فلسفه اسلامی به دلیل پیوند با امر قدسی با نیهیلیزم مواجه نشد
غلامرضا ذکیانی
رئیس مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران معتقد است: در شرق جهان اسلام با اینکه در علم تجربی حرکتهای خوبی نداشتیم، اما هیچگاه از ابعاد غیبی، وحیانی و قدسی غافل نشدیم. به همین دلیل نیهیلیزم در ایران ریشه نداشت و رشد نکرد. از این رو افراد به میزان آشنایی با فلسفه غرب با سنت فلسفی اسلام بیگانه میشوند و به همان اندازه هم به نیهیلیزم مبتلا خواهند شد.
در روزگاری که مظاهر مدرنیته در ساحات مختلف زندگی بشر نمود یافته و تجلیات متکاثر آن چشمان بسیاری را مفتون خود ساخته است، سخن از فلسفه اسلامی، کارکردهای آن در جامعه امروزی، نقش آن در ساخت تمدن اسلامی و چالشهای آن در برابر مدرنیته امری درخور توجه است.
بخش نخست از مصاحبه با غلامرضا ذکیانی، رئیس مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران و عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی، با تیتر «تفکیک وحی از فلسفه در بنیانهای فکری مدرنیته» منتشر شد. در ادامه بخش دوم از این مصاحبه تفصیلی را میخوانید که به نسبت فلسفه غرب با نیهیلیزم، تفکیک روششناسی قرآن و فلسفه، چرایی گسست میان جامعه و سنت فلسفی و همچنین غربزدگی پرداخته شده است؛
با اوصافی که در بخش نخست گفتوگو درباره فلسفه غرب ارائه کردید، نمیتوانیم از منظر خودمان نمره قبولی به مدرنیته بدهیم، چراکه حاصل فلسفهای است که بر اساس جدایی عقل از وحی رشد یافته است.
اگر از من به عنوان یک دانشجوی فلسفه این سؤال را بپرسید، باید بگویم دانشجوی فلسفه اهل نمره دادن نیست، بلکه کار او این است که به توصیف و تبیین میپردازد و میگوید این اتفاقها در جهان افتاده است.
از من میتوانید بپرسید که بعد از غزالی چه اتفاقی برای فلسفه اسلامی رخ داد، اما به عنوان یک دانشجوی فلسفه نمیتوانم به فلسفه غرب نمرهای بدهم.
بسیار خب، در ادامه بحث به نیهیلیزم یا پوچگرایی که امروزه زیاد مطرح میشود میپردازیم. برخیها معتقدند که نیهیلیزم هم میوه همین درخت است که در غرب به وجود آمده و ثمره همین فلسفه است. در این زمینه چه نظری دارید؟
شما با زرنگی تمامعیار همان سؤال قبلی را پرسیدید و من مجبور هستم به شما جواب بدهم. بله، این اتفاق افتاد؛ یعنی وحی از فلسفه جدا شد و به سمت سکولاریسم رفت و به تعبیری وحی را خانهنشین کردند، اما برای اینکه دقیقتر توضیح دهم که چه اتفاقی افتاده، ناگزیر هستم که به جهان اسلام بازگردم و اتفاقاتی که بعد از غزالی رخ داد را تبیین کنم تا به این سؤال شما پاسخ دهم.
در جهان اسلام درصدد برآمدند تا به ایرادات غزالی پاسخ دهند. به قدری غزالی پرتأثیر و پرنفوذ بود که هرکسی به فراخور دانشی که داشت، علاقهمند بود به سمت پاسخ دادن به او برود.
سرنوشت ابنرشد را تبیین کردم، اما نوبت این است که ببینیم در شرق جهان اسلام چه اتفاقی افتاد. در شرق جهان اسلام سهروردی ظهور میکند که البته کمتر شناخته شده و در عین حال بیشترین تأثیر را در فلاسفه بعد از خودش بهجا گذاشت که از جمله باید به ملاصدرا اشاره کنیم.
سهروردی ضمن توجه تامّ و تمام به ابنسینا و آثار او، به رویکرد اشراقی بوعلی اهمیت بیشتری داد. ایرادش به وی این بود که به ابعاد اشراقی فلسفه کمتر توجه کرده و از همینرو فلسفه را به ابعاد عقلی محدود ساخته است.
با وجود اینکه سهروردی در سن ۳۸ سالگی به قتل میرسد، اما آثار خوبی در شرح حکمت مشاء از خود به یادگار گذاشته است و هم اینکه در حکمت اشراق، کتابی با این عنوان مینویسد.
سهروردی به ابعاد شهودی، حضوری و نوری از فلسفه میپردازد و محوریت فلسفه خود را بر این مایهها استوار میکند. وقتی به فلسفه ملاصدرا مراجعه میکنید، میبینید او هم، به شدت تحت تأثیر نگاه شیخ اشراق واقع شده است.
بنابراین اگر کسی بیاید و بگوید که ملاصدرا عرفان را به زبان فلسفه درآورده و برای ادعاها و شهودهای عرفانی، براهین عقلی اقامه کرده است، همچنان که در کتابهایش از برهان عرشی و فرشی نام میبرد، پُر بیراه نگفته است.
این نکته را هم باید توضیح بدهم که غربیها، به ویژه تا ۵۰ سال پیش از این، از ابنرشد به عنوان آخرین فیلسوف جهان اسلام نام میبردند و فکر میکردند که بعد از ابنرشد، فیلسوف دیگری در جهان اسلام ظهور نکرده است.
البته نمیدانم که نمیخواستند فلاسفه پس از ابنرشد را ببینند یا اینکه نمیتوانستند این کار را بکنند، اما در هر صورت، ما ابنعربی را داریم که هرچند برای غرب جهان اسلام است، اما تأثیرش را در شرق جهان اسلام گذاشته است.
پس از ابنعربی در حوزه اصفهان فلاسفهای مانند میرداماد و میرفندرسکی ظهور میکنند و در عصر صفویه هم ملاصدرا را داریم.
ملاصدرا و پیوند عقل و شهود
ملاصدرا، عقل و شهود را چنان به یکدیگر نزدیک میکند که جدا کردنشان بسیار سخت میشود و اگر کسی بخواهد وی را صرفاً عقلانی بببیند، نمیگویم خیانت کرده، اما به هر حال ملاصدرا را نشناخته است.
صدرالمتألهین تحت تأثیر ابنعربی و شیخ اشراق بوده و با عرفان هم آشنایی خوبی داشته است. وی کتاب «کسر اصنام الجاهلیه» را مینویسد و صوفیهای منحرف را نقد میکند، اما در عین حال به شدت اهل عرفان و مباحث شهودی بوده و فلسفهای را ارائه میکند که این فلسفه یعنی حکمت متعالیه باقی ماند.
با این حال، حکمت متعالیه آنچنان که شایسته بود معرفی و شناخته نشد، هرچند که از نظر تاریخی هم معاصر غرب است و همان اتفاقاتی که در غرب افتاد، در اینجا هم رخ داده است، اما حکمت ملاصدرا به سمت تفکیک علم از فلسفه پیش میرود.
در غرب، علم تجربی تبدیل به مهمترین علم میشود، اما بعد از ملاصدرا به دلیل حمله مغول، تمدن اسلامی به محاق رفت و علم تجربی در حوزه حکمت متعالیه آنچنان که باید و شاید دیده نشد.
نادیده گرفتن بُعد معنوی انسان را پوچگرا میکند
به همین دلیل، در این چهارصد سال اخیر که از زمان ملاصدرا میگذرد، در جامهای مانند ایران که دارای سابقه بیش از سه هزار سال در حوزه تمدنی در دوره اسلام و قبل از اسلام است، این انتظار که به نحوی به سمت علوم تجربی و کسب تکنولوژی کنیم که دچار نیهیلیزم نشویم، محقق نشد.
نیهیلیزمی که اشاره کردید به این ترتیب بود که در عصر روشنگری و رمانتیسم، وحی، معنویت و ایمان به غیب به صورت عمدی کنار گذاشته میشود و همه چیز روی انسان متمرکز میشود.
این در حالی است که انسان موجودی تعالیخواه و متمایل به غیب است، ولی وقتی تحت تأثیر تکنولوژی قرار گرفت و مدام پیشرفتهای اینچنینی را تجربه کرد، در نهایت به علمپرستی هم میرسد و موجب میشود که بُعد وجودی معنویاش نادیده بگیرد و همینجاست که نیهیلیزم زاده میشود.
فلسفه اسلامی به دلیل پیوند با امر قدسی با نیهیلیزم مواجه نشد
در شرق جهان اسلام، درست است که در بٌعد علم تجربی حرکتهای خوبی نداشتیم و در تقویت این بُعد کوشش نکردیم، اما هیچوقت ابعاد غیبی، وحیانی و قدسی ما مورد غفلت قرار نگرفت.
به همین دلیل نیهیلیزم هم در شرق و به طور ویژه در ایران و حوزه اسلامی نتوانست ریشه بگیرد و رشد کند. به میزانی که افراد با فلسفه غرب آشنا و با سنت فلسفی ما بیگانه میشوند، به همان اندازه هم به نیهیلیزم یا همان پوچگرایی مبتلا خواهند شد.
تصور بنده این است که باید اولاً، میراث فلسفه اسلامی را به خوبی بشناسیم، ثانیاً، فلسفه غرب را هم به خوبی مورد بررسی قرار دهیم که نشناختن این فلسفه را جزو گناهان بزرگ تلقی میکنم و ثالثاً، سنت خودمان را که سنتی به غیر از سنت فلسفی است و عبارت از قرآن و روایات است، بشناسیم.
ما یک سنت هزار و چهارصد ساله متکی به قرآن و حدیث داریم که باید در شناخت آن بکوشیم و گمان نکنیم که هرچه داریم فلسفی است. اگر اینها را به خوبی بشناسیم اتفاقات خوبی در پیش خواهیم داشت.
از قرآن و سنت غافل بودهایم
نکته مهمی که میخواهم به آن اشاره کنم این است که با همه احترامی که به فلسفه و کسانی که تحت تأثیر فلسفه هستند قائلم، به قرآن و سنت اعتقاد عمیقی دارم و معتقدم باید قرآن و سنت را با همان روش خود قرآن و سنت مطالعه کنیم.
معنای این حرف هم به هیچ وجه تفکیکی نیست که این روزها به مکتب تفکیک معروف شده است. بلکه قرآن خودش روش، اصول، هستیشناسی و معرفتشناسی دارد.
در مورد تفکیک اینها باید بگویم، اهل فن میدانند که اگر کسی بگوید قرآن نظام معرفتشناسی، هستیشناسی و انسانشناسی دارد، خواهناخواه تحت تأثیر فلسفه قرار دارد.
بنابراین اگر کسی از من سؤال بپرسد و بگوید شما که ادعا میکنید بدون فلسفه هم میتوان این حرفها را بزنیم، اینها را تبیین کنید، دوباره من را در بازی فلسفه انداخته و از من میخواهد که در میدان فلسفه از اسلام حرف بزنم، اما این طور نیست و اسلام خودش، اصول و قواعد مستقل خود را دارد که به نظرم این اصول هم به شدت مورد غفلت واقع شده که گروهی باید به صورت مستقل به آنها بپردازند.
با وجود این سنت غنی فلسفی و عرفانی که با معنویت هم گره میخورد، چرا جامعه ایرانی آن قدر غربزده و تحت تأثیر غرب است و روز به روز هم این غربزدگی بیشتر میشود؟ یعنی نهتنها ارتباط جامعه با سنت عرفانی و فلسفی برقرار نمیشود، بلکه روز به روز جامعه غربیتر میشود.
از پرسیدن این سؤال باید از شما تشکر کنم. بسیار سؤال بهموقع و بهجایی بود. وقتی میگویید امروز، مقصود شما دوره معاصر ماست که دوره چهل سال پس از انقلاب را شامل میشود و اجازه میخواهم که قدری با صراحت در این زمینه صحبت کنم.
در مورد برداشتهایی که از دین و فلسفه اسلامی در این سالهای پس از انقلاب داشتهایم در یکسری از موارد خیلی خوب حرکت کردهایم و در این زمینه میتوان نمره خوبی به انقلاب اسلامی داد، اما یکجاهایی هم خوب حرکت نکردیم که چالش فعلی را برای ما به وجود آورده است.
دوگانه ملی – مذهبی و چالشهای آن
قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، برای اینکه حکومت پهلوی و منتسبان آنها افراد مذهبی را بکوبند، ملیت ایرانی را در مقابل مذهبیون قرار دادند و ملیت و ناسیونالیسم را آنچنان در این زمینه تقویت کردند که جوانان قبل از انقلاب در مقابل یک دوگانه قرار گرفتند که یا باید ایرانی و ملیگرا باشند و یا مسلمان انقلابی.
این اتفاق افتاد تا اینکه به پیروزی انقلاب اسلامی منجر شد و پس از پیروزی انقلاب اسلامی هم این دوگانه در ذهن انقلابیون باقی ماند.
در این فضا، انقلابیون مذهبی پیروز شده بودند و این دوگانه در ذهنشان بود که ملیت در مقابل انقلاب است و لذا تصمیم گرفتند که ملیت را به شدت بکوبند؛ یعنی خودمان با دستان خودمان ملیت ایرانی را کوبیدیم و با تاریخ ایران، فرهنگ ایران، زبان فارسی و بسیاری از چیزهای دیگر مقابله کردیم و فکر میکردیم که اسلام و قرآن یک چیز و ملیت ایرانی چیز دیگر و مقابل اسلام و قرآن است.
در حالیکه در همان زمان قبل از انقلاب، آقای مطهری کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» را نوشته بود و هیچ وقت گرفتار این دوگانهپنداری ملی – مذهبی نشد. کتابی نوشت که موجب تعجب همگان شد.
این کتاب میگوید اسلام خدماتی به کشورها اعم از اعراب و غیراعراب کرده است و از جمله خدماتی به ایران کرده که به هیچ کشوری نکرده است. این یک سمت قضیه است، اما از طرف دیگری، ایرانیها هم به زرتشتیها، مسیحیها و یهودیها خدمت کردند، اما خدمتی که به اسلام کردند به هیچ دین دیگری نکردند.
دیگر اینکه دیگران هم مانند اعراب به اسلام خدمت کرده بودند، اما به هیچ وجه خدمت آنها به اسلام به اندازه ایرانیها نبوده است. آقای مطهری در آنجا نشان میدهد که این ملت با این مذهب چنان درهم آمیخته و محصولاتش را به دنیا داده که اصلاً در دنیا جایگزین ندارد.
اما در سالهای پس از انقلاب از این مورد غفلت کردیم؛ یعنی دوگانهای وجود داشت که میخواست با ملیت، مذهب را بکوبد و ما از این ملیت غفلت کردهایم. در طول این ۴۰ سال به بچههای خودمان به خوبی یاد ندادیم که ایران یک چیز مهم است، تاریخ ایران یک چیز مهم است، بزرگان تاریخ ایران قابل توجه هستند و باید به آنها افتخار کرد.
در این زمینه میتوانم چند استدلال بیاورم، اما یکی از آنها مطرح میکنم؛ آیا در حال حاضر جوانان ما اینطور میاندیشند یا کاری کردهایم که برخی از آنها اسلام و انقلاب که سهل است، حتی گاهی اوقات پاسپورت فلان کشور درجه چهارم را به پاسپورت ایران ترجیح دهند؟ چرا وقتی اعلام میشود مردم برای یارانه ثبتنام کنند از ۷۵ میلیون نفر، ۷۳ میلیون نفر ثبتنام میکنند؟
نتیجه تضعیف ملیت
وقتی ملیت را تضعیف میکنیم، مشکلاتی دامنگیر ما میشود که اصلاً باورمان نمیشود و با هیچ چیزی نمیتوانیم آن را جبران کنیم. وقتی ملیت ایران برای ما مهم باشد، منابع این ملیت مثل نفت، گاز، همه معادن انسانی و غیرانسانی هم باید مهم باشد.
در جامعهای که ملیت مهم است نهتنها مسائل مربوط به همسایه خودمان بلکه مسائل کوچه کناریمان هم رعایت میکنیم. حتی اگر در دورافتادهترین نقطه از این کشور هم افرادی زندگی میکنند، به هر حال چون جزو ملت ما هستند باید به آنها فکر کنیم.
در این خطه و سرزمین امن به دنیا آمدهایم. پدر و مادر ما هم در این سرزمین متولد شدهاند. آگاهی و دانشمان را هم در این سرزمین کسب کردهایم.
توانستهایم کلاس برویم، مدارک تحصیلی را کسب کنیم و در این کشور آبرو به دست آوریم و ازدواج کنیم و دارای فرزند شویم. بنابراین همه اینها را مدیون این سرزمین هستیم.
بنابراین وقتی هرچه داریم از این سرزمین و ملت است باید به آن ادای دین کنیم. در یک جلسهای این مسئله را مطرح کردم و یک نفر به من گفت که ادای دینم را کردهام.
گفتم به چه صورت؟ گفت مدتی است که دارم کار میکنم. گفتم برای تو در امنیت کامل، شرایطی فراهم شده تا کار کنی و بابت آن پول هم بگیری.
بنابراین همین که در مقابل آن کار مزد دریافت کردی، خود همین مسئله فرصتی است که این سرزمین در اختیار تو قرار داده است. به تعبیر سعدی «هر نفسی که فرو میرود مُمد حیات است و چون بر میآید مفرح ذات». لذا همین مسئله جای شکرگزاری دارد و دِین شما را به این ملت بیشتر میکند.
اگر نگاه ما به این صورت باشد، هیچوقت خودمان را تنها نمیبینیم و حتماً باید دوست، همسایه، همکار و دیگر اقوام هم مورد توجه ما باشند و باید این ملیت را تقویت کنیم و وقتی تقویت شد دیگر با ملتی مواجه هستیم که عاشق این ملت هستند.
البته این ملت الآن انقلاب کرده و اسلام را به عنوان حاکم خودش پذیرفته است. بنابراین این ملت حتی اگر نسبت به حکومتش نقد هم داشته باشد عاشق آن هم میشود. اما وقتی این ملیت را تضعیف کردیم، با پدیدهای مثل فرار مغزها مواجه میشویم.
شما وقتی با جوانهایی که از کشور خارج شدهاند صحبت میکنید، میبینید یک ذره به این مملکت احساس دِین نسبت نمیکنند، در حالی که همه چیز آنها برای این مملکت است و این امکانات با سختی بسیار زیاد فراهم آمده است. نمونه بارزش هشت سال جنگ تحمیلی است، اما آنها احساس دِین نمیکنند. چرا؟ چون ملیت را تضعیف کردهایم.
اما ارتباط این مسئله را با رشته فلسفه عرض میکنم و آن هم اینکه باید مبانی، اصول و روشهای این مبحث ملیت و تقویت روحیه ملی روشن شود و اگر فلسفه ما بخواهد کاربردی و وارد زندگی مردم شود، یکی از کارهایی که باید انجام دهد همین است و باید بررسی کند و ببیند که تعلیم و تربیت در جامعه ما به چه صورتی است و چه ضعفهایی داریم و از کجا داریم ضربه میخوریم. بنابراین یکی از مسائل مهم و قابل توجه پرداختن به بحث ملیت است که باید تعریف شود.