رازِ یک لبخند
آنتونی رابینز به همراه همسرش، به دیدار سادگورو آمدهاند. لبخند به لب دارند. نه صرفاً از آن رو که در مقابلِ دوربین قرار گرفتهاند و به ناچار باید لبخندی به مخاطب تحویل دهند.
آنتونی رابینز به همراه همسرش، به دیدار سادگورو آمدهاند. لبخند به لب دارند. نه صرفاً از آن رو که در مقابلِ دوربین قرار گرفتهاند و به ناچار باید لبخندی به مخاطب تحویل دهند.
سادگورو راهِ معنویت را برای این لبخند پیموده است. تجربیات معنوی به دست آورده است. نخستین تجربه معنویاش زمانی بود که به دور از شهر رفته، بر سنگی نشسته و به مراقبه مشغول بود. میگوید تا پیش از آن تجربه همیشه با خود میگفتم که این من هستم؛ دیگران هم افرادی جدای از من. در آن لحظه این حالت از من رخت بر بست. گویی خود و جهانِ اطراف را یکی میدانستم. نه چیزی خارج از من بود و نه من خارج از وجودِ دگران. ناگهان دانستم بازتاب جهان در من است.
او به این جرقه بهجت آفرین بود که در راهِ معنویت استوارتر شد. دگران را هم تعلیم داد. نشان معنویت از دولتِ هند دریافت کرد. سادگورو از متاع دنیا هم دل نبرید. دلبسته سفر است. با این وَجَناتش شیفته موتور سواری است. بر مَرکَبَش مینشیند و شهر به شهر میگردد. سُرورِ دنیوی را هم اَرج مینهد. همه چیز را به سرای آخرت حوالت نمیدهد. از آنچه لذت میبرد، کوتاهی ندارد. میگوید معنویت در همن دنیا هم شما را به بهجت و سرور میرساند. معنویت میتواند همین دنیا را حلاوت بَخشد.
آنتونی رابینز اما سخنرانِ موفقیت است. به بهترین ثروت و مکنتِ دنیوی دست یافته است. این مهم را اما به سختیهای بسیار به دست آورده است. وقتی که کودکی بود، انواع ناملایمات را چشید. مادرش اعتیاد داشت. ناپدریاش بر او خشم میگرفت. ایامِ صَعبی را گذراند. او اما دانست که قدرتِ ذهن میتواند که این ناملایمات را متحول کند. میتواند زندگی را بر او شیرین کند. نگرشش را متحول کرد. به یکی از برجستگان قدرتِ ذهن بدل شد. به دیگران هم تعلیم داد.
و امروز این هر دو لبخند به لب دارند. لبخندی که به پشتوانه دو نگرش به دست آمده است. دو نگرشی که میتواند در کنار هم عجین شود. در این سرایِ امروزی، یکی را بدون دیگری طلب کردن، شاید ره به جایی نبرَد. از همین روست که سادگورو و رابینز به دیدار هم میروند؛ با یکدگر سخن می گویند و از تجربیاتِ هم بهره میبرند. تجربیاتی که یکی با معنویت به دست آمده و دیگری با موفقیت.