پدیدهای بهنام دکتر داود فیرحی
اکبر محمدی
روزها پیش توفیق همراهی استاد گرانقدری را داشتم که جامعه دانشگاهی او را با پروژه مردم سالاری دینی و فقه سیاسیاش میشناسد!
پس از پرسیدن سوالاتی از سیاست، مشروطه، نهج البلاغه، آزادی، دین و دیگر سوالاتی از این دست، ترجیح دادم از مسائلی نظری گذر کنم و از تجربه زیسته استاد بیشتر بیاموزم. برای همین نخست از سختی و دشواری طی مسیر و مشکلات مادی زندگی پرسیدم و صمیمانه شنیدم که زندگی آمیختهای از تدبیر و تقدیر است و آنقدرها هم که روشنفکران سنتستیز میگویند تماماً قابل مدیریت و کنترل نیست.
میگفت چند تصمیم مهم در زندگی هر انسانی وجود دارد که دقت در انتخاب آنها میتواند تدبیر پذیری زندگی را بالا ببرد و آن را در مسیر دلخواهتری قرار دهد؛ “پایداری، محل زندگی، شغل و ازدواج”! نسبت به انتخاب دوستان خوب هم اهمیت مشابهی قائل بود.
از استرسم درباره افتادن در تله جمع کردن رزومه و سیکل معیوب مقاله سازی وکتاب و تدریسهایی که ممکن است با آمادگی کاملی همراه نباشد برایش گفتم و او از اینکه تاکنون نشده بخاطر رزومه چیزی بنویسد برایم گفت!
اندکی از اشتیاقی که برای خواندن و نوشتن دارد حرف زد. دلهره این را داشت که نکند تقدیر اجازه اتمام نوشته و تکمیل ایدهای را ندهد. تعجب نکردم! استاد حقیقتاً عاشق آموختن وآموزش است. اگر از نزدیک با او حرف زده باشی، شور و اشتیاق وصف ناشدنیاش را میبینی! میبینی که وقتی از نکته جدیدی که به آن پی برده برایت حرف می زند چنان شورمندانه و دقیق سخن میگوید که بی اختیار هر کسی را با خودش همراه میسازد.
خلاصه هر چه من از روزگار گلایه میکردم و از سختی مسیر و مشکلات برایش میگفتم او دعوت به آرامش و امیدواری میکرد و معتقد بود که بزودی مشکلات میگذرد و روزهای خوب میآید.
راز آرامش او را در این آشفته بازار نفهمیدم! شاید این اطمینان خاطر را از مطالعه تاریخ داشته باشد که میداند جهان با همه کسانی که به خود دیده و تمامی فراز و نشیبهایی که داشته، همچنان برقرار و پابرجاست! شاید هم این موهبت را از الهیات به ارث برده است! آخَر استاد به “الهیات امید” باور جدی دارد و بارها از آن برایمان حرف زده است. تا آنجا که ما پیش خودمان گاهی استاد را با همین وصف میخوانیم.
یکبار که از او درباره جایگاه باورهای مذهبی در زندگیاش پرسیدم از الهیات به عنوان مامن نخست و نهایی انسان حرف زد و گفت که مذهب، بخش مهمی از نظام زیستی و فکری او را تشکیل میدهد و در پرتو آن احساس آرامش بیشتری میکند. حرفش را اینگونه ادامه داد: زمانی که انسان جوان است و از نیرو و انرژی جوانی برخوردار است احساس میکند آزادی و اختیار نامحدودی دارد و چنانچه از پدر و مادر خویش مستقل شده میخواهد از هر چیز دیگری از جمله خدا نیز مستقل شود؛ ولی هر چه بیشتر میگذرد در مییابد نمیتواند با احساس رهایی و یلگی حاصل از آن کنار بیاید و در نهایت بار دیگر به سمت خدا، مذهب و دیگر امور معنوی متمایل میشود.
دکتر داود فیرحی، دقیقتر اگر بگویم حجت الاسلام دکتر داود فیرحی! طلبه-دانشجویی که مانند الگوی خویش (شهید بهشتی) حوزه و دانشگاه را با هم فراگرفته کسی است که دغدغه سنت و تجدد دارد و به تناقض میان آنها معتقد نیست. نه البته مانند سنتیها و روشنفکرانی که چشم دیدن همدیگر را ندارند و نه همانند سیاستمدارانی که به فراخور موقعیت و نیاز، از یکی از آنها و گاهی از هر دو دفاع میکنند! فیرحی عمیقاً به هر دو بارو دارد و به یک آشتی واقعی میان آنها فکر میکند تا جایی که ردپای این اختلاف را تا قصه آدم و حوا به عقب میبرد تا دوباره همه چیز را درست و حسابی کنار هم بچیند.
برخی اوقات با خود میاندیشم آنچه امام خمینی (ره) از همراهی جمهوریت و اسلامیت در نظر داشت به قلم و اندیشه دکتر فیرحی در حال پیگیری و انجام است. پیش از این در یادداشتی با عنوان پیش فرضهای امام خمینی گفته و نوشتهام که دریافت من اینست که کسی بدرستی به این نکته پی نبرده که امام به عبارت “جمهوری اسلامی نه یک کلمه کمتر و نه یک کلمه بیشتر” به عنوان یک پیش فرض غیرقابل مناقشه عمیقاً باور داشت و آن را صرفاً به عنوان تاکتیکی دفاعی در برابر سنتیها و روشنفکران مطرح نکرده است. بنابراین فرض، فکر میکنم نباید به نتایج و ایدههای ناتمام حاصله از آن، تعصب بیجا نشان داد و راه نوآوری و نظریهپردازی در این زمینه را تمام شده تصور کرد. به نظرم چنین پیش فرضی ارزش ایده پردازیهای نو و تلاشهای بنیادیتری را دارد.
شاگرد شایستهای برای استاد نبودهام که از پروژه فکری ایشان حرفی بزنم اما مطمئنم بسیاری از کسانی که دریافتهای استاد را بر نمیتابند و آن را منافی دین و یا تجدد میپندارند به این خاطر است که فرصت کافی به خود ندادهاند تا شناخت درستتری از گفتهها و نوشتههای دکتر فیرحی بدست آورند. تاریخ نشان داده است که کارهای بزرگ همیشه با سوء تفاهمات بزرگ همراه بوده است. یک تراژدی دقیقاً زمانی رخ میدهد که نسبت به مسئلهای مهم، شناختی جزئی و ناقص داشته باشیم و آن را مبنای قضاوت خویش قرار دهیم. نهایتاً اینکه به نظر میرسد با توجه به ذهنهایی مملو از خطاهای شناختی، هر نوع قضاوتی بایستی همراه با احتیاط فراوان باشد چه رسد به حوزه دانش و اندیشه که از ظرافتهای خاص خود برخوردار است و دقت نظر بیشتری را میطلبد.
اینها را ننوشتم که بخواهم دکتر فیرحی را تقدیس نمایم. به هیچ وجه! مقدس انگاری هر چیزی پایان آن است و من اصلاً دلم نمیخواهم دستاوردهای دکتر فیرحی نیمه تمام بماند. در واقع ترجیح میدهم اندیشه ایشان هر چه بیشتر نقد شود تا بارورتر و کمخطاتر گردد. فقط به نظرم رسید که میشود از او چیزهای تازهای آموخت و میتوان با عینکی که فیرحی معرفی میکند از ناسازوارگی میان سنت و تجدد کاست و زندگی همراه با آسایش و آرامش بیشتری را تجربه کرد.