نقد نظریه تنوعگرایی میل
بیخو پارخ
نظریه میل درباره تکریم تنوع به رغم نقاط قوت آشکار ناکافی است. زیرا بر این فرض بنا شده که هر انسانی ذاتاً منحصر به فرد است و این یگانگی به گونهای تنوع اخلاقی و فرهنگی را به دنبال میآورد.
اگرچه این فرض به طور کلی اشتباه نیست ولی خیلی سادهتر از آن است که بتواند اساس یک نظریه مربوط به چند سانی یا تنوع قرار بگیرد.
مثلاً میل از خودش نمیپرسد که مردم از چه جهاتی و تا چه حد منحصربه فرد هستند و تحت چه شرایط اجتماعی میشود این منحصر به فردی پرورش یابد.
فراتر از آن، این فرض میل وقتی که او مکرراً از همسانسازی روزافزون زمانه خودش مینالد بیشتر ضعف خود را نشان میدهد زیرا همسانسازی ثابت میکرد که استناد به یگانگی طبیعی هر فرد توان مقابله با فشار افکار عمومی را نداشته و نمیتوان برای به کرسی نشاندن نظریه تنوع و چند سانی بر آن تکیه کرد.
حتی اگر میل میتوانست یک شرح منسجم درباره منحصر به فردی انسان هم ارائه کند باز هم به خاطر محتوا و دامنه محدود آن برای نظریه تنوع او کفایت نمیکرد.
میل معتقد بود هر فرد باید یک زندگی ممتاز را برای خودش بسازد و البته اذعان کرد که مفهوم ممتاز از نظر یک فرد با فرد دیگر متفاوت است اما دنبال زندگی ممتاز رفتن را امری اخلاقی و برای همه یکسان فرض میکرد.
به نظرش هر کس که خودش را به پیشامدها بسپرد، تواناییهای عالی خودش را نادیده بگیرد یا رویکردش به زندگی تا اندازه لازم هوشمندانه و با جدیت اخلاقی نباشد به عزت نوع بشر خیانت کرده و اصلاً در حد درک زندگی ممتاز نبوده است. میل زندگی عالی را شامل رشد تمامی قوای شخص میداند که در یک کل هماهنگ و پیچیده متبلور شود.
به عبارت دیگر هیچ جزیی از طبیعت انسانی که شخص دارد نباید بدون رشد بماند چون در آن صورت شخص تواناییها و شور انسانی نادر خود را هرز داده است و زندگی او ناقص و یک وجهی میشود به همین دلیل میل زندگی کسی مثل جان ناکس را فروتر از زندگی پریکلس میداند.
زندگی مورد علاقه میل آن نوع زندگی است که فرد آزادانه و بر اساس ارزیابی دقیق انواع زندگی موجود برای خودش معین میکند و هدفش بر خلق دائمی اهتمام میورزد.
چنین دیدگاهی بسیاری از روشهای زندگی مردم مثل انواع زندگی سنتی، جامعه محور و مذهبی را نادیده میگیرد. همچنین زندگیهایی که بر اساس دانش فردی بنا نمیشوند، یا ارزش زیادی برای روحیه پرانرژی و پیشروی قائل نیستند و یا بر قناعت، ترک بلندپروازی، تواضع، فروتنی و افتادگی در مقابل مخالف تاکید دارند هم از دایره زندگی ممتاز میل خارج میمانند.
از آنجا که نظریه تنوع میل در فضایی با دیدگاه فردگرایانه به زندگی پا گرفته بود، او در واقع فرد را ارج نهاد و نه تنوع فرهنگی را. یعنی برایش تنوع دیدگاهها و سبکهای زندگی در یک فرهنگ مشترک فردگرا مهم بود و نه فرهنگهای متفاوت که فردگرایی را قبول نداشتند.
میل سادهلوحانه فرض کرد که همه سبکهای زندگی و انواع شخصیتها میتوانند در کنار هم به شادی زندگی کنند، تأثیر ساختار اجتماعی هم نسبت به همه آنها خنثی باشد و اینکه در انتها بهترین آنها برنده خواهد شد.
او متوجه نبود که روشهای مختلف زندگی با هم بر سر قدرت و منابع رقابت میکنند و موفقیت برخی از آنها اغلب فروپاشی دیگر روشها را دیکته میکند. فراتراز آن هر ساختار اجتماعی فقط برخی از روشهای زندگی را ارج نهاده و برایش مایه میگذارد.
بنابراین تنوع نمیتواند به هوی و هوس بازار فرهنگ سپرده شود چون ممکن است اصلاً آن طور که مورد نظر میل و مورد بریتانیای معاصرش بود آن را تشویق نکند.
از آنجا که میل به تعلیم شرایط اجتماعی لازم برای شکوفای تنوع نمیپردازد و از طرفی هم نمیخواهد دولت نقش فرهنگی بازی بکند هیچ راهی جز جبهه گرفتن در مقابل چنین امکانی ندارد و نظریهاش به سطح نصایح احساسی مبهم درباره پرورش بیقاعدگی و تفاوتها در جامعه تنزل پیدا میکند.
درست مثل لاک و بقیه میل هم در دانستن قدر و نقش فرهنگ و یافتن فضایی امن برای آن در نظریه انسان خود مشکل داشت. او با یک دیدگاه خاص راجع به انسان شروع کرد و بر مبنای آن یک روش زندگی خوب را بنا نهاد.
برای او فرهنگ به عنوان عامل مستقلی که در تشکیل ماهیت و محتوای دیدگاهش راجع به زندگی خوب تأثیر داشته باشد، مطرح نبود و از فرهنگ فقط به عنوان زمینه یا ماده خام استفاده کرد تا بتواند دیدگاه خود از روش زندگی خوب را ارزش فرا فرهنگی بدهد.
به نظرش همه جوامع دارای سرنوشت خاص خود هستند زیرا هم منحصر به فرد هستند و هم نعمتهای منحصر به فردی دارند. از این رو راه موفقیت آنها متفاوت است و نباید هدف نهایی آنها متفاوت باشد.
به همین دلیل معتقد است که اگر به فلسفه حقوقی اجتماعی جهانی دست یابیم فقط در مقام اجرا باید با فلسفه شخصیت ملی هر جامعه تطبیق شود و ویژگی و محتوای زندگی واقعاً انسانی باید برای همه یکسان باشد.
مشکلات نظریه میل درباره تنوعگرایی وقتی که او استعمار و انهدام فرهنگهای سنتی جوامع مستعمره را توجیه کرد به طرز چشمگیری آشکار شد. چون جوامع مستعمره متهم بودند که از فردگرایی، استقلال، شخصیت پیشرو داشتن، انرژی دایمی، بلندپروازی و پیشرفت دایمی استقبال نمیکنند.
به نظر میل این جوامع عقب مانده و بدون تاریخ بودند که باید متمدن شوند. علاوه بر آن چون اعضای این جوامع در حالت انکار به سر میبرند مردم برتر باید مأموریت متمدن کردن را به عهده بگیرند. میل هم مانند لاک تاکید داشت که همه این جوامع که شامل آفریقای سیاه و همه شرق بود، حق تمامیت ارضی برای خود ندارند.
حق انتخاب روش زندگی و سرزمین بدون دخالت دیگران فقط به کسانی تعلق داشت که به قدر کافی بالغ بودند که بتوانند فکر کنند و برای خودشان تصمیم بگیرند و چون جوامع عقبمانده متهم به فقدان این توانایی بودند، میل این حق را برایشان شر و یا در نهایت خوب مشروط میدانست.
به نظر میل یک استبداد پدرانه لازم بود که تاریخ این جوامع را استارت بزند و آنها را به نقطه حرکت برساند تا جایی که بتوانند روی پای خود بایستند و پیشرفتشان را بدون کمک ادامه بدهند.