیسازد. همان گونه که فرد با تربیت نفس خویش به خودآگاهی میرسد و میتواند درجات و مراتب کمال را طی کند، جامعه بشری و به ویژه جامعه اسلامی نیز میتواند با بازشناسی خود، استعدادهای نهفته را کشف و آن را تربیت کند و به منزلت و هویت واقعی خویش دست یابد، یکی شود و با اتحاد و همدلی، به نیرومندی و بالندگی و رشد و پیشرفت برسد:
قـوم را اندیشهها بـایـد یـکی
در ضـمـیرش مـدعـا بـایـد یـکـی
قوت دین در مقام وحدت است
وحدت آر مشهود گردد ملت است [32]
اقبال بر این باور است که انسان، مختار است و سرنوشت خویش را خود ترسیم میکند [33] برای ساختن آینده باید تلاش کند و از نیروهای درونی و فردی خویش و جامعه اسلامی بهره جوید، و از همین خاک، جهانی نو بسازد:
زندگی در صدف خویش گهر ساختن است
در دل شـعـله فـرورفـتن و نگداخـتن است
مـذهب زنـده دلان خـواب پـریشانی نیست
از همین خـاک جـهان دگری ساختن است [34]
نکته کلیدی و پایانی
فلسفه خودی اقبال بدون باور به اختیار، بی معنی و بی ثمر است. زیرا انسان و جامعه انسانی اگر مختار باشد میتواند بیندیشد، بنگرد، انتخاب کند و سرنوشت آینده خویش را ترسیم نماید. در غیر این صورت باید خود را به تندباد حوادث بسپارد و تفرقه و ذلت و تباهی را جبری و مقدّر خویش فرض نماید.
خداوند، انسان را مختار و عاشق و کمال خواه آفریده است. انسان نه مجبور مطلق است و نه مختار مطلق [35]. درجه و میزان اختیار او به حدی است که میتواند سعادت دنیا و آخرت را کسب نماید. و هیچ عذری برای فرد و جامعه اسلامی در پیمودن راه فلاح و رستگاری و پیشرفت و عزت و سربلندی و استقلال فرهنگی، سیاسی و اقتصادی پذیرفته نیست.
در این باره به فرازی از کتاب افکار اقبال نگارش دکتر جاوید اقبال اشاره میکنیم: «…مطابق اصول جامع فلسفه و اخلاقیات، انسان باید صاحب اختیار باشد، در غیر این صورت خیر و شر، جزا و سزا، نیکی و بدی از بین میرود. چون اگر انسان مسئول اعمال خویش نباشد، دیگر فرقی با حیوان نخواهد داشت. در این مرحله این پرسش پدید میآید که چرا اقبال تصمیم میگیرد نظر خود را در این باره بیان کند؟ خودی اقبال پیام آور است. اگر مطابق معمول تصور «جبر» را قبول کند، تو گویی اثبات «خودی» خاتمه میپذیرد و به جای آن نفی «خودی» صورت حال پیدا میکند…»[36]
در پایان این توصیه اقبال را یاد آور میشویم:
جهد کن در بیخودی خود را بیاب
زودتر و الله اعلم بالصواب [37]
اگر خود را بیابی، هیچگاه تقدیر خویش را در دست هیچ کس نخواهی داد:
برون از سیـنه کش تکبیر خود را
به خاک خویش زن اکسیر خود را
خودی را گیر و محکم گیر و خوش زی
مده در دست کس تقدیر خود را [38]
پانوشت:
[1] – رهبری معظم، آیت الله خامنهای در پیام ویژه به مناسبت برپایی کنگره بین المللی علامه اقبال دردانشگاه تهران در سال 1986 به اقبال، لقب ستاره بلند شرق دادند.
[2] – فطرت شاعر سراپا جستجو است
خــــالق و پـــروردگار آرزوست
شـــاعر انـــدیشه مـــلت چو دل
مـــلتی بی شاعــــری انبـــار گل
ســـوز مستی نقشبند عالمی است
شـــاعری بی سوز و مستی ماتمی (اقبال)
[3] – کلیات اقبال – فارسی
[4] – همان
[5] – کلیات اقبال – فارسی؛ ص 11، اسرار و رموز خودی
[6] – همان
[7] – کلیات اقبال – فارسی؛ ص 12؛ اسرار و رموز خودی
[8] – همان
[9] – همان، ص 14
[10]– کلیات اقبال
[11] – همان، ص 15
[12] – همان
[13] – قرآن کریم؛ ذاریات: 21
[14] – بحارالانوار، ج 95، ص 452 – شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، چاپ مصر، ج 20 ص 292
[15] – غرر الحکم و دررالکلم؛ ص 179
[16] – همان
[17] – همان؛ ص 199
[18] – همان 698
[19] – همان 706
[20] – شیخ مصلح الدین سعدی؛ بوستان،
[21] – کلیات اقبال – فارسی
[22] – همان، ص 109 – اسرار خودی
[23] – بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم – حافظ
[24] – یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ؛ فاطر: 15
[25] – إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً؛ بقره: 30
تاخـدای کـعبه بـنوازد تورا
شرح «انی جاعل» سازد تورا (اقبال)
[26] – وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ؛ فاطر: 15
[27] – کلیات اقبال – فارسی؛ ص 141 – زبور عجم
[28] – کلیات اقبال – فارسی؛ ص 58 – اسرار و رموز خودی
[29] – همان؛ ص 91 – ارمغان حجاز
[30] – کلیات اقبال- فارسی؛ ص 77 – اسرار و رموز خودی
[31] – همان؛ ص 76
[32] – همان
[33] – إِنَّ اللَّهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ؛ سوره رعد: 11
[34] – کلیات اقبال – فارسی؛ ص 136 – زبور عجم
[35] – لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِیضَ بَلْ أَمْرٌ بَیْنَ أَمْرَیْن. امام صادق علیه السلام
[36] – دکتر جاوید اقبال؛ افکار اقبال – تشریحات جاوید – 163 ص 163؛ ترجمه شهین مقدم صفیاری، آکادمی اقبال – پاکستان
[37] – کلیات اقبال- فارسی
[38] – همان، 947 – ناشر دکتر جاوید- ارمغان حجاز، 66
این مقاله نویسنده ندارد ؟!
نویسنده این مقاله: محمد سعید معزالدین