یادداشتی از حسین عشاقی؛ رئالیسم قرآنی عرفانی علامه طباطبایی
چیزی که علامهطباطبایی را برجسته کرده، این است که او معیار این گونه فلسفه را ذات خداوند قرار داده و خدا را محور تحقق چنین فلسفهای معرفی کرده است.
متن زیر یادداشتی است که حسین عشاقی پیرامون اندیشه علامه طباطبایی نوشته است:
همه میدانیم علامهطباطبایی یک فیلسوف رئالیست بود، زیرا او در بسیاری از آثارش از فلسفه رئالیسم دفاع و حمایت کرده است؛ اما این چندان مهم نیست، زیرا عموم فلاسفه اسلامی، حامی فلسفه رئالیسماند. چیزی که مرحوم علامهطباطبایی را در این روش و منش برجسته کرده، این است که او معیار این گونه فلسفه را ذات خداوند قرار داده و خدا را محور تحقق چنین فلسفهای معرفی کرده است.
توضیح اینکه علامهطباطبایی در قدم نخست، این روش فلسفی را از اثبات وجود خدا و با تکیه بر مطلق واقعیت بیان میکند. او در برهان صدیقینش این گونه بیان میکند که از بدیهیترین بدیهیات این است که سفسطه (پوچگرایی) باطل است؛ یعنی هرگز نمیتوان مطلق واقعیات را انکار کرده و به جایش ادعا کنیم که هیچ واقعیتی تحقق ندارد؛ بسیار بدیهی است که چنین ادعایی باطل است.
ایشان با توجه به بطلان بدیهی سفسطه میگوید اما چیزی که مقابل سفسطه محض است و آن را باطل میکند «مطلق واقعیت» یا اصل واقعیت است و نه واقعیت خاص؛ زیرا خصوصیت هر واقعیت معینی در نفی سفسطه و در ابطال «انکار مطلق واقعیات»، نقشی ندارد؛ چون آنچه برای ابطال سفسطه لازم است، اصل واقعیت است، اما اینکه این واقعیت با خصوصیت «الف» باشد یا با خصوصیت «ب»، دخالتی در نفی اصل سفسطه ندارد.
بنابراین اگر آن واقعیتِ بدیهیالثبوت به جای خصوصیت «الف»، خصوصیت دیگری مثل خصوصیت «ب» داشته باشد یا فقط اصل واقعیت را داشته باشیم و اصلاً خصوصیتی در آن نباشد، باز هم سفسطه و پوچگرایی نفی شده است و ما از افتادن در مهلکه سفسطه و پوچگرایی مصون ماندهایم؛ بنابراین معیار واقعیتگرایی و مناط رئالیسم، اصل واقعیت است بدون دخالت خصوصیات واقعیات؛ پس آنچه بدیهیالثبوت و انکارناپذیر است، اصل واقعیت است.
یعنی «واقعیت»، بدون اینکه به قیدی و شرطی تقید داشته باشد؛ بنابراین در جهان واقعیتها یک واقعیت با تعریف «واقعیت نامقیدِ بدیهیالثبوت» محقق و موجود است و این واقعیت با این تعریف (واقعیت نامقیدِ بدیهیالثبوت)، همان چیزی است که در ادبیات دینی از او با عنوان «خداوند» یاد میکنیم؛ زیرا در ادبیات دینی، خداوند به دلیل «أَفِی اللَّهِ شَکٌّ» (ابراهیم /۱۰) موجودی است بدیهیالثبوت که در واقعیتش وابسته و مقید به هیچ قیدی و مشروط به هیچ شرطی نیست.
از سوی دیگر انکار این «واقعیت نامقید»، انکار هر واقعیت دیگر است و با انکار او باید بگوییم در دام سفسطه و پوچگرایی گرفتار شدهایم، یعنی باید بپذیریم که هیچ واقعیتی، محقق نیست.
زیرا انکار مطلق هر حقیقتی، انکار همه اقسام و افراد آن است؛ مثلاً انکار مطلق «انسان» (انسان نامقید) به انکار هر گونه انسانی منجر میشود و نبود مطلق انسان یعنی نبود انسان سفید، نبود انسان سیاه، نبود انسان جوان و نبود انسان پیر و…؛ بنابراین حال که خداوند همان «مطلق واقعیت» یا «واقعیت نامقید» است؛ باید این را هم بپذیریم که انکار خدا انکار واقعیت است و به انکار همه واقعیتها منجر میشود.
پس تا اینجای بحث میتوان نتیجه گرفت که: اولاً واقعیت خدا، عین واقعیت و همان واقعیتبالذات است که در گرو هیچ بیگانهای نیست و به عکس عدمخدا، معیار عدمواقعیت است و به پوچگرایی منجر میشود.
دوم؛ اکنون که معلوم شد هستی خداوند، عین واقعیت است بدون وابستگی به هیچ قیدی و شرطی؛ پس هستی خداوند معیار «واقعیت» و واقعیتبالذات است؛ بنابراین حقایق دیگر در پرتو این معیار و در پرتو این واقعیتبالذات، واقعیتدار خواهند شد؛ چون هر معنایی یک مصداق بالذات دارد که اتصاف آن مصداق به آن معنا، مقید به غیری و وابسته به بیگانهای نیست.
ولی سایر مصداقها اتصافشان به آن معنا در پرتو آن مصداق بالذات است که حقیقتاً معیار آن معنا است؛ مثلاً حقیقت نور، مصداق بالذاتِ «روشنایی» است، زیرا روشنایی نور در گرو قیدی و شرطی نیست؛ بلکه نور به ملاک ذاتش روشن است؛ اما دیگر اشیا به خودی خود تاریک هستند و روشنیشان در گرو حقیقت نور است و با نورافشانی به آنها نورانی میشوند.
دو نکته فوق، دو ادعایی است که مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر جمله «ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَق» در آیه ۳۰ سوره لقمان به اثبات آنها میپردازد. (المیزان، ج ۱۶، ص ۲۳۵) ایشان میگوید براساس مفاد این جمله قرآنی، واقعیت، منحصر در خداوند است؛ زیرا در جمله قرآنی «اللَّهَ هُوَ الْحَق»، بین مبتدا و خبر، ضمیر فصل آمده و خبر نیز معرفه است و این نحوه ترکیب افاده حصر میکند.
بنابراین طبق قواعد ادبی، مفاد این جمله قرآنی، این است که واقعیت، مختص به خدا و در او منحصر است و از این رو خداوند همان واقعیت بالذات و همان معیار واقعیت است و بر این اساس هر حقیقت واقعیتدار دیگری در پرتو واقعیت خداوند واقعیتدار است؛ یعنی سایر حقایق در پرتو واقعیت انحصاری خداوند واقعیتدار میشوند و به ملاک واقعیت خداست که واقعیت به آنها بالعرض انتساب مییابد.
بنابراین روشن شد علاوه بر اینکه خداوند عین واقعیت است؛ او معیار رئالیسم و واقعیتگرایی، در سایر حقایق نیز هست؛ یعنی هر حقیقت واقعیتداری به مناط واقعیت خداوند واقعیتدار است و واقعیت به آن بالعرض انتساب مییابد.
این نحوه تبیین قرآنی و تحلیل عرفانی است که رئالیسم علامه را برجسته و از سایر مکاتب رئالیسم ممتاز کرده است؛ یادش در دلها جاودانه باد.