ابوحنیفه؛ پیشروِ عقلگرایی در مقابل عربگرایی
یاشار نوری اؤزتورک/ ترجمه سید جواد رفیعی
آن واقعیت مهمی که در خصوص ابوحنیفه باید بر زبان آورد این است که وی با اینکه از مؤسسان یکی از مذاهب چهارگانه اهل سنت بوده و در ترکیه امروزی هم مصونیت و مقبولیت عام دارد، ولی در زمان خود به «خروج از دین»، «تخریب دین»، و «ارائه اقوالی در مقابل سنت و احادیث نبوی» محکوم بوده و به مذاهب منحرفی چون «مُرجئه» و «جهمیّه» منسوب گردیده و اتهام کفر و حتی یهودی، مشرک و دجّال بر ایشان زده شده است.
ابوحنیفه سقراط جهان اسلام است. سقراط با جام زهری که بت پرستان آتن بر وی خوراندن، با زندگی وداع نمود و ابوحنیفه نیز با سمّی که زورگویان سلطنت اموی – عباسی بر وی نوشاندن به قتل رسید. از این زاویه سرنوشت هر دوی این نامداران یکسان بوده است. فرق در اینجاست که امروزه غرب آنگونه که شایسته نام سقراط است بر وی میپردازد اما شرق مسلمان آنگونه که بایسته و شایسته است بر ابوحنیفه نمیپردازد و هر روزه به بهانه بزرگداشت یاد وی، ضربهای بر ایشان فرود میآورد.
باور دارم که در این نوشته بغضکنان خواهید خواند که چگونه حکومتهای دینفروش گذشته و امروزین بعد از به شهادت رساندن ابوحنیفه و تسلط بر مسلمین سعی در پوشاندن و مخفی نگاهداشتن اساس اندیشههای ایشان داشتهاند و بر این امر آگاه گردیده و اذعان خواهید داشت که دین اسلام بعد از حضرت پیامبر(ص) به سرعت به تحریف کشانده شد و این ابوحنیفه و کوشش وی بود که سعی نمود به پاکسازی و زدودن غبار تحریف از چهره اسلام بپردازد.
ذهنیتهایی که در دوران اول اسلام، یعنی دورانی که در زمان پیامبر به مقابله با تأسیس و نشئت اسلام برخاسته بودند، با دوران دوم یعنی دورانی که در زمان ابوحنیفه به مقابله با بهسازی و تنزیه اسلام قد برافراشتند، یکسان بود. جهان اسلام دوران سوم بهسازی و تنزیه را در زمان مصطفی کمال آتاتورک شاهد گردید. در دوران سوم، این شخص به دلیل داشتن تشکیلات منسجم، صرفاً نظریهپردازی نکرده، به انطباق و اجرا نیز روی آورد. هیچ کس نه تنها نتوانست تقاص انقلاب و اقدامات وی را با گرفتن جان او بگیرد، بلکه عکس آن، آتاتورک رهبری بود که توانست انتقام ابوحنیفه و همفکرانش را هم بستاند.
اگر بر این دوران از دیدگاه جهان اسلام بنگریم مجبور به بیان این واقعیت هستیم که امت اسلام به رهبران این سه دوران ناسپاسی فراوان نموده است. ناسپاسی به پیامبر از طریق قتل اهل بیت وی، به ابوحنیفه از طریق اعلان خروج وی از دین و به آتاتورک از طریق بیاعتنایی به میراث وی و ضد دین خواندنش رخ داده است.
ارزشهایی که ابوحنیفه را متمایز میکند:
- وی توانست آنگونه که قرآن به کارگیری عقل را خواستار است، حاکمیت عقل را که از اهداف اساسی دین است به پیش بکشد.
- وی نشان داد که عصیان و مبارزه با ظلم از خواستهها و مطلوبات دین است و رهبری و روشنفکری عملگرایی این امر را بر عهده گرفت.
- وی به مقابله با زورگویی و عربگرایی خلافتهای اموی و عباسی برخاست و برای رودرویی با این حکومتها بر کشیدن شمشیر و قیام به سیف فتوا داده و به حمایت مادی از مبارزان پرداخت.
- از اینکه اسلام بدل به ایدئولوژی عربی گردد، نارضایتی نشان داد.
- چنین فتوا داد که هر مسلمانی میتواند در زبان مادری خود به عبادت بپردازد و نماز را به زبان خود و از طریق ترجمه آیات قرآن بخواند.
- به رد احادیث ساختگی پرداخت و به مقابله با احادیث منسوب به پیامبر که در تضاد با عقل و قرآن بودند، برخاست. هزار و اندی سال پیش از این با ارائه این دو فکر، چراغ بشارت را برافروخت:
الف) عبادت را جدای و مستقل از ایمان دانست و به مقابله با این فکر که تقید به دین، معیاری برای سنجش انسانها باشد، برخاست و با استناد به قرآن مخالف اصلی بود که عبادات را بخش ضروری و تفکیک ناپذیر ایمان میشمرد.
ب) به مخالفت با جنگ صلیبی و تمسک به دین برای جنگ و خونرویزی پرداخت.
- با بیان اینکه زنان در امر ازدواج نیازی به ولایت و وساطت دیگری ندارند، راه را بر حق آزادی زنان هموار نمود و از این طریق به هدم یکی از مقبولات اساسی فقه سنتی پرداخت.
- باور به اینکه دورویی و نفاق از بزرگترین سقوطهای اخلاقی است، چنین الزام میکرد که وی در حیات فکری و مبارزاتی خود هیچگاه به امر تقیه روی نیاورد و سخنانش را آشکار و کامل بیان نمود.
در پیشگاه تاریخ، مبارزات ابوحنیفه و مصطفی کمال آتاتورک در راه ارزشهایی که معتقد آن بودند و برای آن تلاش نمودند، نه فقط دارای مشابهت، بلکه همسان و عین هم بوده است.
اگر حضرت علی برای منحرفان زمان خود به جای لفظ «اخوان» از اصطلاح «کافر» استفاده میکرد، سرنوشت آنان در مقابل تاریخ چگونه میشد؟ اما علی چنین نکرد و نمیکرد. ابوحنیفه نیز که از علی روح و وسعت مشرب گرفته بود، هرگز چنین نکرد. هر دوی اینان به رغم اینکه جانشان را همان منحرفان گرفتند، هرگز چنین کاری نکردند و برای ما نمونههای متعالی و جاودان این رفتار را ارائه دادند.
دوران زندگی و حیات و شخصیت ابوحنیفه
بخش بزرگی از زندگی ابوحنیفه در دوران امویان و بخش کوتاهی هم در دوران عباسیان سپری شد. وی در سال 80 هجری، 699 میلادی در کوفه یکی از مشهورترین شهرهای خاک عراق به دنیا آمده و در سال 150 هجری، 767 میلادی در بغداد درگذشت و در واقع توسط منصور خلیفه عباسی به روایتی در زندانی که محبوس بود مسموم گردید و به روایتی دیگر مشخصاً به دست شخص منصور و در سرای خلافت مسموم گردیده، به شهادت رسید.
ابوحنیفه 52 سال از زندگی خود را در زمان امویان و هجده سال باقی مانده را در زمان خلافت عباسیان سپری کرد. ویژگی عمومی این دوران را در عربگرایی و ظلم در حق اهل بیت پیامبر میتوان خلاصه نمود.
علمای اعلامی که در مقابل ظلم و تجاوز امویانی که اسلام و پیامبر را از سهم مشترک بودن خارج کرده بودند، سکوت کرده و لام تا کام دم بر نیاوردند، ابوحنیفه را به دلیل رد موسوعیه احادیث دروغینی که به پیامبر نسبت داده میشد، حاشا که به دشمنی با پیامبر اسلام متهم کردند. آری چنین بود ایمان و شخصیت کسانی که علیه ابوحنیفه برخاسته بودند. اگر خلاصه بگوییم، ابوحنیفه همانگونه که دوران اقتدار امویان را دیده بود، شاهد دوران سقوط آنان نیز بود. در دوران دوم شاهد بود که چگونه عباسیان با جان و دل بر سقوط امویان تلاش میکنند و در این راه به حمایت آشکار و نهان از عباسیانی برخاست که از نسل پیامبر بوده و به سقوط امویانی که دشمن سلاله پیامبر بودند، اقدام کرد.
ابوجنیفه را «امام اعظم» نیز نامند. جای بحث ندارد که وی از «موالی» یعنی غیر عرب بوده است. این مشخص گردیده که پدرش «ثابت»، در زمان تولد ابوحنیفه، انسانی آزاد بوده ولی برده بودن وی در زمانهای پیش از آن جای بحث و تحقیق دارد. منابع بسیاری آوردهاند که پدر ابوحنیفه، «ثابت» در دوران پیش از تولد ابوحنیفه برده خاندانی به نام «بنی قفال» بوده و سپس آزاد گردیده است.
کنیه «ابو حنیفه» که به معنای «پدر حنیفیان یا حنیفهگری» است به دلایل زیر به امام اعظم ابوحنیفه اطلاق گردیده است:
- حنیفه در زبان عراق اصطلاحی بود که به «مرکب دان» گفته میشود و ابوحنیفه به دلیل استفاده فراوان از این مرکب دان به این اسم مشهور گردیده است.
- حنیفه شکل تغییر یافته اصطلاح «حنیف» است. این نظر به دلیل همخوانی با اندیشه و شخصیت امام اعظم از لحاظ زبانی نیز استوار است.
ابوحنیفه دارای قد متوسط و چهره زیبا بود که با اینکه کمصحبت بود اما به گاه سخن بسیار بلیغ و پرنفوذ سخن میراند. حجت بیانش قوی و اهل مجادله و بحث بوده است. پرتأثیرترین و طولانیترین استاد وی بی هیچ شک، «حمد بن ابوسلیمان» بوده است. ابوحنیفه هجده سال از 22 سالگی تا چهل سالگی در درس وی حاضر بوده است.
ابوحنیفه از کسانی بود که بارها در معرض امتحان روحی واقع شد. وی این سخن پیامبر را نقل میکرد که «شرورترین امت من کسی است که با قاطعیت ادعا کند که اهل جهنم نبوده و اهل بهشت است.» باز ابوحنیفه از پیامبر نقل میکند که «لعنت خدا بر آن کس که ادعا کند فلان کس اهل بهشت و فلان کس دیگر اهل جهنم است. در بین امت من کسی را اهل بهشت و جهنم ندانید. بگذارید در روز محشر خدا خود درباره ایشان قضاوت کند». اگر حضرت علی برای منحرفان زمان خود به جای لفظ «اخوان» از اصطلاح «کافر» استفاده میکرد، سرنوشت آنان در مقابل تاریخ چگونه میشد؟ اما علی چنین نکرد و نمیکرد. ابوحنیفه نیز که از علی روح و وسعت مشرب گرفته بود، هرگز چنین نکرد. هر دوی اینان به رغم اینکه جانشان را همان منحرفان گرفتند، هرگز چنین کاری نکردند و برای ما نمونههای متعالی و جاودان این رفتار را ارائه دادند. کسی و یا کسانی میتوانند دشمن تو باشند و با تو به جنگ برخیزند اما این به تو اجازه «کافر» نامیدن آنها را نمیدهد. اگر به صورت عمومی تاریخ ادیان و به صورت خصوصی تاریخ اسلام، این اصلی را که کتب مقدسه خواهان آن بودند، رعایت میکردند، در زندگی بشر امروزی ادیان نه به صورت کابوس و آشوب بلکه با رحمت و شفقت رخ نشان میدادند. افسوس که اینک کاملاً عکس این قضیه اتفاق افتاده است. باز هم افسوس که دلیل آن منحرفانی بوده و هستند که به زعم خود نمایندگی دین را به عهده دارند.
ابوحنیفه به جز پیامبر بر معصوم بودن دیگری باور نداشت و این نقطه افتراق وی با شیعیان بود که ائمه (علیهم السلام) را هم معصوم میدانند. کُلینی -که بخاری شیعیان به حساب میآید- با نفرین به ابوحنیفه، از معصوم نبودن حضرت علی نزد وی سخن میراند. ابوحنیفه چنین باور داشت که به غیر از پیامبران هیچکس معصوم و فوق انتقاد نیست. حضرت علی که در بین صحابه محترمترین شخص از نظر وی بوده و ابوحنیفه حاضر بوده جان خود را در راه آرمانهای علی فدا کند، در باور وی فوق انتقاد نیست. در همین نقطه است که سیمها پاره میشود و ابوحنیفهای که جان خود را در راه اهل بیت فدا نموده در نزد شیعیان قابل التفات نمیشود.
ابوحنیفه شخصیتی داشت که هرگز اهل منت نهادن بر سر کسی نبود و به دیگران بسیار کمک میکرد و احترام مینمود. این ویژگیهایی بود که حتی دشمنانش نیز معترف آن بودند. ابوحنیفه شرکای تجارتی هم داشت که بعد از اینکه زمان خود را تماماً به علم آموزی و بحث و درس در حلقه استادش «حمّاد» صرف نمود، حیات تجاری خود را به شرکایش وا نهاد.
«موفق المکّی» که یکی از کسانی است که گستردهترین زندگی ابوحنیفه را نوشته، میآورد: «روز شنبه را به خانوادهاش اختصاص داده بود. آن روز نه در مجلس درس حاضر میشد و نه خرید میکرد. به کارهای خانه و باغچه رسیدگی میکرد. روز جمعه درِ خانهاش را به روبروی اقوام و دوستان میگشود و آنان را زیارت میکرد. برایشان خوردنیهای متنوع آماده میکرد. ابوحنیفه در خانوادهای ثروتمند بزرگ شده بود. پدر و جد پدریاش تاجر بودند. آنان آنگونه که مشخص شده تاجر پارچههای پشمی و ابریشم بودند. این تجارت بسیار پرسود و منفعت بوده است. ابوحنیفه نیز شغل اجدادیاش را پی گرفت. با سود تجارت به یاری علما میشتافت و احتیاجاتشان را بر طرف میکرد و از این طریق حیثیت و شرف علم را حفظ مینمود. وی به ظاهر خویش هم اهمیت میداد و در کنار تمیزی درون به نظافت بیرونی هم اهتمام داشت. به کسی که پولدار بوده ولی به تمیزی ظاهر اهمیت نمیدادند، چنین میگفت که تو این حدیث پیامبر را نشنیدی که میگوید خداوند دوست دارد که اثر نعمت ایی که به بندگانش عطا کرده را در ظاهرشان ببیند. تو بایستی ظاهر خود را تغییر دهی تا دوستانت به خاطر تو غمگین نباشند.
ابوحنیفه در جایی آورده که اگر ثوابی بر کارهایم مترتب باشد آن را سه قسمت کرده، بخشی را به خود، بخشی را به مادرم و بخش دیگر را به استادم حمّاد اختصاص میدهم. سالانه به علمای بغداد آن عده را که میشناخت، وجوهاتی قابل توجه میفرستاد و چنین خواهش میکرد که آن اندازه را که نیازتان است خود بردارید و بقیه را صرف دیگران نمایید. و هرگز گمان نکنید که مجبور به تشکر از من هستید. این وجوهات امانت خداوند در نزد من است که بایستی به واسطه این بنده به دست شما میرسید.»
آثار ابوحنیفه
ابوحنیفه نیز همانند دیگر همدورهایهای خود آثار مدونی در زمان خویش ننوشته است. افکار و فتاوایش بعد از زمان وی تدوین گردیده است. مرحوم ابوزهره در این مورد سخن زیبایی بیان کرده است: ابوحنیفه اثری که مطابق بابهای فقهی باشد، ندارد. نداشتن آن هم طبیعی و مطابق ضروریتهای زمانه است. چرا که کتاب نوشتن تا سالهای پایان عمر وی هنوز مرسوم نبوده است. این کار بعد از وفات وی رواج یافت. ما با فقه حنفی به واسطه شاگردان وی میتوانیم آشنا شویم. کتاب «مسند حنفی» نیز که دربرگیرنده اجتهادات فقی ابوحنیفه است، توسط شاگردان وی گزینش گردیده است. این اثر اولین و مهمترین منبع فقه حنفی است.
ابوحنیفه به جز پیامبر بر معصوم بودن دیگری باور نداشت و این نقطه افتراق وی با شیعیان بود که ائمه (علیهم السلام) را هم معصوم میدانند. کُلینی -که بخاری شیعیان به حساب میآید- با نفرین به ابوحنیفه، از معصوم نبودن حضرت علی نزد وی سخن میراند. ابوحنیفه چنین باور داشت که به غیر از پیامبران هیچکس معصوم و فوق انتقاد نیست. حضرت علی که در بین صحابه محترمترین شخص از نظر وی بوده و ابوحنیفه حاضر بوده جان خود را در راه آرمانهای علی فدا کند، در باور وی فوق انتقاد نیست. در همین نقطه است که سیمها پاره میشود و ابوحنیفهای که جان خود را در راه اهل بیت فدا نموده در نزد شیعیان قابل التفات نمیشود.
ابوحنیفه بارها «علم» را از مهمترین آموزههای مورد تأکید قرآن و فرستادگان الهی میدانست. وی با ارزشهایی همچون عقل، علم و غیرت دوستی داشت و در جایی میگوید: «کسی که گمان کند نیازی به یادگیری و علم آموزی ندارم، البته که باید بر حال خویش بگرید».
بدکاریهای خاندان عرب اموی به اسلام و انسانیت تنها محدود به ظلم به صحابه و عربگرایی نیست. آنان برای اینکه بتوانند به نام دین و خدا حکومت کنند، به تحریف دین اسلام پرداخته و آن را تا حد یک ایدئولوژی سیاسی عربگرا تنزل دادند.
تسلط عربگرایی امویی بر اسلام
در دوران امویان، عربگرایی چنان پیشرفتی میکند که افراد غیر عرب، چنان که خود را از آمیختگی با فرهنگ اعراب دور نگه میداشتند، نمیتوانستند داخل جرگه مسلمین گردند. البته که امویان خود اسلام را به سوی عربگرایی کشاندند اما به جز آنان تکیهگاههای دیگری نیز بر این امر وجود داشت. تحقیق در منابع نشان میدهد که عمر بن خطاب نیز دارای اندیشه برتری اعراب بود. دقت در فعالیتهای عمر نشان میدهد که وی قصد داشت شبه جزیره عربستان را از وجود اعراب غیر مسلمان پاک نماید و از همین روی یهودیان را به اطراف شام، مسیحیان نجران را هم به شهر کوفه در عراق تبعید نمود.
علی بن ابیطالب و عمر بن عبدالعزیز به هنگام تقسیم بیتالمال هیچگاه تبعیض بین عرب و غیرعرب را روانمیدانستند و چنین تبعیضی را مخالف اسلام میشمردند.
دو فرزند عمر (زید و عبدالله) در جنگ صفین در کنار معاویه به روی علی شمشیر کشیده و در همانجا کشته شدند. عمر نه تنها نسبت به خاندان علی بلکه نسبت به قبیله هاشمی که علی هم منسوب به آن بود نگاه چندان خوبی نداشت. در دوران خلافت خود از هیچ کدام از این خاندان در مقامهایی همچون والیگری و فرماندهی استفاده نکرده است. فراموش نکنیم که ابوسفیان که از ابتدا به روی اسلام شمشیر کشیده بود، پدر معاویه از بانیان سلسه اموی است.
عثمان از خویشاوندش ابوسفیان، که به انکار بهشت و جهنم برخاسته بود، بسیار خشمگین بود. وی بر عکس ابوسفیان به بهشت و جهنم معتقد بود. همان ابوسفیان به هنگام انتخاب شدن عثمان به خلافت مسلمین بر سر قبر حمزه عموی پیامبر و از شهیدان جنگ احد حاضر شده و بر روی قبر رفته با لگدگوبی فریادکنان میگفت «گوش کن حمزه، فرزندان ما امروز آن چیزی را که دیروز با سرکوب ما به دست گرفته بودید، از چنگتان درآوردند و اینک اینان هستند که در این موقعیت فرس می رانند». افسوس که عثمان خواستههای ابوسفیانی را که از نزد خود دور کرده بود، با روش دیگر به پیش برد. حکومت را تحت استیلای امویان قرار داد و امویان طبق گفته ابوسفیان به حکومت چسبیدند آنگونه که کودک به پستان مادر میچسبد. و ظلم و جورشان را به بخشی از جامعه مسلمین نشان داده، به قتل هزاران مسلمان از نسل صحابه پرداختند و حتی به قتل اهل بیت پیامبر برخاستند.
از بزرگترین بدکاریهایی که امویان در حق اسلام و مسلمانان کردند یکی هم ایجاد جریان تولید احادیث ساختگی و هدایت این جریان بود. وقتی به حال و روز امروزمان نگاهی میکنیم این بیان را خالی از واقعیت نمیدانیم که امویانی که نتوانستند با شمشیر پیام محمد را نابود کنند، سعی کردند با تولید احادیث ساختگی این راه را ادامه دهند.
بدکاریهای خاندان عرب اموی به اسلام و انسانیت تنها محدود به ظلم به صحابه و عربگرایی نیست. آنان برای اینکه بتوانند به نام دین و خدا حکومت کنند، به تحریف دین اسلام پرداخته و آن را تا حد یک ایدئولوژی سیاسی عربگرا تنزل دادند. اسلامی که در قرآن آمده است، اسلامی برای انسان است و از اهداف اساسی آن نزدیکی بشر به خدا و گسترش اصول اخلاقی در راستای تربیت انسان نیکوکار است. اسلام اموی، ظاهری اسلامی دارد که در زیر ایدئولوژی سلطنت به تحکم و اقتدار عربگرایی میپردازد. امویان برای ایجاد این ایدئولوژی به هر کاری دست زدهاند و ارزشهایی چون وجدان، ایمان، انسانیت، مرحمت و حقوق را لگدمال کردهاند.
بدون تقلید از امویان هیچکس نمیتواند به تأسیس حکومتی دینفروش پرداخته و از طریق دین سیاست براند. به همین دلیل است که امروزه در خاورمیانه آنانی که بخواهند از طریق دین حکومت کنند ناچار به پیاده کردن اسلام اموی هستند.
تاریخ با خشم و اضطراب به یاد دارد که امویان چگونه به قتل نوههای پیامبر اسلام پرداختند. حسن بن علی توسط معاویه و با سمی که زنش بر وی خوراند به قتل رسید. حضرت حسین و خانواده و خویشانش توسط یزید فرزند معاویه و به صرف بیت نکردن با وی از دم شمشیر گذرانده شدند و سر ایشان را از تن جدا کرده، شهر به شهر گرداندند.. کینه و نفرت و دشمنیای که امویان از اهل بیت پیامبر داشتند نظیری در تاریخ ندارد. امویان در زمان جنگ با شورش علی بن زید (مرگ 122 هجری) از نوههای حضرت علی که ابوحنیفه نیز به حمایت از وی پرداخت، در قالب مارش نظامی و سرود جنگ، به فاطمه دختر پیامبر فحش و ناسزا میگفتند؛ همان دختری که پیامبر میفرمودند «فاطمه پاره تن من است. هر کس وی را خشمگین کند گویی مرا خشمگین کرده است». آری کینه و دشمنی امویان با اهل بیت پیامبر چنین کینه و نفرتی بود. بعدها عباسیان همان کار را با امویان کردند. آنان استخوانهای امویان را هم از خاک بیرون آورده آتش زدند. خطوط اصلی ظلمی و وحشتی که امویان در حق صحابه روا دیدند چنین بود.
ظلم و ستم امویان به نسل صحابه و تابعین و مخصوصاً به نسل موالی غیر عرب و یاس و وحشت و ناامیدی که بر جامعه حاکم کردند، باعث سوق مردم به طرز جدیدی در زندگی شد. مردم در خود فرو رفته، به زندگی پشت کرده و نعمتهایی دنیا را به هیچ گرفتند. جریان زهد و یا با نام بعدیاش «تصوف» در همین دوره و از طریق غیر اعراب (موالی) ظهور و رشد نمود و همسو با دیالکتیک تاریخ میراث بزرگ تصوف را ایجاد کرد. رهبر این حرکت را میتوان حسن البصری خواند. میتواند گفت همان جایگاه عرفانی حضرت علی در بین صحابه را، حسن البصری در بین تابعین داشت. سنت عرفانی، مخصوصاً شاخه طریقت آن، حسن البصری را کسی میداند که خرقهاش را از دست امام علی گرفته است.
امویان نه تنها پیشرو امر دینفروشی سیاسی و سلطنتطلبانه بودند بلکه در انجیلزده کردن قرآن هم پیشقدم بودند. این انجیلزده کردن در طول تاریخ در بین روشنفکران اسلام با نام «نفوذ اسرائیلیات در قرآن» خوانده میشد.
از بزرگترین بدکاریهایی که امویان در حق اسلام و مسلمانان کردند یکی هم ایجاد جریان تولید احادیث ساختگی و هدایت این جریان بود. وقتی به حال و روز امروزمان نگاهی میکنیم این بیان را خالی از واقعیت نمیدانیم که امویانی که نتوانستند با شمشیر پیام محمد را نابود کنند، سعی کردند با تولید احادیث ساختگی این راه را ادامه دهند.
قرآن شبیه احادیث نیست و نمیتوان آیات ساختگی را در آن وارد کرد. محیط یهودی ـ مسیحی با درک این واقعیت، برای انجیل زده و یا تورات زده کردن قرآن (تحریف قرآن) بایستی راهی ماهرانه پیدا میکردند. این کار را با جهت دادن قرآن با تفاسیری منطبق با اسرائیلیات به پیش بردند. تنها منبع الهام عصر سعادت، پیامبر و نهاد آن مسجد بود. تمامی مشکلات در حضور حضرت پیامبر و در مسجد حل و فصل میشد. فرمایشهای ایشان که عموماً در مسجد بود، در تمامی سطوح زندگی انطباق داده میشد. پیامبر اسلام سخنانی دارد که میل افراطی به افزایش و زینت مساجد را باعث بدبختی مسلمین میداند. اگر این سخنان پیامبر را مد نظر داشته باشیم و نیز بدانیم که اسلام مخالف فکر ایجاد معابد رسمی است و تمام روی زمین را سجده گاه خدا میداند، در نگاه به دوران سلطنت دینفروشان اموی تابلوهای عبرت آمیز بسیاری را مشاهده میکنیم. دینفروشان حاکم، مساجد و تکیه خانهها را به عنوان نوعی «زندانهای بدون نگهبان» استفاده میکنند. مسائل دینی را به این مکانها محدود کرده و در مکانهای دیگر خواستههای دنیوی خود را به پیش برده، سلطانی کرده، فرس می راندند.
امویان مسلمانی را به حضور در مساجد محدود کرده و قرائت قرآن در مساجد را از عبادتهای اساسی دانستند. و دینی مسجدی به وجود آوردند که قرآن و پیامبر موافق آن نبودهاند. از فرصتهایی که این دین ساختگی برایشان فراهم میکرد استفاده نموده و مسجد را مکانی برای جهت دادن به خواستههای سیاسی خود قرار داده و از آنجا مردم را به هر سمتی که میخواستند سوق میدادند. قرآن پیشنهاد میکند که راز و نیاز و نماز را در خانه انجام دهید. «خانه خود را قبله قرار دهید و نماز را در آنجا برپا کنید.». (یونس 87)
نتایجی که عرب نبودن ابوحنیفه به بار آورد
همآنگونه که جرج زیدان هم بیان کرده است، ابوحنیفه عربگرایان را دوست نداشت و طبیعی بود که آنان هم ابوحنیفه را متقابلاً دوست نداشتند. نه تنها امویان وی را دوست نداشتند بلکه حتی عباسیانی که ابوحنیفه در به قدرت رسیدنشان به حمایت از ایشان برخاسته بود نیز، وی را دوست نداشتند. چرا که هر چه باشد هر دو خاندان عرب و عربگرا بودند.
در تاریخ اسلام از مهمترین و اساسیترین مفاهیم یکی هم مفهوم «موالی» است. این کلمه جمع کلمه مولا و در معنای دوست، یاریگر، حامی، و یا برده است. موالی که برای خود اصطلاحی در تاریخ اسلام است، در دوران امویان و عباسیان (و مخصوصاً امویان) به تمامی مسلمانان غیر عرب اطلاق میشد. دکتر جمال جوده که در رابطه با روابط موالی – عرب تحقیقاتی انجام داده در این رابطه چنین میگوید: «اعراب به موالیان به چشم تحقیر نگاه کرده و آنان را شهروند درجه دو میدانستند. برای نمونه امویان، از موالی در ارتش استفاده نمیکردند. در زمان ایشان اردوی اسلام صرفاً از اعراب تشکیل میشد. حتی در زمان عباسیان که با شعار برابری عرب بر موالی به قدرت رسیدند، وضعیت فرقی نکرده و حکومت تماماً حکومتی عربی بود».
وقتی از مردم مسلمان بحث میشد، دو گروه مد نظر بود: اعراب و موالی. گروه اول هر چند آشکارا گفته نشود ولی «مسلمان اصلی، مسلمان درجه یک و یا مسلمان برتر» محسوب میشد. گروه دوم هر چند اکثریت مسلمانان را تشکیل دهند، به مسلمانانی نیمه برده میمانست. ممنوعیتهایی در عبادات موالی (غیرعرب) به زبان خود وضع گردیده بود. این ممنوعیتها که هنوز هم ادامه دارد، آنگونه که برخی گمان کردهاند، هیچگونه منبع دینی ندارد و صرفاً خواسته دینفروشان عربگرا است. یعنی نه امر و فرموده اسلام، بلکه عربگرایی است.
امویان مسلمانی را به حضور در مساجد محدود کرده و قرائت قرآن در مساجد را از عبادتهای اساسی دانستند. و دینی مسجدی به وجود آوردند که قرآن و پیامبر موافق آن نبودهاند. از فرصتهایی که این دین ساختگی برایشان فراهم میکرد استفاده نموده و مسجد را مکانی برای جهت دادن به خواستههای سیاسی خود قرار داده و از آنجا مردم را به هر سمتی که میخواستند سوق میدادند. قرآن پیشنهاد میکند که راز و نیاز و نماز را در خانه انجام دهید. «خانه خود را قبله قرار دهید و نماز را در آنجا برپا کنید.».
در پذیراییهای عمومی زمانی که اعراب غذا میخوردند، موالی حق نشستن بر سر سفره را نداشته و سرپا منتظر میماندند. هیچ کدام از منسوبان موالی از کُنیه استفاده نمیکردند. چرا که استفاده از کُنیه برای نشان دادن اصالت اعراب بود. و بسیاری اوقات برای نام بردن از موالی از القاب قبیح و تحقیر آمیز استفاده میشد. موالی حق امامت نماز را هم نداشت امویان برای امامت نماز هم چون دیگر ساحه ها دست به جعل احادیث ساختگی زده بودند: «سه چیز نماز را باطل میکند، تماس نمازگزار با سگ، خر و موالی!». این حدیث اگر چه در نزد عالمان بی طرف جعلی خوانده شده ولی طرفداران اموی بیتوجه به این، حدیث مذکور را به پیامبر اسلام نسبت میدهند.
میدانیم که آنکه اسپانیا (اندلس) را وارد جغرافیای اسلام کرد، یک موالی از بربران نامدار (ساکنان شمال آفریقا) به نام طارق بن زیاد بود که این کار را به کمک ارتشی متشکل از بربران انجام داد. متاسفانه عربگرایان همان کاری را که با دیگر موالی انجام دادهاند، با آنان نیز کرده و با ایشان چون نیمهبردگان رفتار کردهاند. اسلام برای این آمده بود که تسیلم غیر خدا بودن را از زندگی انسان بردارد اما معالاسف امویان به جای امر قرآنی تسلیم در برابر خدا، تسیلم امر اعراب بودن را جایگزین آن کردند. ایرانیان بزرگترین گروه از غیر اعراب (موالی) بودند. در صدر اسلام ایرانیان تنها مسلمانان غیر عرب بودند. عجم به تمامی مسلمانان غیرعرب اطلاق میشود و به دلیل اینکه پارسیان مهمترین اینان بودند، اساساً اصطلاح پارسیان و عجم مترادف هم شدند. اعراب وقتی پای موالی در میان میآمد اسلام را در تمامی سطوح به سطح دوم و عربگرایی و اعراب را به سطح نخست مینشاندند.
حجت در لفظ به معنی «دلیل» است. لفظ حجت با مشتقات آن بیش از بیست مرتبه در قرآن به کار رفته و به معنای دلیل و شواهدی است که به هنگام بحث اقامه میشود. حاکمیت مطلق از آن حجت است. مهم این است که انسان در مقابل حجت مغلوب نشود وگرنه مغلوب شدن در برابر قدرت چیزی از انسان کم نمیکند. صاحب اصلی بحث حجت در اینجا به تعبیری تا حدودی موالی و خلیفه برگزیده عباسیان، «مأمون» است. (مرگ 218). مأمون نه به دلیل قدرت بل به خاطر حجت، خلیفه برگزیده بود. یعنی وی فیلسوفی پادشاه و یا پادشاهی فیلسوف بود. مأمون شخصی بود که مکان پر برکتی چون دارالحکمه را ایجاد و از این طریق راه را بر صدها متفکر باز کرد. وی کسی بود که باعث شد متون کهن یونانی به عربی ترجمه گردد. معنای این حرف یکی هم این است که وی از شخصیتهایی بود که زمینهساز ایجاد رنسانس غربی گردید. متعصبان و تاجران دین به وی علاقهای ندارند چرا که وی دوستدار عقل است و بنیادگرایان بیش از هر چیز به دشمنی با عقل بر میخیزند.
افلاطون میگوید که خدا تمامی اشکال و قیاسها را به کار میبرد. و این به آن معناست که خداوند کار بی هدف و بی برنامه انجام نمیدهد. افلاطون حقیقت را به خوبی بیان کرده است. به همین دلیل است که کاملترین حجت و دلایل از آن خداست. رکن اساسی حجت، علم و دانش است و از این رو قدرتهای فاقد حجت محکوم به نابودی هستند. این حقیقت را فراموش نکنیم که چنانچه منسوبان و مخصوصاً مدافعان یک دین به جای حجت به قدرت پناه ببرند، آن دین در صحنه انسانی چون زمینی خواهد بود که بر روی گسل زلزلههاست. به طور خلاصه از دیدگاه قرآن درستی و حجیّت تنها سندی که دارد استدلالی است که برخاسته از دانش و اندیشه باشد. قرآن به این، «حجت» و یا «برهان» میگوید. آنچه در تقابل با «برهان» مینشیند، «بهتان» است.
آیا حضرت محمد سمبل و نماد آزادیخواهی و اسارتشکنی است یا نماد کثیرالصلاه بودن و عمامه را بهتر و باابهتتر بر سر نهادن؟ قرآن گزینه اول را تأیید میکند. حضرت پیامبر برای گزینه اول زندگی کرد. میرات ماندگار وی هم در همین راستاست. اما امویان به تحریف این میراث برخاستند و پیامبر رحمت را که نماد آزادیخواهی و گسستن بندهای اسارت بود، به نماد بیشتر خواندن نماز و عمامه عربی را بهتر پیچیدن در آوردند.
مبارزه سیاسی و شهادت ابوحنیفه
معنایی غیر قرآنی به قَدَر و تقدیر بخشیدن، چاره مقدسی بود که علمای طرفدار امویان در راستای مقابله با خیزش و قیام مردمی علیه حاکمیت امویان و سلسه های مشابه ابداع کردند. در اینصورت آن کس که میخواست به مقابله با این فهم ساختگی از تقدیر برخیزد، ابتدا بایستی در مقابل ظلم عصیان نماید. ابوحنیفه نیز در این مفهوم یک عصیانگر است. یکی از مهمترین اتهاماتی که دشمنان ابوحنیفه بر وی وارد کردهاند، اتهام تشویق امت اسلام به عصیان است. مؤمنان محمدی نمیتوانند از ظالمان و ستمکاران اطاعتی سر به زیر داشته باشند. اگر چنین کنند، نماز و مسجد به هیچ دردی نمیخورد. به همین علت است که حاکمان مستبد اگر بدانند که خیزش و عصیانی تخت سلطنتشان را تهدید نخواهد کرد، با گسترش مساجد هیچ مشکلی نخواهند داشت. امویان نیز نه تنها هیچ ترسی از گسترش مساجد نداشتند، بلکه در سرزمینهای مستعمره مردم را به گسترش و حضور و اجتماع در مساجد تشویق میکردند. هر کاری از دستشان برمی آمد انجام میدادند تا مردم مدت طولانی در مساجد بمانند. چرا که چنین مساجدی «زندان بدون نگهبان» خودکامهها بود. هر اندازه تعداد مساجد بیشتر بود، به منفعت مستبدان تمام شده و کارشان راحتتر میشد.
مسئله در این نقطه گره میخورد: آیا حضرت محمد سمبل و نماد آزادیخواهی و اسارتشکنی است یا نماد کثیرالصلاه بودن و عمامه را بهتر و باابهتتر بر سر نهادن؟ قرآن گزینه اول را تأیید میکند. حضرت پیامبر برای گزینه اول زندگی کرد. میرات ماندگار وی هم در همین راستاست. اما امویان به تحریف این میراث برخاستند و پیامبر رحمت را که نماد آزادیخواهی و گسستن بندهای اسارت بود، به نماد بیشتر خواندن نماز و عمامه عربی را بهتر پیچیدن در آوردند. در مقابل این انحراف و تحریف بزرگترین عصیان را ابوحنیفه انجام داد. آنانی که عبا و دامن و حکومت خود را به دین نسبت میدادند، ابوحنیفه را به آوردن «دینی بدون نماز و عصیانگر» متهم کردند ابوحنیفه پبامبر را به عنوان نماد آزادیخواهی و گسستن بندهای اسارت و بندگی در آورده بود و هزینه این کار را هم با جان خود پرداخت نمود. بعد از ابوحنیفه مع الاسف تاریخ اسلام با ذهنیت اموی اداره گردبد، تا اینکه دوران مصطفی کمال آتاتورک فرا رسید.
تبدیل اسلام به ایدئولوژی سلطنت عربی از زمانی شروع شد که بنیامیه به صورت قبیلهای وارد جرگه مسلمین درآمدند. وقتی از امویان صحبت میشود نباید این را فراموش کنیم که بنیامیه که از لحاظ سلاله با اجداد پیامبر یعنی بنیهاشم پسرعمو بودند، پیش از اسلام همیشه با یکدیگر برای قدرت و اعتبار در رقابت بودند. بنیهاشم که پیامبر اسلام هم به این قبیله منسوب است خدمتکاران کعبه بودند. در مقابل خاندان امیه بن عبدالشمس که جد بنیامیه محسوب میشود، قدرت سیاسی ـ نظامی مکه را در اختیار داشتند. یعنی از این دو خاندان برادر، خاندان بنیهاشم عهده دار امور و ارزشهای معنوی و خاندان بنیامیه همیشه قدرت مادی را نمایندگی میکردند. این رقابت ادامه داشت و در بنیامیه همیشه حسادتی نسبت به اینکه بنیهاشم امور معنوی را به عهده دارند، وجود داشت تا اینکه آخرین پیامبر هم از خاندان بنیهاشم برگزیده شد و این حس رقابت و حسادت به حد بالای خود رسید و همین عامل باعث شد که بنیامیه نفرت و کینه عمیقی نسبت به اسلام داشته باشند. به افرادی که بعد از فتح مکه و پخش غنائم جنگی نتوانستند مقاومت نموده و به صورت گروهی وارد جرگه مسلمانان گردیدند، نام جدید و ویژه «مؤتلفه القلوب» داده شد. این نام جدای از اسامی «مؤمن» و «مسلم» بود که به صورت مشترک به گروندگان به دین اسلام داده میشد. مؤتله القلوب به کسانی گفته میشد که سعی گردیده بود، دلهایشان را نسبت به اسلام گرم کنند و یا با بخشیدن اموال و امکانات، تلاش میشد از ضرر رسیدن از جانب ایشان جلوگیری شود. مسلمانی امویان از جنس مؤتلفه القلوب بود. در مقابل اسلام مؤتلفهالقلوب که «به اصطلاح مسلمان» خوانده میشود، هوشیاری شرط اساسی است. امویان بعد از آنی که خلافت بر مسلمین را به دست گرفتند آنگونه که خود میخواستند به «گرم کردن دلهایشان» پرداختند. به بیان شفافتر اسلام را وسیلهای برای خلافت و مقاصد خود قرار دادند. دقیقاً در همین نقطه است که مفهوم دینفروشی (dincilik) که ما در آثار خود به کار میبریم، مشخص و مبرهن میگردد.
اگر اسلام ساختگی امویان توسط بن لادن و گروههای رادیکال عربگرا و دینفروش به ظاهر اسلامی به ایدئولوژی ترور تبدیل نمیشد و غرب را اذیت نمیکرد، مداخلهای به نام «اسلام نرم» هم صورت نمیگرفت و اسلام سنتی اموی ـ عربی ادامه پیدا میکرد. اگر از ظرفیت اجتهاد (کوشش علمی و فکری) و تجدید (از نو برپا کردن) که در داخل خود اسلام موجود است، توسط روشنفکران مسلمان استفاده میشد، دیگر هیچ نیازی و دلیلی برای مداخله اسلام نرم غرب نمیماند.
سه مبارزه در راه عربزده کردن اسلام
مداخله برای عربزده کردن اسلام از طریق امویان صورت گرفت. تمامی تلاش و همتی که دوران امویان مؤلفهالقلوب زیر نام دین صورت گرفت، هیچگاه برای اسلام نبوده است. آنان نهایت سعی مصمم ولی مخفیانه خود را کردند تا از طریق این دین، اعتبار و حاکمیت از دست رفته خود را دوباره احیا نمایند و سرانجام موفق هم شدند. آنان، مومنان نخستین و خاندان پیامبر را که زحمات و سختیهای تأسیس اسلام را کشیده بودند خارج از صف قرار داده، به تمامی نعمتها و امکانات مسلمانان دست درازی کردند. با سَم و شمشیر نوادگان پیامبر را به قتل رسانده، سرنوشت اسلام و مسلمین را مطلقاً به دست گرفتند.
در طول تاریخ شاهد سه خیزش ضد عربی مهم به اسلام امویان هستیم. خیزش اول را ابوحنیفه انجام داد. خیزش دوم بار دیگر از داخل اسلام ولی با انسجام و تشکیلات بیشتری رهبری شد. مقصود ما خیزش به رهبری مصطفی کمال آتاتورک است. وقتی به مبانی فکری این خیزش نگاه میکنیم، آن را همردیف فکر ابوحنیفه میبینیم. سومین خیزش ضد عربی مع الاسف از بیرون جامعه مسلمین و توسط امپرالیزم مسیحی غرب و تحت عنوان «اسلام نرم» صورت پذیرفت.
مداخله اسلام نرم با اینکه مداخلهای کاملاً با محتوای دینی بود ولی به شکل مداخله سیاسی ـ اجتماعی ظاهر شده بود. این مداخله نه برای اصلاح درون دینی اسلام، بلکه برای محو و از صحنه خارج کردن آن صورت پذیرفته بود. مداخله «اسلام نرم» حرکتی ضد عربی و در عین حال ضد اسلامی هم بود. حرکت آتاتورک گرچه ضد عربی بود ولی هرگز ضداسلامی نبود. خیزش و مداخله آتاتورک حرکتی بر علیه امپریالیسم مسیحی و در خدمت مسلمین بود. غرب با واقف بودن بر این امر، سعی مینمود به تخریب میراث آتاتورک بپردازد.
اگر اسلام ساختگی امویان توسط بن لادن و گروههای رادیکال عربگرا و دینفروش به ظاهر اسلامی به ایدئولوژی ترور تبدیل نمیشد و غرب را اذیت نمیکرد، مداخلهای به نام «اسلام نرم» هم صورت نمیگرفت و اسلام سنتی اموی ـ عربی ادامه پیدا میکرد. اگر از ظرفیت اجتهاد (کوشش علمی و فکری) و تجدید (از نو برپا کردن) که در داخل خود اسلام موجود است، توسط روشنفکران مسلمان استفاده میشد، دیگر هیچ نیازی و دلیلی برای مداخله اسلام نرم غرب نمیماند.
عربگرایی عباسیان
عباسیان که خود هم اصالتی عربی داشتند توانستند خلافت نود و اندی ساله امویان را سرنگون کنند ولی به محض اینکه خلافت را در دست گرفتند تمامی شعارها و تبلیغات پیشین خود را فراموش کرده، بار دیگر همانند امویان عربگرایی را به صحنه آوردند. تغیبیر فقط در خاندان بود. خاندان اموی – عربی رفت و جای آن را خاندان هاشمی – عربی گرفت. هارون الرشید نامدارترین خلیفه عباسی پسری با درایت به نام مأمون داشت که به دلیل اینکه مادرش غیر عرب بود و خودش هم عقلگرایی را به پیش میکشید، مورد تحقیر واقع شده، پس زده میشد. برادر وی امین با اینکه از لحاظ کارایی و رجالت سیاسی در حد صفر بود ولی به دلیل اینکه از طرف پدر و مادر عرب بود، به رغم تمام بی کفایتیها به خلافت برگزیده شد. در طول چهار سال خلافت وی به دلیل اشتغال به مشروبات و قمار نتوانست به کارهای حکومتی بپردازد و دوران خلافتش جز پریشانی چیزی بر عباسیان نیفزود. این مأمون بود که به رغم تمام تحقیرهایی که دیده بود، توانست حکومت را جمع و جورکرده، از شرایط سختی که داشت نجات داده و اقتدار دوباره آن را برگرداند. در دوران خلافت مأمون که ما میتوانیم از وی به عنوان «خلیفه فیلسوف» یاد کنیم، عباسیان یکی از پیشروترین و روشنترین دوران را داشتند. از این دوران همچنین به عنوان «دوران رسمیت یافتن عقلگرایی» یاد میشود. در تاریخ اسلام، مأمون با صدور فرمان نامهای مکتب معتزله را که از مهمترین مکتبهای عقلگرایی به شمار میآید، به عنوان مذهب رسمی دولت اعلان نمود.
ابوحنیفه که در سرنگونی سلطنت امویان نقش مهمی داشت، با عباسیان هم به مخالفت برخاست و به دست همانها کشته شد. این به آن دلیل بود که ابوحنیفه در مدت کوتاهی فهمید که عباسیان هم، نوع دیگری از عربگرایی را ترویج میکنند. به همین دلیل حمایت خود را از آنها قطع نموده به مخالفت با ایشان پرداخت و آنان هم با فهمیدن این امر ابوحنیفه را به شهادت رساندند.
پیوستن به ابدیّت و یا شهادت ابوحنیفه
افراد دانشمند و روشنفکر وقتی در کنار سیاستمداران و دولتمردان قرار میگیرند یا همکاری با آنان را پذیرفتهاند و یا هشدار و انذار دهنده آنان هستند. ابوحنیفه چون همکاری را نمیپذیرفت، نقش انذار دهنده را بازی کرد. هر چند میدانست که آنانی که او را به خدمت فرا خواندهاند، گوش به هشدارهای وی نخواهند داد. لاجرم راهی به جز همکاری و همدستی نمانده بود ولی ابوحنیفه چنین نکرد! با اینکه تمامی منابع تاریخی مسموم کردن ابوحنیفه را توسط شخص منصور و یا به امر وی نوشتهاند اما وکلای عربگرایی اموی در دوران بعدی خواستند با ذکر جمله «احتمالاً کشته شده» این جنایت را کم رنگ کرده و از زیر این کار فرار کنند. چرا که اگر به شهادت ابوحنیفه اذعان نمایند در اینصورت سؤال از چرایی و علت کار پیش خواهد آمد و جواب به این سؤالات باعث بررسی و شنیده شدن پیام اصلی ابوحنیفه خواهد شد. وکلای قدیم و جدید عربگرایی این بررسی را نمیخواهند. آنان با مخفی کردن پیام وی و بیان اینکه «امام اعظم فقیهی بزرگ بود. زندگی کرد، سختیها کشید ولی در نهایت وظیفه خود را انجام داده و به رحمت خدا رفت»، میخواهند با جملات دو پهلو، پیشوایی را که به خاطر ایمان و دعوی خود به فیض شهادت رسید، همچون مُلایی از خیل مُلایان نشان داده از مراتب وی بکاهند.
به اندازه وجدان تاریخ، تمام اسناد تاریخی نشان میدهد که ابوحنیفه را مستبدانی کشتند که ظلم به موالی را به نوعی جزء دین و ایمان میشمردند و دشمن سرسخت عقل و آزادی بودند. قاضی بغداد حسن بن عماره بر جنازهاش نماز خواند و بر سر مزارش چنین گفت: «رحمت خدا بر تو بادا! تو در نزد ما خَلَف گذشتگان بودی. اما کسی نخواهد توانست خَلَف تو باشد. گیرم که در علم چنین خَلَفی پیدا شود، در عظمت و بزرگی روح چه کسی جانشین تو خواهد بود».
عباسیان نیز چون امویان اسلام و پیامبر را از سهم مشترک بودن در آوردند و اسناد این هم در از میان برداشتن ابوحنیفه و ابومسلم خراسانی بود.
در سطوح عالیِ رأی، مذهب معتزله را به عنوان مهمترین سمبل عقلگرایی میبینیم. اما حاکمان وقت مخصوصاً امویان هیچگاه کاری به کار پیشوایان معتزله نداشته و آنان را به حال خود رها کردهاند. عباسیان نیز چنین کردهاند. مقام خلافت همیشه از معتزله حمایت کرده و به آن اهمیت داده است. دلیل آن چه میتوانست باشد؟ چرا با ابوحنیفه آنگونه برخورد کردهاند و با معتزله چنین؟ دلیل آن این بود که معتزله هیچگاه وارد بحثهای سیاسی نشده و تمام کوشش خود را با قلم و سخن و در محیطی فلسفی بهکار بردهاند.
فلسفه دین و جایگاه فقهی ابوحنیفه در تاریخ فقه
ابوحنیفه که از بزرگترین پیشوایان مذاهب فقهی و کلامی است، مؤسس فقه مذاهب اسلامی نیز به شمار میرود. وی در علم کلام نیز که مبانی ایمان را مدون میکند، پیشرو است. این را از یاد نبریم که در زمان ابوحنیفه تعبیر «فقه» صرفاً برای احکام عبادی اسلام نبوده و فلسفه اعتقادات را هم شامل میشده است. اگر حتی از آثاری که ابوحنیفه با خون خود پدید آورد، بگذاریم، جایگاه وی را فقط به فقه محدود کردن ناانصافی است. زمانی که در وادی علم و اندیشه سیر میکنیم بزرگی ابوحنیفه را نه در فقه بل در علم کلام میبینیم. ابوحنیفه در عین حالی که پدر علم کلام محسوب میشود، پدر علم فقه نیز هست. دیگر پیشوایان فقهی، ساختار فقه خود را بر اساس سیستم و روشی که وی ابداع کرده بود، بنا نهادند.
مذهب حنفی که وسیعترین و گستردهترین مذهب اسلام به شمار میآید، نام خود را از کُنیه امام اعظم «ابوحنیفه» گرفته است. حنفیمذهبی است که ابتدا در دو قرن نخست اسلام و با مرکزیت شهر کوفه تأسیس و سپس در قرون بعدی به تکامل و گسترش پرداخت. ابوحنیفه در تدوین ساختار و متدولوژی، دکترین و سیستم این مذهب مهمترین نقش را داشت. از دیدگاه تاریخی هم، ابوحنیفه از متقدّمان پیشوایان مذاهب اسلامی است. از لحاظ زمانی، مذهب مالکی نزدیکترین مذهب به حنفی است. بانی این مذهب مالک بن اَنس در سال 179 هجری و بیست و نه سال بعد از ابوحنیفه درگذشته است. بعد از مالک بن اَنس، امام شافعی را داریم که در 204 هجری فوت نموده است. مؤسس مذهب حَنبلی، چهارمین مذهب اسلامی هم احمد بن حَنبل است که در 241 هجری درگذشته است. بنابراین ابوحنیفه در وضعیتی قرار دارد که پدر مذاهب فقهی اسلام است. مکتب فقهی که وی بنا نهاد را بایستی مکتبی جریانساز دانست. در صحنه تاریخ فقه، مذهب حنفی مکتبی بود که در مقابل مکتب فقهی مدینه قد برافراشت و با اساس قرار دادن عقل و رأی در مقابل برداشتی قرار گرفت که نقل و سنت را پیش روی نهاده و بدون هیچ روش و سیستمی در تمامی مسائل، روایات و احادیثی را کنار هم چیده و به حل مشکلات پرداخته و ارائه طریق مینمود و نام آن را هم صداقت در دین مینهاد.
در گسترش مذهب حنفی نقش ترکان را هم نباید نادیده گرفت. برای نمونه پیدایش مذهب حنفی در سوریه در قرن پنجم هجری و توسط حاکمان سلجوقی صورت گرفت. حاکم سلجوقی طُغرُل برای شهرهایی همچون نیشابور، اصفهان و همدان که مذهب حنفی در آن مکانها کمتر شناخته شده بود، قاضی شرع و امامانی حنفی را گماشت و سهم بسیاری در قدرت گرفتن مذهب حنفی در جغرافیای حاکمیتی خود داشت. نباید فراموش کرد که جامعه ترکیه با اکثریت حنفی از مهمترین نمونههای تاریخی است که بنیانگذار آن غازی مصطفی کمال آتاتورک به عنوان یک حنفیمذهب، با آشنایی با حقوق مدرن به انطباق و آشتی دادن آن با ارزشهای اسلامی پرداخت بدون آنکه یکی را فدای دیگری نماید. کسانی که بر ابوحنیفه حمله میکنند، بیشترین سوء استفاده را از اهل رأی بودن وی کردهاند. ابوحنیفه بیش از آنکه مقبولات سنت را اساس قرار دهد، به تحلیل احتیاجات و شرایط پرداخته و با اساس قرار دادن عقل، ارائه طریق مینمود. در فرهنگ لغات عربی یک معنی رأی هم «عقل» میباشد. رأی از لحاظ لغت به معنای عقل و در اصطلاح به معنای عقلگرایی است. اهل رأی بودن در عین حال به معنای دقیق بودن در موضوع حدیث و قبول نکردن احادیث ضعیف به عنوان حجت است. کسانی که بیتوجه به درجه اعتبار حدیث و تفکیک احادیث ضعیف از قوی، احادیث را به عنوان منابع اصلی فقه قرار دادهاند، علمایی همچون ابوحنیفه را که به دقت در حدیث مشهورند، متهم به «ضعف در حدیث» کرده و از این طریق خواستهاند آنان را از اعتبار بیندازند. طبق این تاکتیک چنین وانمود کردهاند که کسانی که احادیث را با قرآن و عقل میسنجد، به دلیل اینکه در حدیث ضعیف هستند، چنین میکنند. یعنی از نگاه حمله کنندگان به اهل رأی، برای قوی بودن در حدیث بایستی هر حدیثی را که به دستمان میرسد به عنوان قول پیامبر بپذیریم.
در سطوح عالیِ رأی، مذهب معتزله را به عنوان مهمترین سمبل عقلگرایی میبینیم. اما حاکمان وقت مخصوصاً امویان هیچگاه کاری به کار پیشوایان معتزله نداشته و آنان را به حال خود رها کردهاند. عباسیان نیز چنین کردهاند. مقام خلافت همیشه از معتزله حمایت کرده و به آن اهمیت داده است. دلیل آن چه میتوانست باشد؟ چرا با ابوحنیفه آنگونه برخورد کردهاند و با معتزله چنین؟ دلیل آن این بود که معتزله هیچگاه وارد بحثهای سیاسی نشده و تمام کوشش خود را با قلم و سخن و در محیطی فلسفی بهکار بردهاند. معتزله هیچگاه کاری که حاکمان را ناخشنود کند، انجام ندادهاند و به همین دلیل هم حکومتها همیشه به معتزله با عین عنایت نگریسته و تحت حمایت خود قرار دادهاند. حال آنکه نه امویان و نه عباسیان از لحاظ فکری هیچ قرابتی با معتزله نداشتند.
وقتی سخن از ابوحنیفه باشد، به صورت خلاصه و روشن، رأی به معنای «عقل را بر نقل برتری دادن» است. مورخ و محدث مشهور ابن قتیبه در کتاب «تأویل مختلف الحدیث» صرفاً ابوحنیفه و یارانش را اهل رأی به شمار میآورد. بدین صورت اهل رأی را باید دارای این ویژگی دانست که حدیث و سنت را در درجه دوم اهمیت قرار میدهند. در اینجا منظور از اینکه حدیث را در درجه دوم اهمیت قرار دهیم این است که با احادیث نامعتبر چنین کنیم. وگرنه اهل رأی هیچگاه چنین هدفی نداشتند که تمام احادیث را به کناری نهند. قیاس در استفاده فقهی بهکار بردن سؤال «چرا؟» است. چرا که بهکارگیری عقل مورد تأکید و اصرار قرآن است و هیچ کس نمیتواند آشکارا و کلی با این مخالفتی بکند.
استحسان چیست؟
از لحاظ لغوی استحسان به معنای زیبا دیدن چیزی و باور به زیبایی آن است. طبق تعریف ابوالحسن الکرخی «استحسان به معنای دلیل قرار دادن اسباب قویتر و الزام آورتر و پرهیز از ارائه حکمی مألوف در مواقع مشابه است». هیچ کس در این تردیدی ندارد که خالق اصطلاح فقهی استحسان، ابوحنیفه بوده است. عبدالعزیز البخاری از فقهای نامدار حنفی انتقادات درباره استحسان را چنین بیان میکند: «برخی از علمای مسلمان، ابوحنیفه را به این علت که استحسان را به عنوان یکی از دلایل فقهی آورده مورد تعرض قرار میدهند. میگویند که منابع فقهی شرع چهار منبع کتاب، سنت، اجماع و رأی است و به جز ابوحنیفه و یارانش هیچکس استحسان را به عنوان منبع پنجم در دین وارد نکرده است. این چیزی که استحسان نامیده شده، دلیل فقهی نبوده و صرفاً طریقی برای بیان سخن بر اساس امیال و آرزوهاست. کسی که به این راه وارد شود به دلیل اینکه پیروی از امیال و هوسهای خویش نموده و بدون اسناد سخن رانده، طریق و حکمش باطل است.»
مالک بن انس که 29 سال بعد از ابوحنیفه درگذشته است، استحسان را نُه دهم علم دانسته و این مفهوم و روش را بهکار برده است. روش و مبانی استحسان ابوحنیفه نه تنها باعث تأثیرگذاری بر تکامل مذاهب فقهی گردیده بلکه باعث گردیده تا فقه با حقوق بینالمللی هم هماهنگ و همراه گردد.
اسلام به هیچ کسی صلاحیت نمیدهد که عرف و عادات جامعه خود را به عنوان بخشی از دین و یا حقوق عمومی قرار دهد. عرف و عادات محلی در منطقه خودشان کاربرد دارد و به مکانهای دیگر قابل تعمیم نیست. به خاطر نادیده گرفتن این حقیقت است که امروزه دنیای اسلام زیر سلطه عرف و عادات قرار گرفته و در بسیاری از زمینهها عرف عربی با دین یکسان گرفته شده است. ابوحنیفه همیشه به جای اجماع از عرف صحبت میکند. برخیها خواستهاند کلمه «عرف» وی را با برگردان و دگرگونی به «اجماع» تبدیل کنند.
عرف، اهمیت دادن بر ارزشهای مشترک جهانی
یکی دیگر از ویژگیهای فقه ابوحنیفه قراردادن عرف و عادت به عنوان یکی از منابع حقوقی فقه و در مواقع لزوم و ضروری این منبع را بر نصّ ارجح شمردن است. ابوزهره این واقعیت را دیده و خیلی زیبا بیان کرده است: «روش ابوحنیفه در فقه چنین بود که نیازهای مردمی را به پیش چشم میآورد و دقت میکرد که کارها به صلح و خوشی تمام شود. کارها را بر اساس قیاس به پیش میبرد، اگر قیاس چاره کار نبود به استحسان روی میآورد، اگر با استحسان هم نتیجهای حاصل نمیشد، ارزشهای مورد قبول جامعه را اساس قرار میداد.
ابوحنیفه عرف را به عنوان منبع احکام میدید و اگر دلایل روشن دیگری پیدا نمیکرد، در آن صورت به آن رجوع مینمود. در مذهب حنفی عرف که از قیاس هم برتر شمرده میشود، عرف عام است. عرف عام معنایی وسیعتر از اجماع دارد. عرف عام عرفی است که در تمام مناطق مورد قبول است. در مقابل آن عرف خاص قرار داد که صرفاً دریک منطقه مورد قبول واقع شده است. هم عرف عام و هم عرف خاص در زمینههایی که مقبول واقع شدهاند، هم برتر از قیاس مینشینند و هم نص را تحت تأثیر قرار داده و به آن جهت میدهند. یعنی هم قیاس را در درجه دوم اهمیت میگذارند و هم چهارچوب عمومی آیات و احادیث بر اساس بازخورد عرف، محدود و مخصوص میگردد. به هنگام وضع قوانین در موضوعاتی به جز عبادات و اعتقادات، چنانچه عامل «مصحلت» بدون توجه به «عرف» بهکار برده شود، فاقد معنا خواهد بود.
قرآن «عرف» را از منابع حقوقی میشمارد. آیه «با عرف حکم بده» (اعراف 199) در این زمینه از مبنایی اساسی است. اسلام به هیچ کسی صلاحیت نمیدهد که عرف و عادات جامعه خود را به عنوان بخشی از دین و یا حقوق عمومی قرار دهد. عرف و عادات محلی در منطقه خودشان کاربرد دارد و به مکانهای دیگر قابل تعمیم نیست. به خاطر نادیده گرفتن این حقیقت است که امروزه دنیای اسلام زیر سلطه عرف و عادات قرار گرفته و در بسیاری از زمینهها عرف عربی با دین یکسان گرفته شده است. ابوحنیفه همیشه به جای اجماع از عرف صحبت میکند. برخیها خواستهاند کلمه «عرف» وی را با برگردان و دگرگونی به «اجماع» تبدیل کنند.
ماهیت اجماع
اجماع از بن «جمع» و به معنای «یک جا متمرکز کردن» بوده و از لحاظ کلمه معنای عزم، در یک نقطه جمع شدن و یا یکپارچه کردن دارد. اجماع اصطلاحی در اصول فقه است که در سدههای بعد از دوران حضرت محمد (ص)، مجتهدین مسلمان در یک مسئله فقهی بر حکمی اتفاق نظر دارند. با این حساب آنچه مشخص میشود این است که با تغییر زمان و قرون و دگرگونی شرایط و اوضاع، امکان تغییر اجماع هم متصور بوده و این موضوع مکانیزمی دموکراتیک دارد. ولی مع الاسف میراثداران این سیستم بعد از گذشت سدههای طولانی نه تنها در مسائلی مورد اجماع تغییری نداده بلکه آنها را به شکل غیر قابل تغییر درآورده، صورت دین دادهاند. حتی متفکری سنتی همچون غزالی هم از این موضوع شکایت دارد: «غیر قابل تغییر کردن اجماع باعث مقلد شدن تمام عالمان یک قوم میشود، در حالی که هیچ دلیلی ندارد که عالمی از رأی و نظر عالم دیگر تقلید کند». اجماع اجتماع نظرهای شخصی است. نظراتی که در حالت منفرد عاری از خطا نباشد، نمیتوان ادعا کرد در حالت جمع عاری از خطا و اشتباه است. کثرت افراد ماهیت کار را تغییر نمیدهد. اگر میتوان در حالت تکی و منفرد به خطا افتاد، در حالت جمع هر چنین خطایی متصور است. قرآن صدها مرتبه به علم توصیه میکند اما آقایان این را نمیگویند ولی با اینکه حتی یک مرتبه هم از اجماع نمیگوید، بارها از اجماع میگویند. برای اینکه با علم نمیشود هر روز به شکلی درآمد و حیله گری نمود ولی با اجماع میشود چنین کرد. جالب اینکه در تاریخ اجماع، مسائل مورد اجماع صرفاً مربوط به حوزه دین نبوده، در مورد مسائل عقلی، علمی و تجربی همانند آفرینش، طبیعت اشیاء، قوانین هستی و غیره هم به اجماع روی آوردهاند. حال آنکه حساب سرانگشتی جایی در علم ندارد. قوانین علمی نه با اجماع، بلکه با تحقیق و بررسی به دست میآید.
پیشقراولان ابوحنیفه در نسل صحابه
حضرت علی اولین پیشقراول ابوحنیفه است. در حوزه ایمان و به هنگام بحث درباره امام فقهی ابوحنیفه، جلودار وی در نسل صحابه حضرت علی است. طرز برخورد ابوحنیفه نسبت به مسائل مرتبط با وجود همانند اهداف عمومی و اساسی اسلام، انسان، زندگی، کیهان و سیاست همچون اندیشه حضرت علی و در ادامه آن است؛ همان علی که از روز اول نزول وحی تا روزهای آخر آن در کنار پیامبر بوده و با وی نفس کشیده است. پیام اصلی وجودی ابوحنیفه از علی است. تیتر این پیام چنین است:
- امویان به تحریف اسلام پرداخته آن را از شکل اصلی خود به در کردند. علی این حقیقت را با جملهای جاودانه بر تارک هستی نقش کرده است. آنجا که رابطه امویان با اسلام و یا چگونگی تحریف اسلام توسط آنان را بیان میکند، میگوید که: «امویان پوستین دین را وارونه پوشیدند».
- امویان تنها به تسلط بر اسلام قانع نشدند. آنان مانع از این شدند که اشخاصی که در برای اسلام زحمت و سختی کشیده بودند، بتوانند از نعمتهای اسلام بهرهمند شوند. امام علی به هنگام بیان این واقعیت چنین میگوید: «از میراث محمد کسانی جزء ما بهرهمند میشوند.»
- گناه به ایمان خللی وارد نمیکند. ایمان هیچ انسان مؤمنی محل بحث واقع نمیشود.
- نشانه ایمان و اصل عبادت در اسلام مبارزه و مقابله با ظلم و ظالم است. در پشت قضیه این سخن ابوحنیفه که در اصلیترین درک و عبادت در اسلام مقابله با ظلم و ظالم است، فرزندان و نوههای امام علی دیده میشوند. در این صورت در مبارزه وجودی ابوحنیفه از دیدگاه اسلام دو عنوان مهم وجود خواهد داشت:
یکم. مبارزه با تحریفات امویان؛
دوم. مبارزه با ظلم امویان.
ابوحنیفه مبارزه با اولی را از طریق علم و تفکر و مبارزه با دومی را از طریق سیاست و عصیان به پیش برد.
عمر بن خطاب دومین پیشقراول ابوحنیفه است. چگونگی برخورد عمر به صورت عام با سنت و به صورت خاص با حدیث، رکن و اساس مأموریت تاریخی و دینی وی را نشان میدهد. این رفتار است که عمر را عمر کرده است. بذر افکار عمر در موضوع سنت و حدیث را در خلیفه اول ابوبکر مییابیم. نظر ابوبکر درباره حدیث را از کتاب زهبی «تذکره الحفاظ» بخوانیم: «روایاتی جنجالی از پیامبر روایت میکنید. بعد از شما نیز بیشتر و جنجالیتر از شما به این موضوع خواهند پرداخت. پس هیچ چیزی از پیامبر روایت نکنید. به هنگام سؤال از شما بگویید کتاب خدا قرآن موجود است. حلال آن را حلال و حرام آن را حرام بدانید». وی چنین میاندیشید: روزی خواهد آمد که احادیث بین امت محمدی و قرآن جدایی خواهد افکند و این فلاکت باعث دوری امت اسلام از وحی خواهد شد. عمر بن خطاب تا زمان خود تمام مجموع احادیث را محو کرده است. اصل اساسی وی در این موضوع این است که «کتابی در کنار کتاب خدا نخواهد بود». عمر چنان مصمم به مقابله با قرار دادن منبعی در کنار قرآن ایستاده است که در زمان آخرین بیماری پیامبر، زمانی که پیامبر خواست که قلم و دواتی بیاورند و چیزهایی بنویساند تا امت بعد از وی به انحراف نرود، قاطعانه مانع این کار شده و گفت: «نیازی به نوشتن نیست. کتاب خدا برای ما کافی است. این رفتار عمر باعث انتقاد شدید صحابه و در رأس آن علی و ابن عباس شد. اما وی به هیچ وجه به این انتقادات توجهی نکرده و تا پایان زندگی خود به دفاع از این مبنا که «به جز قرآن منبعی دینی نخواهد بود» پرداخته است. عمر افعال عمومیت یافته پیامبر را اساس سنت گرفته و اعتباری به اقوال روایی نشان نمیداد. ابوحنیفه نیز چنین کاری انجام میداد.
سومین پیشقراول ابوحنیفه، عایشه همسر پیامبر است. عایشه در ابتدای جوانی با پیغمبر ازدواج و ده سال شبانه روز و تا دم آخر زندگی پیامبر با وی بود. اما این تمام ماجرا نیست. پدرش ابوبکر از اولین مسلمانان و از نزدیکان پیامبر بود و به این طریق عایشه از نزدیک شاهد نزول تقریباً تمام قرآن بود. این نزدیکی باعث شد که عایشه در علم دین و خاصه در فقه و تفسیر صاحب نظر باشد. پیشگامی و احاطه عایشه بر علم دین بیشتر در فقه خود را نشان داده است. میتوان این فقه را پیش درآمدی بر فقه عقگرای دوران ابوحنیفه نام نهاد. برعکس دیگر صحابه، عایشه و عمر و ابن عباس اگر جواب مسئلهای را در قرآن نمییافتند به جای سکوت و برای حل آن مسئله به قیاس دست میزدند. زن بودن عایشه در جامعه سنتی مردگرا باعث شد نقش وی در این موضوع کمرنگ دیده شده و بعضاً حتی به حساب نیاید.
عایشه، عمر و ابن عباس افعال پیامبر را به دو بخش تقسیم کرده بودند. بخش دوم افعالی بود که تابعیت محض از آنها را لازم ندانسته و بر اساس شرایط زمان قابل تغییر بوده و با قیاس و عقل قابل بررسی بودهاند و فتاوای خود را هم بر این اساس صادر کردهاند. به گمان ایشان افعال پیامبر به دو بخش است. بخش اول افعال عبادی است که عقل و اجتهاد در آن کاربردی ندارد و بایستی به همان شکلی که پیامبر آنها را به جا آورده، انجام داده شود. بخش دوم افعال عادی یا افعال غیرعبادی است که نیازی ندارد که دقیقاً آنگونه که پیامبر انجام داده، به جا آورده شود. با توجه به شرایط زمانی و مکانی به تجدید احکام پرداخته میشود. سابقه عقلگرایی در فقه از همینجا شروع میشود. به دلیل اینکه ابوحنیفه این عقلگرایی را کاربردی نمود؛ با اتهام بیاعتنایی به پیامبر مواجه شد. عایشه احادیث را با میزان قرآن و عقل میسنجید. وی از اولین کسانی بود که متن احادیث را نقد نموده است و از این لحاظ پیشقراول ابوحنیفه نیز محسوب میگردد. عایشه احادیث متضاد با قرآن را هرگز قبول نمیکرد. در بین صحابه هفت تن بیشترین حدیث را از پیامبر روایت کردهاند. عایشه نفر ششم این لیست است. اما چه آنهایی که در این لیست هستند و چه دیگر صحابه، صرفاً به نقل حدیث بسنده کردهاند. عایشه و ابن عباس به اهداف احادیث پرداخته و شأن نزول آنها را روشن کرده و ایضاح نمودهاند که این احادیث در چه شرایطی بیان گردیده و چگونه در زمانهای آتی قابل استفاده هستند. این تمایز نشانهای از برتری آنان در علم و اندیشه است. عایشه معراج پیامبر را معنوی میدانست و به تنقید از کسانی میپرداخت که معراج را جسمانی پنداشته و باور داشتند که پیامبر در آن شب خدا را به چشم مشاهده کرده است. او میگفت که اینها کذب و افتراء است.
عایشه در مورد حج هم یک تنه به مخالفت با این نظر که با نبود مرد محرم، زن نمیتواند به حج برود، پرداخت. حتی امروزه هم در نظر برخیها سفر حج زنان به تنهایی و بدون حضور مرد محرم غیر دینی تلقی میشود. بعضاً از این هم فراتر رفته و برای سفر حج زنان بی سرپرست، آنان را به متعه مردان درآورده و راه را هموار میکنند. عایشه با نگاه به آیه 97 سوره آل عمران که حج را فرض شمرده، معتقد بود که این آیه هیچ تمایزی بین زن و مرد قائل نگشته و هیچ دلیلی وجود ندارد که زنان بدون مردان محرم نتوانند به تنهایی حج را برجا بیاورند و چنین فتوا داده بود که زنان چنانچه احساس امنیت نمایند میتوانند به تنهایی حج عمره و تمتع را به جا بیاورند. عایشه در این نظر و فتوا تنها مانده بود و صحابه و در رأس آنها عمر، مخالف این نظر وی بودند. به نظر عایشه زنان در تمامی صحنههای زندگی و حتی در جنگ میتوانند نقش بازی کنند. همآنگونه که خود در جنگ احد به عنوان پرستار شرکت داشته است. عایشه حتی سرپرستی بزرگترین سپاه عصر سعادت را بر عهده داشت. در جنگ جمل اردویی که وی سرپرستی آن را به عهده گرفت، سی هزار نفر عضو داشت. اردوی علی بیست هزار نفر بود. عایشه در مسائل و احکامی که رضایت وارث شرط است، رضایت مردان را کافی ندانسته، رضایت گرفتن از ورثه زن را هم به پیش کشیده است. در باور عامه عبور زن از جلوی نمازگزار باعث بطلان آن میشود. عایشه مخالف این باور بود. همچنین وی بود که اذعان داشت که قرائت قرآن امری لفظی و صوتی نیست و توجه به معنا و روح قرآن مد نظر بوده است. ابوحنیفه میگفت که «قرآن عبارت از معنا است و با ترجمه آن هم میتوان نماز خواند» و عایشه پیشقراول این اندیشه وی بود.
تاریخ نشان داده که روزگاری که از پس پیامبر سر رسید، بدترین دوران تاریخ بود. دورانی که حضرت حسین کشته شد، شهر مدینه به یغما رفت، خانه خدا در آن تخریب و منجنیق شد، خلیفهها در بام کعبه به شرب خمر پرداختند، برگزیدگان انصار و مهاجر در آن به بردگی گرفته شدند. وقتی به تمام این وقایع مینگریم میبینیم که پیامبر به جز همسخنی با صحابه، هیچگونه معصومیت و معصونیتی برای صحابه قائل نیست. مگر زمانی که عایشه زن پیامبر با اتهام فاحشگی مواجه شد، به عنوان صحابه تبرئه یافت؟ هرگز چنین نبود که عایشه صرفاً به دلیل صحابه بودن، از اتهام تبرئه گردد.
ارزشهایی که ابوحنیفه را متمایز میکند
سنت که به عنوان دومین منبع دین شمرده میشود، در ابتدا فعل پیامبر را شامل میشد. رکن سنت متشکل از دو مفهوم بود: عمل و سیرت. یعنی روش فعل و حرکت. بعدها محدثان این مفهوم را گسترش داده و سخن پیامبر را هم به سنت افزودند. اینگونه شد که رکن سنت شامل سه کلمه شد: فعل، سیرت و سخن یا حدیث پیامبر. این به آن معناست که یک بخش سنت یعنی حدیث بعدها ایجاد شده است. در قرآن معنای حدیت سخنی منفی است که در مقابل قرآن مینشیند. محدثان برای گرم کردن بازار خود، هر سخنی را که به پیامبر استناد شده باشد روشنگر و مفسر قرآن دانستهاند. این هوس تا بدان جا رسیده است که در مقابل قرآن، منبع دینی جدیدی احداث شده است. این منبع جدید چندان با قرآن همخوانی ندارد. اگر قرار باشد سخن پیامبر، پیام و سخن الهی را دیگرگون کند، درآنصورت حاشا که پیامبر شریک و یا نظیر خدا خواهد بود. هیچ دلیل و اشارهای دال بر چنین صلاحیتی بر پیامبر نداریم. اما در مقابل این، صدها آیه مخالفت با آن وجود دارد.
قرآن با اسلوب خود محدوده صلاحیت پیامبر بر تفسیر را نشان داده است. طبق این بیان، تفسیر قرآن برای مومنان توسط پیامبر بایستی بر اساس دیگر آیات قرآن باشد. قرآن چنین میگوید: این قرآن را به سوی تو نازل کردیم تا برای مردم آنچه به سویشان نازل شده بیان کنی. باشد که بیندیشند. (نحل: 44) این بخش است که از نظرها انداخته شده و از مردم پنهان نگه داشته شده است. یعنی قرآن چنین صلاحیتی بر پیامبر نمیشناسد که آنگونه که خود میخواهد به تفسیر آن بپردازد. قرآن تفسیر خواهد شد و پیش از همه پیامبر این کار را خواهد کرد اما در نهایت این قرآن است که محدوده نهایی را مشخص خواهد کرد.
به طور خلاصه، قرآن حتی صلاحیت پیامبر بر تفسیر را محدود کرده است. حد آن جایی است که هر یک از آیات قرآن بخواهد از حکم بیفتد. دین دارای کتاب بدون پیامبر نمیشود. اما تاریخ نشان داده است که دین پیامبردار به معنای دین دارای کتاب نیست. نمونه آن مسیحیت است. در برابر ما عیسی هست اما انجیلی که بر وی نازل شده بود در میان نیست. انجیل امروزی تلفیقی است از آنچه عیسی آورده بود با مکتوبات پولس. در حالی که احادیثی که در زمان ابوبکر و عمر از پیامبر گردآوری و سپس از تدوین آن صرفه نظر شد، به پانصد حدیث میرسید، امروزه اما تعداد این احادیث قریب یک و نیم میلیون است. ابوحنیفه به سخنان دروغی که با برچسب حدیث به پیامبر نسبت داده شده «هذیان» میگوید.
ویژگی دیگر ابوحنیفه مخالفت با خدایی شدن انسان است. فرق است بین اینکه بگوییم امکان دارد که در بین صحابه برخی معصیت کار و یا حتی مرتد باشد، با اینکه بگوییم تمام صحابه معصیتکار و غیرقابل اعتماد هستند. هیچ عالمی وجود ندارد که تمام صحابه را خارج از اعتبار و اعتناء تصور نماید. تمامی انسانها حتی آخرین فرستاده هم قابلیت انجام گناه را دارند. دهها آیه استناد این سخن است. اما خداوند توبه زودهنگام را نصیب پیامبران کرده و گناه آنان را میشوید. این است معنی حفظ (و عصمت) ایشان. (در باور اهل سنت). خلاف این را بر زبان آوردن باعث خواهد شد انسان جامه خدایی بپوشد و دچار شرک شود. برای زدودن چنین باوری است که خداوند حتی نسبت به آخرین فرستادهاش احتمال گناه را متصور گردیده و خطاب به انسانها آورده که دیگر باقی کار را خود دانید.
قرآن هیچ شخصی را در سطحی ننشانده که احتمال گناه را از او ساقط کند. در قرآن هیچ سخنی مبنی بر معصومیت صحابه وجود ندارد. سخن منصوب به پیامبر که «دورانی که من در آنم و دورانی که در پی من میآید، برترین دورانهاست»، از اساس دروغ است. حضرت پیامبر هرگز چنین سخنی را بر زبان جاری نمیکند چرا که خلاف واقعیات تاریخی است. پیامبر هزگز سخنی را نمیگوید که زمان خلافش را اثبات کند. تاریخ نشان داده که روزگاری که از پس پیامبر سر رسید، بدترین دوران تاریخ بود. دورانی که حضرت حسین کشته شد، شهر مدینه به یغما رفت، خانه خدا در آن تخریب و منجنیق شد، خلیفهها در بام کعبه به شرب خمر پرداختند، برگزیدگان انصار و مهاجر در آن به بردگی گرفته شدند. وقتی به تمام این وقایع مینگریم میبینیم که پیامبر به جز همسخنی با صحابه، هیچگونه معصومیت و معصونیتی برای صحابه قائل نیست. مگر زمانی که عایشه زن پیامبر با اتهام فاحشگی مواجه شد، به عنوان صحابه تبرئه یافت؟ هرگز چنین نبود که عایشه صرفاً به دلیل صحابه بودن، از اتهام تبرئه گردد.
ابوحنیفه همچنین مخالف این دیدگاه بود که عبادات را جزئی از ایمان به حساب آورد. به باور ابوحنیفه ایمان کم و زیاد نمیشود. یک انسان اگر به خدا ایمان داشته باشد، حتی اگر هیچ عبادت و عملی انجام ندهد، یا گناهان زیادی مرتکب شود، باز هم در جرگه مؤمنان جای میگیرد. نمیتوان چنین حکمی صادر کرد که وی اهل جهنم است، بلکه باید امید داشت که از بهشتیان است. در نگاه ابوحنیفه یک انسان اگرهیچ عبادتی نداشته باشد، مثلاً هیچگاه به نماز نایستاده باشد، باز هم مؤمن است.
از پیامهای مهم ابوحنیفه یکی هم این است که وی مخالف این بود که جنگها و شورشهای انسانی را به دین و دینداری نسب داد. علتهای جنگ حتی اگر تعدی به باورهای یک ملت هم باشد، نمیتواند نام دینی بگیرد. جنگ اگر مشروع باشد، رخ میدهد ولی نمیتوان آن را تقابل دینی گروهی از دینداران با گروه دیگر به حساب آورد. این کار ظلم به دین و اعتقادات است.
از دیگر امتیازات ابوحنیفه باور به داشتن حق آزادی زنان بود. وی همان حق و حقوقی را به زنان قائل بود که در عصر سعادت پیامبر اسلام به آن قائل بود. پیامبر عقد دختری که پدرش بدون رضایت او، وی را به عقد مردی درآورده بود را باطل کرد. از تحقیق در منابع روشن میشود که ابوحنیفه به رغم داشتن امکانات مادی و شهرت کافی، تنها یک بار ازدواج کرده و یک فرزند بیشتر ندارد.
ابوحنیفه همچنین مخالف این دیدگاه بود که عبادات را جزئی از ایمان به حساب آورد. به باور ابوحنیفه ایمان کم و زیاد نمیشود. یک انسان اگر به خدا ایمان داشته باشد، حتی اگر هیچ عبادت و عملی انجام ندهد، یا گناهان زیادی مرتکب شود، باز هم در جرگه مؤمنان جای میگیرد. نمیتوان چنین حکمی صادر کرد که وی اهل جهنم است، بلکه باید امید داشت که از بهشتیان است. در نگاه ابوحنیفه یک انسان اگرهیچ عبادتی نداشته باشد، مثلاً هیچگاه به نماز نایستاده باشد، باز هم مؤمن است.
عبادت به زبان مادری
در تاریخ فقه اسلامی ابوحنیفه اولین فقیهی است که فتوا داد که میتوان نماز را به زبان مادری خواند. وی معتقد بود که قرآن قابل ترجمه به زبانهای دیگر است و میتوان نماز را به آن زبانها خواند و اذان را هم ترجمه نمود. این فتوا بزرگترین ضربهای بود که ابوحنیفه بر پیکره عربگرایی در اسلام وارد آورد. کلمه «نماز» اصطلاحی است برگرفته از زبان فارسی که معادل قرآنی آن «صلات» و در معنای «دعا» میباشد. اگر با اصطلاح فقهی بیان کنیم، اساس و رکن غیر قابل تغییرِ «صلات»، همانی است که در آیه 14 سوره طه بیان شده است که خداوند میفرماید «وَأَقِمِ الصَّلَاهَ لِذِکرِی» نماز را به خاطر یادکرد من بهپادار. بنابراین صلات زمانی به جا آورده میشود که یاد خدا باشد. رکنهای دیگر به تعبیر ابوحنیفه زاید و اضافی است. بنابراین در باور ابوحنیفه حتی قرائت آیاتی عربی از قرآن هم از ارکان نماز نیست. از ویژگی رکنهای اضافی این است که در شرایط خاص و بر حسب مکان و زمان و معذوریتهای آن، میتوان بر آنها جایگزین تعیین کرد و این از نظر شرعی مشکلی ندارد. در ترکیه، این آتاتورک بود که بعد از هزار و سیصد سال این فتوای ابوحنیفه را اجرایی کرد که معنای قرآن، اصل است و به همین دلیل هم قابل ترجمه به دیگر زبانهاست و میتوان با همین ترجمه نماز را برپا داشت. دعا و قرآن بایستی به زبانی که قابل فهم است خوانده شود. واقعیت این است که اگر ما پیام عربی قرآن را دلیلی بر برتری و تقدس زبان عربی بدانیم و بندگی خدا به این زبان را برتر از دیگر زبانها بدانیم، این خلاف عقل و دین و اهانتی به مسلمین خواهد بود.
با احترام به برادران اهل سنت
لازم به ذکر است که بالا بردن شخصیت اباحنیفه که شاگرد ناخلف امام صادق بودصحیح نیست شخصیتی که دوسال کم و بیش از محضر امام صادق نبود و در مقابل امام صادق دکان باز کرده بود و امام صادق از ایشان به خوبی یاد نکرده از اقدامات ایشان کاملا ناراضی بود چرا که در زمانی که امام معصوم هست و مردم به وی مراجعه میکنند دکان باز کردن و به صورت مستقل و بر مشرب قیاس حکم دادن فعل حرام و باطلی است و امام صادق در مذمت ایشان کم سخن نفرموده و بارها او را در میان جمع مفتضح نموده حال او را چنین بالا بردید که خود نیز از این حرکت نمیدانید مقصدشان چیست و چشم بسته مکتب مقابل مکتب اهل بیت را ترویج میکنید و اسم سایت را دین آنلاین گذاشتید. در ادامه توجه شما را به این مناظره میان امام صادق و اباحنیفه منحرف جلب میکنم
https://makarem.ir/main.aspx?lid=0&typeinfo=43&catid=27886&pageindex=0&mid=325208