شریعتی ذیل پارادایم معرفتبنیادِ جهان مدرن تعریف میشود
حسین روحانی
پژوهشگر جامعهشناسی اظهار کرد: شریعتی ذیل پارادایم معرفتبنیاد جهان مدرن تعریف میشود و او مانند هایدگر نمیخواهد از نظام معرفتبنیاد جهان مدرن دل بکند و در چارچوب پارادایم مدرنیته بحث میکند. او نقدهای تند و تیزی هم علیه مدرنیته دارد و نوشتههای او بیشتر شبیه دیالکتیک روشنگری هورکهایمر است. در این دیالکتیک، عقل مدرن خود را نقد میکند و میخواهد از دل مدرنیته راه حلی پیدا کند.
سمینار ملی «شریعتی و راه آینده»، امروز ۱۶ آذرماه به صورت مجازی و از طریق کانال تلگرامی سیدجواد میری، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، با سخنرانی جمعی از جامعهشناسان برگزار شد.
در ادامه متن سخنان حسین روحانی، پژوهشگر جامعهشناسی را میخوانید که با موضوع «مقایسه اندیشه هایدگر و شریعتی در باب تکنولوژی» ایراد شده است.
مسئله مهمی که در بررسی اندیشههای متفکران بزرگ اهمیت دارد و باید این مسئله را به دقت مورد توجه قرار دهیم، این است که هر متفکری فارغ از تفکراتی که بر او حاکم است، سناریویی بر اندیشه وی سیطره دارد که با توجه به همین سناریو میتوانیم برداشت کاملی از فضای کلی حاکم بر تفکرات یک متفکر را شناسایی کنیم.
سناریوی کلی حاکم بر نظام اندیشگی هایدگر نوعی گسست از معرفتشناسی یا پارادایم معرفتبنیاد جهان مدرن و گذار به هستیشناسی بنیادین مورد نظر هایدگر است. اما وقتی میگوییم اساس اندیشه هایدگر، گسست از معرفتشناسی و گذار به هستیشناسی بنیادین است، به چه معنا است و مراد هایدگر از گسست از معرفتشناسی جهان مدرن چیست؟
تمایز دو سنخ از تفکر در نگاه هایدگر
در اینجا باید به یک نکته اساسی توجه کنیم؛ هایدگر در کتاب «هستی و زمان» به دو سنخ از تفکر اشاره میکند و این دو را از یکدیگر تمییز میدهد؛ تفکر اول جمعکننده و نگهدارنده است.
یعنی تفکری که پلزننده است و هایدگر سعی میکند با مطرح کردن واژه دازاین این تفکر را صورتبندی کند. دازاین به نوعی نماینده همان تفکر جمعکننده و نگهدارنده است.
در برابر این تفکر که هایدگر از آن به دازاین یاد میکند، تفکری تحت عنوان تفکر سوژهمحور مطرح میشود؛ یعنی یک سر طیف، دازاین را داریم و آن سر طیف نیز سوژه و میتوان گفت سوژه ناظر بر نوعی متافیزیک جدایی و فراغ است و دازاین ناظر بر متافیزیک وصال است.
پروژه هایدگر پایان متافیزیک است. او میخواهد بگوید که من میخواهم از تاریخ ۲۵۰۰ ساله غرب که از سقراط شروع میشود و تا کانت و … تداوم پیدا میکند، عبور کنم.
این تاریخ، تاریخ تفوق عقلانیت متافیزیکی یا سابجکتیویزمِ مترتب بر جهان مدرن است که تحت عنوان پارادایم معرفتبنیاد جهان مدرن از آن یاد میکنیم و پروژه هایدگر، گسست از معرفتشناسی است.
این معرفتشناسی به صورت مستتر در اندیشههای افلاطون بوده و بعد که به دوره مدرن میرسیم، در دکارت و کانت به اوج خود میرسد. وقتی دکارت بحث «میاندیشم، پس هستم» را مطرح میکند، یعنی اشاره به سوژهای میکند که فاعل شناسای تاریخ است و این سوژه یک نوع عقل متصرفی است که میخواهد همه چیز را شناسایی کند و خصلت این سوژه، یک نوع خصلت سلطهجویی است که هایدگر تحت عنوان سابجکتیویزم از آن یاد میکند و میخواهد از آن عبور کند، چون سوژه میخواهد همه چیز را ابژه کند.
هایدگر و سابجکتیویزم مدرن
دکارت دیواری بتنی میان سوژه و ابژه میکشد و از دل این تفکر دکارتی و کانتی، یک نوع فرهنگ سلطهجویی بروز میکند و اینجا است که هایدگر میخواهد تکنولوژی را به مثابه تجلی روح معرفتبنیاد جهان مدرن به نقد بکشد و وی میگوید یکی از ثمرات تفوق سابجکتیویزم یا تفکر تکنیکی، تفوق تکنولوژی در جهان مدرن است که این را به صورت نمادین در برج ایفل فرانسه میبینیم که به تعبیر فوکو، یک نظامی است که میخواهد بر همه چیز تسلط داشته باشد.
اینجا است که هایدگر میگوید از دل آن نگاه دکارتی و کانتی، سابجکتیویزم مدرن بیرون میآید که منتج به عقلانیت تکنولوژیک میشود. از نظر وی، تکنولوژی مدرن صرفاً یک ابزار نیست که بتوانیم به دلخواه از آن استفاده کنیم، بدون اینکه از عوارض آن در امان باشیم.
وی میگوید تکنولوژی در جهان مدرن که منبعث از عقلانیت متافیزیکی است، منجر به خصلت هستیشناختی میشود و تکنولوژی یک امر خنثی نیست.
هایدگر معتقد است تکنولوژی مدرن وقتی وارد جامعهای میشود، همه ساحتهای آن را تحت تأثیر خود قرار میدهد و ما نمیتوانیم از عوارض فرهنگی و فکری این تکنولوژی در امان باشیم.
چراکه تکنولوژی ابزاری بیطرف نیست، بلکه یک عقلانیتی در پسِ پشت آن تعبیه شده که همه چیز را تحت تأثیر قرار میدهد. البته وی معتقد است که این تکنولوژی امری گریزناپذیر است و بخشی از نظام معرفتشناسی و هستیشناسی دنیای امروز است و اینطور نیست که بخواهیم یا بتوانیم به راحتی از چنگ آن رها شویم.
هایدگر معتقد است هرکجا خطر هست، جای نجات نیز هست و قرار نیست این تکنولوژی را کنار بگذاریم و به طبیعت برگردیم. البته یک مقدار تفکر وی پیچیده است، اما میگوید هرکجا خطر هست، جای نجات نیز هست و میگوید حال که سابجکتیویزم حاکم بر جهان مدرن همه شئون ما را تحت تأثیر خود قرار داده و این تاریکی همه جا را فراگرفته است، ما از همین جا است که میتوانیم به نجات فکر کنیم.
درست است تکنولوژی بخشی از زندگی ما است، اما میتوانیم مواجهه دیگری با آن داشته باشیم و نباید تصور کنیم که کاملاً در برابر آن دستبسته هستیم، بلکه میتوانیم مقاومت کنیم و تحت تأثیر این تکنولوژی قرار نگیریم.
از نظر هایدگر، انسان مامای وجود و پرسشگر وجود است، اما در دوره متأخر خود که دچار یک گَشت در تفکرش میشود، بند ناف تفکر خود را با هرمنوتیک میبُرد و نقش انسان را خیلی ناچیز میکند و اینجا است که وی در دوره متأخر تفکر خود میگوید انسان شبان هستی است و اینجا است که نقش تقدیر را برجسته میکند.
تفاسیر از نگاه وی در مورد تکنولوژی متفاوت است؛ برخی میگویند او میخواهد از تکنولوژی مدرن ببُرد و به تفکر اسطورهای برگردد و برخی نیز میگویند او فقط میخواهد مدرنیته را نقد کند.
من نمیتوانم اظهارنظر قطعی کنم که وی منتقد مدرنیته است یا میخواهد به گذشته بازگردد. اندیشه هایدگر نیز این اجازه را میدهد که تفاسیر مختلفی از اندیشه او داشته باشیم و نمیشود اظهارنظر قطعی کرد.
اما نباید این را فراموش کنیم که هایدگر تکنولوژی را ابزار نمیبیند، بلکه نوعی هستیشناسی میبیند و اینجا است که راه وی از کسانی مانند مارکس جدا میشود.
مارکس با سرمایهداری مشکل داشت و میگفت یک نظام کمونیستی میتواند با به کارگیری صحیح تکنولوژی، آن را به نفع بشریت به کار ببرد، اما هایدگر میگوید سرمایهداری یکی از نتایج حاکمیتِ عقلانیتِ تکنولوژیک است و هایدگر تکنولوژی را هدف قرار میدهد، بنابراین پروژه هایدگر نقد کل جهان مدرن و تخریب جهان مدرن است.
شریعتی به دنبال تخریب تکنولوژی نیست
مرحوم شریعتی نیز در بحثهایی که در این زمینه دارد، بیش از اینکه تحت تأثیر اندیشمندانی مانند هایدگر باشد، متأثر از اندیشمندان مکتب فرانکفورت است.
او نگاهش هایدگرگونه و بدبینانه نیست، بلکه خوشبینانه و همراه با نقد میبیند. شریعتی درست است که بر سیانتیزم و یک نوع علمگرایی مترتب بر جهان مدرن حمله میکند و سخنان تندی نیز دارد، اما شریعتی نمیخواهد تکنولوژی را تخریب کند و نگاهش به بحث ماشین و تکنولوژی و علم، نگاه هایدگری نیست و بحثهای عمیق و فلسفی در این باب ندارد، گرچه او تحت تأثیر متفکرانی نظیر هابرماس، دو نوع عقلانیت را تفکیک میکند و میگوید عقلانیت اول ابزاری است و راسیون نام دارد و عقلانیت دوم نیز عقلانیت فرهنگی یا ارتباطی است که اینها را تفکیک میکند.
از نگاه وی، عقلانیت ابزاری قدرت درک واقعیتها و استفاده واقعی از ابزارها برای هدفهای معین است، اما عقلانیت فرهنگی، زیباییها را درک میکند.
شریعتی، سیانتیزم و ماشینیزم را نقد میکند. وی ذیل پارادایم معرفتبنیاد جهان مدرن تعریف میشود و او مانند هایدگر نمیخواهد از نظام معرفتبنیاد جهان مدرن دل بکَند و در چارچوب پارادایم مدرنیته بحث میکند و نقدهای تند و تیزی هم علیه مدرنیته دارد و نوشتههای او بیشتر شبیه دیالکتیک روشنگری هورکهایمر است.
در این دیالکتیک، عقل مدرن خود را نقد میکند و میخواهد از دل مدرنیته یک راه حلی را پیدا کند، اما هایدگر میخواهد از دل مدرنیته راه حل را پیدا کند.
به نظر میرسد شریعتی به هابرماس نزدیکتر باشد. او نگاه خوشبینانهتری به مدرنیته دارد و میگوید مدرنیته دو وجه دارد؛ یکی وجه سلطهگر آن است و در برابر آن نیز دموکراسی گفتمانی قرار میگیرد.
گرچه شریعتی جملاتی دارد که حتی خود علم غربی را نیز زیرسوال میبرد و اینطور نیست که فکر کنیم نگاه شریعتی به علم، تکنیک و … یک نگاه منسجمی بوده است، خیر، وی برخلاف هایدگر و … آشفتگیهای زیادی در مورد دیدگاهش در باب مقولاتی مانند علم و تکنیک و … دارد و در برخی موارد اینها را خلط میکند، اما دیدگاه او ذیل پارادایم معرفتبنیاد جهان مدرن تعریف میشود.