بر سبزه مرگ؛ بررسی مرگ در هشت کتاب سهراب سپهری با نظر به غزلیات بیدل دهلوی و آثار مارتین هایدگر
مهرداد مهرجو
از میان پژوهشهای صورت گرفته درباره سهراب سپهری، کمتر به قرابتهای شعر و اندیشه او با بیدل دهلوی پرداخته شده است. با بررسی دیوان بیدل و هشت کتاب سپهری میتوان دریافت شباهتهای زیادی بین آنها وجود دارد. اگر چه این قرابتها بیشتر در شیوه بیان و اسلوب شاعری مشهود است؛ اما اشتراکاتی نیز در حوزه اندیشه و جهانبینی آنها به چشم میخورد. در این مقاله سعی خواهد شد ضمن نگاهی مختصر به مرگاندیشی هایدگر، وجوه مشترک اندیشه بیدل و سپهری درباره پدیده مرگ به بحث گذاشته شود.
مقدمه
الف) سپهری و بیدل
غزلیات منتشر شده سهراب سپهری که به دوران اولیه شاعری او برمیگردد، بوضوح تمام بیانگر انس و آشنایی او با سبک اصفهانی میباشد[1]. علاوه بر این اسلوب شاعری سپهری در بسیاری از سرودههای هشت کتاب، از جهاتی قرابت گستردهای با شیوه سخنوری شاعران سبک اصفهانی دارد. برای مثال میتوان به استفاده گسترده او از آرایه تشخیص که از شاخصترین آرایههای سبک اصفهانی است، اشارت برد. به تعبیر حسن حسینی: «سپهری از میان شگردهای سبک هندی، بیش از همه برای تشخیص اعتبار و شخصیت قائل شده و عنایت او به این صنعت-که در شعر سپهری کاربردی غیر مصنوع دارد- به گونهای است که در کمتر شعری از او میتوان جای این صنعت را خالی دید[2].» اگر چه سهراب در آن غزلیاتی که پیشتر اشارت شد، چندان تحت تأثیر بیدل بنظر نمیرسد؛ اما در غالب دفاتر هشت کتاب نه تنها از میان شاعران سبک اصفهانی بیشترین تأثیر را از بیدل دارد، بلکه میتوان گفت بیش از هر شاعر فارسی زبان -بخصوص در قلمرو زبان و بیان- متأثر از بیدل بوده است. صالح حسینی دراینباره میگوید: «بررسی شعر سهراب سپهری نشان میدهد که وی مضامین و اندیشهها و صنایع و ظرایفی را از شعر بیدل گرفته است. گاهی همان ترکیبات و تعابیر را بکار برده، زمانی به بازآفرینی مضامین پرداخته است. حتی افزونی بسامد حسامیزی و تجرید را در شعر سپهری میتوان متأثر از اسلوب شعری بیدل دانست[3].» بیشک اگر تاکنون در کارنامه وسیع و پرحجم سهرابپژوهی، کمتر نامی از بیدل آمده است، ریشه در مهجور بودن آن شاعر در ایران دارد[4].
خوب است پیش از ورود به بحث اصلی، به چند مورد از قرابتهای لفظی و معنایی میان شعر سپهری و بیدل که در سایر پژوهشهای منتشر شده مرتبط از قلم افتاد است، اشاره کرد:
بیدل:
«ای خواجه زوال کرّ و فر نزدیک است/ افسردن شعله اثر نزدیک است
چون شمع فروغت چقدر خواهد ماند؟/ ای کرمک شبتاب سحر نزدیک است[5]»
سپهری:
«نیست بانگی که بگوید با من:
اندکی صبر سحر نزدیک است[6]»
بیدل:
«گر مرگ نمیبود غم خلق که میخورد/ صد شکر که اینجا همه کس روز به شب برد[7]»
سپهری:
«و بدانیم که اگر مرگ نبود، دست ما در پی چیزی میگشت[8]»
بیدل:
«بر بساط غنچهخسبان گر رسی آهسته باش/ میشود از جنبش نبض نفس بیدار گل[9]»
سپهری:
«به سراغ من اگر میآیید/ نرم و آهسته بیایید/ مبادا که ترک بردارد/ چینی نازک تنهایی من[10]»
بیدل:
«پروازها جمع است در مژگان من/ گر همه خوابیده باشم بالشم پر داشته است[11]»
سپهری:
«بالش من پُر آواز پَرِ چلچلههاست[12]»
بیدل:
«رفتید و نکردید تماشای گذشتن/ ای کاش دمی چند به یکجا بنشینید[13]»
سپهری:
«کجاست جای رسیدن/ و بیخیال نشستن/ و گوش دادن به صدای شسته شدن یک ظرف/ در زیر شیر مجاور[14]»
بیدل:
«منزل خاصی نمیخواهد عبادتگاه شوق/ هر کف خاکی که آنجا سر نهی سجاده است[15]»
سپهری:
«دشت سجاده من[16]»
بیدل:
«آن روز که پیدایی ما را اثری بود/در آینه ذره غبار نظری بود[17]»
در خصوص این بیت بهتر است یادآور توضیحی از سلاح الدین سلجوقی بود که ایشان واژه «دیده» را صحیحتر از «ذره» میدانند. نکته دیگر اینکه «نظر» در اینجا به معنی «نظر بازی» است[18].
سپهری:
«پیوسته غبار عادت در مسیر تماشت[19]»
بیدل:
«گر هوایی در سرت پیچیده است از خود برآ/ خانه ما آنسوی افلاک دارد پشت بام[20]»
سپهری:
«دیار من آنسوی بیابانهاست[21]»
بیدل:
«خوش آنکه سایه صفت محو آفتاب شویم/که سخت نامهسیاهیم و عفوها اینجاست[22]»
سپهری:
«من از مجاورت آفتاب میآیم/ کجاست سایه[23]»
ب) سهراب و عرفان اسلامی
در بسیاری از پژوهشهای انجام شده درباره جلوههای عرفان اسلامی در شعر سپهری، افراط و تفریطهای زیادی صورت گرفته است. عدهای از منتقدان او را به کلی از این سنت دور انگاشته و اساساً شعر او را تهی از هر گونه اندیشه دانستهاند. عدهای دیگر نیز قائل به تفسیر عرفانی تمام عیار هشت کتاب هستند. البته کم نبودهاند کسانی که راه میانه پیش گرفته و از این گونه داوریهای غرضآلود به دور بودهاند. آنچه مسلم است ایسنت که سهراب بیش و کم با عرفان اسلامی و شخصیتهایی چون سهروردی، مولانا، عطار و… آشنا بوده است و این آشنایی را در اشعار خود بخوبی بازتاب داده است[24]. برای مثال او در دفتر «شرق اندوه»، به شدت در هوای غزلیات شمس دم میزند و این موضوع در زبان و بیان و محتوای کلام او مشهود است. واضح است که بیدل نیز جدای از عرفان و اندیشه اسلامی نمیباشد. از طرفی بررسیها نشان میدهد که گاه نگاه او به مسائل بنیادین هستی بخصوص عشق و تنهایی مغایر آموزههای عرفانی است، یا دست کم موافق با آن بنظر نمیآید[25]. از این گذشته چنانکه از نامهها، نوشتهها، زندگینامه و سرودههای سهراب برمیآید؛ او با عرفان و فرهنگ و اندیشوران مشرق زمین نیز مأنوس بوده است. برای نمونه تأثیر «کریشنامورتی» در آثار او کم نیست. سهراب با فرهنگ و برخی از اندیشمندان غربی نیز آشنا بود. جای پای اشعار کسانی نظیر «تی.اس.الیوت»، «والت ویتمن»، آموزههای فیلسوفان و روانشناسانی چون «هایدگر»، «یونگ» و… در هشت کتاب و سایر آثار او فراوان دیده میشود.
غرض از بیان مطالب بالا این بود که بر چند لایه بودن شعر سپهری تاکید شود. با این حساب هرگز نمیتوان با یقین حکم کرد که نظر او در باب مسائل بنیادین هستی صرفاً برگرفته از یک شخص یا یک فرهنگ مشخص است. این مطلب درباره نگاه سپهری به مرگ نیز صادق است. بیشک نمیتوان گفت او در این مقوله صرفاً وامدار بیدل یا عرفان اسلامی و… است، چنانکه عدهای از جمله سروش دباغ او را در این زمینه از جهاتی متأثر از هایدگر میدانند[26].
پیشینه تحقیق
تاکنون تحقیق جامعی راجع به تأثیرپذیری سهراب سپهری از بیدل دهلوی انجام نشده است. آثاری نیز که در این زمینه منتشر شده است، غالباً محدود به مسائل مربوط به بحثهای زبانی است و از قرابتهای فکری آنها کمتر سخن بمیان رفته است. نخستین کسی که به طور گسترده راجع به تأثیرپذیری سپهری از بیدل نوشته است، سید حسن حسینی میباشد. ایشان در کتاب «بیدل، سپهری و سبک هندی»، در دو مقاله با عناوین «سورئالیسم، سرپناه بیدل و سپهری» و «سپهری و سبک هندی» به تشریح این موضوع پرداختهاند. صالح حسینی نیز در مقالهای تحت عنوان «بیدل و سپهری» ضمن وارد آوردن نقدهایی به مؤلف کتاب مذکور موضوع را از سر میگیرند. با این حال مقالات متعددی درباره نگاه سپهری به مرگ متشر شده است که از جمله آنها میتوان به دو مقاله «پیشرفتگی حجم زندگی در مرگ» و «مرگ در ذهن اقاقی جاری است» از سروش دباغ اشاره کرد.
بحث اصلی
«مرگ» در هشت کتاب سهراب سپهری بسامد چندانی ندارد. بیشترین توجه او به این مقوله را در دو دفتر «شرق اندوه» و «صدای پای آب» دیده میشود. در مجوعه «شرق اندوه» سهراب هنوز به جهانبینی و زبان شعری مستقل خود دست پیدا نکرده است؛ اما در دفتر «صدای پای آب» با شاعر صاحبسبک و دارای یک اندیشه مرکزی و مشخص مواجه هستیم. بنابراین اگر بخواهیم به درک درست نگاه سپهری به مرگ برسیم، باید متوجه این نکته باشیم که او در چهار اثر ابتدایی هشت کتاب یعنی «مرگ رنگ»، «زندگی خوابها»، «آوار آفتاب» و «شرق اندوه» هنوز به جهان بینی مستقل خود نرسیده است. در کل میتوان گفت نگاه او به مرگ، غالباً نگاه مثبتی است. «این نگرش مثبت سپهری به مرگ ریشه در عرفان اسلامی و آشنایی وی با عرفان شرقی دارد[27].» حسن حسینی نیز که در کل سهراب را سخت متأثر از عرفان اسلامی میدانست در این مقوله نیز چنین رویکردی دارد و مینویسد: «برخورد سپهری با مسئله مرگ و فنای آدمی، برخوردی کاملاً عارفانه و مأنوس برای کسانی است که با ادبیات عرفانی این سرزمین بالنسبه آشنا هستند[28].». چنانکه در بخش مقدمه نیز اشارت رفت نباید آشنایی سهراب با اندیشمندان مغرب زمین را نادیده گرفت. نظر او درمورد مرگ نیز قرابتهای زیادی نیز با مارتین هایدگر دارد.
سهراب در کتاب صدای پای آب، مفصلاً به بیان اندیشه خود درباره مرگ میپردازد. سخن او از این پدیده اینگونه آغاز میشود:
«و بدانیم که اگر مرگ نبود، دست ما در پی چیزی میگشت»
بیدل میگوید: «گر مرگ نمیبود غم خلق که میخورد[29]» این نمونه از بارزترین نمونههای تأثیرپذیری سهراب از بیدل بنظر میرسد و بیانگر مشابهت فکری آن دو است. این شباهت در فقرات بعدی این سروده بلند مشهودتر است:
«و نترسیم از مرگ»
در تحریر اول بجای «و نترسیم»، «نهراسیم» آمده که واژهای ادبی است[30]. بیدل دارد که: «آزادگی آن نیست که از مرگ هراسد/ بر سرو نبسته است خمیدن غم پیری[31]». هیچ بعید نیست که سهراب ابتدا با نظر به این بیت بیدل از واژه «هراس» بجای «ترس» استفاده کرده باشد. شمیسا در توضیح این تعبیر مینویسد: «عارفان ظاهراً از مرگ نمیترسند و حتی آن را دوست دارند، حال آنکه مثلاً خیام و حافظ از مرگ نفورند[32]». در شعر «نا» از دفتر «شرق اندوه» نیز آمده است: «مرگ آمد/ حیرت ما را برد/ ترس شما آورد». بیدل نیز با اینکه ابیاتی چند متضاد با این نوع نگاه دارد؛ اما در کل از دیوان او چنین استنباط میشود که بیشتر بر نترسیدن از مرگ دعوت میکند. برای نمونه به بیت مقابل دقت شود: «بیموج به ساحل نرسد کشتی خاشاک/ از تیغ اجل نیست در این معرکه باکم[33]».
در ادامه میخوانیم: «مرگ پایان کبوتر نیست/ مرگ وارونه یک زنجره نیست»
کبوتر رمز روح و آزادی و پرواز و نهایتاً زندگی است و زنجره را اگر واژگون بر زمین قرار دهند، نمیخواند، زیرا زنجره با کشیدن پاهایش بر منفاذی که در زیر شکم دارد، تولید صدا میکند[34]بنظر میرسد سپهری در این زمینه کاملاً تحت تأثیر آموزههای عرفانی است تا کسانی نظیر هایدگر؛ چرا که هایدگر درباره زندگی پس از مرگ سکوت میکند. البته این تعبیر او قابل تفسیر است و نمیشود صرفاً با استناد به آن نتیجه گرفت که سپهری، معاد را باور داشته است یا خیر. با اینهمه در بعضی از سرودههای سهراب از جمله شعر «واحهای در لحظه» رگههایی از باور به زندگی پس از مرگ دیده میشود. بیدل میگوید: «ما معنی مسلسل زلف تو خواندهایم/ مشکل که مرگ قطع کند داستان ما[35]» همچنین: «نپنداری به مرگ از جستجو فارغ شوم بیدل/به زیر خاک هم چون آفتابم هست شبگیری[36]»
سهراب پس از سطور اخیر با روشنی بیشتری از نگاه خود به مرگ میسراید:
«مرگ در ذهن اقاقی جاریست/ مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد/ مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن میگوید/ مرگ با خوشه انگور میآید به دهان/ مرگ در حنجره سرخگلو[37] میخواند/ مرگ مسئول قسنگی پر شاپرک است/ مرگ گاهی ریحان میچیند/ مرگ گاهی ودکا مینوشد/ گاه در سایه نشسته است و به ما مینگرد»
مرگ در این سطور صورت نکویی دارد. بطوری که شاعر آن را «مسئول قشنگی پر شاپرک» میخواند. چنانکه اشارت شد سهراب اکثراً همین نگاه مطلوب به مرگ را دارد؛ اما در شعری از دفتر شرق اندوه بنظر چنین رویکردی نداشته است: «این سو تاریکی مرگ/ آن سو زیبایی برگ/ اینها چه، آنها چیست، انبوه زمانها چیست؟» بیدل نیز اگر چه بیشتر به تمجید از مرگ میپردازد؛ اما گاهی نسبت این پدیده هستی به سردی میگراید: «لذت دنیا نمیارزد به تلخیهای مرگ/ کام زهر اندوهای ترغیبت از شکر چه حظ[38]» از این گذشته یکی از مطالب مهمی که هایدگر برآن تاکید دارد، رونده بودن دازایان یا انسان به سمت مرگ میباشد. به این معنا که تمام موجودات هستی با گذر هر لحظه گامی به سوی مرگ بداشته و به آن نزدیکتر میشوند. از منظر او دازاینهای اصیل نسبت به این روندگی به سمت نیستی و مرگ، آگاهی کامل دارد. در واقع دازاینهای اصیل تنها کسانی اند این مطلب را دریافتهاند[39].
طبیعتاً تعریف بیدل و هایدگر از مرگ تفاوتهای بنیادین بسیاری دارد و ما به هیچ وجه پی تطبیق دادن نظر آن دو نیستیم. با اینهمه از میان شاعران کلاسیک ادبیات فارسی، بیدل به نحوه مطلوبی این روندگی به سمت نیستی را تشریح کرده است. برای مثال به موارد زیر توجه شود:
«غافل مشو ای بیخبر از شورش این بحر/ آمد شد امواج نفس مرگ پیام است[40]»
تعبیر: «آمد شد امواج نفس مرگ پیام است» گویای این مطلب است که انسان با هر نفسی که میکشد، گامی به سوی مرگ برداشته است. به تعبیر هایدگر رونده به سمت مرگ میباشد.
«قطع راه زندگی بیدل نمیخواهد تلاش/ بیقدم زین انجمن چون شمع کمکم رفتهای[41]»
سلاحالدین سلجوقی در توضیح خود درباره این بیت از تعبیر «مرگ تدریجی» استفاده میکند و میگوید: «حقیقت این است که برای این مطلب از شمع مثال بهتری نیست. شمع حیات به شمع محفل، در پیمودن راه مرگ تدریجی خیلی شباهت دارد[42].» همچنین در بیت زیر:
«نفس هر دم ز قصر عمر خشتی میکند بیدل/ پی تعمیر این ویرانه معمار اینچنین باید[43]»
تعبیر «نفس هر دم ز قصر عمر خشتی میکند»، چون دو بیت قبل حاکی از رونده بودن انسان به سمت مرگ است. اینگونه مضامین در دیوان بیدل به کرّات یافت میشود. در غزلی دیگر میگوید:
«دارم ز نفس ناله که جلاد من این است/ در وحشتم از عمر که صیاد من این است[44]»
سهراب سپهری نیز این روندگی دازاین به سمت نیستی و مرگ را بارها به تصویر کشیده است. در پارهای از شعر بلند صدای پای آب آمده است:
«و همه میدانیم، ریههای لذت پر اکسیژن مرگ است»
ریههای لذت اضافه استعاری و اکسیژن مرگ اضافه تشبیهی است. به این معنا که لذت به هیئت آدمی درآمده است که ریه دارد و ریههای و از مرگ که به اکسیژن همانند شده است، تغذیه میکند. در واقع به زعم سهراب انسان هیچگاه نمیتواند از تجربه روندگی به سمت نیستی رهایی یابد. به همین دلیل مرگ را به مثابه اکسیژن میداند. لازم به ذکرست که شمیسا این فقرات را به گونهای دیگر شرح داده است[45]؛ اما با توجه با آشنایی سپهری با هایدگر ممکن است در این زمینه به آرای او نظر داشته است. در بخش دیگری از این شعر میگوید:
«چرخ یک گاری، در حسرت واماندن اسب/ اسب در حسرت خوابیدن گاریچی/ مرد گاریچی در حسرت مرگ»
مرد گاریچی در ضمن آنکه رونده به سوی مرگ است، حسرت آن را میکشد و به نوعی در آرزوی رسیدن به او به سر میبرد. بنظر بیدل نیز گاه سودای مرگ میپخته است: «فکر تدبیر سلامت خون راحت خوردن است/ ما همه بیچارهایم و چاره ما مردن است[46]»
سهراب زندگی را چیزی جدای از مرگ نمیداند. در تعابیر: «مرگ گاهی ریحان میچیند/مرگ گاهی ودکا مینوشد» مرگ به ترتیب استعاره از مادر شاعر و خود اوست. در دفتر حجم سبز میگوید: «مادرم ریحان میچیند». وقتی میخوانیم: «مرگ با خوشه انگور میآید به دهان/ مرگ در حنجره سرخگلو میخواند»، میتواند به این معنا باشد که مرگ جدای از خوشه انگوری که بر دهان میبریم و نیز جدای از حنجره «سرخگلو» نیست. این موضوع در شعر «دوست» از دفتر «حجم سبز» که در رثای فروغ فرخزاد سروده شده و شاعر در آن تحت تأثیر تی.اس. الیوت بوده است، کاملاً نمایان است[47]. بنابراین میتوان گفت تمام تأکید سهراب بر حضور همه جایی مرگ است. در دفتر مسافر نیز تعبیر «پیشرفتگی حجم زندگی در مرگ» را میتوان ناظر به همین موضوع دانست. ضمن اینکه سهراب ممکن است در تعبیر اخیر متأثر از بیت مقابل بیدل بوده باشد: «کسی ز مرگ اگر رسم زندگی خواهد/ تو هم ز عالم پیری برو شباب طلب[48]» حال که سخن از این بیت بیدل بمیان آمد بیربط نیست اگر به این نعبیر سهراب اشارت کنیم: «زندگی رسم خوشایندی است[49]» بنظر در تعبیر «رسم زندگی» نیز به مصرع اول آن بیت بیدل نظر داشته است: «کسی ز مرگ اگر رسم زندگی خواهد».
سهراب در دفتر «مسافر» میگوید: «در این کشاکش رنگین کسی چه میداند/ که سنگ عزلت من در کدام نقطه فصل است» و در شعر «نبض خیس صبح» آمده است «ای سرطان شریف عزلت/سطح من ازرانی تو باد». این تعبیر را بیدل به نحوی دیگر بیان میکند: «باید ادا نمود حق زندگی به مرگ/زین یک نفس به گردن خود وام هم شدم[50]». ذکر این نکته نیز خالی از لطف نیست که تعابیر سپهری در مورد اول ذهن را به شعر «دورها» از فروغ فرخزاد سوق میدهد. برای روشنتر شدن بحث فقرات اولیه و پایانی این شعر نقل میشود:
«مرگ من روزی فرا خواهد رسید/ در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبارآلود و دور/ یا خزانی خالی از فریاد و شور
بعدها نام مرا باران و باد/ نرم میشویند از رخسار سنگ
گور من گمنام میماند به راه/ فارغ از افسانههای نام و ننگ[51]»
فروغ نام فصلها را ذکر میکند و از گور و سنگ سخن بمیان میآورد و از این نظر تعابیر «نقطه فصل» و «سنگ عزلت» سپهری با آن همسوییهایی دارد.
نتیجه
با وجود مشابهتهای فراوانی که میان دیوان بیدل دهلوی و سهراب سپهری یافت میشود، تاکنون تحقیق جامعی دراینباره انجام نشده است. اگر چه این مشابهتها بیشتر در ترکیب سازیها و اسلوب شاعری سپهری مشهود است؛ اما در مواردی نیز متأثر از اندیشه و جهانبینی بیدل بنظر میرسد. از جمله قرابتهای فکری شعر سپهری و بیدل، میتوان به دیدگاه او به مرگ اشاره کرد. هر دو شاعر نگاه مثبتی به مرگ دارند و حتی رگههایی از باور به زندگی پس از مرگ در شعر آنها به چشم میخورد. چنین استنباط میشود سهراب در نگاه خود به مرگ وامدار اندیشه و عرفان اسلامی است. با همه اینها، بسامد پایین مرگ در هشت کتاب، در این زمینه رخصت قضاوت صد در صدی نمیدهد. ضمن اینکه رد آرای هایدگر که درباره زندگی پس از مرگ سکوت میکند، در نگاه سهراب به این پدیده کاملاً نمایان است.
ارجاعات:
[1] برای بررسی این غزلیات نگاه کنید به: هنوز در سفرم: شعرها و یادداشتهای منتشر نشده از سهراب سپهری، بکوشش پریدخت سپهری، تهران، تهران، فرزان، 1397.
[2]، حسسن حسینی، بیدل سپهری سبک هندی، تهران، سروش،1368، صفحهٔ 56.
[3] صالح حسینی، نیلوفر خاموش، تهران، نیلوفر،1379، صفحهٔ 135.
[4] نگاه کنید به: محمدکاظم کاظمی، بیدل در ایران،1385، منتشر شده در سایت خبرگزاری مهر.
[5]، بیدل دهلوی، دیوان رباعیات، تصحیح اکبر بهداروند، تهران، نگاه،1389.
[6]. سهراب سپهری، هشت کتاب، تهران، تهران، کتابخانه طهوری، شعر «غمی غمناک»
[7]. بیدل دهلوی، دیوان غزلیات، تصحیح اکبر بهداروند، تهران، نگاه،1392، صفحهٔ 816
[8]، همان، «صدای پای آب».
[9]. همان: 963.
[10] همان، شعر «واحهای در لحظه».
[11]. همان: 412.
[12] همان، شعر «ندای آغاز».
[13]. همان: 537.
[14]. همان، «مسافر».
[15]. همان: 368.
[16] همان، شعر «شعر صدای پای آب».
[17]. همان: 513.
[18]. سلاحالدین سلجوقی، نقد بیدل، تهران، عرفان،1388، صفحه 159.
[19]. همان، «مسافر».
[20]. همان: 1117.
[21]. همان: «پاداش».
[22] همان: 448.
[23] همان، «مسافر».
[24] برای اطلاع بیشتر از کلیت رابطهٔ سپهری با عرفان نگاه کنید به:
حسین جعفری تبار، مقاله «طرح عرفان در شعر سهراب سپهری»، منتشر شده در: باغ تنهایی، بکوشش حمید سیاهپوش، تهران، نگاه، 1389.
همچنین: مهدی شریفیان و مسعود دوستپرور، به رنگ معما، همدان، دانشگاه بوعلی سینا، 1390 و: سروش دباغ، «سهروردی و سپهری»(1399)، منتشر شده در سایت دینآنلاین.
[25]. برای اطلاع بیشتر از نظر نگارنده دربارهٔ این مضوع نگاه کنید به: مهرداد مهرجو، «مواظب تبخیر خوابها»، 1399، منتشر شده در سایت دینآنلاین.
[26]. بسط این مطلب دو جلسهٔ آخر در سلسله درس گفتارهای هایدگر سروش دباغ
https://t.me/soroushdabbagh_official/5193
https://t.me/soroushdabbagh_official/5225
[27]. بهنام میرزابابا زادهٔ فومشی، «بررسی تطبیقی مضمون مرگ در آثار سهراب سپهری و جان دان»، منتشر شده در مجلهٔ عرفانیات در ادب فارسی، بهار 1395، شمارهٔ 26، از صفحهٔ 12 تا 32.
[28]. حسن حسینی، «بیدل، سپهری و سبک هندی»، تهران، سروش،1368، صفحهٔ 73.
[29]. همان: 816.
[30]. سیروس شمیسا، نگاهی به سپهری، صدای معاصر، 1393، صفحهٔ 123.
[31]. همان:1332.
[32]. همان:123.
[33]. همان:1092.
[34].سیروس شمیسا، نگاهی به سپهری، تهران، صدای معاصر، 1393، صفحات 125 و 126.
[35] همان:238.
[36] همان:1366.
[37] نام پرندهای است.
[38] همان:919.
[39] برای آگاهی از عقاید هایدگر و این موضوع، نگاه کنید به: بابک احمدی، هایدگر و پرسش بنیادین، تهران، مرکز،1390.
[40] همان:441.
[41] همان:1382.
[42] سلاحالدین سلجوقی، نقد بیدل، تهران، عرفان،1388، صفحهٔ 278.
[43] همان:687.
[44] همان:366.
[45] برای اطلاع از نظر ایشان نگاه کنید به: سیروس شمیسا، نگاهی به سپهری، تهران، صدای معاصر، 1393، صفحهٔ 93.
[46] همان: 447.
[47]سیروس شمیسا، نگاهی به سپهری، تهران، صدای معاصر، 1393، صفحهٔ 267 نگاه کنید به شرح شمیسا از شعر دوست.
[48] همان:277.
[49] همان، «صدای پای آب».
[50] همان:1128.
[51] فروغ فرخزاد، دیوان اشعار، تهران، اهورا،1397، دفتر «عصیان»، شعر «بعدها».