نگاهی به آخرین کتاب براین مگی به مناسبت انتشار ترجمه فارسیِ آن
عظیم محمودآبادی
مگی در «پرسشهای اولین و آخرین»، حرفِ تازهای برای خوانندگان و مخاطبانی ندارد که با آثار قبلی او آشنا و مأنوس بودهاند. اما در عین حال به نظر میرسد در سَراسرِ متنِ آن، چیزی وجود دارد که نویسنده دوستداشتنی و محترمِ آن را نزد خوانندهاش، محترمتر و دوستداشتنیتر میکند.
«جهان، ابهامِ ذاتی دارد.»(جان هیک)
اگر بنا باشد آخرین کتاب براین مگی با عنوان «پرسشهای اولین و آخرین» را در یک جمله کوتاه خلاصه کرد باید همانی را گفت که پیش از او کارل پوپر در باره خود نوشته بود و از آن پیشتر هم دیگرانی در تاریخ فلسفه به کنایت یا صراحت گفته بودند. سخنی که دستکم رَدّ آن را میتوان تا گفتههایی که از سقراط برجای مانده است، دنبال کرد. جملهای که گویی درک آن برای آشنایانِ خُرد و کوچکِ فلسفه نیز چندان دشوار نیست و بیان و دَرکِ متقابلِ آن میتواند حاکی از اشتراکِ فهم میان یک نوآموز فلسفه تا بزرگترین چهرههای تاریخ فلسفه باشد؛ آن جمله کلیدی اما عبارت است از همین چهار کلمه: «میدانم که هیچ نمیدانم»!
البته اذعان به هیچ ندانستن میان یک نوآموز فلسفه با پژوهشگران جدی این عرصه و اساتید آن – و به طریق اولی نظریه پردازان و کسانی که اِسم و رَسمی در میان فیلسوفان و نام و نشانی در جهان دارند – تفاوت از زمین تا آسمان است و بلکه بیش و بیشتر از آن.
حتی در میان اظهارات و تالیفات یک فیلسوف – یا پژوهشگر فلسفه- این مهم است که چه زمانی یا در چه دورهای از زندگی علمی و فکریاش این نکته را اذعان یا بیانِ آن را تکرار کرده است؛ اذعان و تکراری که نه از سر تواضعی نمایشی بلکه در عین صداقت، با شهامت، به جهل و نادانیِ خویش شهادت داده باشد.
براین مگی هرچند در مقامِ یک فیلسوف قرار نداشت – و خود به کرات به این مسئله تأکید میکند- اما در میان فلسفهپژوهانِ معاصر به واسطه آثارش نام و نشانی نیک از خود بر جای گذاشت و نقشی جدی در آموزش فلسفه ایفا کرد. نقشی که برخی فیلسوفان معاصر – نظیر چامسکی و کواین- خلاصهترین و عامهفهمترین ورژن فلسفه خود را در بین سطوری یافتهاند که حاصل گفتوگوی مگی با آنها بوده است. آری براین مگی اگر نه فیلسوف اما فلسفهخواندهای صاحب سبک و نظر بود که توانست با مهارت بینظیر ژورنالیستیاش پای فیلسوفان بزرگ از زمانهای دور تا آنهایی که هم عصر و زمان ما بودند را به رادیو و تلویزیون باز کند. ای بسا خیلی از ما برای اولین بار با آثار و آرای فیلسوفان بزرگ – از سقراط تا هگل، از افلاطون تا مارکس و از ارسطو تا سارتر- از طریق نوشتهها و مصاحبههای او آشنا شده باشیم. آثاری که ما مخاطبان عام فلسفه میفهمیدیم و اساتید ما و اساتیدِ اساتیدِ ما آن را میپسندیدند.
حال چنین شخصیت موجهی در فلسفه در آخرین اثر خود تمام جِدّ و جهدش را به کار گرفته تا بگوید که هیچ نمیداند! و چه همّتی که به کار برده و جهد بلیغی کرده تا این «هیچ ندانی» را از یک جمله تعارفیِ توخالی، مُبَرّا و در قالب یک گزاره نسبتاً موجه ارائه کندکه ظاهراً بزرگترین دغدغه نویسنده در آخرین سالهای حیاتش بوده است.
«هیچ ندانی»ای که البته نسبتی با تواضع نمادین ندارد. چنانکه میدانیم اظهار لاادریگری، گاه گزارهای است که خیلیها از سرِریاکاری بر زبان میرانند و اغلب در جایی این فروتنی نمایشی و اذعان دروغین خود را لو میدهند و طشت رسواییشان از بامِ داغِ خودنمایی به زمینِ سردِ واقعیت میافتد و اسبابِ سِیَهروییِ هر کس را مهیا میکند که در او غَش باشد.
نگارنده این سطور چندی است برای خود معیاری را برگزیده تا کموبیش بتوان اظهار «هیچ ندانی» واقعی را از نسخههای جعلی و بدلیاش تمیز داد. هرچند نمیدانم این معیار حقیقتاً چقدر دقیق است و اعتبار دارد اما تا اطلاع ثانوی همچنان برایم معتبر خواهد بود؛ و آن اینکه اگر این اذعان به نادانی، تنها یک حوزه واحدِ معرفتی را در بر گیرد و در حوزه دیگر شخص آرای خود را با قاطعیت بیان کند، میتواند همان دُمِ خروسی باشد که بیرون زده است و به حکمِ آن، علیالقاعده باید این رأی به ندانمانگاری را، جعلی و ریاکارانه شمرد. فیالمثل اگر کسی در مسائل دینی یا فلسفی نقاب لاادریگری و آگنوستیک برگرفت و از بیان هر نوع نظر صریحی طفره رفت اما در تاریخ با قاطعیت جانب یک طرف ماجرا را گرفت یا در اندیشه سیاسی حکم قاطع در صِحّت، صَواب و ضرورتِ ایده خاصی از حکمرانی داد، میتوان نسبت به صداقت او در اظهارِ نادانیاش در دین و فلسفه نیز دچار تردید جدی شد و آن لاادریگریاش را کمو بیش در حد و حدود یک ژستِ روشنفکری – و تا حدودی فلسفی- محسوب کرد.
اما درباره براین مگی به نظر میرسد او از این آفت نکوهیده مُبَرّا بوده است. دستکم بر اساسِ برداشتِ نگارنده این سطور چنین به نظر میرسد و از قضا خودِ وی در آخرین اثرش به وجود چنین عارضهای نیز در میان اهل فکر تصریح وتاکید ورزیده است. عارضهای که گویی برای مبتلایانِ به آن، به مثابه فَنّی است که بتوانند با به کارگیریاش، حریف را از میدان به دَر کنند یا دستکم به واسطه آن، خود را از پذیرفتن حرف او معاف دارند.
آری مگی در «پرسشهای اولین و آخرین» تمامِ تلاشِ خود را به کار میگیرد تا صادقانه و منصفانه به توضیح این مساله بپردازد که چرا در مورد باور به وجود گزارههای دینی، ندانمگرا و به اصطلاح «آگنوستیک» است.
اما – چنانکه اشاره شد- آنچه این لاادریگری او را از نسخههای جعلیاش متمایز میکند، استاندارد واحد او در تمام ساحات فکریاش است.
اینطور نیست که در گزارههای دینی ابراز ندانمانگاری کند اما فیالمثل در اندیشه سیاسیاش قاطعانه یک طرف بایستد و از تمام ابعاد یک تئوری به طور کامل دفاع کند و به توجیه انواعِ گزارههای آن بپردازد.
او اگر سقراطوار ندا سر میدهد که «ما هرگز نمیتوانیم از درست بودن چیزی مطمئن باشیم هرچند اطمینان داشته باشیم چیز دیگری اشتباه است»، اما این اصل را تنها در مواجهه با گزارههای دینی صادق نمیداند بلکه در ساحتِ سیاست نیز خود را به این اصل معترف و ملتزم مییابد. چنانکه با اشاره به خاطرهای از سابقه پارلمانیاش (براین مگی از سال 1974 تا سال 1984 نماینده پارلمان بریتانیا بود) مینویسد: «وقتی که من نماینده پارلمان بودم با استفاده از شکنجه علیه تروریستهای ایرلندی برای وادار کردن آنها به اطلاعاتی که میتوانست جان بیگناهان را نجات دهد مخالفت کردم و باز هم این کار را میکنم، ولی دریافتم که موضع من برای بستگان برخی افراد بیگناهی که به دست تروریستها به قتل رسیده بودند موجه نیست.»
تحقیق به معنای تلاش برای درک سخنان متخالف – در هر حوزهای از فلسفه گرفته تا الهیات، از ادیان گوناگون گرفته تا مذاهب مختلف در هر دین، از تاریخ گرفته تا سیاست، از تئوریهای اقتصادی گرفته تا نظریات اجتماعی- آدمی را به مرتبهای میرساند که حتی اگر امکانِ وجودِ حقیقتی واحد را در هر کدام از این حوزهها تأیید کند اما دستیابیِ بشر به آن حقیقت را ناممکن و امری مطلقاً محال میداند. رایی که البته مستظهر به یکی از مهمترین کشفیات ایمانوئل کانت در باره فاهمه بشری و حدّ و حدودِ آن است.
آری مگی در سراسر «پرسشهای اولین و آخرین» همواره میخواهد بگوید که هیچ جواب سرراست، نهایی و فصلالخطابی برای هیچ کدام از آن پرسشها وجود ندارد. گویی برای پاسخ به «پرسشهای اولین و آخرین» تنها و تنها یک پاسخ قطعی و مُسَلَّم وجود دارد و آن اینکه هیچ جوابِ قطعی و مُسَلَّمی وجود ندارد!
شاید راز این بیجوابیِ مطلق را بتوان در همان عبارتی جست که از قول جان هیک بر تارک این نوشته نشسته است: «اینکه جهان ابهام ذاتی دارد».
در نهایت اینکه میتوان گفت مگی در آخرین کتابش، حرفِ تازهای برای خوانندگان و مخاطبانی ندارد که با آثار قبلی او آشنا و مأنوس بودهاند. اما در عین حال به نظر میرسد در سَراسرِ متنِ آن، چیزی وجود دارد که نویسنده دوستداشتنی و محترمِ آن را نزد خوانندهاش، محترمتر و دوستداشتنیتر میکند.
«پرسشهای اولین و آخرین» نوشته نوشته براین مگی با ترجمه عبدالرضا سالار بهزادی به تازگی توسط انتشارات «نشر نو» منتشر شده است.