به انگیزه روز جهانی فلسفه در گفتوگو با قاسم پورحسن مطرح شد؛چرخش فلسفه اسلامی از امور انتزاعی به حیثیت انسانی / تا مقهور فلاسفه غربیم درجا میزنیم
عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی با بیان اینکه فلسفه اسلامی در دوره جدید، در یک گسست معرفتی بنیادین از صرف امور انتزاعی به حیث انسانی و اخلاقی توجه یافت، اظهار کرد: با وجود این چرخش مهم فلسفه اسلامی در دوره اخیر، همچنان مقهور فلاسفه غرب هستیم و تصور ناکارآمدی از فلسفه اسلامی داریم. تا زمانی که مقهور غرب هستیم و میراث خودمان را نمیخوانیم، نمیتوانیم راه به جایی ببریم.
سومین پنجشنبه از ماه نوامبر هر سال از سوی سازمان یونسکو روز جهانی فلسفه دانسته شده و مجال مناسبی است تا در روزهای میانی پاییز و سرمای ایام کرونازده شعله یک بحث فلسفی را بیفروزیم.
البته مراد از این بحث فلسفی، طرح مباحث تخصصی کهن این حوزه نظیر وجود و موجود و نقد نظریات در این زمینه نیست، بلکه سخن از نقشه کلی و وضعیت فلسفه در کشور و ظرفیتهایی است که این میراث سترگ اسلامی ایرانی برای امروز جامعه دارد.
ایران خاستگاه فلاسفه بزرگی چون ابنسینا، فارابی و ملاصدرا بوده و همواره اندیشمندان و حکیمان بزرگی در شرح و بسط ظرفیتهای فلسفه اسلامی کوشیدهاند.
پرسشی که اکنون در ذهن بسیاری مطرح میشود، درباره نقش و کارآمدی فلسفه اسلامی است؛ زیرا بسیاری از ظرفیتهای آن به ظاهر انتزاعی و غیرعینی هستند و در نگاه اول، چنین به ذهن متبادر میشود که فلسفه اسلامی در ساحت انتزاعات و معنویات انسان و نهایتاً ابعاد اخروی او مطرح میشود، اما در سوی دیگر فلاسفه غربی هستند که به باور برخی اندیشمندان، توانستهاند مدرنیته را پایهگذاری کنند و به مبانی فلسفه خود عینیت خارجی دهند.
اگرچه نقد و بررسی این مسئله مجالی مستوفی میطلبد و گروه معارف خبرگزاری ایکنا، پیش از این در پرونده فلسفه اسلامی و چالشهای مدرنیته به این موضوع پرداخته است.
امروز بر آن شدیم تا به مناسبت روز جهانی فلسفه، ظرفیتهای فلسفه اسلامی در دنیای معاصر و همچنین علل غفلت از آنها را با قاسم پورحسن، عضو هیئت علمی گروه فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی، بازخوانی و به بحث بگذاریم؛
ایکنا ـ در ابتدا از فرصتی که برای این گفتوگو در اختیار ما قرار دادید، تشکر میکنم. میخواهیم در این گفتوگو به وضعیت فلسفه اسلامی به ویژه در نسبت با جامعه و دنیای معاصر بپردازیم. در ابتدا مناسب است برداشتهایی که از نسبت فلسفه در سنت اسلامی با اقتضائات روز وجود دارد، تبیین کنید تا پس از تبیین محل بحث، به سراغ سؤالات اصلیمان برویم.
از نسبت فلسفه در سنت اسلامی در دوره معاصر با اقتضائات و شرایط روز سه برداشت وجود دارد؛ به عبارتی این سه فهم، کارآمدی یا ناکارآمدی فلسفه اسلامی را در مواجهه با پرسشها و معضلات دوره کنونی و آینده را بیان میکند.
برداشت نخست اینکه، فلسفه اسلامی یکپارچه است و این فلسفه از آغاز تاکنون حیث انتزاعی داشته و به عبارتی مشغولیاتش ذهنی بود و به ممارست فکری اشتغال داشت و چنین نیست که در دوره اخیر فلسفه اسلامی توجهی به وضع جدید کرده باشد و یا پرسشی را پاسخ دهد، بلکه اساساً بنیان فلسفه اسلامی بر رهیافت تفکر انتزاعی بنا شد.
این دیدگاه واقعبینانه نبوده و قابل نقد است. حداقل اینکه فلسفه اسلامی در آغاز در فارابی و ابنسینا رویکرد انضمامی دارد و توجه به مسئله جامعه، انسان و اخلاق مهمترین بنیان تفکر فارابی و ابنسینا را شکل میدهد.
مکتب تهران و توجه به تغییرات فلسفه در غرب
برداشت دوم این است که فلسفه اسلامی در دوره اخیر به سبب مواجهه با وضع جدید، دگرگون شده و شاید بتوانیم بگوییم از زمانی که مکتب تهران به وجود آمد، فلسفه اسلامی متوجه اهمیت تغییرات بنیادین در فلسفه در غرب شد و واکنشهایی را نشان داد. نمونه بارز آن نوشتن «بدایع الحکم» است که پرسشهایش به وضع و معضلات جدید برمیگردد.
این دیدگاهی است که خیلی از محققان در حوزه سنت اسلامی بر آن تأکید دارند و دلیل آنها این است که فلسفه اسلامی در دوره جدید به گفتوگو با متفکران حوزه غرب ورود پیدا کرد، آنچنان که گفتوگوهای علامه طباطبایی با کربن، گفتوگوهای علامه جعفری با فلاسفه غرب و خواندن فلسفه غرب توسط شهید مطهری را میبینیم.
این دیدگاه یکی از مهمترین دیدگاهها است که فلسفه اسلامی در دوره جدید به معضلات و وضعیت جهان توجه پیدا کرد و از لزوم بازگشت به اخلاق سخن به میان آورد.
فهم سوم که شاید کمتر مورد توجه قرار گرفته این است که اساساً فلسفه، چه در حوزه اسلامی و چه در غرب، به نحوی افراطی از ساحت انضمامیِ اخلاقی و انسانی فاصله میگیرد و به سوی تفکر عقلانی و ذهنی در حرکت است.
به عبارتی، مهمترین دلیل ناکامیابی فلاسفه در گذشته و اکنون این بود که نتوانستند به اخلاق و به مناسبات انسانی، همانند بنیانهای عقل و ذهن توجه کنند؛ مثال بارز آن، نقدی است که «لویناس» بر «هایدگر» دارد که بسیار مهم است و ایشان عنوان میکند که فیلسوفی مانند «هایدگر» که انتظار میرفت در پرتو فلسفه به اخلاق و به حیث انسانی توجه کند، از آن غفلت ورزیده و این مهمترین نقیصه تفکر «هایدگر» است.
به سه متفکر یعنی علامه طباطبایی، علامه جعفری و شهید مطهری اشاره کردید. کمی در مورد نقشی که آنها در این زمینه ایفا کردند، توضیح دهید.
در حوزه فلسفه اسلامی، شاید علامه طباطبایی، علامه جعفری و شهید مطهری استثنا باشند. به عبارتی قابل توجه است که در رأس این مثلث علامه طباطبایی قرار دارد.
ایشان بیش از آنکه به فربگی عقل توجه کند که میکند، به نیازهای بنیادین اخلاقی و انسانی توجه دارد و محور تأملات علامه طباطبایی حتی در اعتباریات، انسان است.
معتقد هستم که این اهتمام و توجه، پای در سنت فلاسفه اسلامی مانند فارابی و ابنسینا دارد. تفاوت اساسی فلسفه ابنسینا با یونان این است که ابنسینا قلب فلسفهاش را انسان شکل میدهد.
به عبارت دیگر، فلسفه اسلامی در دوره جدید با منشأ تفکر علامه طباطبایی یک فلسفه انسانگرا است، البته که مرادم اومانیستی نیست، گرچه با آن نسبتی دارد، اما مراد اصلی انسان به معنای جامع است.
گفتوگوی علامه طباطبایی با کربن
علامه طباطبایی و علامه جعفری به مسئله اجتماع، اخلاق و درد و رنج بشر بیشتر توجه کردهاند و این نگاه نمیتواند با نسبتی که هر دو متفکر با دنیای کنونی و با وضع جدید داشتند، بیمناسبت باشد.
علامه طباطبایی بیدلیل به گفتوگوی با «هانری کربن» روی نمیآورد. کربن در شانزده مهر ۱۳۳۸ گزارشی به علامه در باب وضع فکری در اروپا میدهد و علامه هم به گزارش گوش فرامیدهد، اما در پاسخ روی مسئله انسان و وضع کنونی انسان توجه میکند و متمرکز میشود.
آیا این توجه به اخلاق و انسان که توجه علامه طباطبایی مورد تأکید قرار گرفت، ادامه یافت؟
تلقی بنده این است که در بازخوانی و فهم فلسفه اسلامی در دوره جدید، توجه بنیادینی به وجه انسانیتر و اخلاقیتر فلسفه اسلامی نکردیم و یا حداقل اینکه، توجه ما اندک بوده است.
یعنی هنوز هم در درون مفاهیم ذهنی به نحو محض فلسفه را میخوانیم، البته نهاینکه آنها مهم نباشند، اما نکته مهم در بحث من این است که اگر دیدگاه «لویناس» را درست بدانیم که مهمترین فلاسفه مغربزمین مانند «هایدگر» از حیث انسان و اخلاق غفلت داشتند، در علامه طباطبایی و علامه جعفری، توجه بنیادینی به اخلاق و انسان را میبینیم.
اما از این حیثیت اخلاقی و انسانی فلسفه اسلامی غفلت کردیم و الآن هم داریم در دانشگاهها و مراکز علمی از علامه طباطبایی حرف میزنیم، اما عمدتاً مباحث ذهنی را در ایشان جستوجو میکنیم. علامه دستگاههای اخلاقی در آثار خود عرضه میکند که فوقالعاده برای بحث اخلاق امروز مهم است.
از این دستگاههای اخلاقی بگویید.
برای نمونه، نگاه علامه طباطبایی اعتدالگراست. در سمینار بزرگداشت علامه جعفری نیز این دیدگاه را توضیح دادم که چطور برای فلاسفه اسلامی دوره جدید، مسئله اعتدالگرایی در عقل و یا اخلاق مسئله مهمی است. به این دلیل که اخلاق هم میتواند فاشیستی، سودگرایانه محض و یا مهارگسیخته باشد.
پس اولین مسئلهای که بیان میکنم این است که یک توجه و التفات اساسی را در فلاسفه فلسفه اسلامی دوره جدید از علامه به بعد داریم که عمر کوتاهی دارد و آن عبارت از حیث انسانیتر و اخلاقیتر فلسفه است.
به عبارت دقیقتر، فلسفه به ساحت انسانی و به درد و رنج بشر توجه کرد و نسبت به آینده او دغدغه نشان داد؛ یعنی فلسفه نیامده بگوید که اینها مربوط به حوزه جامعهشناساسی است.
تعریف نظام قدرت ذیل نظام دانایی
دیدگاه بنیادین علامه طباطبایی در اعتباریات هم دلالت بر همین معنا دارد. علامه اعتباریات را صرفاً یک بحث فلسفی مطرح نکرد، بلکه در حوزه جامعهشناسی معرفت و فلسفه اجتماعی نیز مطرح کرد.
یعنی میخواست نشان دهد که چطور میتوانیم فهم اصیلی از جامعه و مناسبات جمعی، نسبت انسان با جامعه و بنیادهای اخلاقی ارائه کنیم. علامه طباطبایی، در همین توجه است که نظام قدرت را ذیل نظام دانایی قرار میدهد و عین این تعبیر را علامه جعفری هم در باب قدرت و اخلاق دارد.
علامه طباطبایی در اعتباریات، قدرت سرکشی و سلطهجویی را ذیل اخلاق قرار میدهد؛ یعنی اگر هرمی را شکل میدهد، در قاعده هرم استقرار قدرت سیاسی است، رأس هرم اخلاق و انسانیت است.
این دیدگاه سبب شد که علامه طباطبایی، علامه جعفری و شهید مطهری دیدگاهی نوینی را در مورد فلسفه تاریخ بیان کنند.
اینکه آینده بشر به کجا میرود یا در مورد انسان و علم مطرح کنند که انسان میتواند علم را کنترل کند، یا علم انسان را به ورطه تباهی خواهد برد؟ دیدگاه ایجابی علامه نسبت به علم و دیدگاه صحیح علامه نسبت به آینده نشان از توجه بنیادینی است که به انسان دارد.
علامه طباطبایی وجه مثبتانگارانه را متوجه انسان طرح میکند. برخلاف دیدگاهی که در غرب وجود دارد که انسان طغیانگر است، مسئله فطرت و وجدان در بحث از انسان از جانب علامه طباطبایی و علامه جعفری یک تغییر بنیادین است که در فلسفه اسلامی صورت گرفته.
اما به آن بیتوجه هستیم و مسئله این نیست که بگویم فلسفه اسلامی امروز «بدایعالحکمی» نوشته که به پرسشهای غرب توجه کرده است، خیر. معتقدم که علامه طباطبایی، با نگرش جامعی که به آموزههای دینی دارد به کمک فلسفه توانست دست به بازخوانی از فارابی و ابنسینا یعنی سنت عقلانی ـ اخلاقی اسلامی بزند که امروزه برای ما مهم است.
چرا «هانری کربن» شیفته علامه میشود؟ بیان میکند، بحرانی که در غرب میبینم که نیچه بیان کرده بود آینده انسان اروپایی در بحران است، پاسخش در علامه طباطبایی است و این بحران، بحران اخلاق و انسانیت است و معتقدم این چرخش، با علامه طباطبایی صورت گرفته است.
نظریات علامه طباطبایی در فضای آکادمیک ما چه بازخوردی دارد. اساساً مباحث فلسفه اسلامی در فضای دانشگاهی ما تا چه میزان مطرح میشود؟
در دانشگاهها، در رسالههایی که نوشته میشود، شیفتگی بیدلیلی نسبت به متفکران غربی داریم و از سنت خودمان غفلت میکنیم.
اصلاً مرادم این نیست که جریان علم را جغرافیایی ببینم، بلکه باید غرب را بخوانیم، همچنانکه فارابی و ابنسینا را یونانیها خواندند، اما خواندند، هضم کردند و راهی جدید و لباسی نو فراهم آوردند. چرا ما نسبت به سنت خود بیاعتنا هستیم؟
این مهمترین دلیل است که هنوز دیدگاههای مهم علامه طباطبایی و علامه جعفری در ما بیگانه است. علت امر این است که همچنان درون مقهوریت سنت فلسفی غرب قرار داریم، یعنی اگر من از «لویناس» حرف میزنم، اهتمام نمیکنم که دیدگاهی در سنت اسلامی ما وجود دارد که همین مسئله را زودتر از او دریافته بود.
یعنی توجه نداریم که در سنت اسلامی ما درد و رنج بشر مورد توجه قرار گرفته و آینده فلسفه را به اهتمام بنیادین انسان گره زده است.
این غفلتها در ما نیست و در غرب نیز بیتوجهی وجود دارد که وقتی به شرق توجه میکنند، تنها «کربن» در میان آنها استثناست.
در همه مطالعاتی که در شرقشناسی وجود دارد تنها به هندوئیسم و بودیسم توجه میکنند و مسئله آنها این است که در این مکاتب به انسان توجه شده است و در دوران کنونی با بحران انسان و اخلاق و ارزشها موجه هستیم.
اما تفکرات بنیادین در منظومه فکری علامه طباطبایی و علامه جعفری است که ما را دعوت میکند به اینکه اساس فلسفه و تفکر عقلی، التفات به انسان و اخلاق است. حال چرا به این بیتوجه هستیم؟ هنوز در ذیل مقهوریت اندیشههای مغربزمین قرار داریم. خواندن اندیشهها با مقهوریت تفاوت دارد.
سنجه اخلاقی و انسانی علامه برای ادیان
نکته دوم اینکه، التفاتی پیدا نکردهایم. ایزوتسو میگوید که همه ما در حال غربی شدن هستیم، اما التفات نداریم و زمانی که التفات پیدا کنیم، ممکن است با آن مقابله کنیم.
لذا واجد آن گاهی نشدیم که دریابیم دیدگاه علامه طباطبایی یک دیدگاه انسانگرایانه است و میخواهد فهم اصیلی از انسان آینده و انسان اکنون بدهد؛ لذا باید التفات داشته باشیم که برای خروج از بحران انسان نیازمند راهحلی هستیم.
این مسئله مهمی است و هر متفکری مانند «نیچه» و «هایدگر» از آینده انسان اروپایی حرف میزنند و این یعنی به انسان اروپایی میپردازند، اما در طرح علامه طباطبایی، انسان بماهو انسان و اخلاق بماهو اخلاق مورد توجه است و این طور نیست که علامه بگوید اخلاق مبتنی به آموزههای اسلامی درست است، خیر. لذا سنجه علامه برای ادیان، اخلاقی بودن و انسان بودن است. بنابراین ما به این نکات التفات نیافتیم.
یکی از مسائل مهم نیز بازخوانی میراث فلسفی خودمان است. در این زمینه چقدر توفیق داشتهایم؟
اتفاقاً یکی از دلایلی که ما از توجهات علامه طباطبایی به اخلاق و انسان غفلت ورزیدیم همین است که اصلاً میراث خود را نمیخوانیم.
در این دو، سه کتابی که در باب فارابی نوشتم و الآن نیز نظام معرفتشناسی فارابی در حال چاپ دارم، بیان کردهام که چه نسبتی با این میراث داریم و تا زمانی که آن را نخوانیم، نمیتوانیم راهی پیدا کنیم.
میراث، گذشته نیست، بلکه میراث در اکنون ما نیز وجود دارد و نمیشود گفت که میراث امر سپری شده است. میراث وجه ناظر بودن دارد، چون هستیشناسانه است. بزرگترین غفلت ما این است که توجهی به میراث نداریم.
«الجابری» در سخنرانی که ۵۰ سال قبل در سالگرد تولد فارابی و در بغداد دارد، میگوید که فارابی به چه در ما میخورد و چه نیازی به فارابی داریم؟ اساساً چه معضلی از ما را حل میکند؟
میگوید معضلی که او با آن مواجه بود، ما نیز با آن مواجه هستیم؛ یعنی او با بیاخلاقی و عدم توجه به ارزش انسان و عقل مواجه بود، ما نیز با اینها مواجهیم و پاسخهای او نیز برای ما قابل استفاده است. این ایجابیترین گزارهای است که «الجابری» به رغم نقدهایی که به فارابی دارد، مطرح میکند.
فهم صحیحی از میراث فلسفه اسلامی نداریم
ما هنوز نتوانستهایم فهم صحیحی از میراث و سنت فلسفه اسلامی پیدا کنیم. غلبه نگاه متفکران غرب بر ما سبب شد که ما آنچنان فلسفه اسلامی و متفکران اسلامی را تقلیل میدهیم که دانشجویان و استادان به مثابه تاریخ به آن نگاه میکنند و فقط تعداد کمی از استادان هستند که توجه بنیادینی به این میراث دارند.
تا زمانی که از مقهوریت بیرون نیاییم، نمیتوانم التفات یابیم و تا زمانی که نتوانیم میراث خود را به درستی بخوانیم، نمیتوانیم راهی پیدا کنیم تا فلسفه اسلامی به بحرانها جواب دهد.
متفکران غرب همچنان بازمیگردند و به بازخوانی افلاطون و ارسطو میپردازند و این مهم است، چون با این کار میتوانند بنیادها و شالودههایی را از این میراث بخوانند و عرضه کنند که میتواند با ما نسبت پیدا کند.
کلام پایانی شما را میشنویم.
فلسفه اسلامی در دوره جدید، در یک گسست معرفتی بنیادین از صرف امور انتزاعی به حیث انسانی و اخلاقی توجه یافت و این مهمترین چرخشی است که در دوره اخیر در فلسفه اسلامی به وجود آمده است، اما تصور ما همان کارآمد نبودن فلسفه اسلامی است.
چون با این میراث نسبتی نداریم، اما اگر بتوانیم فهم جدیدی از فلسفه اسلامی داشته باشیم، میتوانیم عبارت فلسفه اسلامی دوره جدید را به کار ببریم، همین طور میتوانیم بگوییم با بنیادهای عقلانی این فلسفه راهی برای بحرانهای جامعه بشری پیدا کنیم و میتوانیم با توجه عقلی این بحرانها را مورد بررسی قرار دهیم.