در محضرِ پدر
آیتالله گلپایگانی در هنگامه کهولت سن. بر کرسی نشسته، فرزندش سید محمد باقر به خدمتِ پدر مشغول است. فرزندان، همراهِ همیشگی آیتاللهاند. گاه این همراهی سبب اعتراضِ دیگران هم شده است.
آیتالله مسعودی خمینی در روایتی گفته است که: «زمانی در مورد زمینهای اطراف حرم حضرت معصومه (س) نیاز به تأیید و کمک آیتالله گلپایگانی داشتیم. آقای گلپایگانی در معرض این بود که از ما حمایت کند. اما فرزندان ایشان آقا جواد و بخصوص آقا باقر، کارشکنی میکردند. کار به جایی رسید که بنده در آنجا عصبانی شدم و به فرزندانِ آقا و نوه ایشان گفتم: شما بلند شوید و از جلسه بروید بیرون. من با آقا کار دارم، نه با شما. آقا تشریف دارند هم صاحب عقلاند و هم صاحب علم. هم مرجعاند و هم مجتهد. چه لزومی دارد شما مدام دخالت کنید؟ آقای گلپایگانی از صحنهای که به وجود آمد، مقداری خندیدند و بعد به فرزندانشان گفتند که صحبت نکنند”.[1]
آیتالله گلپایگانی فرزند دیگری هم داشت. سید مهدی. او در سانحه رانندگی در حین کمک رسانی به زلزله زدگان طبس درگذشت. او در ساخت مؤسسات خیریه از جانب آیتالله بسیار فعال بود. برخی معتقد بودند که سید مهدی، مانع از حمایت آیتالله گلپایگانی از فعالین انقلابی میشده است. از همین رو با وی مخالفت میکردند. اوج اعتراضها به سید مهدی در ماجرای کتاب «شهید جاوید» بود.
برخی طلبهها میگفتند که سید مهدی است که آیتالله گلپایگانی را در مخالفت با این کتاب تحریک میکند. آنها این فرزندِ آیتالله را «خائن» خطاب کرده بودند.[2] گفته بودند که «اگر سید مهدی پایش را به حوزه بگذارد او را قطعه قطعه میکنیم».[3] سید مهدی از طرف چند تن از طلبهها در مدرسه خان در قم هم مورد اهانت قرار گرفت.[4]
در یکی از تجمعات در بیتِ آیتالله گلپایگانی، یکی از طلبهها برخاسته و خطاب به ایشان گفته بود: این طلبهها آمدهاند از شما تقاضا کنند که سید مهدی گلپایگانی را از حوزه اخراج کنید.[5] گفته میشود که وی حتی شعری در خصوص پسر نوح را در این محفل خوانده بود.[6] در این مجلس، طلبه دیگری برخاسته و خطاب به مرحوم گلپایگانی فریاد میزند که چرا اختیارات منزل شما باید به دست مهدی باشد؟ او ادامه داده بود که سید مهدی در حوزه منفور است و اگر طلبهها او را بگیرند قطعه قطعه میکنند.[7]
ادعای این مخالفانِ سید مهدی، از جانب اخوی و فرزند وی تکذیب و مورد انکار قرار گرفته است. آنها سید مهدی را از فعالین انقلاب میدانند که حتی حاکمیت پهلوی نیز بارها او را مورد تهدید قرار داده است.
با این وجود، فرزندانِ آیتالله اگر چه کمر به خدمت ایشان بستهاند، اما گاه چنین مورد غضب دیگران هم قرار گرفتهاند. هر چقدر هم که فرزندِ آیتالله به خدمت پدر بپردازد، در مقابلِ پدر زانو زنَد و کسالت احوالِ او را بزداید، اما باز هم نگاهها و قضاوتهایی از بیرون وجود دارد. نگاههایی که پدر و پسر را رصد میکند. نگاهی که این جوانِ ایستاده در تصویر، آن را به نمایش میگذارَد.
ارجاعات:
[1] خاطرات آیتالله مسعودی خمینی، ص 91
[2] جریانها و سازمانهای مذهبی و سیاسی ایران، ص 253
[3] آیتالله گلپایگانی به روایت اسناد ساواک، ج 3، صص 209-222
[4] همان، ص 167
[5] همان، ص 165 به بعد
[6] جام شکسته، خاطرات حجه الاسلام عبدالمجید معادیخواه، ص 55
[7] همان، ص 165 به بعد