مرگ حیات اخلاقی

یاسین حسینی

کمال اخلاقی انسان را نمی‌توان به قوانین اخلاقی در دنیای مدرن فروکاست، فلسفه اخلاق خصلت اخلاق نیکوست ونه فقط فلسفه رفتار نیکو.

انگار قرار است اخلاق تابع نحوه هستی انسان شود ونه هستی انسان تابع اخلاق! این ذات لیبرالیسم است در زندگی مدرن؛ عقل گرایی، انسان گرایی، روشن بینی و محاسبه بر اساس سود و زیان از ویژگی‌های مدرنیته محسوب می‌شود که در زندگی کنونی نه تنها منجر به معرفت، اخلاق و شاَن انسانی نشده بلکه به وضوح مرگ امر اجتماعی و مرگ واقعی که همان غفلت از زمان حال و حیات اخلاقی است را با خود به همراه دارد. مرگ در این جا معنایی جز به قتل رسیدن واقعیت اخلاقی ندارد، سبکی از زندگی که فرادستی زندگی بر فرودستی خود انسان بر آن می‌چربد.

به نظر می‌رسد که تمدن ما به سمت غیر اخلاقی شدن در حرکت است مسئله صرفاً این نیست که داریم غیراخلاقی می‌شویم، بلکه مسئله این است که بی اخلاقی دیگر نگرانمان نمی‌کند. بهانه این امر قدرت عقل و عقلانیت است بدون در نظر گرفتن کاستی‌های خود عقل.

با ژست روشنفکری در قالب انسان گرایی و احترام به خودمختاری اخلاقی دیگری، خود اخلاق را زیر پا می‌گذاریم یعنی به قصد خوبی، بدی می‌کنیم، اگرچه هیچ گاه نباید در حوزه اخلاق حقیقت اخلاقی را قربانی رضایت اخلاقی کرد.

حاصل این امر در جامعه منفعت است نه معرفت و پیامد آن ناکامی اجتماع در امر اخلاق است. در نگاه دیوید هیوم عاقل بودن یعنی پذیرفتن محدودیت‌های عقل، چون عقل برده عواطف است و تمام یادگیری‌های اخلاقی نیز یک زیربنای هیجانی و عاطفی دارند.

شاید همین امر در بروز و شکل گرفتن عواطف اخلاقی به جای خود امر حقیقت اخلاقی بی تأثیر نبوده و نیست، همچنین در نگاه ارسطو رعایت جانب اعتدال از سوی عقل بدون شک فضیلت محسوب می‌شود. پس باز گذاشتن دست عقل تا جایی که طبیعت و سرشت ما را عقیم کند خود کار عاقلانه‌ای نیست.

این یکه‌تازی عقل در زندگی امروزه به وضوح خلق بخشی از واقعیت اجتماعی است اما شاید به قیمت ویرانگری حقیقت، واقعیت اجتماعی منشأ اخلاقیات اجتماعی شده است، غافل نباشیم که اگرچه اخلاقیات خاستگاه اجتماعی دارند اما نقش انسان نیز نباید در این خلق نادیده گرفته شود ولی فردیت فرد در جامعه دچار استهلاک شده و واقعیت اجتماعی در حال نابود ساختن حقیقت اخلاقی است.

ادعای عقل در زمینه اخلاق منوط به قوانین اخلاقی یا همان قواعد اجتماعی در زندگی مدرن است که در آن سوی قضیه خاطرنشان باید کرد که قواعد اجتماعی از حقایق اخلاقی متمایز است اما بضاعت فکری جامعه و مردم به همین بخش اول یعنی قواعد اجتماعی بسنده کرده است و یک دستگاه اخلاقی برای خود مشخش کرده است که این دستگاه اخلاقی براساس عرف، فرهنگ، مذهب شکل می‌گیرد، یعنی قوانین اخلاقی هر جامعه‌ای صورتی عینی از روح مردم همان جامعه است و در نهایت منجر به اصول اخلاقی در همان جامعه می‌شود.

این امر اگرچه کیفیت زندگی انسان را بالا برده در عین حال به همان اندازه نیز اصل قداست انسان را پایین آورده است. سهل‌انگاری جزئی این مورد است که صرف دستگاه اخلاقی خاص، با نظام اخلاقی متفاوت است و یکی نیست، یعنی قواعد اجتماعی که ما در جامعه به آن عادت و خو کرده‌ایم و می‌شناسیم وهر روز از همدیگر کپی می‌کنیم الزاماً همان حقایق اخلاقی نیستند. خود این امر یعنی داوری نادرست در امر اخلاقی که قطعاً منجر به تصمیم گیری نادرست خواهد شد.

این امر بیشتر ریاکاری اخلاقی است نه فخر اخلاقی. مثلاً فردی که به دلیل ترس و شرایط قضایی بدهی خود را پرداخت می‌کند و شأن حقوقی خود را حفظ می‌کند، فقط نمایش حساب شده‌ای از مدیریت مؤدبانه را رعایت نموده و پیش‌نمایش می‌دهد. اگر چه این امر مستلزم یک فهم خوب است رد پای اخلاق که مستلزم یک اراده خوب است در آن مشاهده نمی‌شود.

البته ناگفته نماند که شأن حقوقی با شأن اخلاقی متمایز است. در فلسفه اخلاق تفاوت این بحث را می‌توان با واژه خیر اخلاقی که در متافیزیک هست با رفتار اخلاقی که در سکولاریسم اخلاقی وجود دارد تأویل کرد.

در زندگی مدرن با وصف سیل عظیم آموزه‌های اخلاقی در قالب‌های علمی متنوع الزاماً خروجی اخلاقی نبوده است که این امر در حوزه دین نیز مستثنا نیست.

شاید یکی از دلایل این امر در ناکامی حقیقت اخلاقی ارجحیت مناسک عبادی بر اعمال اخلاقی باشد. فلسفه اعمال دینی انسان مانند دعا، نیایش و … الزاماً برای این است که خصلت اخلاقی ما به حرکت درآید. عبادت واقعی در اعمال روزمره زندگی است و ترس از خدا در رفتار انسان متجلی می‌شود.

لذا چنین نیست که انسان هرگاه به کلیسا یا مسجد رود به خدمت و عبادت خدا رفته باشد بلکه هرگاه انسان در اعمال زندگی خود متخلق به اخلاق باشد خدا را خدمت و عبادت کرده است. انسان وقتی که از کلیسا، مسجد باز می‌گردد باید آنچه را آنجا تدارک دیده است خارج از کلیسا انجام دهد و آن وقت است که برای اولین بار خدا را خدمت کرده است، یعنی در مناسک دینی به هیچ عنوان نمی‌توان خدا را مستقیم عبادت و خدمت کرد؛ این مراسم فقط وسیله‌ای است برای اینکه خصلت اخلاقی در روح انسان تقویت شود تا تمام افعال او با اراده متعالی خداوند هماهنگ شود.

غایت اعمال عبادی این نیست که خدا از ما راضی شود و خدمتی به او کرده باشیم، بلکه این است که خصلت اخلاقی در روح ما تقویت شود و از این طریق بتوانیم در اعمال روزمره زندگی خود موجب رضای خدا را فراهم کنیم..

کمال اخلاقی انسان را نمی‌توان به قوانین اخلاقی در دنیای مدرن فروکاست، فلسفه اخلاق خصلت اخلاق نیکوست ونه فقط فلسفه رفتار نیکو. لذا بی گناهی اخلاقی در زندگی عبارت است از اینکه طهارت سرشت انسان مدرن در هر فرصت و مجالی به فعلیت درآید و انسان تابع ضابطه‌های اخلاقی باشد، نه ضابطه‌های اخلاقی تابع انسان، چون در غیر این صورت به قول فیلسوف بزرگ تئودور آدورنو حقیقتاً زندگی غلط را نمی‌توان صحیح زیست.

 

* یاسین حسینی ” دکتری جامعه شناسی فرهنگی “.

مطالب مرتبط
منتشرشده: ۱
  1. شکور

    بسیار سپاسگزار

درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.